خانه > خاک > برنامه رادیویی خاک > یک کارتن بنددار عنابی | |||
یک کارتن بنددار عنابیحسین نوشآذرصادق هدایت، روز دوشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ در پاریس خودکشی کرد. چند ساعت پس از این واقعه در گوشهی دیگری از این شهر دوست صمیمی او، حسن شهید نورائی در اثر ابتلاء به یک بیماری لاعلاج درگذشت.
هدایت و شهید نورائی به مدت پنج سال با هم نامهنگاری داشتند. ۸۲نامه از مجموعه مکاتبات هدایت با شهید نورائی به جای مانده. این نامهها ۱۰ سال پیش به کوشش ناصر پاکدامن در کتابی با عنوان «صادق هدایت، هشتاد و دو نامه به حسن شهید نورائی» توسط « کتاب چشمانداز» در پاریس منتشر شد. برنامهی امروز رادیویی دفتر خاک به مناسبت سالگرد خودکشی صادق هدایت به نامههای او به حسن شهید نورائی اختصاص دارد.
از قتل کسروی تا قضیهی توپ مرواری روزنوشتها و نامههای یک نویسنده در کنار آثار او از مهمترین منابع شناخت شخصیت واقعی نویسنده به شمار میآیند. اگر خاطرهنویسی از برخی لحاظ یک امر شخصی و محرمانه تلقی میشود و در پناه این محرمیت نویسنده شخصیت واقعیاش را افشاء میکند، در نامهنگاری رابطهی نویسنده با مخاطب نامهها و حساسیتهای او نسبت به برخی موضوعات روز برملا میشود. در نامههای صادق هدایت نیز، هم با روحیه و شخصیت خاص او آشنا میشویم و هم با نظراتش نسبت به برخی وقایع تاریخی مانند قتل کسروی در اسفند ۱۳۲۴، هزیمت فرقهی دموکرات آذربایجان در آذر ۱۳۲۵، سوءقصد به شاه در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷، و مبارزات پارلمانی در ۱۳۲۸ که سرآغاز نهضت ملی نفت به شمار میآید. دقیقاً به همین دلیل و به خاطر برخی سنتشکنیها و مسائلی که صادق هدایت بیپرده بیان میکند نامههای او یک سند تاریخی منحصر به فرد است. به غیر از مسائل روز در این نامهها سرگذشت و احوال دوستان مشترک، برخی هدایا، چگونگی انتشار «افسانه آفرینش» در پاریس و نوشته شدن «قضیهی توپ مرواری» و چگونگی شکل گرفتن اندیشه ی سفر در ذهن صادق هدایت مطرح میشود. یک کارتن بنددار عنابی نامههای صادق هدایت به حسن شهید نورائی تا سال ۱۹۵۴ در یک کارتن بنددار به رنگ عنابی که هیأتی زمخت دارد، در خانهی نورائی خاک میخورد. خانوادهی نورائی که از مادر فرانسوی و از پدر ایرانی اند اما با زبان فارسی آشنایی ندارند سالها با اهمیت تاریخی این نامهها آشنا نبودند. بهزاد نوئل، پسر شهید نورائی که وارث این نامههاست از ورقههای نازک پست هوائی که درون کارتون بنددار قرار دارد به عنوان کابوسهای سادهی یک آدم افیونی نام میبرد. او مینویسد: در نظر ما نویسندهی [نامهها] شخصیت مهمی نبود بلکه پیرمردی بود با چهرهای گرفته و مغموم و سبیلی کوچک و غریب. گاهی هدیهای میداد: زیرسیگاری چینی مارک «وج وود» به مادرم و عرقچین دهاتی ایرانی به من. چیزهای کوچک و بیمقدار. فقط این مواقع بود که لبخندی میزد و حتی این لبخند هم غمگین بود. این سایه را هالهای از رمز و راز فراگرفته بود: چرا وقتی پدرمان بیمار بود، این پیرمرد آنقدر به خانهی ما میآمد. او که هرگز سخنی نمیگفت؟ چرا همان روز مرگ پدرمان را برای خودکشی انتخاب کرده بود؟» وقتی ترجمهی فرانسوی «بوف کور» در سال ۱۹۵۳ منتشر شد، تازه اهمیت این نامهها آشکار گشت. همسر شهید نورائی سادهدلانه کارتن بنددار عنابیرنگ و محتویاتش را به ایران فرستاد، اما ظاهرا مصلحت بسیاری در آن بود که نامهها بیکم و کاست منتشر نشود و حتی برخی نامهها که بوی سنتشکنی و کفر میداد از میان برداشته شود. هیچکس نمیداند که چه تعداد از نامههای درون کارتن بنددار در ایران از بین رفته است.
روی ماه وحشتناک و دستهای لطیفش صادق هدایت در آغاز مکاتباتش با شهید نورائی ۴۳ سال داشت و شهید نورائی ده سال از او جوانتر بود. مکاتبات هدایت با شهید نورائی در پائیز ۱۳۲۴ آغاز شد. شهید نورائی مینویسد: «هدایت فعلاً در هنرکدهی زیبا کار میکند. حقوقش ۳۶۰ تومان است. کاری در حقیقت ندارد. ظاهراً مترجم است ولی متنی وجود ندارد که محتاج ترجمه باشد.» و در نامهی دیگری مینویسد: «خیلی خیلی روی ماه وحشتناکش را ببوس و دستهای لطیفش را از جانب من نوازش کن.» این سطرها از یک رابطهی دوستانهی پایدار بین شهید نورائی و هدایت نشان دارد ولی نامهها کاملاً رسمی و با حفظ فاصله است. پسر شهید نورائی در مقدمهی کتاب مینویسد: «چرا هدایت همان روز مرگ پدر ما را برای خودکشی انتخاب کرده بود؟ میان این دو رویداد رابطهی علی وجود داشت و یا یک همزمانی ساده بود؟» پنجاه هزار تومن برای قتل کسروی ارزش نامههایی که هدایت به شهید نورائی نوشته، یکسان نیست. برخی نامهها از وقایع روزانه و پیشپاافتاده حکایت دارند. برخی نامهها از وقایع تاریخی سرنوشتساز مانند حمله ارتش به آذربایجان و قتل کسروی. هدایت در نامهی شماره ۳ دربارهی قتل کسروی به دست فدائیان اسلام مینویسد: «پیداست گروه زیادی در این کار دست به یکی بودهاند. شهرت داشت که انجمن مسلمین پنجاه هزار تومان برای این کار تخصیص داده بود.» شرح واقعه به قلم هدایت یک گزارش مطبوعاتی دقیق است و از توانایی او در گزارشنویسی نشان دارد. در نامهی شمارهی ۵ که در تاریخ ۱۷ خرداد ۱۳۲۵ نوشته، واقعهی آذربایجان را مانند یک تحلیلگر سیاسی ریزبین به این شکل تحلیل میکند: «از موضوع آذربایجان پرسیده بودید. گمان می کنم دو عامل دارد یکی سیاست بین المللی و دیگری سیاست داخلی که مربوط به ایران میشود. ابتدای این جنبش با تحریک غرور ملی (ترک) و تا حدی ضدفارس شروع شد ولی در اساس منظور اصلاحات اجتماعی و اقتصادی را داشت و ضمناً با سیاست خارجی مصر و اندونزی و یونان مربوط میشد اما بعد از تغییر کابینه همین که خواستند از در مسالمتآمیز با آنها درآیند صورت دیگری به خود گرفت یعنی جنبش آذربایجان یک جنبش ایرانی و ملی معرفی شد که در حقیقت به نفع تمام ایران تمام میشد.» در نامه شمارهی ۱۲ (۲۶ آبان ۱۳۲۵) مینویسد: «گویا تصمیم دارند بهانه بگیرند و با تمام قوای دولت شاهنشاهی به آذربایجان حمله بکنند و یک نظامی نکره هم همه کاره بشود در اینصورت تمام احزاب و روزنامهها درش تخته میشود و شاید بسیاری از موجودات را هم سمبل بکنند» سه ماه بعد از این تاریخ، در نامه شماره ۱۹ مینویسد: «از اوضاع اینجا خواسته باشید روز به روز گهتر و گندتر میشود. نقشهی اساسی برای دیکتاتوری کردن اینجا در جریان است. تمام موجودات پرورش افکاری و جاسوس کهنههای سابق روی کار آمدهاند. برای اتحاد اسلام بسیار سنگ به سینه زده میشود.» و در نامه شمارهی ۲۱ (۱۷ اسفند ۱۳۲۵) که دیکتاتوری را در ایران استقرار دادهاند و همه دم از اسلام می زنند، به یک سند منحصر به فرد برمیخوریم. هدایت مینویسد: «آقای جمالزاده هم به ایران آمده و در هتل دربند مهمان دولت است (!) گرچه اظهار تمایل به دیدنم کرده بود ولیکن اصلاً به سراغش نرفتم.»
شعر فارسی و بیماری هدایت شباهت با زمانهی ما حیرتانگیز است. اما این همه ماجرا نیست. در نامهی شمارهی ۶ (هفت تیر ۱۳۲۵) هدایت پس از شرکت کردن در کنگرهی شعرا و نویسندگان مینویسد: «دیروز به قدری بغل گوشم شعر خواندند که هنوز سرم گیج میرود. شعر فارسی هم مثل موزیکش نمیدانم چه اثر خستهکنندهای در من میگذارد چون حس میکنم از نظر جسمی ناخوشم کرده است.» هدایت در این نامه به سومین جلسهی کنگرهی نویسندگان اشاره میکند که در روز پنجشنبه 6 تیر برگزار شد و در آن نشست شاعران آثار خود را خواندند. هدایت یکی از اعضای هیأت مدیرهی این کنگره بود و خانلری هم دربارهی نثر فارسی و آثار صادق هدایت سخنرانی کرد. چنین وقایع فرهنگی و سیاسی مهمی با جملات کوتاه روایت میشوند. هدایت با همان لحن و زبانی که از نگرانیها و مشکلات زندگی روزانهاش سخن میگوید، شرح کوتاهی هم ازین وقایع به ظاهر مهم میآورد. در نظر او برگزاری کنگرهی نویسندگان همان قدر مهم است که تنتورید گذاشتن روی زخم پای گربهاش که سگ او را گاز گرفته. مسخرهبازی ادامه دارد میدانیم که در شهریور ۱۳۲۰ دوران تازهای در تاریخ ایران آغاز شد. در این سالها که نیروهای انگلیس و شوروی و آمریکا ایران را اشغال کرده بودند، موجی از آزادیخواهی، استقلالطلبی و ترقیخواهی ایران فراگرفت. از خستگی و بیعلاقگی در نامههایی که هدایت در این سالها نوشته کمتر اثری هست. پس از استقرار دیکتاتوری خستگی و بیعلاقگی در نامههای هدایت به یک مضمون عمده تبدیل میشود. در نامهی ۲۳ (۱۳ فروردین ۱۳۲۶) مینویسد: «نه امیدی و نه آرزوئی و نه آینده و گذشتهای. چهارستون بدن را به کثیفترین طرزی میچرانیم و شبها به وسیلهی دود و دم و الکل به خاکش میسپریم و با نهایت تعجب میبینیم که باز فردا سر از قبر بیرون آوردیم. مسخرهبازی ادامه دارد.» در نامهی شمارهی ۲۹ (۲۲ تیر ۱۳۲۶) مینویسد: «... بهتری و بدتری و اصلاح و آینده و گذشته و همهی آنها در نظرم باز یک چیز پوچ شده. جایی که منجلاب و گه است دم از اصلاح زدن خیانت است. اگر به تکهی آن انتقاد شود قسمتهای دیگرش تبرئه خواهد شد. تبرئهشدنی نیست. باید همهاش را دربست محکوم کرد.» در نامهی شماره ۱۸ (۲۰ بهمن ۱۳۲۵) مینویسد: «هر چه ملت شیعه گندش را بیشتر بالا بیاورد بهتر است. لااقل بگذارید ما را آنطوری که هستیم بشناسند.» و سرانجام هدایت نیز خود را به سکوت محکوم میکند. از اینجا تا خودکشی چندان راهی باقی نمانده. در نامهی شمارهی ۷۲ (۵ آذر ۱۳۲۸) مینویسد:«هر چه فکر میکنم مطلبی ندارم بنویسم. هوا گاهی ابر است گاهی آفتاب گاهی سرد و یا گرم است. بعضیها به آدم خوبی میکنند بعضیها بدی و مثل اینکه اینها هم کهنه شده است. شاید مقدمات جنون دارد شروع می شود.» در نامهی ۷۵ (۱۱ تیر ۱۳۲۹) : هر چه زور میزنم نمیدانم بیخود چه بنویسم. شاید از شدت خوشی و ناخوشی است. همهی لغات به نظرم مشکوک میآیند.» و در ادامهی این نامه مینویسد: «ماه مبارک رمضان هم هست. همهی کافه ها بسته شده و مذهب خیلی دموکرات و آزادیخواه اسلام به موجب نهی از منکر همه جور تظاهر به روزه خوردن را قدغن کرده. تقیه دروغ مصلحتآمیز و سیکیم خیاردی. مثل اینکه اگر من مسهل میخورم همه مجبورند مسهل بخورند یا ادای مسهل خوردن را دربیاورند. اینها عنعنات است – تنها لغتی است که میهن عزیزمان را کاملاً بیان میکند. در آخرین نامه هدایت به دوستش اطلاع میدهد که سرانجام موفق شده مقدمات سفرش به پاریس را فراهم کند. یک هفتهی بعد به بهانهی معالجه از تهران به سوی پاریس حرکت میکند که چهار ماه بعد خودش را در گوشهای از این شهر نابود کند. اشاره: |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
aali
-- بدون نام ، Apr 19, 2010من نمی دانم کسی که نامه ها را چاپ کرده فرق سمبل کردن با بسمل کردن را نمی فهمیده؟ اصل جمله این است: شاید بسیاری را هم بسمل بکنند...... نه سمبل. من خط هدایت را دیده ام و می دانم بد می نوشته ولی مصحح و ناشر باید بفهمد منظور نویسنده چه بوده و هر چرندی را به اسم نویسنده چاپ نکند. آن هم واژه ی نو و تازه ساز سمبل کردن را......
-- mahdi fotuhi ، Apr 20, 2010------------------------------
آقای فتوحی عزیز
سلام
باور کنید در متن اصلی بسمل است. احتمالاً دوستان ما و همکاران ما گمان کردند اشتباه چاپی است.البته حق دارند، چون واقعاً کار زیاد است. من الان درست کردم. سپاسگزارم از یادآوری
ح. ن
این وطن نازنین ما حالا حالا ها درست بشو نیست منهم سال هاست میل دارم خودکشی کنم چون حتی اگر به خودم بمب ببندم و یک واگن آخوند را از بین ببرم باز مثل کپه گه سبز می شوند در نتیجه خود کشی بهترین راه حیف که من دو تا بچه دارم که کوچیکه زیر 18 هست آخر من 10 ساله بودم اخبار ایران همین اراجیف را قرقره می کرد که حالا می کنه تف به سرزمینی که فقط عقب میره
-- نرگس ، Apr 20, 2010واقعن این نوشته شادروان هدایت با طلا باید نوشت «هر چه ملت شیعه گندش را بیشتر بالا بیاورد بهتر است. لااقل بگذارید ما را آنطوری که هستیم بشناسند » و در این ٣١ سال ملت شیعه ایرانی خود بطور کامل بدنیا نشان داد و رئیس جمهورش اقای احمدی نژاد برای ملت شیعه ایران افتخاری بس بزرگ در دنیا ش
-- بدون نام ، Apr 21, 2010آقای نوش آذر گرامی
با سلام و برای اطلاع سرکار و دیگر علاقمندان و البته رعایت متن اصلی نامه ها باید خدمتتان عرض کنم که صورت صحیح ان جملۀ نامۀ 12 که سرکار به دنبال تذکر یکی از خوانندگان به این صورت آن را تغییر داده اید: "... و شاید بسیاری را هم بسمل کنند" همانی است که در کتا ب آمده است: "... و شاید بسیاری را هم سمبل کنند... " (به فتح اول و سوم)
خط هدایت خوانا ست و با کمال تاسف هیچ جایی برای هیچ حدس و گمان و شک و تردید و توهم و تفاضل و اجتهادی نمی گذارد.
اصل نامه ها در کتابخانه ملی فرانسه موجود است و پس در دسترس همه. بنده هم فتوکپی نامه ها را در اختیار دارم و می توانم تصوییر الکترونیکی آن صفحه را برایتان بفرستم.
با احترام و سپاس از توجه شما.
ن.پ..
-----------------------
آقای پاکدامن عزیز
با سلام خدمت شما
من عین عبارتی را که در کتاب شما ضبط شده بود آوردم. دوستان ما در سایت گمان کردند اشتباهی رخ داده و در واقع به جای «بسمل» می بایست «سمبل» باشد. نظر آقای فتوحی را که خواندیم، به کتاب مراجعه کردیم، دیدیم به شکل «بسمل» ضبط شده است.
اکنون سخن دیگری به میان آورده اید. احتمال دارد در کتاب اشتباهاً ضبط شده باشد و ما هم که از کتاب ارزنده شما استفاده کردیم آن را تکرار کرده باشیم. بحث و ادعای اجتهاد هم در میان نبوده و نیست.
می دانید که:
«بسمل» به کسر اول به معنای حیوانی است که آنرا ذبح کرده و سر بریده باشند. عربی است و از بسمالله آن را استخراج کرده اند. بسمل کردن به معنای ذبح کردن است. بسمله: بسم الله الرحمن الرحیم و بسمله گفتن: بسم الله الرحمن الرحیم گفتن.
به لحاظ عقاید هدایت، گمان بردیم که شاید واقعاً بسمل بوده باشد و نه سمبل.
تصویر نامه را با نسخه چاپی کتاب مقایسه فرمائید و اگر اشتباه از من است، اطلاع دهید. من حرف جناب عالی را که بزرگ و استاد من هستید دربست قبول دارم.
ح.ن
-- ناصر پاکدامن ، Apr 21, 2010من هرگز نگفتم در جمله ی نامه سمبل کردن باید درست باشد . اتفاقا منظورم برعکس بود. من گفتم جمله ی هدایت باید به صورت : بسیاری از موجودات را بسمل کنند....درست باشد. شما در متن و در بازخوانی صوتی متن به صورت سمبل آورده بودید. حال اگر هدایت هم نوشته باشد، باشد. جمله بی معنی و غلط است. در نسخه ی خطی بوف کور هدایت یک جا کِشنده را کشننده نوشته و بعد خط زده. اصلا همین نکته می رساند که نثر هدایت چندان نثر محکم و بی غلطی نیست. خود این قضیه می تواند مبنای یک تحقیق علمی قرار گیرد. به هر روی من به هیچ وجه قصد اسائه ی ادب به مقام و جایگاه بلند و دست نایافتنی نویسنده ی محبوبم هدایت در ادب نوین ایران ندارم. کتاب نامه ها را هم ندیده و نخوانده ام. ولی لازم دیدم این نکته را گوشزد کنم و از این بابت از شما سپاسگزارم
-- mahdi fotuhi ، Apr 22, 2010آقای نوش آذر گرامی،
با سلام.
فرموده اید که به کتاب "81 نامه "مراجعه کرده اید و ملاحظه کرده اید که در آنجا هم نوشته شده است "بسمل"! و اکنون این نگارنده از شما می خواهم که همچنانکه در "متن اصلی" نامه آمده است آن کلمه را "سمبل" چاپ کنید و نه "بسمل"!
این نگارنده نمی دانم که سخن از چه کتابی است و به چه کتابی مراجعه فرموده اید و کجا این کلمه را دیده اید؟ در متن چاپی نامه ها، چه در چاپ اول، و چه در چاپ دوم ( سطر نخست، ص. 74 در چاپ اول و همچنین در چاپ دوم) آین کلمه ،همجنان که در متن اصلی، "سمبل" است.
منظور از یادداشت پیشین هم این بود که چه بهتر که رعایت امانت شود و متن به همان صورتی چاپ شود که هدایت نوشته است (البته توجه دارید که این بنده هدایت را نمی شناخته ام و پس نه در هنگام نوشتن آن نامه و نه در هنگام نوشتن هیچ یک از نوشته های دیگر هدایت حضور نداشته ام و در نتیجه نمی دانم که ایشان آیا در واقع می خواسته اند بنویسند "بسمل " و از سر سهو است که نوشته اند "سمبل" یا نه؟ آنجه می دانم، چرا که به چشم خود دیده ام و خوانده ام، این است که در آن نامه آن زنده یاد به خط خوانای خود نوشته است "سمبل" و این کلمه به همین صورت هم در کتاب 82 نامه به چاپ رسیده است. و البته شما، و هر گرانمایۀ دیگر، که به هر علتی صلاح می دانید که در متن هدایت تغییری روا دارید صاحب اختیارید که خود چنین مسئولیتی را بپذیرید و چرائی و چگونگی امر را هم با خوانندگان خود در میان بگذارید.
پس هدف از آن تذکر پیشین تاکیدی بر ضرورت احترام به متن اصلی نویسنده بود و لا غیر. و البته این تذکر هیچ مغایرتی با این نکته ندارد که هر کس آزاد است که به هر علت و عللی به فکر تلخیص و تغییر و اصلاح و تکمیل و تصحیح و تحشیه و حتی تصویر و تذهیب آثار نویسندگان و شاعران مورد علاقۀ خود بپردازد و این امر البته هم به خوانائی و ناخوانائی خط خوانای هدایت و احیانا وجود خط خوردگی در دستنوشته های او (چیزی که در نامه ها به ندرت و در موارد بسیار معدود و انگشت شمار یش آمده است) ربطی ندارد!
اگر نشانی پستی آن خوانندۀ هدایت دوست فرهیخته شما هم در اختیارم بود نسخه ای از چاپ جدید و در دست انتشار کتاب را که شامل بخشی از نامه های شهید نورائی هم هست (متاسفانه از 82 نامه نسخه ای ندارم که تقدیم کنم) خدمتشان ارسال می کردم که دنیا را نمی بینم بقائی!
در هر حال اطمینان دارم که لطف خواهید کرد و آن کلمه را به صورتی که هدایت خود نوشته است و هم در اصل و هم در متن چاپی امده است (یعنی "سمبل") تغییر خواهید داد.
و دیگر، همین است
و باقی احترام و آرزوهای بهروزی و بهزیستی.
ن.پ.
cesmandaz@noos.fr
-- بدون نام ، Apr 24, 2010با این همه تکنولوژی پیشرفته و اینهمه ادعا،چرا صفحه 74 کتاب را روی سایت نمی گذارید وتکلیف را روشن نمیکنید.تازه ادعا هم شده است که -اگر نه اصل نامه ها- فتو کپی نامه ها در دسترس است.
-- بدون نام ، Apr 24, 2010