خانه > خاک > گفتوگو > ما از پارههای ابر زاده شدهایم | |||
ما از پارههای ابر زاده شدهایمدفتر «خاک»در مرداد ماه امسال ( ۱۳۸۸- ۲۰۰۹) رمان «اخلاق مردم خیابان انقلاب» نوشتهی امیر حسن چهلتن تحت عنوان: «تهران، خیابان انقلاب» با ترجمهی سوزان باغستانی توسط انتشارات کیرشهایم (Kirchheim ) در آلمان منتشر شد و با اقبال گستردهی منتقدان آلمانیزبان مواجه گشت. در آبان ماه امسال، در کمتر از سه ماه این اثر به چاپ دوم رسید و اینک ناشر خود را برای چاپ بعدی آماده میکند. «اخلاق مردم خیابان انقلاب» از برخی لحاظ یک رمان عاشقانهی واقعگراست. در یک سوی یک مثلث عشقی فتاح قرار دارد و در سوی دیگر مصطفی. این دو مرد که به دو نسل مختلف از انقلابیون دیروز و امروز تعلق دارند به دختری به نام «شهرزاد» دل بستهاند. نویسنده به بهانهی یک داستان عاشقانه به زندگی روزانه آدمهای داستانش راه مییابد و موفق میشود که تهران امروز را در اثرش بازآفریند. تاکنون در تلویزیون، رادیو و نشریات آلمان بیش از سی نقد دربارهی این رمان منتشر گردیده است. منتقدان یک صدا توانایی آقای چهلتن در داستاننویسی را ستودهاند و اعتقاد داشتند که «اخلاق مردم خیابان انقلاب» یک اثر مدرن است که توانسته از سنت روایی شرق خود را جدا کند و به پهنهی ادبیات مدرن غرب بپیوندد. این رمان از سوی گروهی از منتقدان آلمانی به عنوان یکی از هفت کتاب برگزیده فصل معرفی شده است. اشتفان وایدنر، اسلامشناس، فیلسوف و منتقد آلمانی درباره «اخلاق مردم خیابان انقلاب» نوشته است: «برای درک عمیق مناسبات جامعه ایران هیچکس نمیتواند خواندن این رمان را نادیده بگیرد( ...) به این لحاظ این اثر به ادبیات اصیل و برجسته تعلق دارد.» به مناسبت انتشار این کتاب دفتر «خاک» بر اساس قضاوت منتقدان آلمانی با امیر حسن چهلتن گفت و گویی انجام داده است. در نوبت بعد پارهای از «اخلاق مردم خیابان انقلاب» نیز در دفتر «خاک» به طور اختصاصی و برای نخستین بار در رسانههای فارسی زبان منتشر خواهد شد. توجه شما را به مصاحبهی دفتر «خاک» با امیر حسن چهلتن جلب میکنیم:
در رمان اخیر شما، «اخلاق مردم خیابان انقلاب » یکی از کلیدیترین شخصیتها، دختر جوان و پابهبختی است به نام شهرزاد. او در یک مثلث عشقی تن میدهد به سرنوشتی که دیگران برای او رقم میزنند. با این تفاصیل و با توجه به رویدادهای پس از انتخابات و مشارکت فعال زنان و دختران جوان در این رویدادها ظاهراً تصویری که شما از «شهرزاد» ارائه میدهید با واقعیت اجتماعی ما همخوان نیست. میدانم در رمانی که این همه به ریزه کاریها و جزئیات یک جامعه خاص و در یک مقطع زمانی خاص میپردازد، برای هر شخصیت و هر اتفاق باید ما به ازایی بیرونی دست و پا کنیم. اگر بخواهم پاسخ قانع کنندهای به سئوال شما بدهمباید بگویم من موقعی که این رمان را مینوشتم و همچنین موقعی که دربارهی آدمها و نسبت آنها با جهان بیرونی فکر میکردم و در زمان تاریخی وقوع حوادث رمان که سالهای آغازین دههی هفتاد را در بر میگرفت، شهرزاد در نظرم بیش از هر چیز نمایندهی جامعهای بود که به دنبال ده پانزده سال خشونت بیاندازه همهی نیروی حیاتیاش را از دست داده بود. اما موضوع به این سادگی نیست. ادعا میکنم جوهر اصلی رمان من منحصراً به جامعه ایران اشاره نمیکند و نه به هیچ دوره خاصی از تاریخ آن.منآن را چنان ساده و سر راست نوشتهام تا احیاناً انسان های بسیاری از جوامع گوناگون بتوانند با آن احساس همدلی کنند. خشونت، جنسیت و قدرت مؤلفههایی جهان شمول اند.در ضمن داستان در هیچ یک از پارههای خود هرگز از ذهن شهرزاد روایت نمیشود، پس ما از آنچه در ذهن او میگذرد بیخبریم؛ سکوت رازآمیز او شاید قابل درک باشد. اصلاَ شهرزاد از کجا میتوانست صدایی داشته باشد، فضا در تسلط مطلق یک نرینگی خشن بود. یکی از منتقدان آلمانی به نام آلکس رول در روزنامهی زود دویچه سایتونگ شهرزاد داستان شما را با شهرزاد هزار و یک شب مقایسه میکند. او مینویسد که شهرزاد داستان شما همهی تواناییهایش را به کار میگیرد تا بتواند واقعیتهای خشن زندگی روزانهاش را تحمل کند و در این میان با خودش و با نیازهایش بیگانه شده است. این منتقد به نکتهی مهمی اشاره میکند: او اعتقاد دارد که به خاطر سکوت شهرزاد است که خواننده میتواند با او به اصطلاح همذاتپنداری کند و همین امر شهرزاد را به رغم سکوت و حضور منفعلاش به یک شخصیت داستانی مبدل میکند. به شهرزاد وعدهی رستگاری دادهاند، مصطفی به او گفته است تو را به جایی می برم که از بهشت هم قشنگتر باشد. شما میدانید که شهرزاد در اولین سطرهای رمان ظاهر میشود و بعد از آن هر اتفاقی میافتد به خاطر حضور اوست. با این همه او ساکت است. او علت اصلی حرکت داستان است اما ساکت است. اگر شهرزاد حرف میزد همه چیز خراب میشد. بله. صحنهی اول کتاب که با ترمیم پردهی بکارت شهرزاد در درمانگاه شبانهروزی «دکتر» فتاح آغاز میشود. در این صحنه که نمایش منحصر به فردی از آزارکامی یا «سادیسم» است، شهرزاد حتی جرأت نمیکند ناله کند. او فقط به پهنای صورتش اشک میریزد. با این حال چرا فکر میکنید اگر او صحبت میکرد، در دنیای داستان شما همه چیز خراب میشد؟ نمیدانم، این احساس من بود و من معمولا در حین نوشتن به چنین حسیاتی اعتماد می کنم. اصلاً شهرزاد دقیقاً با همین ترکیب در نظر من مجسم شد، من در شخصیت او دستکاری نکردم. شاید بتوان نسبتی میان شهرزاد من و مرجانِ هدایت در داستان شگفتانگیز داش آکل قائل شد. در آن داستان تنها بروز وجودی مرجان ریختن اشگ از چشمهای اوست در آخرین سطر داستان. کی این رمان را نوشتید؟ سالهای ۱۳۸۳تا ۱۳۸۵صرف نوشتن آن شد. شما در آغاز گفت و گو به این نکته اشاره کردید که اگر داستان را قائم به ذات در نظر نگیریم، شهرزاد با زبان و دست بسته به نوعی نمایانگر جامعهای است که به مدت پانزده سال خشونت را تجربه کرده بود. با این تفاصیل داستان شما که در سالهای دههی هشتاد خورشیدی نوشته شده، به سالهای دههی شصت خورشیدی نظر دارد. هر رمانی به شرط آنکه خوب نوشته شده باشد باید نسبتی هم با جهان بیرون از اثر داشته باشد، اما برای زمان رویدادهای رمان نیمهی اول دهه هفتاد احتمالاً برهه زمانی دقیقتری ست. عجیب است که در داستان شما، در تهران غبارآلودی که به زیبایی وصف میکنید باد پائیزی وزیدن گرفته است. باد معمولاً نشانهای است از تحول. وقتی این داستان را مینوشتید، احساس میکردید ممکن است به زودی حوادثی اتفاق بیفتد و زندگی روزانه که یکی از موضوعات رمان شماست، دستخوش دگرگونیهایی بشود؟ من به کلی از پیشبینی آینده عاجزم، فکر کردن در مورد آن نگرانم میکند؛ من دیگر جوان نیستم. کورت شارف، منتقد معروف آلمانی در مقالهای مینویسد:«رمان شما نمایانگر این واقعیت است که ادبیات معاصر ایران سرانجام توانست به ادبیات مدرن جهان بپیوندد». تا پیش از این گمان میکردیم پس از بوفِ کور هدایت رمان مدرن فارسی پدید آمده است. ادبیات داستانی ما در غرب جایگاه مناسبی ندارد، در غرب هیچکس کنجکاو نیست بداند جهان نویسندهی ایرانی چگونه جهانیست و تأسفبارتر اینکه همه راههایی که میتواند این کنجکاوی را به وجود بیاورد، بسته است. در غرب برای بازاریابی محصولات غذایی روشی وجود دارد و آن هم این است که ابتدا آنها را در بستههای کوچک به طور مجانی عرضه میکنند تا ذائقه مشتریان آماده شود و سپس بازار فروش به سودآوری برسد. این کار به حمایت مالی نیاز دارد و تنها از دست بنگاههای بزرگ فرهنگی ساخته است. ترکها و عربها همین کار را کردهاند و نتیجه گرفتهاند. از بوف کور به این سو دولتها در ایران خیال میکنند رمان فارسی برای این نوشته می شود تا آنها را سرنگون کند. این اشتباه است. با این حال کامیابی رمان شما در آلمان و رمان آقای مندنیپور در آمریکا از این واقعیت نشان دارد که اگر نویسنده بتواند موضوعات اقلیمی را به طور جهان شمول بیان کند، میتواند مستقل از دولتها و بنگاههای فرهنگی، ادبیات ایران را به جهانیان عرضه کند. اما بحث ما دربارهی صادق هدایت بود . هدایت نویسنده بزرگیست. او جامعه ایران را خیلی خوب میشناخت و این شناخت هرگز از شگفتزدگیاش کم نکرد. یادم میآید سالها پیش زمانی که برای اولین بار آنتونیو تبوکی را در ایتالیا دیدم او بلافاصله ازبوف کور و سه قطره خون صحبت به میان آورد. خصوصیت بوف کور این است که قدرت ارتباطی چندان وسیعی نداردچون با بدنهی اصلی ادبیات مدرن پیوند محدودی دارد، منظورم ادبیاتی است که با فلوبر و داستایوسکی آغاز میشود از چخوف، پروست، جویس و ویرجینیا ولف عبور میکند و سرانجام به ناباکوف، فالکنر و همینگوی میرسد؛ این قلمرو رئالیسم است که هرکدام از این نامهای بزرگ چیزی به وسعت آن افزودهاند. حاجی آقا و علویه خانوم متعلق به همین قلمرو هستند اما بر خلاف بوف کور بومی اند و پلات پرقدرتی ندارند و شاید بیشتر به کار جامعهشناختی بیایند. در عوض به لحاظ زبان، شخصیت پردازی و میزانسن معرکه اند. خوشبختانه نویسندگان پس از هدایت راه حاجی آقا را انتخاب کردند چون بوف کور عرصه محدودیست و پرواز در آن بسیار مشکل. تفنن در ادبیات البته جاذبه دارد، اما من معتقدم در تجربهورزی جانب احتیاط را نباید از دست داد. اصولاً یکی از مهمترین ویژگی داستان های شما، تسلط شماست بر زبان زنان. فکر نمیکنید در ترجمهی «اخلاق مردم خیابان انقلاب » به آلمانی تعابیر و عبارتهای عامیانهای که از دهان زنان داستانهای شما میشنیدیم از دست رفته باشد. شما راست میگویید، و اصولاً در هر ادبیاتی بخش مهمی از تاثیرگذاری از طریق زبان حاصل میشود. زبان در رمانهای من نقش عمدهای بازی میکند نه تنها در استفاده از تعابیری که در زبان رسمی شده و ابزاری امروز دیگر میدانی برای بروز ندارد، بلکه همچنین در بافت و جنس آن. اما چارهای نیست، هیچ اثر ادبی در ترجمه از این گزند در امان نیست. در عین حال گمان میکنم به دلیل تسلط مترجم بر کار خود برخی از خصوصیات زبانی این رمان در ترجمه نیز منعکس شده است، چون بعضی از منتقدین از زبان رنگین، دو پهلو و بازیگوش اثر صحبت به میان آوردهاند. یکی از شخصیتهای مهم «اخلاق مردم خیابان انقلاب» مردی است به نام فتاح. این مرد از نظر شخصیتی یک سادیست به تمام معناست. در «تهران، شهر بیآسمان» راوی داستان شما، مردی به نام «کرامت» هم از برخی لحاظ یک سادیست بود که در کودکی به او تجاوز کرده بودند. ظاهراً شما برای زندگی اجتماعی ما در شهر بزرگ یک سویهی سادیستی قائل هستید. همین طور است، بدون وجود ریشه های عمیق روانی آدمها دست به اعمال خشونت نمی زنند. در عین حال طبیعت خشک تهران و آشفتگی غیرقابلتوضیح آن به تنهایی عاملی دلهره زاست. اگر احساس دائم اضطراب و ناامنی مفرط را نیز به آن بیفزاییم آنوقت میفهمیم که این شهر برای تولید خشونت به چه میزان مستعد است. بد نیست یادآوری کنم کرامت شخصیت رمان «تهران، شهر بیآسمان» در رمان «تهران، خیابان انقلاب» نیز نقشی حدوداً فرعی به عهدده دارد. در حقیقت این دو رمان در کنار رمان «آمریکاییکُشی در تهران» رمانهای سهگانه «تهران» را میسازند.
نکتهی قابل تأمل در «اخلاق مردم خیابان انقلاب» این است که شما داستان را از دریچهی چشم شخصیتها، یا به اصطلاح از منظر محدود به ذهن آنان روایت میکنید. این امر موجب شده که نویسنده بیطرف بماند. اما تاوان آن این است که شما به عنوان نویسنده ناگزیر میبایست در نقش فتاح و مصطفی بروید. یعنی در واقع نویسندهای که خود از برخی لحاظ قربانیِ این مجموعه آزارکام بوده است، اکنون در داستانش تلاش میکند وقایع را از دریچهی چشم کارگزاران خشونت ببیند. منتقدان آلمانی به استثناء یک منتقد شما را ازین نظر ستوده بودند. اما هیچکس به دینامیسم روانی که میان قربانی و عامل و کارگزار خشونت وجود دارد اشاره نکرده بود. موضوع مشکلیست و من توضیح روشن و دقیقی برای آن ندارم. من قبلاً در رمان «تهران،شهر بی آسمان» همین کار را با شخصیت کرامت کرده بودم و با آن همه بزهکاری و حتی تبهکاری که او داشت هیچ یک از خوانندگان رمان به من نگفتند که از او متنفر بودهاند. باور کنید من فتاح و مصطفی را هم دوست دارم و حتی ممکن است به خاطر آنها غصه خورده باشم. اگر شفقت در کار نباشد نوشتن برای نویسنده ایرانی یا برای هر نویسنده دیگری که به امر ملعون یا مهلک شهادت میدهد، به کاری طاقتفرسا تبدیل می شود. من این خطر را کردم و در قالب آنها فرورفتم تا بلکه بتوانم کشف شان کنم؛ این تعهد ادبیات است. چند فصل اول را که نوشتم اختیار داستان به کلی از دست من خارج شد، من دیگر نمیدانستم با این آدمها و با سرنوشتشان چه باید بکنم؛ اما مطمئن بودم بیچارگی من در آن لحظه بیچارگی آنها هم بود. این رمان اصلاً شرح یک بیچارگیست، نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر؛ همین. یک بیچارگی تاریخی که درست مثل روغنی که بر زمین بریزد مدام بسط پیدا میکند. وقتی آدمها برای خلاصی از شر تنفر از خود به کمرشان مواد منفجره میبندند و سوار هواپیما میشوند به معنای آن است که آنها به بیچارگی محض رسیدهاند. اما من به عنوان یک رماننویس تا کجا حق دارم ادبیات را به آرمانهای خودم شبیه کنم؟ من مطلقاً این حق را برای خود قائل نیستم، با این همه وقتی فتاحِ عاشق پیش پیرمردِ عارف میرود، گریه میکند و از او می خواهد برایش دعا کند، مطمئن میشوم تغییر آدمها امر ممکنیست. در ضمن این اشتباه است اگر تصور کنیم کسانی که بر علیه ما اقدام میکنند حامل هیچ حقیقتی نیستند؛ آنها حقیقت خود را دارند و دعوا درست وقتی آغاز میشود که آنها با اعمال خشونت در صدد تحمیل حقیقت خود بر میآیند. بدیهیست که ما باید آنها را متوقف کنیم اما با اختیار کدام ابزار؟ در همین نقطه است که تفاوت ما با آنها آشکار میشود. از آنجا که خشونت در جامعه ما به خصوص در چند دههی اخیر امری هر روزه و مدام بوده است، من دربارهی آن زیاد فکر کردهام. با این همه هر روز که میگذرد داوری دربارهی زمینههای اصلی بروز آن برایم سختتر میشود.گاه فکر کردهام لمپنیسم ایرانی که اصولاً با تحقیر بدن آدمی، تکیه بیش از حد بر مفاهیم مجردی مثل غیرت یا ناموس و بخصوص تأکید بر جنسیت همراه است، استعداد عجیبی برای رواج آن از خود نشان می دهد. اگر ما خود را به متن محدود بکنیم، رابطهی بین شخصیتها و تضاد بین آنها کاملاً منطقی است. دو نسل از انقلابیون، فتاح و مصطفی در یک مثلث عشقی با هم درگیر میشوند. اما اگر برای داستان یک سندیت اجتماعی قائل باشیم، به نظر میآید که در داستان شما درگیریهای جناحی و منازعات قدرت به یک رابطهی عشقی فروکاسته. کتاب من کتاب فروتنیست. من یک داستان ساده عاشقانه نوشتهام، یک مثلث عشقی. دو مرد و یک زن. مصطفی و فتاح یکدیگر را نمیشناسند، حتی برای یکبار هم که شده یکدیگر را ملاقات نمیکنند و کسب و کار و نام یکدیگر را نیز نمیدانند؛ آنها فقط از وجود یکدیگر باخبرند، همین. در موقع نوشتن و در بخش آگاه ذهن من هیچ چیز جز فردیت این سه شخصیت وجود نداشت اما معلوم است که من به عنوان یک داستاننویس در میانه آشوب زمانهام ایستادهام. نکته قابل توجه دیگر این بود که منتقدان آلمانی بدون استثناء اعتقاد داشتند که از طریق رمان شما با پیچیدگیهای جامعهی ما آشنا شدهاند. این موفقیت بزرگی برای یک نویسنده ایرانی است و جا دارد به شما تبریک بگوییم. در داستانخوانیهایی که ناشرتان برای شما برگزار کرده بود، نظر شنوندگان آلمانی نسبت به داستان شما چه بود؟ «تهران، خیابان انقلاب» کتاب تاریکیست. من به این نکته آگاهم و خدا میداند تا چه حد تلاش کردم با انتخاب زبانی پرتحرک و حتی شوخ و شنگ و همچنین موتیفهایی که انرژیهای بالقوه را پررنگ میکند تا نبض حیات را برجسته کند، از تیرگی فضای رمان کم کنم. با این همه من آدمی تلخم و از بابت آن متاسفم. من دلم میخواهد شادترین رمان دنیا را بنویسم تا آدمهای داستان های من هم لابد صبح ها کلاه از سر بردارند، به همسایه لبخند بزنند و به او سلام کنند، انتخاب نخست من زندگی ست. اما با این فضا چه کنم که پر از دلهره و بوی استفراغ است.با تکرار خبر مرگ و احساس سیاه تعقیب چطور کنار بیایم. خوانندگان آلمانی رمان به من میگویند اگر تعلیقهای پی در پی رمان نبود و اگر نبود کنجکاوی دانستن در بارهی آدمهایی که هر لحظه به شکلی درمیآیند، این کتاب را زمین میگذاشتیم چون نفسمان را می برید. اما خُب میدانید، در رمان نمیتوان دروغ گفت. من شوخ طبعی نشان میدهم و به آنها میگویم این خاصیت ما ایرانیهاست، سیال ایم، انگار که از پارههای ابر زاده شدهایم، هر لحظه به شکلی در میآییم. قصد ندارید این رمان را به فارسی منتشر کنید؟ احساس میکنم هنوز زمان آن نرسیده است. آقای چهلتن عزیز، از شما سپاسگزاریم که وقتتان را به ما بخشیدید. پانوشت: عشق در عصر سرکوب - صفحه امیر حسن چهل تن در سایت انتشارات کیرشهایم پارهای از مهمترین نقدهای منتقدان آلمانی بر رمان امیر حسن چهلتن • نقد کورت شارف در روزنامه تاس • گزارش شبکه تلویزیونی آرته • نقد روزنامه زود دویچه سایتونگ • نقد لیتراتور ناخریشتن • نقد اشتفان وایدنر در دویچلند فونک • نقد اشتفان وایدنر در فرانکفورتر آلگماینه • گزارش شبکه تلویزیونی اطریش و آلمان |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
باسلام خدمت آقای نوش آذر عزیز و جناب چهل تن گرامی . سپاس از هر دوی شما به خاطر این مصاحبه .
و تبریک زیاد به جناب چهل تن عزیز .
خوشبختانه در برنامه ای که در مونیخ اجرا شد (معرفی کتاب تهران خیابان انقلاب ) من هم بودم و نه تنها از قسمتهایی از داستان (که خود جناب چهل تن انتخاب کرده بودند) لذت بردم که لحن روایی گرم و دوستانه ایشان باعث شد که بعد از مدتها گوش و روح تشنه من از شنیدن داستانی دلنشین سیراب شود .
اینکه در سوال آخر شما خود را شخصی "تلخ " معرفی کرده اید برایم کمی عجیب بود .
به نظر من آنچه که یک اثر هنری و ادبی را دلنشین و ماندگار می کند تنها موضوع و صحت و سلامت ساختار و قالب هنری یا ادبی اثر نیست . دخالت مستقیم روح، حس، انرژی و شرافت روحی صاحب اثر هست که قضاوت دیگران را در مورد اثر تحت تاثیر قرار میدهد .
به نظر من آنچه که باعث شده هنر و به ویژه ادبیات ما علی رغم داشتن پیشینه ای خوب و قوی در دنیای امروز مهجور بماند به خاطر ویروس آزاردهنده ایست که در روح اکثر هنرمندان و و ادیبان ما رسوخ کرده و این چیزی نیست جز عدم صداقت و روراست بودن هنرمند با اثرش . اکثر آثاری که خلق میشود طعم شیر پاستوریزه میدهد .طعم آلاسکا با رنگ مصنوعی ...بیشتر از اینکه طعم آن به دل بنشیدند لب و لوچه و چشم و گوش رنگی می شود .
چیزی که در "تهران شهر بی آسمان " به چشم می خورد صداقت ناب نویسنده است با اثری که خلق کرده ... همین دلنشینش می کند .
آقای چهل تن ایران را با تمام کرامت ها و مادر نذری ها و آشها و خیابانهایش به تصویر کشیده . یعنی همانطور که چشم دیده و گوش شنیده ، نوشته شده . قضاوت نکرده اند . خط کشی نکرده اند ..تابلوی راهنما برای خواننده در کتابشان تعیین نکرده اند ..فقط دیده اند و حس کرده اند و سرانجام سیاه روی سپید آورده اند ..کاملن صمیمی و صادقانه .
همین زیباترش کرده .
در پایان بازهم سپاس !
-- ساناز زارع ثانی ، Mar 12, 2010بهترینها را برای هر دوی شما آرزو دارم .
--------------------
شاعر شیرین سخن، خانم ثانی من هم به سهم خود از شما سپاسگزارم که دریافت و نظرتان را با ما در میان گذاشتید
ح.ن
من خیلی متأسفم که نمیخواهید رمان را به زبان فارسی منتشر کنید و اینجوری میلیونها خواننده مشتاق ایرانی را از دست میدهید. لطفاً در این دیدگاهتان تجدید نظر کنید. همین قدری که از داستانتان را از لابلای مصاحبه فهمیدم کلی کنجکاوم که بخونمش. همینطور رمانهای دیگه تون رو. شاد باشید
-- hamideh ، Mar 13, 2010با بهترین درودها
-- Amin Irani ، Mar 13, 2010و آرزوی بهروزی در آستانه ی نوروز ناگزیر به چهل تن عزیز و دیگر عزیزان زمانه
...
پریرو تاب مستوری ندارد
تهران
خفه شدم از این همه من مرا قربان و من تورا قربان ها. بیخود نیست که کوتوله باقی می مانیم. رمانی از نظر ادبیت متوسط، حتا در پهنه ی ادبیات داستانی ایران. خدا آخرعاقبت ما را با این نوع معرفی های کتاب به خیر کند.
-- بدون نام ، Mar 13, 2010------------------------
خواننده گرامی، ما رمان آقای چهل تن را معرفی نکرده ایم، بلکه با توجه به دریافت منتقدان آلمانی زبان با آقای چهل تن مصاحبه کردیم. کاش می گفتید که به نظر شما ایرادهای کتاب چیست تا زمینه بحث و تبادل نظر بیشتر فراهم شود
دفتر خاک
آقای نوش آذر،
-- بدون نام ، Mar 13, 2010نکته بینی ادبی تان در شناخت ادبیت داستان و کاستی داستان مورد صحبت را می توان در این پرسش دید؛ > ظاهراً تصویری که شما از «شهرزاد» ارائه میدهید با واقعیت اجتماعی ما همخوان نیست. این منتقد به نکتهی مهمی اشاره میکند: او اعتقاد دارد که به خاطر سکوت شهرزاد است که خواننده میتواند با او به اصطلاح همذاتپنداری کند و همین امر شهرزاد را به رغم سکوت و حضور منفعلاش به یک شخصیت داستانی مبدل میکند.همذات پنداریتعلیق ها در زندگی دردهایی هست که ... به شهرزاد وعدهی رستگاری دادهاند، مصطفی به او گفته است تو را به جایی می برم که از بهشت هم قشنگتر باشد.< معتقد نیستم که نویسنده آگاهانه خواسته از این امر سواستفاده کند تا مخاظب و خواننده ی بیشتری بازاریابی کند، حدس می زنم که او ناآگاهانه در این دامچالِ فرهنگی سنتی و ریشه دار زندگی می کند و ذهنش نمی توانسته به مانند ذهن فعال و مولد هدایت از این دامچال بیرون مانده باشد.
دوست عزیز، آقای نوش آذر
چون در کامنت تان خواسته بودید ایرادهای کتاب را بگویم و بنا به احترام و علاقه ای که به کارهای ادبی شما دارم، نخواستم خواست تان را نادیده بگیرم و این مختصر را نوشتم تا فکرنکنید از روی شکم حرفی زده ام. داستان و نقدها بر آن را، خیلی پیشترها، با دقت خوانده ام و هنوزهم حضورذهن دارم. داستان را داستانِ بد و مزخرفی نمی دانم، موضوع بکری را مطرح کرده، اما ادبیت داستانی اش را، حتا در مقایسه با بعضی از کارهای دولت آبادی، دارای کاستی های بزرگ تکنیکی و ساختاری می بینم.
نامم را پای این نوشته نمی آورم، جون می ترسم اظهار نظرم به موضوعی شخصی تعبیر شود.
ای کاش این رمان به فارسی هم ترجمه شود. خوانندگان بسیاری در خارج از ایران ، از خواندن آن بهره خواهند برد.
دوست عزیز، آقای نوش آدر
کامنتم بریده بریده نشریافته. شاید به خاطر بلتدی متن بوده. آن را در سه بخش پست می کنم، خواهشمندم نشرش دهید.
-- بدون نام ، Mar 13, 2010آقای نوش آذر،
-- بدون نام ، Mar 13, 2010نکته بینی ادبی تان در شناخت ادبیت داستان و کاستی داستان مورد صحبت را می توان در این پرسش دید؛ > ظاهراً تصویری که شما از «شهرزاد» ارائه میدهید با واقعیت اجتماعی ما همخوان نیست. این منتقد به نکتهی مهمی اشاره میکند: او اعتقاد دارد که به خاطر سکوت شهرزاد است که خواننده میتواند با او به اصطلاح همذاتپنداری کند و همین امر شهرزاد را به رغم سکوت و حضور منفعلاش به یک شخصیت داستانی مبدل میکند.< را می شود مصداق همان "من تورا قربان، تو مرا قربان" دید، چرا که می توان فکرکرد آن واژه ی" ظاهرا" در پرسش شما نه از سرِ هوشمندی تان و دیدن کاستیِ داستان، بل از سرِ زیرکی برای رسیدن به نتیجه ی مطلوبتان بوده است، و یا نشانه ی سلیقه ی شما در داستان شناسی.
چرا پرسش شما را هوشمندی دیدم؟ فکرمی کنم؛ اگر پیش-مهرورزی( Vorliebe ) فرهنگی-روانشناختی اکثریت انسان ها را در دفاع از مظلوم در نظرداشته باشیم، (که ریشه در حس عدالتخواهی و ترسِ از تنها ماندن در زندگی ا جتماعیِ انسان ها دارد؛ ذاتی یا اکتسابی) و هرگاه آگاه به روش های سواستفاده از این حسِ انسانی در دفاع از مظلوم را وسیله ای برای زورگویان برای رسیدن به هدف و قدرت باشیم (نمونه ها: 1- سواستفاده از مظلومیت امام حسین و عیسا برای به عزاداری و به کلیسا و به تکیه کشیدنِ مردم توسط آخوندها و کشیش ها و حتا برپایی جنگ های مذهبی، 2- سواستفاده از واقعه ی 11 سپتامبر توسط بوش برای راه اندازی جنگ در عراق جهت غارت منابع نفتی)، و اگر منتقد چنین خرده فرهنگ باشیم، آنگاه می بینم که سکوتِ شهرزاد در داستان مورد صحبت، نه تنها مزیتی یا ترفندی هنری در تولید ادبی نیست که آلکس رول با خودِ نویسنده می گویند، بل این سکوتِ شهرزاد بر بسترِ همان پیش-مهرورزی به مظلوم باعث دلسوزیِ خواننده به شهرزادِ داستان می شود. آری خواننده دلش برای شهرزادها می سوزد و یا به قولِ منتقد مذبور با او >همذات پنداری< می کند.
-- بدون نام ، Mar 13, 2010ادامه ی 3- آیا سوارشدن بر خرده فرهنگی سنتی، ریشه دار و مضر برای رشد و تعالی انسانی، و کاربستن تلویحی آن در ساختار داستانی و به قول نویسنده >تعلیق ها در زندگی دردهایی هست که ...< و من خواننده در مدتِ خواندنِ داستان مدام به دنبال ظالم ها می گردم تا ننه من غریبم های خودم را در همذات پنداری با راوی تسکین دهم، راوی مستقیم و نامستقیم ظالم ها را پیش رویم می گذارد، اما اعجاز این رمان در آن است که در سطرهای پایانی اش، ظالم اصلی، یعنی خودِ راوی است که با با اثر جای دندان ها از درِ خانه خارج می شود. منِ خواننده دیگر نمی توانم با چسناله هایم مرگ بر ظالم بیرونی بگویم، چرا که طالم درونی ام را شناخته ام.
-- بدون نام ، Mar 13, 2010ادامه ی 4- من فکر می کنم سکوت شهرزاد، دفاعِ نوبسنده از مظلوم نمایی و سو استفاده از پیش-مهرورزی عوام و سوار شدن بر تفکری عقب مانده است.> به شهرزاد وعدهی رستگاری دادهاند، مصطفی به او گفته است تو را به جایی می برم که از بهشت هم قشنگتر باشد.< معتقد نیستم که نویسنده آگاهانه خواسته از این امر سواستفاده کند تا مخاظب و خواننده ی بیشتری بازاریابی کند، حدس می زنم که او ناآگاهانه در این دامچالِ فرهنگی سنتی و ریشه دار زندگی می کند و ذهنش نمی توانسته به مانند ذهن فعال و مولد هدایت از این دامچال بیرون مانده باشد.
-- بدون نام ، Mar 13, 2010دوست عزیز، آقای نوش آذر
چون در کامنت تان خواسته بودید ایرادهای کتاب را بگویم و بنا به احترام و علاقه ای که به کارهای ادبی شما دارم، نخواستم خواست تان را نادیده بگیرم و این مختصر را نوشتم تا فکرنکنید از روی شکم حرفی زده ام. داستان و نقدها بر آن را، خیلی پیشترها، با دقت خوانده ام و هنوزهم حضورذهن دارم. داستان را داستانِ بد و مزخرفی نمی دانم، موضوع بکری را مطرح کرده، اما ادبیت داستانی اش را، حتا در مقایسه با بعضی از کارهای دولت آبادی، دارای کاستی های بزرگ تکنیکی و ساختاری می بینم.
نامم را پای این نوشته نمی آورم، جون می ترسم اظهار نظرم به موضوعی شخصی تعبیر شود.
کاش میتوانستم شما هموطن فرهیخته را به نام خطاب کنم. تحلیل شما ازین زاویه برای من بسیار خواندنی و آموزنده بود. از مشارکت شما به دل سپاسگزارم.
-- حسین نوش آذر ، Mar 13, 2010می شود به خود مصاحبه انتقاد کرد؟ آقای نوش آذر عزیز، انقدر بعضی سئوال ها را نپرسیدید و به بعضی چیزها اشاره نکردید که خود نویسنده لابه لای حرف هایش به آنها اشاره می کرد و شما هم پی بحث را نمی گرفتید. مثل جریان شباهت شهرزاد با مرجان داش آکل یا سه گانه تهران. انتظار گفتگوی پرو پیمان تری داشتم. به هر حال ممنون از اطلاعاتی که در اختیارمان گذاشتید.
-- ساناز اقتصادی نیا ، Mar 14, 2010------------------
سلام خانم اقتصادی نیا عزیز. سپاسگزارم از همفکری شما. چشم. ازین پس تلاش می کنم با دقت بیشتری پرسش ها را طرح کنم. خوانندگان زمانه بسیار فرهیخته اند
ح.ن