خانه > خاک > بررسی کتاب > قتل ندا و سرنوشت «کیخسرو» | |||
قتل ندا و سرنوشت «کیخسرو»امیدرضا محمودیشاید عجیب باشد که رمانی با مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در ایران منتشر شود، اما منتقدان اجازه نداشته باشند دربارهی آن نظر بدهند. اگر نویسندهی این رمان آرش حجازی باشد، این امر عجیب نیست. آرش حجازی، نویسنده و مترجم رسمی آثار پائولو کوئیلو و مدیر انتشارات کاروان هنگام شهادت ندا آقا سلطان در محل واقعه حضور داشت. او در گفت و گو با بی بی سی شرح ماجرا را از دید خود شرح داد و اعلام کرد که به دلیل فاش ساختن جزئیات این واقعه دیگر نمیتواند به ایران بازگردد. نویسنده در نقد حاضر به رمان «کیخسرو» نوشته آرش حجازی که به تازگی در ایران انتشار یافته میپردازد. روزنامههای داخل کشور و برخی سایتهای رسمی ادبی از انتشار این مقاله سرباز زدند. از نگرش تاریخی تا پسند خواننده تا همین چندی پیش نام «آرش حجازی» یادآور دو کلمه بود: «پائولو کوئیلو»، و «انتشارات کاروان». شاید وقتی حجازی نسخهی چاپشدهی سومین رماناش را دید باور نمیکرد چند ماه بعد انتشارات کاروان را واگذار کند و برای همیشه به انگلستان، سرزمینی که سالهای نخست زندگی را در آن گذرانده مهاجرت کند. موج حوادث تند است. ممکن است حجازی برای همیشه در انگلستان ماندگار شود و شاید حتی چاپ کتابهایش در داخل کشور متوقف شوند، کمااینکه مشکلاتی که در چهار سال گذشته برای انتشارات کاروان پیش آمده، بیشتر شده و به یک معنا این انتشارات با بحران جدی مواجه شده است. با این حال سومین رمان حجازی هرچند هنوز چهارچوبهای کلی سبک نوشتاری خود را حفظ کرده، اما از نظر زبان و چگونگی روایت گامی به جلوست. اولین رمان او، «اندوه ماه»، یک اثر ضعیف، با نثری خشن بود که نخستین بار، نویسنده با سرمایهی خودش آن را در پاییز ۱۳۷۳منتشر کرد، اما در همان کتاب، شخصیتی ساخته شد که در آثار بعدی حجازی به نوعی تکرار شد. نخستین پاراگراف فصل اول رمان «اندوه ماه» این چنین شروع میشود: «پزشک بودم. جوان، اما موفق. در کمترین زمان توانسته بودم در بهترین بیمارستان شهر کار کنم. آغاز خوبی داشتم و بسرعت به زیر و بم کار آموخته میشدم. خانه، اتومبیل، دوستان خوب، و انگار از روز اول هم آرزوی دیگری نداشتم.» این رمان، از چیزی نشان داشت که بعدها قرار بود به «آرش حجازی» تبدیل شود و در همان حال نویسنده به تدریج عناصری مانند نقش راوی داستان، سبک گفتار، شیوهی زندگی شخصیتها، شگردهای روایت و برخی ترفندها را که در فرم اثر نمود مییابد متکامل کرد و در کتابهای بعدیاش به خوانندگان ارائه داد. مهمتر از همه او توانست شخصیت موفقی بیافریند که در داستانهای او وارد یک جریان سیال ذهنی میشود و با این جریان داستان را با پیش میبرد. این چهارچوب در «داستان شاهدخت سرزمین ابدیت»، رمان بعدی آرش حجازی که چاپ اول آن را انتشارات کاروان به سال ۱۳۸۵منتشر کرد دنبال شد. حالا به تمام چیزهایی که حجازی در ذهن خود برای رماننویسی [او صرفاً یک رماننویس است و علاقهای به چاپ و احتمالاَ نوشتن داستانهای کوتاه ندارد] ساخته بود، چیزهای دیگری هم اضافه شده بودند: او ناشر [و مترجم] رسمی آثار پائولو کوئیلو در ایران شده بود. این امر به معنای ترجمهی حدوداً بیست کتاب از این نویسنده و فرستادن این کتابها در تیراژهای نجومی به بازار بود. علاوه بر این در این مدت با فضای هنری و ادبی تهران کاملاً آشنا شده و در میان ردههای بالای ادبیات تهران مشاورانی یافته بود. اینها همه باعث شد که رماناش را امروزیتر و پرفروشتر کند. در «شاهدخت...» روایتی پیچدرپیچ از زندگی امروز و گذشته، افسانه و واقعیت، سیاست و خیلی چیزهای دیگر را در کنار هم داریم. مثل این است که در این مدت حجازی آموخته که برای رماننویسی چه چیزهایی لازم است: یک زبان نرم و ساده، یک روایت جذاب و رنگارنگ، یک مشت رئالیسم جادویی، چهرههای عجیب و غریب اما عادی، فصلهایی کوتاه که خواننده را خسته نکند، ویرایش جدی و بازنویسیهای مکرر برای یکدست بودن همهی سطحهای رمان. رمان «شاهدخت...»، این اثر ۲۸۸صفحهای که از همهی این ویژگیها برخوردار بود، به یکی از کتابهای پرخریدار جامعهی ادبی ایران تبدیل شد. کتاب بیش از ده بار تجدید چاپ شد و بیش از 30 هزار نسخه از آن فروش رفت. آرش حجازی در اواسط سال ۱۳۸۸، تقریبا شش سال بعد از دومین رماناش «شاهدخت...»، «کیخسرو» را منتشر کرد. هرچند نویسنده با این قصد [آگاهانه] رمان را نوشته که بگوید چرا نام تنها پسرش را کیخسرو گذاشته (با عبارت: «به کیخسرو کوچولو، که چون همنامش آزاده باشد.» کتاب را به فرزندش تقدیم کرده است) اما در همان حال میتوان این اثر را به عنوان خداحافظی شاید ناخودآگاه او از ایران تلقی کرد. این رمان ۴۰۰صفحهای از ویژگیهای دیگر آثار نویسنده برخوردار است، در ادامهی مسیر کار ادبی حجازی شکل گرفته و جاافتادهتر، جذابتر و قطورتر از دیگر آثار اوست. اگر در «اندوه ماه» صرفاً از ذهن راوی داستان را روایت میکرد و در «شاهدخت سرزمین ابدیت» به اسطورههای کمتر شناخته شده پرداخته بود، این بار، در «کیخسرو» روی مهمترین اسطورههای ایران و جهان دست گذاشته و سعی دارد فرهنگ جهانهای گذشته را به هم پیوند دهد. رمان «کیخسرو»، دلنشین است و مانند یک دستپخت خوشمزه از یک سرآشپز حرفهای است که در آن همه چیز، از طرح جلد تا انتخاب خط و چگونگی صفحهبندی و شیوهی نگارش و قیمت کتاب بر اساس پسند خواننده انتخاب شده است. اگر برای این کتاب مانعی به وجود نیاورند، این اثر به یکی از پرفروشهای امسال بازار کتاب ایران بدل خواهد شد و اگر روزی به انگلیسی ترجمه شود، ممکن است در خارج از کشور نظرها را به خود جلب کند. باید منتظر ماند. شاید در آینده نام آرش حجازی را نه در ادبیات ایران، که بیشتر در ادبیات جهان بشنویم. شاه عارف و اسرارآمیز قهرمان داستان که «آدورا» نام دارد گمان میکند دیگر همه چیز تمام شده است. شوهر او بیست سال پیش مرده، پسرش بزرگ شده و از پیش او رفته و حالا فقط دو دلخوشی در زندگیاش دارد: کارش در انتشارات و تز دکترایش دربارهی اسطورهی کیخسرو. درست موقعی که فکر میکند همهچیز را دربارهی کیخسرو میداند، کتابچهی عجیبی به دستش میرسد که تمام دانستههایش را دربارهی این شاه عارف و اسرارآمیز که در فرهنگ ایرانی به «شاه زنده» مشهور است، به چالش میکشد. اما نمیتواند در تز دکترایش از این یافتههای جدید استفاده کند. چرا که نویسندهی کتابچه هیچ اشارهای به هیچ مرجعی در نوشتههایش نکرده است. برای همین، آدورا جستجویاش را برای یافتن نویسندهی گمنام این کتاب آغاز میکند تا مستقیماً مستندات ادعاهای نویسنده را از خود او بپرسد. جستجویی که به سفری طولانی و حیرتآور در زمان و مکان ختم میشود و تمام باورهای قبلی آدورا را به چالش میکشد. دو رمان حجازی،« اندوه ماه» و «شاهدخت سرزمین ابدیت» با ده سال فاصله از هم منتشر شدند و اینک «کیخسرو» که شش سال پس از شاهدخت منتشر میشود، در آمیزهای از واقعیت و افسانه، زندگی و مرگ و عشق و نفرت، وجه دیگری از این نویسنده را به نمایش میگذارد. دستنویس بینام و نشان آدورا محققی است که همزمان با نوشتن تز دکترایش دربارهی تطبیق اسطورهای کیخسرو، در انتشاراتی متعلق به اسفندیار که از قضا نشر موفقی است و آثار پرفروش یک نویسندهی برزیلی را با ترجمهی اسفندیار منتشر میکند، دبیر نشر است و کتابها را برای چاپ ارزیابی میکند. همسر او، ایلیا در جنگ کشته شده و اسفندیار که دوست صمیمی ایلیا بوده، سالهای سال است که مواظب او و پسرش است. رمان از آنجا شروع میشود که آدورا دستنویس عجیب و بینام و نشانی دربارهی زندگی کیخسرو به دستش میرسد که واقعاً میتواند به تز دکتری او کمک کند، اما باید بداند منابع این اثر چیست. کتاب در ذهن آدورا شروع میشود و در زندگی او گسترش مییابد تا سرانجام سفر برای یافتن نویسندهی ناشناس این جزوه شروع شود؛ سفری که آنها را به قم و بعد به تهران باز میگرداند. در طول ۱۱۸صفحهی اول کتاب، زندگی، زمان حال و گذشتهی آدورا و اطرافیاناش، مخصوصاً مادربزرگ او نشان داده میشود و همزمان شخصیتهایی ناشناس در رمان پیدا میشوند: کسی که کلیهی خود را در قمار از دست داده و حالا در بیمارستان بستری است و بعد در خیابان آواره شده است تا زمانی که آدورا او را پیدا میکند. او همان شخصی است که جزوهی ناشناس را نوشته. آدورا چند روزی او را تحمل میکند و سرانجام با بیصبری از او میخواهد مدارکش را نشان دهد. ناشناس جامی که آدورا از مادربزرگاش به ارث برده را برمیدارد و او را به سفری در زمان و مکان میبرد. آدوارا به چشم خود میبیند که در گذشته چه اتفاقی افتاده است. نویسنده در ۳۸۰صفحهی باقیمانده از این رمان، تاریخ گذشتهی ایران و توران را روایت میکند و به این بهانه تاریخ گذشتهی جهان را بررسی میکند. رمان در سه زمان گذشته، حال و آینده پیش میرود و نویسنده این حق را به خود میدهد که آنگونه که میپسندد داستان را پیش ببرد، و در همین حال تلاش میکند که داستان همچنان خواندنی و پرکشش بماند. اندیشههای پانایرانیسم این اثر انباشته از اندیشههای پانایرانیسم است. نویسنده تلاش میکند در رماناش ما را به این معنا برساند که ایران، سرزمینی واقعی نیست، بلکه سرزمینی است که انسان آریایی در آن آرام میگیرد. او همچنین اعتقاد دارد که هر آنچه که تاریخ را دگرگون کرده به دست ایرانیان ساخته شده است. نویسنده در ربط دادن حوادث و چهرههای تاریخی به ایران باستان (برای مثال ذوالقرنین همان کیخسرو و در همان حال حضرت خضر است) و به همآمیختن اسطورههای گذشتهی مصر باستان، اروپای غربی باستان و اساطیر دیگر ملل با اسطورههای ایرانی و اصیل دانستن اسطورهی پارسی چنان اغراق میکند که اعصاب خواننده از اندیشههای وطنپرستانهی نویسنده خرد میشود. حجازی به رغم این کاستی بزرگ، یعنی برترپنداری ایرانیان، تصویرهای درخشانی میآفریند و شخصیتهای داستانش در مجموع جذاب اند. فرم رمان، شکل بسطیافتهی سبک گذشتهی حجازی در نویسندگی است. فصلهای کوتاه، بخش - بخش کردن رمان برای چهارچوب روایتی بخشیدن به اثر، داشتن لوکیشنهای گوناگون، لایههای داستانی گوناگون (در یک زمان داستان کیخسرو را میخوانیم و در همان زمان گذشتهی دورا بر ما آشکار میشود و رد او را تا ایران باستان هم میگیریم) و دیالوگهای زنده، این اثر را به یک کتاب خواندنی مبدل کرده است. با این حال باید گفت که به رغم این زیباییها نویسنده از سبک پائولو کوئیلو تأثیر پذیرفته، تا آن حد که در جای جای اثر میتوانیم نشانی از کوئیلو بیابیم. این امر به این دلیل که کتاب را به ورطهی جریانهای مُد روز در جهان میاندازد، یک ضعف به شمار میآید. «کیخسرو» اما یک اثر خوشخوان است، سریع پیش میرود و ساعتهای لذتبخشی را به خواننده هدیه میدهد. با آن که رمان فرم نیست اما از فرم به شکلی پسندیده استفاده میکند. با وجود آن که عامپسند است، برای خواص هم میتواند جذاب باشد. آرش حجازی در طول شانزده سال نویسندگی گام به گام پیش رفته است. باید منتظر ماند و دید که در گامهای بعدی چه دستآوردهایی به ادبیات ما خواهد افزود. امیدوارم شهادت ندا آقاسلطان این نویسنده را از ادبیات ایران دور نکند. مشخصات کتاب:
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
با درود به دکتر آرش حجازی انسان با وجدان وشرفی که تنها به دلیل حقگویی .درستکاری تنها به جرم 2 حرفه اش که دومی یعنی نویسندگی وانتشاراتی میتواند او را تا حد مرتد ومشرک جاسوس اسراییل وانگلیس و آمریکا کسوری در کره ژوپیتر از دید زورمداران ببرد اورا فراری دهد به جایی که چون میلیونها ایرانی آزاده وقراری از جفای حاکمان تعلق دارد ودیوانه وار عاشقش است تنها به دیده حسرت بنگرد او چون من چون تو چون او چون ما در کشورهای بیگانه به سفر آمده ایم اما نیامده ایم ما درآنجا مانده ایم اما رفته ایم بنای نه من نه تو نه او نه ما ماندن است ما خود را جا گذاشته ایم ما در اینجا ها در این غربت تماشاگریم اما در آنجا ساکنیم ما مسافریم ما مهاجر نیستیم حداقل آدمهایی چون حجازی مسافرند مگر میشود دزدانی به خانه ات بزنند وناچار بیرون از خانه بمانی وتوفریاد کنی ودادخواهی کنی وبگویی که نه دیگر تمام شد آنان ماللک شدند سند را هم محضری کردند وفردا به عراقیها و لبنانی ها وسوری ها درب وپنجره اش را حتا شیشه هایش را هم خواهند بخشید تا اگر گاهی هوس کردی از دور وبر خانه ات بگذری وخودت را درآن شیشه ها نبینی نتوانی نه هرگز نه چنین خواهد شد ونه چنین خواهد ماند کسی بنا ندارد برای همیشه در انگلیس بماند که دکتر آرش حجازی بماند اینجای مصاحبه ایراد دارد این جمله غلط است از دید من گناهی نا بزرگ برای قلمزن و مصاحبه گری برای کسی که تنها از قتل یک انسان بیگناه میگوید وخود به اعدام محکوم میگردد و از دست جلادن شاید که فرصت رو بوسی با عزیزانش را هم نمیکند تا بگوید خدا نگهدار ایران وشما به امید دیدار تا چندی دیگر روزهایی به همین نزدیکیها دزدان رانت خواران خفاشانی که از روز وحقیقت میترسند ماندگار نیستند خود میدانند اما میشود حق را قربانی کرد تا چند لقمه خونین بیشتری در حلقوم فروبرد آرش حجازی باز میگردد امروز نه که فردا فردا نه که پس فردا ویا فردایی دیگر انگلیس برای انگلیس ها میماند وایران برای حجازی ها درود بر او
-- دارا ، Dec 27, 2009