خانه > خاک > گفتوگو > بغض بزرگ بیگریه | |||
بغض بزرگ بیگریهدفتر «خاک»«فوگ مرگ» یکی از مشهورترین اشعار پل سلان و از تأثیرگذارترین اشعاری است که به موضوع هولوکاست میپردازد. حسین منصوری (شاعر و مترجم مقیم آلمان / مونیخ) سالها پیش این شعر را به فارسی ترجمه و منتشر کرده است. او در گفتوگو با دفتر «خاک» از این شعر رمزگشایی کرده و به ادبیات هولوکاست و اهمیت آن میپردازد. پل سلان در سال ۱۹۲۰ در شهر کوچکی به نام «چرنوویتس» که در شمال رومانی واقع شده است، در یک خانوادهی یهودیِ آلمانیزبان متولد شد و در ۲۰ آوریل سال ۱۹۷۰ میلادی در پاریس خودکشی کرد. توجه شما را به این گفتوگو و به شعر «فوگ مرگ» با ترجمهی حسین منصوری جلب میکنیم.
اگر اشتباه نکنم ترجمهی «فوگ مرگ» بیست سال پیش در فصلنامهی کبود چاپ هانوفر آلمان منتشرشد. آن زمان هنوز در ایران هولوکاست به یک مفهوم سیاسی بدل نشده بود. یکی از خوانندگان تو از این شعر با تعبیر زیبای «بغض بزرگ بیگریه» یاد میکند. سهم مترجم در این «بغض بزرگ» چه بود؟ متأسفانه اینطور که فکرمیکنی نیست. من بیست سال پیش سلان را به همراه چند ترجمهی شعر و یک خطابه در فصلنامهی کبود معرفی کردم، اما ترجمهی «فوگ مرگ» در میان آنها نبود. ترجمهی «فوگ مرگ» و چند ترجمهی دیگر از شعرهای سلان را اواسط سالهای نود میلادی هوشنگ گلشیری در مونیخ از من گرفت و در شمارهی چهارم نشریهی کارنامه منتشرکرد. پیش از پرداختن به پرسش تو، بهتر میدانم اندک توضیحی در مورد این شعر بدهم تا چند مورد ابهامبرانگیز که در ساختمان و محتوای این شعر نهفته است روشن شود. واژهی «فوگ» در اصل از موسیقی کلاسیک گرفته شده و به روشی در فن «کنترپوآن» اطلاق میشود. آهنگساز با این روش یک سوژه یا تم اصلی را با چند صدا آنقدر تکرار میکند که در پایان به یک ایدهی مشخص تبدیل میشود. در شعر سلان هم تکرار سوژهی اصلی که نوشیدن «شیر سیاه» است آنقدرتکرار میشود که در آخر شعر مسبب این همه سیاهکاری که همان قاتل باشد معرفی میگردد. من تا مدتها نمیتوانستم این شعر را برگردان کنم. چون ریتمش را نمیگرفتم. روزی که صدای خود سلان را شنیدم که این شعر را دکلمه میکرد فهمیدم که وزن آن در شعر اصلی چگونه پایهریزی شده، و کوشیدم که همان وزن را به ترجمه نیز منتقل کنم. ترکیب «شیر سیاه» را سلان در اصل از یکی از شعرهای همشهری و دوست خود خانم رزه آوسلندر اتخاذ کرده است. نوشیدن «شیر سیاه» مرگزاست، همانطور که نوشیدن شیر سفید حیاتبخش است. مارگارته که در شعر موهایش طلایی است سمبل زن آلمانی است. مارگارته یا گرتشن نام معشوقهی فآوست بوده در اثر گوته به همین نام و سولامیت یا شولامیت که موهایش در شعر سوخته و خاکستر شده سمبل زن عبرانی است. و همچنین نام معشوقهی سلیمان در غزل غزلهای سلیمان. اما ایدهی اصلی این شعر مال خود سلان نبوده است. چون سلان اردوگاههای مرگ نازیها را هیچگاه از نزدیک تجربه نکرده بود. سلان زمانیکه در زادگاهش «چرنوویتس» به دبیرستان میرفت همکلاسیای داشت به نام امانوئل وایسگلاس، که او هم مثل سلان شاعر مستعدی بود. پس از اشغال چرنوویتس توسط نازیها سلان موفق به فرار شد ولی وایسگلاس را دستگیر کردند و به اردوگاهی در اوکراین فرستادند، جایی که پدر و مادر سلان نیز آنجا بودند و همانجا هم به قتل رسیدند. وایسگلاس پس از آزادی و بازگشت به چرنوویتس شعری مقفی نوشت باعنوان «او» و در آن صحنههایی از وضعیت اردوگاهی که در آن چندی اقامت داشت را بیان کرد. این شعر سلان را شدیداً تحت تأثیر قرار داد و الهامبخش «فوگ مرگ» خودش شد. عباراتی چون حفرکردن گور در هوا، به رقص درآوردن زندانیان، استاد آلمانی مرگ، بازی کردن فرماندهی آلمانی با مارها، موی گرتشن یا مارگارته همه از شعر وایسگلاس اتخاذ شدهاند. برای بهتر فهمیدن شعر خواننده باید از ابتدا بداند که صحنه، یک اردوگاه مرگ نازیها در اوکرائین است. غروب آفتاب است. فرماندهی آلمانی اردوگاه در اتاقش نشسته و دارد برای معشوقهی خود مارگارته که موهایش طلایی است و در آلمان زندگی میکند نامه مینویسد. پس از آنکه نامه را تمام میکند از اتاقش بیرون میرود. غروب غمانگیز دلتنگش میکند. برای اینکه از دلتنگی خلاص شود اسرای یهودی را با سوت صدا میزند، اول فرمانشان میدهد که بنوازند و برقصند، و بعد با دست خود گور خود را حفر کنند. در انتها نیز سگانش را به جانشان میاندازد و همه را به گلوله میبندد و شاعر از او به عنوان «استاد مرگ» نام میبرد. این شعر سلان تقریباَ به همهی زبانهای مهم دنیا ترجمه شده است. به فارسی هم چندین نفر آن را تا به امروز برگرداندهاند که یکی از این مترجمین زنده یاد محمد مختاری بود. متأسفانه اکثر این ترجمهها از زبان اصلی نبوده، یا از فرانسوی برگردان شده یا از انگلیسی. به همین خاطر خطاهایی در این ترجمهها به چشم میخورد که گاهی خواننده را کاملاَ از منظور سراینده دور میکند. در این مورد که نقش من به عنوان مترجم این شعر در «بغض بزرگ بیگریه» چه بوده همینقدر میتوانم بگویم که خوشحالم که تلاشم بینتیجه نمانده و خواننده را متأثر کرده است. من یادم هست زمانیکه در ایران زندگی میکردم ابعاد جنایت هولوکاست که به نظرم بزرگترین و هولانگیزترین جنایتی است که به دست بشر صورت گرفته برای من و بسیارانی مثل من آنطور که باید و شاید قابل لمس نبود. اما زندگی در میان آلمانیها مرا به درک عمق این فاجعه نزدیکتر کرد. هولوکاست را میتوان وجدان معذب آلمانیها نامید. واقعاَ جای تأسف است که سابقهی چنین ملت بزرگی با آن همه متفکر و شاعر و نویسنده و فیلسوف و موسیقیدان و مخترع، طوری در سایهی مخوف هولوکاست و اندیشههای نژادپرستانهی دیوانهی خودبزرگبینی به نام هیتلر قرار گرفته است که تو گویی تاریخ این کشور فقط دوازده سال بوده است و بس.
آیا فوگ مرگ سلان به نظر تو از قلمرو ادبیات هولوکاست میآید؟ راستش من با محدود کردن ادبیات به یک موضوع خاص زیاد موافق نیستم. خود سلان هم در دههی آخر عمرش از اینکه او را تنها به عنوان شاعر «فوگ مرگ» میشناختند سخت برآشفته میشد؛ چون میدید که خوانندهها و منتقدها فقط به یک شعر محدودش کرده و به شعرهای دیگر توجهی نمیکنند. از طرف دیگر تئودور آدورنو هم از او انتقاد کرده بود که چرا پای هولوکاست را با آن همه زشتی به حیطهی ادبیات و زیباشناختی باز کرده است. جنجالی هم بر سر این انتقاد آدرنو راه افتاد که باعث شد سلان این شعر را در شبهای شعرش دیگر دکلمه نکرد و همچنین اجازه نداد که در مجلات و کتابها و جُنگهای ادبی تجدید چاپ شود. هر چند که زشتی اگر از یک حد بگذرد نمیتوان آن را به آسانی در یک قالب زیبا که قالب شعر و داستان و رمان است گنجاند، اما با این حال در نیمقرن گذشته بهتدریج آثار ادبی زیادی با موضوع هولوکاست پدید آمده و برخی از آنها مخاطبان عام و گسترده هم پیدا کرده. شاخصترین آثاری که در قلمرو ادبیات هولوکاست سراغ داری کدامها هستند؟ آثاری که میتوان نام برد فراواناند. ولی شاخصترینشان به نظر من آثاری هستند نظیر «دفتر خاطرات آنا فرانک»، «آیا او یک آدم است» به قلم پریمو لوی، «راه حل نهایی» نوشتهی گوتس آلی، «ریشهکنی یهودیان اروپا» به قلم رآول هیلبرگ، «یعقوب دروغگو» از یورک بکر، «کتابخوان» به قلم برنهارد شلینک، «یادداشتهای دیرهنگام» به قلم ماکس مانهایمر که شاید آخرین بازماندهی آشویتس باشد. ایشان مثل من در مونیخ زندگی میکند و ما چندی پیش با هم آشنا شدیم. او برایم تعریف کرد که چه بلاهایی در اردوگاه نازیها بر سر خودش، خانوادهاش و دیگر یهودیان آمده است؛ و همچنین آثاری دیگری از این دست که نامشان در حال حاضر در خاطرم نیست. شصت سال از پایان جنگ جهانی دوم میگذرد. بسیاری از اشخاصی که هولوکاست را به چشم دیدهاند در این میان درگذشتهاند. آیا به نظر تو ادبیات هولوکاست آینده دارد؟ در زمانهای که همه چیز با شتاب روی میدهد و رسانههای فراگیر پیدا شده است، آیا ادبیات میتواند تکیهگاه مطمئنی برای انسان باشد؟ راستش در این دنیایی که هیچ چیزی استوار و پایدار نمیماند ادبیات هم در نتیجهی این بیثباتی تکیهگاه مطمئنی نمیتواند باشد، چه برای نویسنده و چه خواننده. به قول حافظ: آسمان کشتی ارباب هنر میشکند امروز فنآوری وسائل ارتباط جمعی به قدری رشد کرده که هر اتفاقی که در گوشهای از جهان رخ میدهد بلافاصله در تمام دنیا بازتاب پیدا میکند. اتفاقاتی که پس از انتخابات ریاست جمهوری در ایران رخ داد و بازتاب سریع آن را در دنیا به یاد بیاور. هولوکاست اگر قرار بود امروز راه بیافتد قطعاٌ ابعاد فاجعه آنقدر عمیق نمیبود. دنیا سالها وقت لازم داشت که متوجه شود که در اردوگاههای مرگ نازیها چه اتفاقی افتاده است، با این وجود هستند هنوز کسانی که یا خبر به گوششان نرسیده یا خود را به کری زدهاند، بهترین مثالش محمود احمدینژاد است. من شخصاَ ایرانی را هرگز ضدسامی نمیدانم. یکی از افتخاراتی که چه بسا دولتمردی نصیب ملتش کرده کاری است که کوروش کرد. ایرانی وقتی در کتابها میخواند که پادشاه سرزمینش عبرانیها را از اسارت بابل نجات داده و سرمایه در اختیارشان گذاشته و به آنها گفته که به سرزمین خود بازگردید و خانهی خدای خودتان را بسازید، و یا وقتی در کتاب مقدس عبرانیها میخواند که پیغمبران یهودی کوروش را تنها برگزیدهی غیریهودی یهوه نامگذاری کردهاند به خود میبالد. و وقتی رئیس جمهوری فعلیاش هولوکاست را انکار میکند احساس سرافکندگی به او دست میدهد، انکاری که هیچ نیست به جز دروغی برخاسته از تعصب و نژادپرستی مذهبی که دارد ایران را با شتاب به قهقرا میکشاند. خاطرات، رمانها، فیلمها و گزارشهایی که به موضوع هولوکاست اختصاص داده شدهاند به تشخیص من تا همینجا هم وظیفهی خود در آگاهی دادن به اذهان عمومی را به خوبی انجام دادهاند، و آنچه که از خود برجای گذاشتهاند به نظر من به اندازهی کافی این توان را دارد که به ما و به آیندگان این هشدار را بدهد که تعصب و نژادپرستی از هر نوعی که باشد چه فجایعی میتواند به بار آورد.
فوگ مرگ پل سلان شیرسیاه سپیدهدمان را به وقت غروب مینوشیم مردی درخانه زندگی میکند با مارها بازی میکند مینویسد مینویسد و از خانه بیرون میرود ستارهها میدرخشند سوت میزند سگانش را میخواند شیرسیاه سپیده دمان تو را شبها مینوشیم مینوشیم و مینوشیم مینویسد وقتی که آفتاب غروب میکند به آلمان موی طلایی تو مارگارته حال فریاد میزند تو خاک را عمیقتر بکن و تو بخوان و بنواز تو خاک را عمیقتر بکن و تو همچنان بخوان و بنواز تو را ظهرها مینوشیم، صبحها مینوشیم به وقت غروب تو را مینوشیم مردی درخانه زندگی میکند موی طلایی تو مارگارته فریاد میزند مرگ را شیرینتر بنوازید مرگ استادی از سرزمین آلمان است پس گوری در ابرها از آن شماست در ابرها تنگ نمیآرامید تو را ظهرها مینوشیم مرگ استادی از سرزمین آلمان است مرگ استادی از سرزمین آلمان است چشم او آبیست مردی درخانه زندگی میکند موی طلایی تو مارگارته با مارها بازی میکند رؤیا میبیند مرگ استادی از سرزمین آلماناست ویژهنامه فرهنگ و ادب زمانه • دربارهی دفتر «خاک» |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
در مقايسه با ترجمه ای که من از خسرو ناقد از اين شعر در مجله ترجمه خواندم ترجمه آقای منصوری اصلا جذاب نبود. خيلی دست انداز داره و يک نفس خونده نميشه. ترجمه ناقد عاليه. مجله ترجمه در اينترنت نيست. من هم راستش حوصله تايپ تمام ترجمه ناقد رو ندارم فقط چند سطرش رو می نويسم ببينين چقدر تفاوت داره
فوگِ مرگ
شيرِ سياه صبحگاهان ما مینوشيماش شامگاهان
-- پونه ، Dec 15, 2009مینوشيماش نيمروز و بامدادان مینوشيماش شبانگاهان
ما مینوشيم و مینوشيم
گوری میکَنيم در هوا، آنجا که تنگ نيست بستر ما
مردی در اين جا خانه دارد او بازی میکند با مارها و مینويسد
او مینويسد نامهای بهآلمان، وقتی تاريک میشود، موهای طلايیات مارگرته
او مینويسد و پا میگذارد از خانه بيرون و برق میزنند ستارهها و سوت میزند سگهايش را
و سوت میزند يهودیهايش را تا بيايند و میگذارد تا گوری بِکنند در زمين
او فرمان میدهد که بنوازيم ما اينک ساز رقص
ستاره ها میدرخشند، نه این که برق میزنند
-- کیوانه ، Dec 15, 2009ساز رقص به چه سازی گفته میشود؟
ein Mann wohnt im Haus
یعنی مردی در خانه زندگی میکند، نه اینکه مردی این جا خانه دارد.
بله، این دو ترجمه با هم تفاوت دارند، گروهی این، گروهی آن پسندند. و خواهش میشود دنبالۀ ترجمۀ آقای ناقد هم نوشته شود تا تفاوتها مشخص تر شوند، بی حوصلگی اینجا وارد نیست
سرکار خانم پونه، قصد اهانت به جناب ناقد را ندارم . چون کار ایشلن ارزشمندو محترم هست .
-- ساناز زارع ثانی ، Dec 15, 2009ولی مقایسه شما باعث میشه که بقیه از دست آقای ناقد عصبانی بشن . آخه قربونتون برم ترجمه ای که شما برای نمونه چند سطر رو اینجا نوشته اید قابل مقایسه با ترجمه آقای منصوری نیست .
اصلن چه لزومی داشته که تو ترجمه فارسی این شعر از قافیه های ناخوشایند استفاده بشه . حتی شعر اصلی به زبان آلمانی هم مقفی نیست .
یا چه لزومی داره که از این همه ضمیر در جای جای شعر استفاده بشه .
ترجمه شعر فقط به معنی یافتن کلمات معادل د ر زبان مادری نیست. اگر از ترجمه فقط به این انتظار بسنده کنیم باید بگویم نه فقط کار آقای ناقد که کار بسیاری از عزیزانی که این کار را ترجمه کرده اند بسیار موفق بوده . ولی ترجمه یک اثر به زبان مادری باید با روحیه زبانی که به آن برگردانده میشود نیز همخوانی داشته باشد.
در ترجمه آقای منصوری نه فقط شعر با حفظ معنای واقعی کلمات ترجمه شده که آهنگ نهفته در سطور نیز بیگانه با گوش خواننده فارسی زبان نیست .
هر چند یادمان داده اند که به سلیقه و نظرات دیگران احترام بذاریم ولی متاسفانه تو این مورد کمی بی رحمانه قضاوت کردید و من آینه ای در برابر بی رحمی شما نهادم.
ترجمه ی این شعر زیبا ( و زشت) را بارها و بارها به قلم روان و زیبای حسین منصوری خواندم و گریستم .
-- نسرین ، Dec 15, 2009خودم را در تن لرزان مادری دیدم که فرزندش را به سینه می فشارد و نمی خواهد او بمیرد . به پشت مغز یخ زده و مسدود فرمانده آلمانی رفتم و با بغض مشت های بیهوده ام را بر آن کوفتم . به گوهای دستجمعی رفتم و دراز کشیدم و ترس و غم را شناختم ...
بعنوان یک خواننده ی شعر & دستهای سبز حسین عزیز را می فشارم و منتظر کارهای دیگر ایشان هستم .
واه ساناز جون! حالا من بشينم همه ترجمه خسرو ناقد رو اينجا بنويسم که چی بشه؟ بعد هم بقول تو بقيه از دست آقای ناقد عصبانی بشن! چراشو نمی فهمم والله. همين قدر عصبانيت کافيه عزيزم. اصلاً خوتون برين پيدا کننين بخونين.
-- پونه ، Dec 15, 2009من الآن نظر خانم پونه را دیدم . ترجمه ای را هم که نوشته بودند & خواندم . اما بنظرم ترجمه ی روانی نبود . مرا جذب خواندن بیش از دو سطر نکرد . یک ترجمه ی خوب & خواننده را با خود تا انتهای راه با خود می کشد که من این حس را با ترجمه های خوب حسین منصوری & همیشه داشته ام .
-- نسرین ، Dec 15, 2009البته ترجمه آقای منصوری از نظر لغوی درستتره. من هم بار اول که ترجمه رو خوندم حس کردم سکته داره اما دکلمه آلمانی رو گوش کردم فهمیدم چه طور باید شعر رو خوند. اگه به زبان آلمانی آشنایی ندارید من میتونم این راهنمایی رو بکنم که ترجمه رو به شکل نثر بخونید تا به "موی طلایی تو مارگاریته موی خاکستری تو سولاریت" برسید که مثل لنگر میمونه. البته این حس من بود شاید دقیق نباشه اما منظور این که به شکل بیتها که در این صفحه نمایش داده شده توجه نکنین و سعی نکنید بیت به بیت بخونید. ترجمه آقای منصوری روح کار رو به اندازه زیادی حفظ کرذه
-- آرش ، Dec 15, 2009کيوانه خانوم اين ستاره ها که برق می زنند ستاره های روی دوش افسر آلمانی است نه ستاره های آسمون! ستاره های آسمون ميدرخشند اما ستاره های روی دوش افسر نازی با اجازه شما برق می زنند. يه جورايی مثل اينکه جناب منصوری قضيه رو بد فهميده. حالا حضرت عباسی قضاوت کنين و الکی از جناب ناقد عصبانی نشين که نکته رو گرفته.
-- اصغر ، Dec 15, 2009سبز باشين هموتون!
يک نکته ديگه هم به نظرم رسيد. اين فرمانده آلمانی در اردوگاه زندگی نمی کنه اونجور که جناب منصوری ترجمه کرده. چون داره به زنش نامه می نويسه که در جايی توی آلمان زندگی ميکنه. بظاهر بطور موقت در اردوگاه سکونت داره و با بيشرمی مشغول يهودی کشيه. پس اين فرمانده فقط تو اردوگاه يه خانه يه اتاق يه مکان داره اونجوری که جناب ناقد درست فهميده و ترجمه کرده. به نظرم فرق است بين wohnen و leben. اولی يعنی جايی منزل يا خانه داشتن يا سکونت داشتن. دومی يعنی زندگی کردن. يه نگاه که به اصل شعر ميکنی مي بينی wohnen هستش که يعنی خانه داشتن و نه leben که ميشه زندگی کردن.
-- اصغر ، Dec 15, 2009اميدوارم جناب ناقد کتک خورش خوب باشه! چون اين برداشتهای منو بقيه ميخونن و از دستش عصبانی ميشن و بقيه قضايا.
هموتون سیز باشين!
از ویژگی های بزرگ حسین منصوری عاطفه ی شدید و قوی اوست. او به واسطه ی این حُسن که به تسلط ژرف و شگرف او بر ادبیات شعری ی اروپا اضافه می شود، با ارواح رابطه برقرار می کند. و... یعنی در ترجمه، روانِ متن و صاحب اثر و زمان را در می یابد و حاصل کارش نیز می شود ترجمه ی "فوگ مرگ". کمتر مترجم ادبیات شعری را دیده ام که روح اثر را چنین با شکوه دریابد. کاری که ترجمه ی منصوری نه تنها در این ترجمه که با "چکامۀ چکاوک" ایوان گل، با روح و روان من کرد. حسین منصوری در ترجمه ی ادبیات شعری روح احضار می کند و مخاطب ارواح را به چشم خویش می بیند.
-- خسرو باقرپور ، Dec 15, 2009نه اضغر جان، کلک مرغابی نزن. هوا تاریک شده است، افسر از اتاقش بیرون می آید و ستاره ها میدرخشند. محض اطلاع عرض میکنم که سلان اینجا از یکی از اشعار معروف ادبیات آلمان هم کمک گرفته، از شعری از کارل گوتفرید فن لایتنر:
Wie blitzen die Sterne so hell durch die Nacht
-- کیوانه ، Dec 15, 2009Bin oft schon darüber vom Schlummer erwacht
تحریف نکنید.
با نظر آقای آرش کاملا موافقم.
در مورد ستاره نکته جالبی فرمودن میشه گفت ایهام داره اما در هر صورت ستاره میدرخشد حتی اگه روی شانه باشد برق زدن عبارت محاوره ایه. در مورد leben موافقم که معنی فراتر داره از wohnen اما با این حساب هیج وقت کسی در اردوگاه زندگی نمیکنه حتی زندانیها. فکر میکنم همون زندگی میکند در اینجا مناسب باشه مطمئنا از خانه داشتن مناسبتره
-- آرش ، Dec 16, 2009آرش جان قربونت بشم blitzen که در شعر اومده يعنی برق زدن. گذشته از معادل هايی که در فرهنگهای زبان ميتونی ببينی خودت حتما ميدونی که Blitz اسم مصدر اين فعل يعنی برق. مثلا در ترکيب Blitz und Donner که يعنی رعد و برق و نمگيم رعد و درخشش. در ضمن اگر برق زدن را هم به قول تو عبارت محاوره ای حساب کنيم چه عيب داره که در شعر بيايد؟
-- اصغر ، Dec 16, 2009احتراما blitzen در لغتنامه langenscheidt به درخشش متناوب معنی شده leuchten mehrere male kurz auf یا همون چشمک زدن (در مورد ستاره). در مورد Blitz und Donner ما به واسطه "پدیده رعد و برق" این عبارت رو به "لغت رعد و برق" ترجمه میکنیم نه اینکه بگیم Donner یعنی رعد Blitz یعنی برق پس عبارت یعنی رعد و برق و بعد بفهیم رعد و برق چیه به عبارت دیگه این پدیده است که واسطه ربط دو عبارت در دو زبان میشه نه تناطر یک به یک لغات. البته درست میفرمایید Blitz درخشش ناگهانیه که در عربی گفته میشه برق اما عبارت برق زدن در ادبیات ما مرسوم نیست . ستاره ای بدرحشید و ماه مجلس شد...حتی خودکلمه برق هم همراه درخشش آمده...برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد. نمیگم درادبیات وجود نداره چون من همه ادبیات رو نخوندم اما یادم نمیاد که دیده باشم حدس میزنم از عبارات جدید گرته برداری شده از ادبیات خارجی باشه که وارد زبان محاوره شده. اما این که چه اشکالی داره زبان محاوره وارد ادبیات بشه یک بحث جداست که در حوصله این بخش نظرات نیست. نظر شما محترم اما من زبان محاوره رو در ادبیات نمیپسندم به ویژه در شعر
-- آرش ، Dec 16, 2009اصغر آقا جان، باور کن مرغ دو پا هم میتواند داشته باشد. از منطق زبانی تو اگر بخواهیم حرکت کنیم طور دیگری هم میتوانیم به این بحث که در اصل به موضوع هولوکاست و نه به جان هم انداختن منصوری و ناطق اختصاص دارد برخورد کنیم، آن هم بدین شکل که نام دیگر برق در فارسی آذرخش است و آذرخش مستقیما از درخشیدن مشتق شده است. اینقدر متعصب نباش که تمام بدبختی ما ایرانیها در حال حاضر از همین تعصب سرچشمه گرفته است.
-- کیوانه ، Dec 16, 2009اگر به زبان آلمانی آشنایی داشته باشین و مهمتر از آن به حس این زبان نزدیک باشین متوجه میشین که ترجمه منصوری بسیار به اصل شعر نزدیک است.
-- فلورا ، Dec 17, 2009chera khodkoshi
-- sarah ، Dec 18, 2009شاید این نکته که اینجا یادآوری میکنم در میان بحثهای فنی دیگران در مورد ترجمههای شعر "فوگ مرگ" کمی بی ربط به نظر بیاید. اما به خاطر اشارهای که دوست گرامی حسین منصوری در مورد پیشینه "معرفی" پاول سلان در فصلنامه ادبی کبود کرده («من بیست سال پیش سلان را به همراه چند ترجمهی شعر و یک خطابه در فصلنامهی کبود معرفی کردم») این توضیح را زیاد بیراه نمی دانم:
-- بهزاد کشمیری پور ، Dec 18, 2009آنچه منصوری به آن اشاره میکند در شماره 6 و 7 کبود، مارس 1993، منتشر شد. معرفی پاول سلان در شماره نخست همین فصلنامه، پاییز 1990، انجام شده بود. در شماره اول کبود زیر عنوان "پاول سلان، خنیاگری در برهوت" مرور کوتاهی بر زندگی و شعر این شاعر منتشر شده بود. در این مقاله با اشاره به اهمیت فوگ مرگ و دشواریهای برگرداندن آن به فارسی دو ترجمه محمد مختاری و فرهاد صدیق از این شعر، کوتاه بررسی شده است. در شماره نخست کبود دو شعر از پاول سلان و ترجمه تفسیر یکی از آنها نیز چاپ شد تا خواننده با جنبههایی از کار شاعر آشنا شود. در مجموعه مطالبی که در شماره نخست کبود برای معرفی سلان منتشر شد شعر "ستایش دوردست" با ترجمه اقای منصوری نیز قرار دارد. در شماره پنجم کبود نیز مقالهای از سلان در مورد شعر اوسیپ ماندلشتام انتشار یافت. در فاصله انتشار شماره نخست کبود تا زمانی که سه شعر و خطابه سلان هنگام دریافت جایزه ادبی شهر برمن، در شماره 6 و 7 منتشر شد، شعرهای بسیاری از او به فارسی انتشار پیدا کرده بود که در میان انها لااقل پنج ترجمه مختلف از فوگ مرگ وجود دارد.
تا جایی که من اطلاع دارم نخستین جایی که سلان با انتشار یک مجموعه به فارسی زبانان "معرفی" شده همان شماره نخست کبود است. قبل از آن تک و توک شعری از او اینجا و آنجا چاپ شده بود. و این البته نافی کار دیگرانی نیست که در "معرفی" سلان به فارسیزبانان زحمتی کشیدهاند. طبیعی است که این یادآوری ربطی نیز به بحث در مورد کیفیت این ترجمهها ندارد. اشارههای بهتر و دقیقتر در این مورد را در میان همین "کامنتها"یی که زیر مصاحبه حسین منصوری گذاشته شده میتوان دید. فکر کردم این آگاهی برای کسانی که رد ترجمههای اثار سلان به فارسی را دنبال میکنند بی فایده نباشد.