خانه > کافه زمانه > روز و شب نوشتههای میس زالزالک > مغازهای به درازای واگن مترو | |||
مغازهای به درازای واگن مترومیس زالزاکmisszalzalak@gmail.comدرنگ نمیکنند. همینکه مترو راه میافتد، میروند جلو رو به مسافرین میایستند، متاعشان را بالا میگیرند و مشخصاتش را با آب و تاب تعریف میکنند. ـ خانومها، شال دارم پشمی. گرم و نرم. تو این هوای سرد میچسبه. همه رنگ و همه مدل. و در حالی که یکی از شالهایش را سرش میکند ادامه میدهد: ـ نگاه کن، همه جاتو میپوشونه. نمیذاره سرما بخوری. فقط سه هزار تومن. کمی جلوتر یکی دیگر دارد سوتینهایش را تبلیغ میکند. ـ کرست ببر، همه مدل همه رنگ، برای هر سایز سینه، کوچکِ دخترونه تا شماره ۱۰۰. کِش پهن و کش باریک. شورت ببر، شورتهای چینی و ایرانی. گندار و نخی. از ۱۵۰۰ تا ۲۰۰۰ تومن. همینطور که دارد حرف میزند یکی یکی از ساکش بیرون میآورد و نشان میدهد. یاد مهماندارهای هواپیما میافتم که وسط راه میآیند همینطور وسط میایستند و یادمان میدهند که وقتی لازم شد چطور ماسک اکسیژن را بزنیم و جلیقه را از کجای صندلی بیرون بیاوریم. اما مهماندارهای ترگل ورگل و خندان کجا و این زنان خسته و گاهی خجالتزده کجا. دو دختر جوان و خوشپوش از واگن بغلی وارد واگن ما میشوند، تا میآیند میایستند تا تبلیغات دیگرخانمهای فروشنده تمام شود، بعد شروع به معرفی کالاهای خود میکنند. بهشان نمیآید فروشنده باشند. هر دو ماسک پارچهای زدهاند. ظاهراً برای آلودگی هوا اما من احساس میکنم نمیخواهند شناخته شوند. بغل دستیام میگوید هر دو دانشجویاند و برای خرج تحصیلشان کار میکنند. موچین، گل سر، تل، سایه چشم و خرده ریز آرایشی میفروشند. هر فروشنده سراغ خانمهایی میرود که صدایشان زدهاند. معمولاً یکی از جوانترها صندلیاش را برای فروشنده خالی میکند و بعد کالاها دست به دست میچرخد. دختر جوانی به شوخی میگوید: من از کجا بفهمم این سوتین اندازهمه یا نه. میشه پرو کنم؟ خانم فروشنده میگوید: تورو خدا کار دستمون نده دختر. اینجا دوربین هست. تازه روسریتم بکش رو سرت. دختر میگوید: اینجا واگن زنونهست. کی میتونه با دوربین اینجا رو بپاد. خانم دیگری میگوید: از این خواهران زینت لابد. خانم فروشنده، چهار چشمی مواظب اجناسش است که کدامشان دست کیست. سوتین مشکی دست خانم چادری که بالای سرش ایستاده و سفید خال خال دست دختر شیطان. شورت صورتی دست خانم ردیف روبهرو و شورت گنی دست خانم چاق کناری. دستی دراز میشود. ـ یک شورت گنی به من بدید. فروشنده میگوید: بگذار تکلیف اینها که دست مردمه روشن بشه بعد. و به بقیه تذکر میدهد که در انتخاب عجله کنند. خانم شال فروش به خاطر سوز سردی که در هوا هست کلی فروش میکند. خانمها روسری خودشان را برمیدارند و شال را سرشان میکنند و گاهی میایستند و نشان بقیه هم میدهند و نظرشان را میخواهند. ـ خانمها ببینید این رنگش بهم میاد؟ یکی از آن وسط داد میزند که رنگ بنفشش بیشتر بهت میاد. فروشنده رنگ بنفش ندارد. یکی دیگر میگوید: همین سبزه خیلی بهت میاد. مخصوصاً که رنگ چشات عسلیه. زن شال سبز را انتخاب میکند. و شروع به چانه زدن میکند. میگوید: همین شال میدون انقلاب هم سه هزار تومنه باید شما ارزونتر بدی. فروشنده میگوید: خُب در عوض راحت سرجات نشستی و بدون اینکه کرایه ماشین بدی داری خرید میکنی. زن مجاب میشود و سه هزار تومن از کیفش درمیآورد و به او میدهد. بغل دستی من سرش را بین دو دست میگیرد. ـ سرم رفت. از وقتی این فروشندهها واگن زنونه رو قرق کردن شده عین حموم زنونه. دیگه آسایش نداریم. اگه شب نبود مردونه هم خلوت بود ترجیح میدادم برم اونجا. میگویم: اینها هم به فکر یه لقمه نونن. ظاهراً خانمها هم بدشون نمیاد خریدی بکنند. دیگری میگوید: بَده عزت نفس دارن و به جای فاحشگی چندر غاز با فروشندگی در میارن؟ و دیگری میگوید: از گدایی هم بهتره. میگویم: فروشندگی با گدایی قابل مقایسه نیست اصلاً.
رفتنی دو لاین باید عوض کنم و موقع برگشتن هم همینطور. و هر بار با کنجکاوی سوار واگن زنانه میشوم. خریدی هم میکنم و موفق میشوم با دو نفرشان مصاحبه کنم. میشود خودتان را معرفی کنید و بگویید از کی و به چه علت این کار را شروع کردید؟ مهرانگیز علیپور هستم. ۵۲ سال دارم. شش سال است که شوهرم فوت شده. مانده بودم چطور خرج هشت بچه یتیمم را بدهم. من که جز خانهداری و بچهداری کاری بلد نبودم. بعد از یکسال نداری و بدبختی ناگاه به این فکر افتادم. اغراق نمیکنم اگر بگویم من اولین کسی بودم که فروش اجناس را در واگنهای مترو باب کردم. آن موقع واگنهای مختص به زنان نداشتیم. خودم میرفتم پیش خانمهایی که پیش هم نشسته بودند و جنسم را درمیآوردم. آقایان هم که میدیدند لباس زیر است معمولاً رویشان را آنور میکردند که خجالت نکشم. شکر خدا الان نه تنها خرجمان میرسد بلکه با این پول توانستهام برای یکی از پسرانم زن بگیرم و یکی از دخترانم را عروس کنم. خودت میدانی که جهیزیه درست کردن چقدر سخت است. روزی چند ساعت در مترو در حال سفر هستید؟ من از صبح تا ساعت دوازده، یک باید کار خانه بکنم. بالاخره شش بچه دیگر هنوز در خانه دارم. آنها هم ناهار میخواهند و هم رسیدگی. حدود ساعت یک بعد از ظهر سوار مترو، واگن زنانه، میشوم و همینطور سوار و پیاده میشوم تا ساعت ده شب. ده شب میروم خانه. میشود روزی حدود نُه ساعت. با همان یک بلیت؟ کسی مزاحم کارتان نمیشود؟ بله، با همان یک بلیت. چرا خیلی وقتها مرا گرفتهاند و اجناسم را بردهاند. بعضی وقتها میصرفد بروم دنبالش. اگر قیمتش خیلی نبود صرف نمیکند. الان نمیتوانند کاری کنند. در بیرون واگن اصلاً جنس بیرون نمیآورم. همه مرا میشناسند اما مدرکی ندارند. نمیتوانند که الکی ساکهایم را بگیرند. هنوز هم قانونی نگذاشتهاند که داخل واگنها جرم است. اما خودم نزدیک ایستگاهها که مترو میایستد و مأموران بیرون ایستادهاند اجناسم را جمع میکنم و توی ساک میگذارم و بعد که راه افتاد دوباره میدهم دست مشتری. مردم با شما همکاری میکنند؟ بله، مشتریهایم چون معمولاً دائمی هستند دوستم دارند. با خیلیهایشان سلام علیک دارم. گاهی جنسهایی که روز پیش از من خریدهاند با خودشان همراه میآورند و من برایشان عوض میکنم. خریدهای کلیتان را از کجا میکنید؟ از بازار. هر وقت اجناسم تمام میشود یا شمارههایی که فروش زیاد دارد، مثل سوتین کاپ ۷۵ و ۸۰ و یا شورت گنی لارج و ایکس لارج، ایستگاه بازار پیاده میشوم و یکراست میروم پیش حاجآقایی که همیشه خریدم را از او میکنم و دوباره برمیگردم سوار میشوم. در خط بخصوصی کار میکنید؟ بله، چون خانهام جنوب شهر است خط جنوب ـ صادقیه کار میکنم .فروشندههای خط میرداماد اجناسشان کمی کلاس بالاتر و گرانتر است. خط کرج هم برای من معمولاً صرف نمیکند. چون مسافرها تا کرج سوار و پیاده نمیشوند. راه طولانی است، مگر برای یک کالا چند ساعت باید وقت بگذارم؟
گفتید خانهتان در جنوب شهر است. میتوانم بپرسم چقدر اجاره خانه میدهید؟ ماهی صد و پنجاه هزار تومن برای یک آپارتمان قدیمی کوچک در شهر ری اجاره میدهم. اما شکر. راضیام. میتوانید بگویید حدوداً روزی چقدر درآمد دارید؟ ای... لک و لکی میکنیم. چه بگویم. روزی ده، دوازده تومنی گیرم میآید. دختری جوان که در تمام مدت کناری ایستاده بود با بیحوصلگی میآید جلو و به مادرش میگوید دیر شده چرا نمیآیی. خانم علیپور میخندد و دخترش را معرفی میکند و میگوید از وقتی دو واگن جلو و عقب مترو زنانه شده یکی از دخترهایش به او کمک میکند. فروشندهی دوم، خانم فاطمه محمدی ۳۲ ساله است. قد بلند، زیبا و خوشلباس است. به او نمیآید فروشندهی سرپایی مترو باشد. موهای بور هایلایت کردهاش از زیر روسری بیرون است و پالتویی کوتاه تنش است. یک ساک تمیز دستش است. شلوار تنگ کشی میفروشد. دانهای چهار هزار تومن. مثل اجناس دیگر زیاد دست به دست نمیشود. جنس شیکی است و خریدارش افراد معلوم. آنهاییکه میخواهند آن را با چکمهی بلند بپوشند. وقتی فروشش را میکند، خودش میآید یک راست پیشم مینشیند و تا کرج برایم درددل میکند. وسطهای حرفش میپرسم اشکال ندارد حرفهایت در جایی بازگو کنم؟ میگوید پس بیزحمت نه صدایم را ضبط کن و نه عکس بگیر. فقط یادداشت بردار. اسمم و همهی حرفهایم را میتوانی بنویسی. اسمم خیلی خاص نیست. اما اگر خانوادهی شوهرم بفهمند بیچارهام میکنند. میگویم باشد، حتماً. راستش اولش فکر نمیکردم فروشنده باشی. گفت: چه بگویم... بازی روزگار مرا به اینجا کشانده. شوهرم چند سال شرکت خدماتی داشت. یکهو دوست و شریکش پولش را بالا کشید و رفت. ما هم ورشکست شدیم. شوهرم بیکار و بیعار توی خانه مانده بود و میگفت تو برو سر کار من مینشینم خانه میخورم. کسی که وقتی شرکت داشت حاضر نمیشد زنش برود منشی شرکت شود نکند مردی به او نگاه کند. حالا حاضر بود من دست به هر کاری بزنم تا او گرسنه نماند. شاید اگر میگذاشت من بروم شرکتش کار کنم زودتر متوجه حقهبازی دوستش میشدم و نمیگذاشتم با او اینکار را کند. یکراست آمدی فروشندگی در مترو؟ نه... مدتی در یک شرکت کار کردم. حقوقم کم بود و توقعات رؤسای شرکت بالا. دیدم نمیشود. تا بالاخره دو سال پیش به فکرم رسید بیایم در مترو در واگن زنانه فروشندگی کنم. راحت بودی؟ باورت نمیشود روزهای اول چقدر موقع تبلیغ کالا صدایم میلرزید و چقدر خجالت میکشیدم. زیر نگاههای تحقیر کنندهی بعضیها داشتم خورد میشدم. اما کمکم پوستم کلفت شد. اینطور که من امروز دیدم خیلی از مسافرها خیلی دوستانه و محترمانه با تو رفتار میکنند. خُب تازگیها بیشتر عادت کردهاند. آن اوایل شاید از هر ده نفر، دو نفرشان به ما بد نگاه میکردند و گاهی زیر لب چیزی هم میگفتند. کارمان را یک نوع گدایی میدانستند. اما حالا که تعدادمان خیلی زیاد شده، راست میگویی، علاوه بر پوست کلفتی من، فکر میکنم رفتارشان هم خیلی بهتر شده. فکر میکنی در حال حاضر چند نفر در خطهای مختلف به این کار مشغولاند؟ دو سال پیش که من شروع کردم، شاید سی، چهل نفر بودیم. اما الان به جرأت میتوانم بگویم که حدود ۴۰۰ تا ۵۰۰ فروشندهی مترویی زن داریم. و تعدادتان در کدام ایستگاه بیشتر است؟ درخط جنوب شهر بیشتر فروشنده هست. بعد خط میرداماد و سوم در خط کرج. در خط کرج بیشتر آنهایی که مثل من خانهشان در کرج است، صبحها موقع آمدن و آخر شبها ـ مثل الان ـ موقع رفتن به خانه. کجای کرج زندگی میکنی؟ گلشهر. دو میلیون تومان پول پیش دادهام و ماهی صد و پنجاه هزار تومان. یک آپارتمان هفتاد متری گرفتهام. برای من و دخترم بس است. پس شوهرت چه؟ غمی به چشمهایش میآید یک سال و نیم است که از شوهرم جدا شدهام. به حلقهاش اشاره میکنم و میپرسم طلاق گرفتهای؟ راستش نه هنوز. به او گفتم نمیتوانم ببینم من از صبح تا شب کار میکنم و تو بیکار میچرخی. فرستادمش خانهی مادرش. دخترت چند سالش است و پیش چه کسی میگذاریاش؟ زیاد کوچک نیست. یازده سالش است و کلاس پنجم. خیلی درسخوان و عاقل است و خانه تنها میماند. غذایش را میخورد. مشقهایش را مینویسد تا من برگردم.
پس خیلی زود ازدواج کردهای، نه؟ آره، در پانزده سالگی. در زنجان زندگی میکردیم و هشت خواهر و برادر بودیم. پدرم نگذاشت تا پنجم ابتدایی بیشتر درس بخوانیم. من عاشق پسر همسایه شدم. آنقدر اصرار کردیم تا خانوادههایمان رضایت دادند. اصلاً چنین روزی را تصور نمیکردم. آهی میکشد و به حلقهاش نگاه میکند.حس میکنم هنوز دوستش داری. راستش آره. خیلی آرزو دارم پولهایم را جمع کنم، مغازهای اجاره کنم و بروم دنبال شوهرم. بگویم بیا دو تایی با هم ادارهاش کنیم. کلی تجربه کسب کردم در این دو سال. با بازاریهای معتمد آشنا شدم که کلی به من تخفیف میدهند. دخترم هم هر روز سراغ بابایش را میگیرد. خانوادهات کمکت نمیکنند؟ انگار بدبختی دنبال خانوادهام بود چون پدرم فوت شد و مادرم بیسرپرست. خواهر بزرگم هم بدتر از من زود ازدواج کرد. شوهرش دست بزن داشت و با این وجود پنج بچه دنیا آورد. من اشتباه او را نکردم فقط یکی آوردم. آنقدر شوهرش اذیتش کرد تا آخر طلاق گرفت و حالا مادرم بچههای او را نگهداری میکند. خواهرت هم کار میکند؟ با خجالت میگوید او هم در مترو فروشندگی میکند. اصلاً این او بود که این نان را در دامن من گذاشت. راهنمایی هم کرد که چه جنسهایی بیاوری؟ نه. اصلاً چیزی به من نگفت. اولش دستفروشی را به من پیشنهاد داد. رفتم جلوی یک مدرسه دخترانه در بلوار فردوس، سوتین میفروختم. بماند چقدر خجالت میکشیدم، کلی از جنسهایم را کش میرفتند و من حتی رویم نمیشد ازشان بگیرم. بعد خواهرم به پیشنهاد یکی آمد مترو، و او هم مرا دعوت کرد. با دوستش سوتین و شورت میفروشند اما من دیگر حال و حوصله این چیزها را ندارم. در اثر تجربه فهمیدم شلوار تنگ چسبان فروشش زیاد است و سود بیشتری از وسایل خرد و ریز دارد. مشتری مخصوص هم دارد. هر کسی نمیآید دستمالیاش کند. مشتریهایم مرا میشناسند. اگر شلوار سوراخ باشد یا اندازهشان نشود. فردا پس فردایش میآورند همان خط عوضش میکنند. فروشندهی بازار هم جنسهای مرجوعی تو را میپذیرد؟ اوایل بلد نبودم چطور رفتار کنم و ضرر میکردم اما کمکم با بازاریهای منصف آشنا شدم و هر چه پس ببرم قبول میکنند و به جایش جنس سالم تحویلم میدهند. روابطم هم با خریداران و هم فروشندهها بر اساس اعتماد متقابل است. آن اوایل، رفتار بازاریها با شما چطور بود؟ باید بگویم رفتار آنها بستگی به رفتار ما دارد. اگر کمی شل بیاییم اذیت میکنند. آنوقتهایی که حلقه دست نمیکردم، شده بود یک بازاری دنبالم راه بیفتد تا سر بازار. البته یک بازاری هرگز در مغازهاش دست از پا خطا نمیکند چون در بازار آبرو و اعتبار دارند. اما بیرون از مغازه بعضیهایشان میآمدند. کمکم یاد گرفتم که باید موقع معامله اخم کنم و برایشان درددل خصوصی نکنم. در ضمن حلقه هم دستم کنم. الان دیگر هیچ مشکلی در این مورد ندارم. در ایستگاههای مترو چه؟ تا به حال شده مأموران برای فروش کالا به تو گیر بدهند؟ در این دو سال تا به حال شش بار جنسم را گرفتهاند. خودم را نه. فقط دو، سه بار بردند دفتر رییس ایستگاه، تعهد کتبی گرفتهاند که دیگر جنس برای فروش نمیآورم و هر خط مترو را یکبار سوار میشوم. امضا کردهام. اما از فردا دوباره سر کارم میآیم. آنها هم مرا میبینند و مواظبند تا جلوی دیدشان هستم ساکم را برای کسی باز نکنم. جنسهایی که مأموران میگیرند بعداً پس میدهند یا کلا توقیف میشوند؟ حدود دو ماه باید دنبالش بدویم تا پسش بدهند. وقتی هم پس میگیریم میبینیم نصفش غیب شده. اگر جنسها زیر پنجاه هزار تومان باشد که اصلاً فکر دنبال کردنش را هم نمیکنیم. به زحمتش نمیارزد. اما اگر صد هزار تومان به بالا باشد طوری که به کارمان لطمه نخورد دنبالهاش را میگیریم. بالاخره حیف است. دسترنج چند روزمان است. میشود بپرسم حدوداً روزی چند ساعت کار میکنی و درآمدت چقدر است؟ چون بچه تنها در خانه دارم، کمتر از بقیه خانمهای فروشنده کار میکنم. حدود روزی پنج ساعت. شده روزی خیلی گرفتار بودهام و فقط سه ساعت هم کار کردهام و شده به پول بیشتری احتیاج دارم و روزی هشت، نه ساعت کار کردهام. از او تشکر میکنم و برایش آرزوی خریدن یا اجارهی یک مغازه میکنم تا برود دنبال شوهرش و سه تایی زندگی کنند. چشمهایش برقی از شادی میزند و میگوید خدا از دهنت بشنود، یعنی میشود؟ |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
من تقریبا صددرصد مطمئن بودم که مترو با اینها قرار دارد و درصد ازشان می گیرد. فکرش رو هم که بکنی عاقلانه است که بهشان اجازه بدهند که در مترو کار کنند چون واقعا باعث سرگرمی مسافران مترو هستن! فروششون هم به نظرم خوبه. شاید حتی بیشتر از روزی 10،12 تومنی که اون خانوم گفت.
-- ندا ، Jan 10, 2009تکراری بود.موضوع ندارین؛بیخود برنامه نسازین!
-- مهدی ، Jan 10, 2009گزارشتان خیلی عالی بود.من همیشه کنجکاو بودم بدانم در واگن زنانه بین فروشنده ها و مسافرین چه میگذرد.گزارشگر نگاه جالبی به این وقایع داشته
-- محمد صالحی ، Jan 10, 2009بهشت زير پاي مادران است
-- رضا ، Jan 12, 2009ای کاش اسم این خانم را در گزارش درج نمیکردید، شاید خدای نکرده دوست یا آشنایی این گزارش را بخواند و بعدا برای صاحب اسم اسباب خجالت و شرمندگی برای اطرافیانش شود. البته شاید خود صاحب اسم راضی به درج اسمش بوده ولی بهتره که اسم بطور اختصار استفاده بشه.
-- آزیتا رضوی ، Jan 13, 2009کی میگوید که مردها با ما زنها مساوی هستند !!؟ فکر ميکنيد هیچ مردی در واگن مخصوص اقايان جرات دستقروشی دارد.. فکر نکنم حوشجالم که زن هستم لاافل اگر لازم باشد در واگن فسمت خانمها ها ميتوانم دستقروشی کنم
-- Nadia ، Jan 13, 2009خانم زالزالک، گزارش های شما در نوع خودش غنیمتی ست. من که خارج از ایران زندگی می کنم برای لمس آنچه در ایران می گذرد، کمتر متنی بهتر از نوشته های شما پیدا می کنم. امیدوارم به ایرادهای کلی و کم لطفی بعضی خوانندگان توجه نکنید و بیشتر بنویسید...
-- کیا بهادری ، Oct 24, 2009صمیمانه
ای کاش جامعه زنان حقوقدان فعالیتی در جهت "استقلال مالی زنان" که بزرگترین معزل جامعه زنان ,چه با سرپرست و چه بی سرپرست می باشد انجام بدهند.این فعالیت دامنه وسیعی دارد که میتواند تقسیم شود به ایجاد لایحه در حمایت از مشاغل زنان زنان کار آفرین آگاهی رسانی از قوانین و حقوق قانونی ایجاد اتحادیه ها و از جانب دیگر اتحادیه ها در جهت ارتقا سطح دانش تجاری اعضا میتوانند اقدام به تشکیل جلسات و بررسی مشکلات حرفه و حل آن بپردازند.
-- سحر ، Dec 8, 2009