تاریخ انتشار: ۵ فروردین ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
بخش اول

سبک زندگی تین‌ایجرهای مدل ۲۰۰۷

علی جامی
ali.m.jami@googlemail.com

علی، نویسنده این یادداشت نوجوان چهارده‌ ساله ایرانی است که سال‌هاست در لندن زندگی می‌کند. تاریک و روشن زندگی نوجوان‌های امروزی موضوعی است که او درباره‌اش نوشته. روشنی‌هایش را امروز بخوانید تاریکی‌هایش را در یک فرصت دیگر.


«من چهارده سال‌ام بيشتر نيست ولی احساس می‌کنم سن‌ام بيشتر است. احساس می‌کنم از کشيدن بار دنيا روی دوش‌ام کمرم قوز شده است». اين‌ها جملاتی بود که قبل از نوشتن اين مقاله به يکی از رفقای‌ام گفتم. اگر تا حالا متوجه نشده‌ايد اين مقاله درباره‌ی چیست، به شما می‌گويم. اين مقاله درباره‌ی نوجوان بودن، تين‌ايجر بودن است. و مشخصاً درباره‌ی نوجوانانی است که در لندن در سال ۲00۷ زندگی می‌کنند، اما هر نوجوانی می‌تواند بفهمد درباره‌ چه چيزهايی حرف می‌زنم. و بزرگسال‌ها هم می‌توانند چيز تازه‌ای درباره‌ی نوجوانان از اين يادداشت بياموزند.

من نگران چه چیزهایی نیستم؟
همان طور که گفتم، من چهارده ساله‌ام. کلاس نهم را می‌گذرانم و دارم برای سال دهم، انتخاب‌های دوره‌ی عمومی متوسطه (GCSE) را انجام می‌دهم. اين دوره نقطه‌ عطف مهمی در زندگی من است چون چيزی که الآن انتخاب می‌کنم روی زندگی‌ام از اين به بعد اثر می‌گذارد. ولی آن قدرها که فکر می‌کنيم برای يک نوجوان استرس ندارد.

آن قدر چيز توی ذهنم هست که از اين امتحان مهم‌تر است که حد ندارد‌، اما قبول دارم که اين دوره قطعاٌ اساسی و مهم است. من می‌دانم چه می‌خواهم؛ علوم سه‌گانه، تغذيه، زبان فرانسوی، مطالعات بازرگانی و مطالعات دينی،‌ البته در کنار همه‌ درس‌های اجباری (انگليسی، ادبيات انگليسی و رياضی). تنها دليلی که برای زياد فکر نکردن به اين دوره دارم اين است که خيلی وقت مانده است تا آن موقع.
من نمی‌دانم بقيه‌ مردم چطور با اين قضيه برخورد می‌‌کنند. ولی من وقتی اوضاع به هم می‌ريزد، سخت نمی‌گيرم، مقصودم وقتی است که دارم به آن رسيدگی می‌کنم. من خودم را برای اين چيزها آماده می‌کنم ولی وسواس و افراط برای‌شان به خرج نمی‌دهم.

پس الآن نگران چی هستم؟ حدس بزنيد . . . حدس‌تان را زديد؟ حالا برای‌تان می‌گويم: پول، مشق‌های مدرسه، کيفيتِ کار در مدرسه، بسکتبال و زندگی اجتماعی. حالا چند تا از اين حدس‌ها درست بودند؟ حاضرم شرط ببندم که حداقل يک نفر که اين‌ها را می‌‌خواند فکرش به «دختر» و «لک‌های صورت» کشيده شده است.

من زياد به فکر دخترها نيستم، به خاطر اين اخلاق سخت‌گير و اعتماد به نفس زيادی‌ام (بعداً به اين هم می‌رسيم) و لک‌های صورت . . .هه، اين ديگر خيلی بی‌اهميت است. مثل اين‌که اين لک‌ها و جوش‌های صورت خيلی بدنام هستند و کلی هم اطلاعات غلط درباره‌ آن‌ها هست. خيلی‌ها فکر می‌کنند به خاطر کثيفی و اين چيزهاست. در حالی که به اين هم ربط دارد،‌ دليلِ اصلی‌اش اين نيست. لک‌ها می‌آيند و می‌روند ولی من هنوز همان آدم قبلی هستم.


پول یک مخدر است!
خيلی خوب. برگرديم به جزيياتِ اين‌که چرا نگران چيزها نيستم. از پول شروع می‌کنم. پول يک جور ماده‌ مخدر است که من به آن معتادم. نه اين‌که آدمی مادی‌گرا باشم. مسأله اين است که عاشقِ امنيتی هستم که پول به آدم می‌دهد.

احساس می‌کنم وقتی مبلغ حاضر و آماده‌ای داشته باشم، بهتر می‌توانم پشتيبانِ خودم و اطرافيانم باشم. علاوه بر اين، پول برای بيرون رفتن و لذت بردن از زندگی لازم است. و حالا که سال‌های بلوغ زندگی‌ام دارند از راه می‌رسند پول برای خيلی چيزهای ديگر به کار می‌آيد. پس از الآن دارم پس‌انداز می‌کنم.

می‌بينم می‌گوييد يک پسربچه‌ چهارده ساله چطور پول پس‌‌انداز می‌کند؟ خب، پول ناهارم را کنار می‌‌گذارم؛ بله، توی مدرسه غذا نمی‌خورم، عمدتاً به اين خاطر که غذایش به مذاق‌ام خوش نمی‌آيد (می‌شود به جای اين غذای سياهی که به خوردِ آدم می‌دهند زباله‌های سمی هم توی بشقاب بريزند، اين‌جوری يک قدم به جلو رفته‌اند). در نتيجه اين می‌شود روزی يک پوند و من پنج بار در هفته می‌روم مدرسه و می‌شود هفته‌ای پنج پوند. اين را چهار برابر کن و می‌شود ۲0 پوند. اين را در دوازه ضرب کنيد، چون سال دوازده ماه دارد و به رقم کل ۲۴0 پوند می‌رسيد!

عالی است! نه زياد، خوب است، ولی من هدف‌های بزرگی دارم. در کنار پول‌های تصادفی که گاه به گاه به مناسبت‌هايی مثل تولد و پولی که بابت کار، نوشتن و غيره می‌گيرم، اين رقم برای پسربچه‌ای چهارده ساله برای خودش درآمد کوچک خوبی است. ولی من باز هم دل‌ام هوای بيشتر را دارد؛ من دل‌ام اين اعتياد پول را می‌خواهد. پس چه کار می‌کنم؟
يک ماهی پيش با رفيقی بوديم و طرح يک شغل را پيش کشيديم . . . بله، يک برنامه‌ی کاری . . . از دو تا آدم چهارده ساله. باور کنيد! خوب، حالا برنامه‌ ما چیست؟ يک کلوب پوکر راه بيندازیم. اين طرح هوشمندانه، وقتی داشتيم فکر می‌کرديم همين‌جوری پيش آمد. هری (دوستی که باهاش درباره‌ برنامه‌ کاری مشورت کردم) قبل از اين در خانه‌اش میزبان بازی‌های پوکر بوده. پس چرا از اين مردم پولی در نياوريم؟

اسم‌ش را گذاشتيم و برگه‌های عضويت را هم جمع و جور کرديم و چه و چه. پول‌مان از کجا در می‌آيد؟ رفقای‌مان که پوکر بازی می‌کنند به عنوان عضو ثبت نام می‌‌کنند، کارتی می‌گيرند (مثل کارت اعتباری، با اين تفاوت که اسم کلوب روی آن است) و در ازای عضويت ۵ پوند پول می‌دهند. چند نفر از بچه‌ها به مهمانی‌های پوکر ما می‌آيند؟ ۱۶ نفر. ۱۶تا را ضرب در پنج کنيد . . . می‌شود ۸0 پوند! بلافاصله ۸0 پوند سود داريم. به جز پول عضويت‌ها، من و هری هم هر کدام ۱00 پوند به عنوان سهم سرمايه‌گذاری می‌گذاريم وسط تا کار را شروع کنيم. اين کمک‌مان می‌کند تا فضای حرفه‌ای‌گری را در کلوب‌مان به پا کنيم.

رفتم سراغ دوست صميمی‌ام، يعنی ادوب فتوشاپ و چند تراشه‌ پوکر طراحی کردم و يک دست ورق بازی. تراشه‌های پوکر را با بهترين ماده‌ می ‌سازند يعنی با سفال. با اندازه‌ی ۷0 پوند تراشه سفارش داديم و ورق‌ بازی‌های اختصاصی هم حدود ۵0 پوند آب خورد. تا همين‌جا، حسابی جيب‌مان خالی شده بود، اما وقتی کلوب راه بيفتد و کار کند، سودش خيلی بالا خواهد بود و ما از فروش چيزهایی مثل اغذيه و نوشيدنی توی کلوب سود خواهیم برد.

خب برنامه‌های پول‌دار شدن من تا چهارده سالگی و زندگی کردن در جنوب فرانسه تا ۱۶ سالگی ديگر بس است. مشقِ مدرسه و کیفيت درس‌ها هر دو با هم نسبت مستقيم دارند. من تمام تلاش‌ام را می‌گذارم روی مشق‌ها و کار مدرسه، چون امسال، يعنی کلاس ۹ و سال‌های بعدی خيلی برای بقيه‌ زندگی من مهم‌اند. من اغلب ۲ ساعت سر هر مشقی وقت می‌گذارم. بعدش می‌روم بسکتبال. بسکتبال سومين چيزی در زندگی است که عاشق‌اش هستم (بعد از خانواده و دخترها، به ترتيب). من دارم يک تيم توی مدرسه راه‌ می‌اندازم خودم مسئول سازمان‌دهی‌اش هستم چون کاپيتان تيمم. حرف ندارد. بسکتبال نه تنها خيلی به تناسب اندامم کمک کرده بلکه به رفقایم هم نزديک‌ترم کرده است. انگار يک زن باردار احساساتی باشم، ولی اهميتی نمی‌دهم. رفيق داشتن خيلی خوب است.


زندگی اجتماعی؛ سیگار و بوس و کنار
دست ‌آخر هم به زندگی اجتماعی می‌رسيم. وسط تعادل بر قرار کردن بين مدرسه، بسکتبال، و برنامه‌های کاری پيش‌رو، سخت است آدم يادش بماند به جز اين‌ها همه چيزی در زندگی هست. چنان غرق کارهای خودم هستم که اغلب زندگی اجتماعی را يادم می‌رود که بدجوری روی من اثر می‌گذارد.

من آدمِ مردمم و اگر دور و بر مردم نباشم و با آن‌ها بیرون نروم و بگو بخند نداشته باشم، از زن‌های بارداری که دچار افسردگی پيش از زايمان می‌شوند هم بداخلاق‌تر می‌شوم. تازگی‌ها من این مشکل را نداشته‌ام؛ اخيراً چندين بار به مهمانی‌های «شب‌خوابی» رفته‌ام.

می‌گويم «شب‌خوابی» چون بعد از تمام شدن مهمانی، شب را خانه‌ ميزبان می‌خوابم. آخرين مهمانی که رفتم حرف نداشت. مردم می‌رقصيدند، مشغول بوس و کنار بودند، بعضی‌ها گريه می‌کردند، بعضی‌ها دعوا، عده‌ای می‌خنديدند، بعضی می‌نوشيدند، بعضی سيگار می‌کشيدند. همه‌‌ی اين‌ها زير يک سقف اتفاق می‌افتاد. با وجود اين‌که اين مهمانی، مهمانی «شب‌خوابی» بود، يک لحظه‌ هم خواب به چشم‌ام نيامد و ساعت ۸:۳0 صبح از خانه‌ی ميزبان آمدم بيرون. اين يعنی يک مهمانی محشر.

می‌توانم تصور کنم بعضی‌ها، پاراگراف قبلی را خوانده باشند و فکر کنند: «مشغول بوس و کنار بودند؟ می‌نوشيدند؟ سيگار می‌کشيدند؟!» خب بله، پيش می‌آيد ديگر و مطمئنم بعضی‌هایتان پیش خودتان فکر می‌کنيد اين ديگر چه جور زندگی‌ است و من چه جور آدمی هستم؟

و درست همين‌جا، درست همين‌جا، می‌خواهم مردم دست نگه دارند. بچه‌ها هم همديگر را می‌بوسند، بچه‌ها هم می‌نوشند، بچه‌ها هم سيگار می‌کشند، درست مثل بزرگترها. ما بچه‌ها چون بچه‌ايم انگار داغ ننگ خورده‌ايم. ولی وقتی مدرسه،‌ دولت و حتی پدر و مادرهامان انتظار دارند ماها مثل بزرگترها رفتار کنيم نه بچه‌ها، نبايد برويم سراغ کارهايی که بزرگترها انجام می‌دهند؟ و بعضی از نوجوان‌ها اين کار را می‌کنند، بعضی نمی‌کنند. این یک انتخاب شخصی است.

Being a teenager living in London in the year of 2007

Part 1

"I'm only 14, but I feel like I'm older, it seems I've developed a hunch-back from carrying the world on my shoulders", is what I said to a mate of mine before writing this article. A simple sentence which really does set the mood for the rest of this article. If you haven't already caught the gist of what this article is going to be about, well I'll tell you. It's about being a teenager, more specifically, it's about being a teenager living in London, in the year of 2007 but any teenager can relate to what I'm going to bring forth to you. And as for adults, this should teach you something new about teens.


As I mentioned, I'm 14 currently I'm in year 9 (writing notes: if you could say in brackets what year 9 is equivalent to in Iranian schools, that would be great) and about to pick my GCSE choices for year 10. A big turning point in my life, as what I choose now will effect my life from now on, although you would think this would stress a teen out, it really doesn't. I have so much more on my mind than GCSEs and while granted it is definitely essential and important, I know what I want; Triple Science, Food, French, Business Studies and Religious Studies, along with the obvious compulsory subjects (English, English Lit. and Maths), the only reason why I'm not really caring about GCSEs is because it's too far away to get stressed about, I don't know how everyone deals with things, but I just relax and when something messes up, that is when I deal with it. I prepare for such things but I don't get obsessive and compulsive about them.



So what am I currently worrying about? Take some guesses... done? Now I'm gonna tell you, money, homework, quality of work in school, basketball and a social life. Now how many of those guesses were right? I'm willing to put money on the fact that at least one person reading this was thinking "girls" and "spots" were going to come up. I tend not to worry about girls, I have to thank my borderline over-confidence for that, (something I'll come to later) and spots... heh, I couldn't care less, there seems to be a stigma around spots and a lot of misinformation, many people thinking it has something to do with dirt and what not, and whilst it does, it is not the main reason. Spots come and go; I'm still the same person though.

Okay so, lets go into detail about why I'm worried about the things I am worried about; beginning with money, money is a drug and I am it's addict. Not that I'm materialistic, it's the fact that I love the security that comes with money. I feel I can support myself and others around me when I have a ubiquitous amount of it. Plus, money is essential for going out and enjoying life, and as the adult years of my life loom it is going to be needed for many more things as well, so I'm saving up now. How I hear you ask does a 14 year old get money? Well, I save the lunch money I get; yes, I don't eat at school, mainly because the food doesn't appeal to me (you might as well throw some toxic waste onto a plate, instead of the stygian food they give you, it would be an improvement). So that's £1 a day and I go to school 5 times a week, coming to £5 a week, multiply that by four and we get £20. Multiply that by 12, as there are 12 months in a year and you get a grand total of...

£240!

Great! Not really, it's nice, but I have high aims. Along with random money coming in from time-to-time for events such as the birthdays and money getting from working, writing etc. It becomes a nice little income for a 14 year old. But still, I crave more; I crave more for the drug that is money. So what do I do? I got together with a friend of mine a month back and we drew up a business plan... yes, a business plan... from two 14 year olds. Believe it! So what is our plan? Set up a poker club, this ingenious idea sprouted out when we thought, Harry (the friend I consulted about the business plan) already hosted poker parties at his house, why not make some profit out of the people?

We named it, and we got together some membership papers and what not. How our money comes in is that, our mates who play poker with us will sign up as members, get a card (like a credit card, except with the club name on it) and in return for membership they give us £5, how many kids come to our poker parties? 16. 16 multiplied by 5 is... £80! Straight away, £80 profits in. Added on top of the investments me and Harry put in, (£100 each) to get things started, this will now help us to get the air of professionalism to the club. I went to my trusty friend, adobe Photoshop and designed some poker chips, and a deck of playing cards. The poker chips will be made of the finest material that poker chips can be made from: clay. We ordered £70 worth of chips, and the custom deck of cards came to about £50. Already quite a hole burnt in our pockets, but once the club is up and running, the profit will be immense, with us making profit off selling things within the club such as refreshments, food, etc.

So enough about my plans to become rich and wealthy by 14 and retire and live in the South of France by 16. Homework and the quality of work in school both tie into each other really. I put the upmost effort into my homework and school work, as this year 9 and the following years and very crucial to the rest of my life. I often spend 2 hours on each piece of homework. Then there is basketball, basketball is my third love in life (after family and girls, respectively), I'm in the works of setting up a team at my school, organizing everything as I'm the captain, it's great. Basketball not only has drastically improved my fitness but made me get closer with my mates. Which makes me sound like an emotional pregnant woman, but I don't care. Friends are great things to have.

Finally a social life, whilst balancing, school, basketball and my up and coming business plans, it's hard to remember life exists out of those things. I'm so enveloped in my own things I often forget about my social life, which really effects me in a magnificently bad way. I'm a peoples' person, and if I'm not around people or going out and having a laugh I become more moody than a pregnant woman suffering from antenatal depression. Recently that hasn't been a problem at all; I've been to a series of "sleepover" parties lately. I call them sleepovers because you sleep round the hosts’ house after the party is done. The last party I went to was great, people dancing, people kissing, people crying, people fighting, people laughing, people drinking, people smoking, everything and anything under one roof, all that drama and excitement all around, and I feed off the positive energies. Although this party was a sleepover party, I didn't get a wink of sleep and left the persons house at 8:30 in the morning. A sure sign of an excellent party.

I can imagine some reading the past paragraph and thinking, "PEOPLE KISSING? PEOPLE DRINKING? PEOPLE SMOKING?!", well yes, it happens and I'm sure some of you are in your head judging the what that kind of lifestyle is like, and what kind of person I am and right there, right now I want you people to stop. Kids kiss, kids drink, and kids smoke, just like adults, it has a stigma attached to it because we're kids, but when school, the government and even our parents and demanding us to act like adults instead of children, shouldn't we douse in things that adults do? And some teens do, some don't, it's a personal choice.

- Ali Jami

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

خیلی خوب بود علی ... ای ول! تو دست کم پنج شش سال از نسلی که ما بودیم، توی همین سن، جلوتری. منتظرم مطلب شماره دو هم منتشر شه.

-- ندا ، Mar 26, 2007

از قسمت اول متن بسیار خوشم آمد برایم بسیار جالب بود که یک نوجوان با سن کم به فکر کسب درآمد به این نحو باشد در صورتی که دربسیاری از خا نواده های ایرانی کار کردن فرزندان ننگ وعار است .به نظر من اگر نوجوانان ما هم اینگونه فکر کنند آینده شان را از همین دوران جوانی می سازند .در صورتی که خیلی از این بچه ها حتی دردوره جوانی وبعد از آن هم نمی دانند که از زند گی شان چه می خواهند .

-- افشین ، Mar 26, 2007

Great! I wish all Iranian boys were thiinking like you! Khoda ghovat!

-- Farideh ، Mar 26, 2007

علي همون چيزي كه مي گي كه امسال رو انتخاب هاي آيندت تاثير داره امسال با هر كاراكتري كه بسازي روي توانايي هاي ارتباط سازي و نسبت برقرار كردن بين خواسته هات هم تاثير داره .... حيف از اين سن كه بي خيال اين باشي ... بشناسي توان هات رو در ميان رده سني ات و اينكه شخصيت پروري هم يك نوع هنر است و همين جوري درست بشو نيس ...

-- بدون نام ، Mar 26, 2007

جناب استاد جامی
با سلام امید است علی آقا ادب را از بی ادبان بیاموزد .

-- علی ، Mar 26, 2007

دمت گرم حرف واقعيت رو زدي من هم مثل تو فكر ميكنم

-- poorya ، Mar 26, 2007

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)