تاریخ انتشار: ۲۴ بهمن ۱۳۸۵ • چاپ کنید    
نیچه و عشق

آنچه شما عشق می‌نامید، دیوانگی‌هایی ست کوتاه

داریوش آشوری

از این‌که کار و بار کافه گرم است چنان‌که می‌توانیم در این گوشه دنج میزبان آدم‌های اسم و رسم دار باشیم خوشحالیم. به داریوش آشوری اندیشمند ایرانی و مترجم کتاب چنین گفت زرتشت نیچه یک صندلی در کافه زمانه تعارف کردیم و او هم تعارف ما را پذیرفت و در هفته‌ای که همه چیز در رادیو زمانه رنگ و بوی عاشقانه پیدا کرده از شیوه رویارویی فریدریش نیچه با مساله عشق برایمان گفته است.

واژه‌ی عشق نخستین چیزی را که به ذهن می‌آورد، کششِ پرشورِ دو جنس زن و مرد به یکدیگر است. و نیچه از این جهت کارنامه‌ی تجربه‌ی درخشانی ندارد. می‌دانیم که او برای دوره‌های کوتاهی با چند زن رفت‌-‌و-‌آمد داشته، اما هیچگاه پای‌بندِ هیچ‌یک نشده است. شاید گرم‌ترین رابطه‌ی او با یک زن رابطه‌ با آن زنِ زیبای نامدارِ روس، لو سالومه، بوده باشد، که خاطراتی هم نوشته و در آن از هوشِ سرشار نیچه و باریک‌بینیِ شگفت‌اش یاد کرده، اما، تا آن جا که به خاطر دارم، نشانی از رابطه‌ی عاشقانه میانِ آن دو در آن نیست. آورده اند که او از لو سالومه درخواست ازدواج هم کرده بوده است. ولی، این حرف اگر درست هم باشد، نیچه می‌باید زود از این گفته پشیمان شده باشد. زیرا او آن‌چنان عاشقِ رسالتِ فیلسوفانه‌اش بود که هرگز روا نمی‌داشت هیچ عامل مزاحمی فضای تنهایی و گوشه‌گیریِ ضروری برای آن را خراب کند.


afp اشتباه نکنید این زن مادر نیچه است

نیچه در "جستار سوم" از کتابِ تبارشناسیِ اخلاق از آنچه ضروری زندگانی فیلسوفانه است چنین سخن می‌گوید: "هر جانوری، از جمله جانورِ فیلسوف، به‌غریزه در پیِ شرایطِ درخورِ بهینه‌ای ست که در آن تمامیِ نیرویِ خود را خالی کند و به بالاترین مرزِ احساس قدرت برسد. هر حیوانی به‌غریزه و با حسِ بویاییِ ظریفی که دستِ عقل به دامان‌اش نمی‌رسد، بیزار است از هر مزاحم و مانعی که سرِ راه‌اش سبز شود و راهِ دست‌یافت به این بهینه را ببندد یا تواند بست[…]. بدین‌سان، فیلسوف بیزار است از ازدواج و هرچه که کار را به وسوسه‌های ازدواج بکشاند؛ زیرا ازدواج مانعی‌ست و مصیبتی برای رسیدنِ او به بهینه‌یِ خویش. تا به امروز کدام فیلسوفِ بزرگی ازدواج کرده است؟ نه هراکلیتوس، نه افلاطون، نه دکارت، نه اسپینوزا، نه کانت، نه شوپنهاوئر." وی ازدواجِ سقراط را هم از جنسِ "مسخره‌بازی‌"هایِ او و دست انداختنِ دیگران می‌داند.

به ‌هرحال، او هرگونه که برای ازدواج نکردن خود دلیل بیاورد، نمی‌تواند دشمنی خود را با زنان و خوارداشت خود را از ایشان پنهان کند. آن جمله‌ی نامدارِ او را همه به خاطر دارند که: "به سراغِ زنان می‌روی؟ تازیانه را فراموش نکن!" در کتابِ فراسوی نیک و بد، در فصلِ "فضایل ما"، در پرده‌ی روان‌شناسیِ زن، دشنام‌هایی به زنان می‌دهد که در شأنِ حکیمِ بزرگی چون او نیست. او میانِ زن و مرد، بر بنیادِ طبیعت‌شان، شکافی فراخ و پر نشدنی می‌بیند، تا به جایی که بر آن است که این دو هرگز یکدیگر را درنمی‌یابند. در بابِ دشمنیِ نیچه با زنان برداشت‌هایِ گوناگون کرده اند، از جمله همجنس‌گراییِ نهفته‌ی او را علّتِ آن دانسته اند، که گویا هیچگاه "در عمل" آشکارا نشده است. در این باب، دستِ کم، یک کتابِ کلان با "عکس و تفصیلات" هم نوشته اند، به نامِ "رازِ زرتشت" (Joachim Köhler, Zarathustras Geheimnis).

نیچه به‌راستی فیلسوفی انقلابی بود و تاخت‌-‌و‌-‌تازِ او به متافیزیک و اخلاقِ آن راهگشایِ جریانِ فکریِ بزرگی در نیمه‌ی دوّمِ سده‌ی بیستم شد که به نامِ پُست‌مدرنیسم می‌شناسیم. ساخت‌گشاییِ او از متافیزیکِ فلسفی و دینی، با بیرون کشیدن و سنجشگریِ مفهوم‌های بنیادین‌شان، او را به میدانِ ستایشِ پرشور و شاعرانه‌یِ زندگی و تن و زمین و لذت‌های زندگانیِ زمینی، از جمله لذتِ جنسی، کشید. او پدرِ معنویِ اندیشه‌گرانِ بزرگی در سده‌ی گذشته، به‌ویژه در فرانسه، است. از جمله بزرگ‌ترین‌شان میشل فوکو که در میدانِ کند-‌و‌-‌کاوِ فیلسوفانه و جامعه‌شناسانه در نگاه به جنسیّت و قدرت و رابطه‌ی آن دو انقلابی پدید آورد که در علومِ انسانی، در اروپا و امریکا، اثری ژرف و پایدار گذاشت. فوکو خود می‌گفت که "من یکسره نیچه‌ای ام."


لو سالومه تنها زن زندگی نیچه

فوکو، که خود همجسنگرا بود، تنها نظریه‌پردازی نکرد، بلکه "در عمل" هم دست به تجربه‌های جسورانه‌ای زد که به بیماری و مرگِ او انجامید. امّا نیچه، به رغمِ نظریّه‌پردازی‌های‌اش، خویی سخت پارسایانه داشت. مردم‌گریزی او و خوگرفتگی‌اش به تنهایی با تنگدستی، به پارسایی او بیش‌تر میدان می‌داد. او، در نهایت، با همه مسیحاستیزیِ نظری‌اش، از زندگانی خود تصویری مسیحاوار داشت و خود را، با درد و رنج‌هایِ بی‌نهایت‌‌ای که از بیماری کشید، همچون فدیه‌ای الاهی برای"نجاتِ" انسان می‌دانست (به این نکته در چنین گفت زرتشت فراوان اشاره دارد. از جمله نکـ : "درباره‌یِ لوح‌هایِ نو و کهن" ۶) امّا نجاتِ او نجاتی ست باژگونه‌ی نجاتِ مسیحی، یعنی در جهتِ آشتی دادنِ انسان با زمین و زندگی ست نه گریز از آن.

با این همه، این ستایشگرِ زمین و زندگی آن‌چنان غرق در احساسِ رسالتِ "مسیحاییِ" خود بود و چنان تار-‌و-‌پودِ وجود-اش را برایِ آن بسیجیده بود و به سوی آینده‌ فراافکنده بود، که جایی برایِ لذت‌هایِ اکنونیِ زندگی برای خود بازنگذاشته بود. او تمامیِ اکنون و "نقدِ وقتِ" آن را خرجِ آینده کرد؛ آینده‌ای که او برایِ انسان می‌دید و آرزو می‌کرد. در نتیجه، از لذت‌هایِ اکنونی چیزی، یا جز اندکی، بهره‌ی او نشد. او هر ماندنی را در اکنون و هرگونه لذت‌پرستی را که خود را به سوی آن آینده، آن آینده‌ی "اَبَرانسانی"، فرانیفکند، خوار می‌شمرد و درخوردِ خوارترین انسان می‌دانست، یعنی "واپسین انسان". عشق و لذتِ جنسی نیز می‌بایست از نظرِ او چنین چشم‌اندازِ بَرینی داشته باشد تا خام و حیوانی و "واپسین‌-‌انسانی" نماند. زیرا ذاتِ زندگی، در نظرِ او "خواستِ قدرت" است نه لذت به خاطرِ لذت. و این معنی را در باب عشق و زناشویی و زادآوری به روشن‌ترین بیان در فصلِ "درباره‌ی زناشویی و فرزند" در چنین گفت زرتشت بازمی‌گوید:

"آنچه شما عشق می‌نامید، دیوانگی‌هایی ست کوتاه و زناشویی‌تان حماقتی دراز، پایان‌بخشِ این دیوانگی‌هایِ کوتاه!

"عشقِ شما به زن و عشقِ زن به مرد، ای‌کاش همدردی با خدایانِ دردکش و پنهان بود! امّا از همه بیش کششِ دو حیوان است به هم.

"باری، بهین عشق‌هاتان نیز جز حکایتی شورانگیز و شر-‌و-شوری دردناک نیست. حال آن که عشق مشعلی ست که می‌باید روشنگرِ راه‌های بالاترتان باشد.

"باید به فرا و ورای خویش عشق ورزید! پس نخست عشق‌ورزیدن آموزید! و بهرِ این می‌باید جامِ تلخِ عشق‌تان را بنوشید!

"در جامِ بهین عشق‌ها نیز تلخی هست. و این‌سان شوق به اَبَرانسان را برمی‌انگیزد. این‌سان در تو، ای آفریننده، تشنگی می‌انگیزد.

"تشنگیِ آفریننده؛ خدنگی و اشتیاقی به ابرانسان: هان، برادر، این است خواستِ تو از زناشویی؟

"مقدّس باد چنین خواست و چنین زناشویی."

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

آقای آشوری گرامی، من نه فلسفه آموخته هستم و نه زبانشناس.ولی در حیطه شخصی علاقمند به هر دو. در نتیجه دارای مشکلاتی که حدس زدنشان برای شما آشکار است.
در رابطه با مفهوم «ابر مرد» ، اشکال بزرگی دارم. «ابر» برایم دست نیافتنی و فوق بشری معنا میدهد.آیا منظور، انسان متفکر است؟ اگر آری، چرا دست نیافتنی است؟. یا شاید برداشت من از واژه ابر غلط است؟
از توضیحتان متشکرم. با احترام

-- م.م. ، Feb 14, 2007

سلام. «دشنام‌هایی به زنان می‌دهد که در شأنِ حکیمِ بزرگی چون او نیست». این بی تردید یکی از بدیع ترین جمله هایی است که در باره نیچه بیان شده است.

-- مانی ، Feb 14, 2007

نيچه بيش از آنكه راهگشاي جريان فكري پست مدرن باشد همواركننده فاشيسم بوده است. البته در زبانشناسي تاريخي عملكردي مثبت دارد اما همين ابر انسان كه دستكاري شده ابرمرد است نشان از تفكر فاشيستي او دارد.

-- بهنام ، Feb 14, 2007

سلام. دوستان گرامی، ترجمه "چنین گفت زرتشت"، با همکاری آقای اسماعیل خوئی صورت گرفت.

-- آرتا ، Feb 15, 2007

به نظر من حتا اشاره به اتهام همجنسگرائی بی انصافی بزرگی در حق نیچه این ابر انسان واقعا موجود است. کسی که عشق را اینچنین "واقعی" و منطبق بر آخرین یافته های علمی بشر امروزی توصیف کرده بود.
من همجنسگرائی را یک شکل خاص از همان مقوله کلی عشق میدانم که به همان خوبی در توصیفهای نیچه (مثلا دیوانگی های کوتاه) میگنجد.
به هر حال پذیرفتن توصیف نیچه از عشق راه کامروائی و بهره وری از عشق بازی را بر من نبسته است.

-- جمشید م. ، Feb 15, 2007

این که آشوری عزیز می گوید نیچه دشنام هایی به زنان می دهد که در شان او نیست در واقع نگاهی ست فرا-زمینی به این فیلسوف، همان نگاهی که مردم به پیامبر و امامان و بزرگان دینی شان دارند. این نگاه چنین انسان هایی را نه جانوری برساخته از پوست و گوشت و استخوان و ژن ها و دی ای آ، که می خورد و سرِقدم می رود و مغزی دارد پرورده ی میلیون ها سال تلاش جانوری برای زنده ماندن و انباشته از بازتاب ها و خطا گر و خطایاب ( فرهنگ ساز) و به هرحال فرآورده ی روز و روزگار خویش با همه ی دانایی ها و نادانی هاش، بلکه هستی هایی سربه سر پاکی و راستی و لغزش ناپذیر که باید ستودشان و در برابرشان سر به کرنش فرودآورد. نه! انسان یا به نام برازنده تر اش هومو ساپی ینس این چنین نیست. او جانوری ست که بی این که بداند و بخواهد به فرهنگ آفرینی رو آورده. به بیان دیگر، فرهنگ آفرینی شیوه ی ستیز و زیست این گونه ی جانوری درمیان میلیون ها گونه ی جانوری دیگر بوده است. آیا این فرهنگ آفرینی این گونه ی جانوری و زمین زیست گاه اش را به باد فنا نخواهد داد؟ ابراسان نیچه هم همان افسانه ی کهن سوشیانس و مسیح و امام زمان است و بس. دست از ستایش نام آوران این گونه ی جانوری برداریم . هر هومو ساپی ینسی خطا گر است، و خطاگری در تار و پود هستی ماست. درود و بدرود. م.م

-- بدون نام ، Feb 15, 2007

Zarathustras Geheimnis

-- بدون نام ، Feb 15, 2007

دوست بی نام، متشکرم.
متوجه سردرگمی های ما هستید؟

-- م.م. ، Feb 15, 2007

من هنوز امیدوارم آقای آشوری خودشان جواب مرا بدهند.

-- م.م. ، Feb 15, 2007

این که نیچه گفته عشق دیوانگی هست حتی امروز هم بحثش بازه بین روانشناس ها یک عده عقیده دارند که واقعا دیوانگیست. یک عده محقق هم رابطه هورمونی وشیمی مغز پیدا کرده اند و وجه علمی داده اند. مثلا نقش کاهش سروتونین که بین بیماران وسواسی و عشاق مشترکه، یا دوپامین که در معتادان به مواد مخدر و عشاق سهم مشابه داره. این ها رو هلن فیشر آنتروپولوژیست مفصل نوشته که البته همه جامعه علمی نظریاتشو قبول ندارند و من یک خلاصه از نظریه اشان تو صفحه وب خودم گذاشتم چون به هر حال نظر گیره.

-- خسرو احسنی قهرمان ، Feb 16, 2007

آقا یا خانمِ م. م.
پاسخ خود را در مقاله ی "ابر-" و "ابرانسان" ببینید.

کافه چی: این مقاله آقای آشوری در بخش اندیشه زمانه منتشر شده است

-- داریوش آشوری ، Feb 16, 2007

باسلام به حضور استادآشوری ایاایشان رمان ونیچه گریه کرد را مطالعه فرموده اندنظرشان درباره ی این رمان که سرشار ازعشق میباشدچیست؟

-- هیوا ، Feb 18, 2007

شما از عشق و فلسفه و انسان می گویید اما من موضوع دیگری در این باره بگویم که چرا سانسور!خواستم چیزی بنویسم اما نگاه کردم که نوشته اید در صورت تایید نظر شما منتشر می شود.!!!!!


کافه چی: این کار برای جلوگیری از کامنت های اسپم است و گرنه که ما وقتی به خودمون هم فحش دادند پابلیش کردیم

-- م.ساحل ، Feb 22, 2007

در آدرس زیر:
http://asre-nou.net/1385/bahman/25/m-valentine_day.html
مقاله ای دیدم با عنوان:
بی خیال سیاست، عشق را عشق است
که نویسنده آن "همنشین بهار" به مناسبت روز عشاق نوشته بود.
با سلام به استاد فرزانه آقای داریوش آشوری و آرزوی طول عمر ایشان

-- zamzam@bk.ru ، Mar 4, 2007

o o abaar maard bood

-- naser nozari ، May 14, 2007

در جواب آقا جمشید.
عزیزم نیچه یا در واقع عشق من که فلسفه افلاطونی و سقراطی را به چا لش کشیده در همه مبحث ها یی که داره با هر جور نگاه به آنها به تفسیری می رسی. عزیزم باید مسیل اطراف آن زمان یا هر رخدادی که در آن زمان بوده و شایدم هست رادر نظر گرفت بی توجهی به اطراف انسان را به نهی لیسم می کشد.
می توان از دو سو نظر فیلسوفانه اش را در مورد زن تفسیر کرد
یکی اینکه با تو جه به آن زمان که زنان جایگاهی در مسایل سیاسی اجتماعی و فلسمی نداشتند و در واقع حیوانیزیست بوده اند
مسیله دوم اینه که زن فکری محدود است و نهیلیسم و یا در هر جا که زن هست بالاخره فسادی هست . اما آنچه که واضح تره این که حقیقتی نیست هر چه هست به تفسیر کشیدن رویداد ها ست .
موفق باشین سیواالی داری idim هست

-- حمید ، Jun 30, 2007

از انچه باید سخن گفت ادمی یا در اتشکده اتاقش یا خلوتکده اتشین تنهایی بر زبان می اورد. برای انان که برای هر تفصیری در ابتدا به اعتقاد خود خو میکنند باید گفت شناخت هر بشری با تمام پیچشها وابر پیچشهایش نتیجه تحلشل ذهنهای در بند ان بشر است تما کردن تنها گردابی که تمام نمی شود نام دارد و میل اقوام بشر برای اتمام این شریان گویی در گردباد هوا گره زدن است اری شناخت هر کسی از این قوم بیش از انچه او از خود می داند خطر ناک مینماید spl-sort id

-- ساجد معانی ، Sep 7, 2007

آری ، درهرحال درنظریات نیچه نشانهایی از دشمنی وی با نسوان میتوان دید ولی مطالعات وی برروی این موجودات پر بیراه نیست ! کمی در رفتار نسوان پیرامون خود دقت نموده و با گفته های نیچه مقایسه نمایید . ولی در رابطه با عشق اعتقادی به گفته نیچه ندارم !

-- داریوش ، Sep 12, 2007

روحانی کرن شهوت بارگی را عشق نامند
نیچه - غروب بتان

-- ع.ع ، Feb 16, 2009

سخن گفتن درباره ی نیچه،سهل ممتنع است.آسان می نماید اما سخت بتوان به ژرفای اندیشه اش ره بُرد.

-- ،رهاد ، Jul 22, 2010

سخن گفتن درباره ی نیچه،سهل ممتنع است.آسان می نماید اما سخت بتوان به ژرفای اندیشه اش ره بُرد.
www.farhad06.persianblog.ir

-- ،رهاد ، Jul 22, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)