معرفت شناسی راديو


عکس دسته‌جمعى بدون «آقاى زمانه»

شاید این گونه بشود گفت که قبل‌تر، هویت اصلی متعلق به رسانه بود و این روزنامه‌نگار بود که باید خود را در این چهارچوب قرار می‌داد. فرد، سربازی بود از لشکر؛ اوضاع و احوالش، نباید تأثیری روی خروجی می‌گذاشت. اما اکنون کم‌کم داریم به این باور می‌رسیم که فرد، هویت، خط فکری، منش و روش خودش را دارد و مجبور نیست خودش را به شکل دلخواه رسانه در بیاورد. شاید کار رسانه، بیشتر انتخاب فردی باشد که با ملاک‌ها و معیارهای رسانه هم‌خوانی دارد و آزادی انتخاب و عمل از آن شخص روزنامه‌نگار است.



قصه زمانه

خبر برای من تکان دهنده بود: سنت قصه گويی در راديو ايران رو به زوال می رود (به خبر بی بی سی نگاه کنيد). برای من قصه راديو يادآور قصه شب است وقتی کودکی بودم يا قصه ظهر جمعه است وقتی نوجوان بودم. سالهاست قصه راديو ايران را نشنيده ام اما بی گمام ام که بسياری می شنوند يا بهتر است بگويم می شنيده اند. راستی قصه ها تمام شده است؟ شهرزاد مرده است؟

داستان ايران انقلابی و قصه داستان عجيبی است. در همه سالهای انقلاب جايزه کتاب سال برگزار شده و هيچ وقت رمان و ادب داستانی در آن جدی گرفته نشده است. در سياست فرهنگی جمهوری شهرزاد هرگز به رسميت شناخته نشده است سهل است قصه گويان در فشار بوده اند و رنج برده اند. من رمز مخالفت با قصه را نمی فهمم. وقتی کتاب مقدس اسلام سرشار از قصه است. وقتی قرآن عجم مثنوی قصه-بنياد است.

اين داستان سر دراز دارد. جنگيدن با تخيل کار همه سياست هايی است که بر فقر تخيل بنياد شده اند. بر گزارش سرراست و يکرويه و تک معنايی از جهان تکيه دارند. قصه در اين نظام فکری لاطائل است. دروغ است. پوچ است. اما ستيز با قصه مرا به ياد ستيز با شاهنامه می اندازد و داستانهای پهلوانی در عصر سلجوقی. برای من رمز بيگانگی با فرهنگ ايران است. فرهنگی که با قصه شناخته می شود و بزرگترين آثارش قصه گويند. داستان البته تنها در سنت نيست که محوريت دارد. بزرگترين توليد فرهنگی ما در قرن بيستم رمان و داستان بوده است و در جهان نيز هر روز دهها داستان تازه شکل می گيرد و خواننده می يابد. اما در جمهوری اسلامی هنوز قصه رسميت نيافته است و شايد هرگز نيز رسميت نيابد.



آسیب شناسی رادیوهای داخلی و خارجی

سال ها از شکوفایی رادیو فردا و بی بی سی فارسی می گذرد اما هنوز برنامه ها، روند کلیشه ای و تکراری را طی می کنند. بخش ترانه های درخواستی بی بی سی فارسی همان شرایطی را دارد که جمعه ها، جوانان ایرانی را در روستاها و شهرهای کوچک به خود جلب می کرد. بسیاری از برنامه ها همچنان به عهد سالیان دراز خود پایبند مانده اند، اما شنونده هایشان چهارده سال را پشت سرگذاشته اند و این صدا، اجرا و نوع برنامه ها را قدیمی و کلیشه ای تر از آن می دانند که برای شنیدن دوباره، وقت بگذارند.

مردم همچنین نسبت به رادیوهای داخلی ایرانی دچار تردید و دلزدگی شده اند .مدت زیادی است که حتی در تاکسی ها فقط صدای گوینده رادیو پیام در مورد اوج ترافیک در برخی نقاط شهر شنیده می شود.



راديو رسانه زهوار در رفته

رادیوی سنتی رسانه پیرمردهاست. تصویر پیرمردهایی که یک رادیوی ترانزیستوری به گوش‌شان چسبانده‌اند و مثلاً روی نیمکت یک پارک نشسته‌‌اند برای ما تصویر غریبه‌ای نیست. البته این روزها رسانه رادیو به آن مفهوم قدیمی یک جای دیگر هم حضور دارد توی تاکسی‌های زرد و نارنجی که پشت راهبندان‌‌های شهرهای بزرگ گیر کرده‌‌اند.

اما این رسانه زهوار در رفته کجای زندگی جوان امروزی است؟ جوان عصر اینترنت و هارد راک در کدام یک از وقت‌های زندگی اش پیچ رادیو را می‌چرخاند. صدای رادیو کجای زندگی پر از استرس جوان امروزی می‌تواند بپیچد؟