تاریخ انتشار: ۱۰ شهریور ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
برنامه به روایت شهرنوش پارسی‌پور - شماره ۴۹

سه تفنگدار شعر

اين برنامه را از «اينجا» بشنويد

برنامه‌ی این هفته اختصاص دارد به لعبت والا، شاعر معاصر، و به مناسبت چاپ اثر جدید او «پر گشودن‌ها به هوای پرواز».

لعبت والا در سال ۱۳۳۹ در تهران متولد شد. به رغم اشتیاقی که به ادامه‌ی تحصیل داشت، در شانزده‌سالگی و در نیمه‌راه دبیرستان ازدواج کرد. ولی دنباله‌ی درس و مشق را به‌صورت متفرقه ادامه داد. خانم سیمین بهبهانی، شاعر بزرگ معاصر ایران، در مقدمه‌ای که بر این کتاب نوشته‌اند، به نام «اسرارهایی در غبار نشسته؛ خاطراتی از دوست نازنینم شاعر گرامی خانم لعبت والا»، چنین نوشته‌اند:

«ساکن تهران‌نو بودم؛ نخستین شهرک اقماری تهران. ساکنانش طبقه متوسطه فرهیخته بودند. جواد فاضل، سرهنگ قره‌گوزلو و همسرش منصوره، مهدی خالدی نوازنده چیره‌دست ویلون،‌ رهگذار شاعر، مرتضی ارژنگی، میرمصور ارژنگی نقاش چیره‌دست و افرادی در این زمینه.
یک روز نشسته بودم دلتنگ؛ که تلفن زنگ زد. گوشی را برداشتم. صدای زنی بود؛ صدایی مثل ریزش نقره‌ای فواره. پرسید: «شما فلانی هستید؟» گفتم: «بله! شما؟» گفت: «لعبت شیبانی» نامش را شنیده بودم. می‌دانستم شاعر است و خواهر مهندس عبدالله والا. هر دوی ما از خانواده روزنامه‌نگار بودیم. می‌خواست ملاقاتی داشته باشد. با خوشحالی قرار گذاشتم».

بعد دوباره در صفحه‌ی بعد ایشان می‌گوید:

«آن وقت‌ها سه دوست شاعر بودیم که دکتر صدرالدین الهی ما را "سه تفنگدار شعر" لقب داده بود: لعبت والا، فروغ فرخزاد و من. در همه محافل ادبی هر سه با هم حضور داشتیم. دهه سی، دهه پرباری بود. شاعران بسیاری در این دهه بالیدند. شعر نیمایی در این دهه پیروان جدی پیدا کرد. توللی که از نخستین شیفتگان نیما بود، از نیمه راه بازگشت. اما شاهرودی، سایه، اخوان، شاملو، مشیری، رحمانی، کسرایی، زهری، رؤیایی؛ در آخر سال‌های دهه سی، آتشی و براهنی در رده طرفداران جدی شعر نیمایی به کار خود ادامه دادند و ما سه‌تن ابتدای کار خود را با شعر نیمایی آغاز کردیم و بعدها هرکدام شیوه خود را پیش گرفتیم. لعبت مهربان و ساده‌دل و شیرین‌زبان و بزرگوار بود. از هیچ کس گله نداشت، بدی‌ها را نادیده می‌گرفت و در دوستی سخت‌ پایدار بود. فروغ اما دچار هیجان ذاتی و همیشگی و سرخوردگی‌ها در زندگی خصوصی پرخاش‌جو، بی‌پروا و پرتوقع بود».


سیمین بهبهانی و لعبت والا | عکس از سایت ایرانیان

به هرحال این شرح ادامه پیدا می‌کند در باره‌ی شاعر و می‌گوید:

«لعبت هم پس از گذراندن دوره روزنامه‌نگاری برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت. هنگام خداحافظی از من خواست صفحه ادبی «تهران مصور» را که تا آن هنگام زیر نظر خود او اداره می‌شد، اداره کنم. قبول کردم، با آن که توانستم در گردآوری بهترین شعر شاعران در این صفحه کوشیدم، چون خود لعبت نیز با وسواس تمام عهده‌دار این مسئولیت شده بود».

خانم بهبهانی در صفحات بعدی از ژاله اصفهانی و شاداب وجدی نام می‌برد که هم هر دو شاعرند و هم از دوستان لعبت والا که اکنون هردو ایشان همانند لعبت والا مقیم انگلستان هستند. در ادامه، ایشان از رباعی‌های لعبت‌ والا صحبت می‌کند. من یکی از آن‌ها را برای شما می‌خوانم:

دور از تو مرا قرار و آرامی نیست
زیر سایه مهرت به سرم بامی نیست
نامت خوش، کامت خوش، و جامت سرشار
هر چند کزین جمله مرا کامی نیست

ایشان ادامه می‌دهد:

«این رباعی می‌تواند روحیه خانم لعبت والا را به‌کمال متصور کند. رنج خود و راحت یار طلبیدن، یاری که همه شادی‌ها را دارد و عاشق را از جمله آن‌ها بی‌نصیب می‌گذارد. این است که می‌گویم هرگز ندیده‌ام که لعبت از کسی گله‌مند باشد».

به هر حال بعد راجع به غزل‌های لعبت والا توضیح می‌دهد:

«طبیعی‌ست که من هنگام مرور بر شعرهای این دوست عزیز به غزل بیش از انواع دیگر توجه کنم. اما رباعی‌ها، بی‌اختیار مرا مجذوب کردند. از آن رو که قوانین رباعی که مهم‌ترین آن ختم کلام به قاطعیت در مصراع چهارم است، رعایت شده است و هم از آن رو که در میان رباعی‌هایش تعدادی هست که مرا به محبت نواخته است. اینک به غزل می‌پردازم. خودخواهی مرا ببخشید. لعبت غزل را به تفنن، اما به زیبایی و بااحساس می‌سراید و غالباْ همان روح متواضع و آرام و پذیرای اندوه در آن‌ها جلوه می‌کند. به این غزل توجه کنید:

ز غم به ساز تهی از ترانه می‌ماند
دلم به مرغک بی‌آشیانه می‌ماند
گریز ابر و تن دشت چشمه رنگار
به عشق ما و وفای زمانه می‌ماند
خروش اسب خاموش چشمم
به جلوه‌های غم بی‌بهانه می‌ماند
تمام هستی من انتظار فردا بود
گذشت عمر مرا چون فسانه می‌ماند
نماز هر سحرم آیه‌های بیزاری‌ست
سکوت من به دعای شبانه می‌ماند

به این ترتیب خانم سیمین بهبهانی حق مطلب را نسبت به لعبت والا ادا می‌کند و من برای همین فقط به فرمایش‌های ایشان توجه کردم.

یکی از ويژگی‌های کتاب «پرگشودن‌ها به هوای پرواز» این است که شما در بخش اول به اشعاری برمی‌خورید که همه با وزن و قافیه هستند و در ردیف اشعار قدیمی. من فکر می‌کنم هر شاعر معاصری اگر براستی شاعر باشد، باید این کار را بکند. یعنی در آغاز کار اشعار با وزن و قافیه‌اش را چاپ کند تا روشن شود که او واقعاْ شاعر است. نمی‌شود باور کرد که کسی شاعر است و نمی‌تواند شعر به سبک قدیم بگوید. من شخصاْ این باور را ندارم. ولی در بخش دوم، لعبت والا اشعاری به سبک جدید دارد؛ اشعار نیمایی به اصطلاح. به یکی از آخرین شعرهای کتاب نگاه کنیم به اسم نماز کفر:

من به آغاز می‌اندیشم
و به پرواز در آن نقطه دور
که مرا با تو معیاد آنجاست
قصر خاکی ما در گذر باد آنجاست
من به ایثار می‌اندیشم
من به دیدار می‌اندیشم
دیدار در آن سوی زمان
با من از ظلمت دلگیر حصار
گفت‌وگو بیهوده است
با من از وسعت سرشار و فریبنده نور
که فراسوی رهایی است بگو
من عبادت را در محدوده سجاده
کفر می‌دانم کفر
من به خورشید و عریانی او
هرچندگاه به هنگام نیایش
می‌اندیشم
مُهر من قلب من است
انگشتانم تسبیح
و همه وسعت اندیشه من
سجاده است
و نمازم
آیه‌هایی است که می‌خوانم
وقتی از عشق سخن می‌گویم.

به هر حال، به طوری که دیده می‌شود، هم در سبک قدیم و هم در سبک جدید، لعبت والا می‌تواند شعر بگوید و موفق است. در شعر «مادرم» از مادر صحبت می‌کند که من در اینجا این شعر را برای شما می‌خوانم:

مادرم، صخره‌ی غرور
در درازنای شب
سرگونه سبز مانده بود
تازیانه‌ها بر تنش نشست
کوهستان ایستاده و صبور
قصه‌ی ثبات‌خوانده بود
چشمها، و بازوانش
آفتاب را به سینه می‌فشرد
که با بهار ‌دست‌هایش نهال عشق را
به خاک خشک غم نشانده بود
سال‌های سال در فراز و در فرود
بی‌شکیب و رهسپار همچون رود
هجوم تندباد و خروشها را
بر آستان آشیانه رانده بود
و کودکان بی‌پناه خویش را
از گزند فتنه‌ها رهانده بود.
مادرم قهرمانی بی‌شکست
گرچه در عزای ریشه‌های مهر
سرو قامتش فرو نشست
و بر غروب سرد خانه چشم بست
لیک همچنان کوهستان ایستاده و صبور
در نهاد نسل‌های من، در شکوه نور
فاتحانه ایستاده است.

شعر زیبایی‌ست و نشانه‌ی اندوه شاعر به مناسبت مرگ مادر. بازگردم به اشعار نوع قدیمی شاعر؛ به اصطلاح اشعار با وزن و قافیه‌ی شاعر. یکی از آنها به نام «ای عشق» را برایتان می‌خوانم:

خاموش‌تر از سنگم
ای عشق مرا دریاب
هنگام بهاران است
چشمم بگشا از خواب
صحرا شده گلباران
در دیده بیداران
من در طلب یاران
سرگشته‌ام و بی‌تاب
از خویش جدامانده، جامانده و وامانده
افتاده در این گنداب
آزرده ز شیخ و شاه
دردی‌ست بسی جانکاه
در دوزخ شب ماندن
جز کینه ونفرت نیست
در ظلمت این غرقاب.
خندند به من مردم
از عشق چو می‌گویم
گویند که آن رؤیا
نقشی است همه بر آب
گویند نشان از یار
در هیچ دیاری نیست
در جنگل بی‌فردا
بیهوده پی‌اش نشتاب.

همچنان که روزبه‌روز تعداد نویسندگانمان بیشتر و بیشتر می‌شود، شاعران‌مان هم تعدادشان روزبه‌روز بیشتر و بیشتر می‌شود. البته همیشه در سنت شعری زنان شاعره پیشروتر بودند از نویسندگان؛ و لعبت والا در کنار فروغ فرخزاد و سیمین بهبهانی، سه شاعری بودند که وارد میدان‌های اصلی شعر نوین شدند. منتها هر کدام سرنوشت جدایی را رفتند و در این سرنوشت متفاوت جایی برای خودشان در ادبیات باز کردند.

باز هم در آینده از این شاعر با شما صحبت خواهم کرد.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

فکر می کنم در سال تولد این خانم اشتباه کرده اید

-- ali ، Sep 3, 2007

لعبت والا در سال 1309 هـ.ش متولد شد.پدرش محمد حسین والا ملقب به ظهیر السلطان و مادرش منیر والا بود.لعبت والا کارمند وزارت فرهنگ و هنر رئیس شورای تهیه و تنظیم برنامه های هنری و از ترانه سرایان گروه های موسیقی این وزارتخانه بود. او از اواخر دهه بیست می نوشت و می سرود و از سال 1340 هـ.ش نیز به ترانه سرایی پرداخت.وی تجربه هایی در زمینه طراحی داستان اپرا و باله انجام داده است.

-- nader ، Aug 29, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)