خانه > مینو صابری > گفت و گو > سخن گفتن از خود | |||
سخن گفتن از خودمینو صابریminoo.saberi@radiozamaneh.comآخرین قسمت از سری برنامههای «فرخزادها به روایت پوران» در بارهی خود خانم فرخزاد است. این مجموعه در اصل شش قسمت بود؛ قسمتی از آن که اختصاص داشت به زندهیاد «فریدون فرخزاد» بهصورت مجزا، در خردادماه پخش شده بود. چهار قسمت آن هم که این مدت بهصورت هفتهای تقدیم حضورتان میشد از خاطرات کودکی تا جوانی فرخزادها برایتان نقل شد. در بخش آخر خانم پوران فرخزاد با اشارهای به زندگی خصوصیاش و اینکه چرا سالهاست تنها زندگی میکند به معرفی آثارش میپردازد و در مورد تعدادی از کتابهایش و مضمون آنها صحبت میکند:
سخن گفتن از خود برای من خیلی سخت است! گاه عدهای به من اعتراض میکنند که «تو چرا همیشه از همه حرف میزنی جز از خودت؟» در پاسخ میگویم؛ آدم از خودش نمیتواند آنچنان که باید حرف بزند. همیشه یک نفر دیگری، یک عدهای، یک گروهی هستند که از دور به آدم نگاه میکنند و آدم را تفسیر میکنند. بنابراین آن چیزی که من بگویم شاید کلیشهای باشد؛ من این کار را کردم، من آن کار را کردم، خودم را رساندم به اینجا. من سالها کار کردم. یعنی از 12 سالگی که شروع کردم به نوشتن؛ و آن ترجمههای ناقص کوچک؛ تا حالا کار کردم. بعد از جدا شدن از همسرم که پدر دو بچهام است؛ یک ماجرای عاشقانه داشتم. الآن که نگاه میکنم اصلآ هم زیبا نبوده. با مردی که واقعآ اهل فرهنگ بود؛ شاید میتوانستیم با هم ازدواج کنیم. ولی مسائلی پیش آمد، آگاهیهایی پیش آمد؛ و حقیقتی برایم آشکار شد که ازدواج فقط یکبار، کافی است.
کسی که تجربهای را تکرار کند به نظر من یک احمق واقعی است. در واقع چهرهی عشق و آن واقعیت پلیدی که زیر خیلی از عشقها هست، برایم آشکار شد. من تنهایی را انتخاب کردم. از آن سال (١٣٥٤) تا حالا تنها زندگی میکنم؛ با کتابهایم. و فقط مینویسم. من در حقیقت شاعرم. یعنی بیش از هر چیز شاعرم و هر کاری میکنم در کنارش چند تا شعر هم برایم میآید. دو تا تحقیق ایرانشناسی دارم و سومی را هم تازه تمام کردم. یک مقدار ترجمه دارم اما دیگر کار ترجمه نمیکنم برای اینکه ترجمه واقعآ نشخوار اندیشههای دیگران است و خلاقیت آدم را خراب میکند. یک رمان بزرگ دارم. در حدود سی کتاب از من چاپ شده. عاشق زبان فارسیام. عاشق هنر ایرانام. اصلآ عاشق فرهنگ ایرانام! ایران از لحاظ فرهنگ کشوری بسیار غنی است. شاید نخستین کشور جهان است که فرهنگآور شده. نمیگویم از زمان «کورش»؛ از سالها پیش از کورش که در «فلات ایران» زندگی آغاز شده - دوباره - چون من اعتقاد دارم تاریخ دورههای مختلفی را میگذراند؛ به اوج میرسد، به تباهی میرسد، در واقع به نبودن میرسد و دوباره آغاز میشود. این دوره که ما هستیم آخرین دورهای است که شروع شده و شاید ایران پیش از این دوران وجود داشته. اینجا اتفاقاتی افتاده؛ اتفاقاتی در «اقیانوس اطلس» افتاده، در «دریای مدیترانه» افتاده و آب تمام این بخشها را گرفته. یعنی اگر الآن یک اتفاق اتمی بیافتد که به جهان صدمه بزند یک بخشی از ما باقی میمانیم؛ با خاطرات و تکنولوژیمان. و ما آن خاطراتمان را منتقل میکنیم به دورهای که تازه میآید. اینها را میتوانیم در میتولوژی پیدا کنیم. تاریخ دورهی گذشته را میتوانیم پیدا کنیم. کتاب دیگرم «کارنامهی به دروغ» است که در بارهی دروغ بودن حملهی «الکساندر مقدونی» به ایران و راستین بودن زندگینامهی یک شاهزادهی مُغ ایرانی است که مِهرپرست بوده و قاطی شدن زندگی این دوتا با هم؛ که تاریخسازها این کار را کردند. این کار را کردند برای اینکه هویت ما را بگیرند. ما هویتمان خیلی قوی است ولی اروپا نمیخواهد ما را قبول کند؛ همه را گذاشته روی دوش «یونان». همه چیز از آنجا آغاز نشده. خود ِ یونانیها یک بخششان از ایران رفتهاند. ما اکنون در حال حاضر چند، ولی در زمان گذشته، یک دهکدهی بزرگ داشتیم به نام «یون» در کنار دریاچه«رضائیه». الآن هم در نقشه میشود پیداش کرد. این «یونی»ها مهرپرست بودند و بعد از وقایعی که زمان «هخامنشی» پیش میآید و «مغ»های «مهرپرست» را میکشند و «مغ»های «مزدایی» روی کار میآیند؛ اینها فرار میکنند.
بخشیشان میآیند کنار دریاچهی رضائیه و «یون» را تشکیل میدهند؛ در واقع یک قلمرو تشکیل میدهند. شاهوار آنجا زندگی میکردند. یکی از دختران آنها را پادشاه ایران «اردشیر سوم» میگیرد و از او پسری بهوجود میآید (در شاهنامه هم به شکل دیگری گفته شده) که برگردانده میشود به «یون»؛ به این علت که مادرش مورد پسند اردشیر سوم نبوده. این پسر بزرگ که میشود زمانی است که اردشیر سوم مرده و دنبال یک جانشین برایش میگردند و پیدا نمیکنند؛ یک شاهزادهی بلافصل به اسم «داریوش سوم» میآورند که آخرین پادشاه سلسلهی هخامنشی است. این پسر که در یون بوده و مهر پرست بوده، ادعای سلطنت میکرده چون شاهزاده بوده، پسر اردشیر سوم بوده، دائم با داریوش مکاتبه میکرده که بالاخره جنگ بهوجود میآید و نمیتوانند با هم صلح کنند. داریوش در میدان جنگ کشته میشود و این پسر سلسلهی «اشکانی» را بنا میگذارد. یونیها در این ماجراها؛ بخشیشان فرار میکنند میروند به دریای مدیترانه. یونان از جزایر مختلفی تشکیل شده است و اسماش «گِرک» است؛ شما اگر به اروپا بروی بگویی یونان؛ کسی آن را به این نام نمیشناسد. «یون» بهاضافهی پسوند آن «الف و نون»؛ یونان. این نام را ما ساختهایم. یونیها، ایرانی بودند. اصلآ فرهنگ یونان که گفته میشود؛ با تمام اندیشمندانش و فلاسفهاش همه بهره از آئین «زرتشت» و «مهر» دارند. مسیحیها به خصوص، چون با آئین مهر دشمن بودند به ما یک حرفهایی را تحمیل گردند. وقتی ما به مدرسه رفتیم به ما گفتند سلسلهی «سلوکی» وجود داشته. این صدسال فاصلهی بین سلسلهی هخامنشی و سلسلهی اشکانی - سلسله اشکانی مهر پرست بوده - که همهاش جنگ بوده. این سلسلهی صدسالهی سلوکی را که در مدرسه خواندهایم اصلآ وجود نداشته! در تمام این مدت - نزدیک صدسال - جنگ بوده؛ جنگهای ایالتی، جنگهای مدعیان حکومت بوده. به خصوص پارسیها در قسمت پارس که هخامنشیان از آنها برآمدهاند؛ اینها همیشه مدعی سلطنت بودند؛ دینشان هم «مزدایی» بوده. بالاخره سلسلهی اشکانیان که مهرپرست بودند توانستند بعد از صد سال حکموت برقرار کنند. به این دلیل میگویند سلوکی چون در بخش مغرب ایران؛ طرف «ترکیه» و «شام»؛ سلوکینامی بوده که در آنجا حالت کدخدامنشی بوده. چون یونیها در ایران هم بودند. وقتی به درخواست مسیحیان ضد مِهر؛ تاریخنویسان شروع کردند به نوشتن تاریخ ایران - که تاریخ ما را از بین برده بودند - همهرا به نفع اینها نوشتند؛ یک سلسله هم درست کردند به نام «سلوکیه» که در ایران سلطنت میکرده. اگر تاریخ دقیق بررسی شود حقیقت حرف من آشکار میشود.
این کتاب «کارنامه به دروغ» که نظرم به سوی دروغین بودن «الکساندر کبیر» هست؛ بسیار خوب فروش رفته و به خصوص جوانان خیلی از آن استقبال کردند. به هر حال یونان به آن معنی که فکر کنیم، یک کشور غریبه نیست. جزایری از آن از قومهای دیگر است و ساکنین جزایری از آن هم از یونیهای ما هستند. یعنی در واقع ایرانیاند. کما اینکه مثلآ میخوانیم زمان هخامنشیان؛ یونیها همه در ایران بودند؛ حتی در سپاه خشایارشاه، ده هزار نفر بودند. یعنی یونانی رفته با یونانی بجنگد! پس اصلآ اینجوری نبوده؛ این ایرانی بوده که رفته با مدعیان آنطرف بجنگد. رمانی که نوشتهام قهرماناناش «حافظ» و «شاخه نبات» هستند. شاخه نبات یک زن شاعر است که انگیزه ندارد. حافظ یک الهامبخش است که برای او ظاهر میشود و او را از هفتخوان عشق گذر میدهد تا به خودش برسد و شاعر شود. من اعتقاد دارم که اگر کسی با خودش آشتی نباشد چه چیزی برای عرضه کردن به مردم دارد!؟ جز این که مردم را گمراه کند؟! این سالهای اخیر کتابهای شعری برای من میآید که در واقع هذیان است. یک چیزهای عجیب و غریب که نه ربطی به هم دارد و نه به خواننده چیزی میدهد؛ شعر آن است که با آدم بیاید؛ یعنی توی خودت زمزمه کنی. وقتی این را میخوانی هیچی از آن نمیفهمی میتوانی به آن بگویی شعر؟! یا اینکه شعر آن است که تو را به یک راه تازهای بیندازد؛ یک فکر تازهای در تو بیدار کند؛ از تو یک آدم دیگری بسازد. در این رمان شاخهنبات میرسد به خودش و درست اول انقلاب داستان تمام میشود. چون حافظ به او میگوید که باید از راه خیلی سنگینی بگذری. باید از آتش بگذری. شاخه نبات میگوید از همان آتشی که سیاوش گذشت تا پاک شد؟ حافظ میگوید شاید شدیدتر؛ ولی باید بگذری. وقتی بگذری به خودت رسیدی. رمانام اینجور تمام میشود. خوشبختانه من یک خوشبختی دارم و آن اینکه کتابهام خوب فروش میرود. حالا نمیدانم بهخاطر نامام هست یا بهخاطر اثرم! اینرا هنوز کشف نکردم. پنج کتاب برای زنان دارم. دو تا فرهنگ دارم. یکی «زنان ایران و جهان» است که دو هزار صفحه است. یک کتاب هزار صفحهای دارم که فقط مخصوص «زنهای ایران» است که حدود هشت سال پیش چاپ شده؛ اگر قرار باشد الآن چاپ شود باید صد صفحهی دیگر به آن اضافه کنم. چون زنهای ایران خیلی خوب دارند پیش میروند. همینجور دارند یورش میبرند. اگر من آن سعادت را داشته باشم که دوباره کار کنم باید آن را به شکل تازهای در بیاورم. زندگی من این است در حال حاضر؛ جویبار آرامی است که توی کتابها میگذرد و نمیدانم کِی تمام میشود. قسمتهای پیشین • همسایههای امامزاده گل زرد • «پدر نظامی، مادر فرمانده» • «آغاز فصل سرد» • «عشق فروغ و گلستان کارگشا بود» • «فریدون در جمع میخندید و در تنهایی میگریست»
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
سلام خانم صابري،
-- فرانك ، Jan 5, 2010دست مريزاد. خيلي عالي بود. ممنون.
لطفاً از خودتان هم بگوييد براي ما.
یاد جلسات ادبی خانم فرخزاد در چند خانه قدیمی از خیابانهای مرکزی ایران به خیر در دهه70 واوایل دهه 80 به خیر...شاعران ونویسندگان زیادی می امدند وسخنرانی های پربار وخوبی اجرا می شد وما باشاعران زیادی در ان جا اشنا می شدیم....چه روزهای خوبی بود.طعم ان جلسه های خوب هنوز در زیر زبان من است.
-- امید ، Jan 5, 2010خانم پوران عزیز که اینهمه با استعداد هستید و اینهمه خوب با بازآفرینی فروغ، گرد و خاک از روی شخصیت زیبای خودتان هم گرفتید. هیچ اشکالی ندارد اگر یونانیان ایران را گرفته باشند و سلوکی ها بر ایران حکومت کرده باشند. ما هم به خیلی جاهای دیگر لشگرکشی کردیم و دیگران هم به جاهای دیگر. اینها چیزی بر کسی اضافه و کم نمی کنید. ما حتمن ملت سرفرازی هستیم اما ملتهای دیگر هم بهستند و رای خودشان افتخاراتی دارند. بگذاریم همه مان چیزهایی زیبا در دستهامان داشته باشیم. همه حتا شاعرهایی که ما شعرهایشان را دوست نداریم و شعرشان را شعر نمی دانیم. آیا علاقه ی تنها یکنفر به یک چیز (شعر) کافی نیست که به بودنش و حقانیتش احترام بگذاریم؟ علی
-- بدون نام ، Jan 6, 2010دو سه بار گوش دادم از بس که شیرین بود مخصوصا اون قسمت تاریخیش . این پوران خانم انگار مخلوطی از هم فریدونه و هم فروغ هم شیطنت داره و هم آرامش. امیدوارم که بتونم کتابشون رو بخونم خداوند عمر درازی به این هنرمند و نویسنده خوب ما بدهد که هرچند بیشتر برای ایران افتخار آفرین باشد...
-- دختر همسايه ، Jan 6, 2010ممنون از تو مینوی گرامی
کاش این خانم پوران فرخ زاد پس از این همه سال دست از رقابت با فروغ بر می داشت و از هر موقعیتی برای نشان دادن خود و دستاوردهای گرانبهایش استفاده نمی کرد . ایشان قبل از این یک کتاب حجیم در حد 300 صفحه در باره فروغ انتشار داده است . اما در حد ده صفحه حتا اطلاعات در مورد فروغ نداده است . آن ده صفحه هم تکراری است و حرف هائی که همه می دانند . این که بگوئی فروغ غمگین بود و باغچه را دوست می داشت چرت و پرت گفتن است . یا مانند گلستان باید سکوت کنی یا این که به عنوان شاهد اطلاعاتی به خواننده بدهید که گوشه ی تاریکی از زندگی این شاعر بزرگ را روشن کند . مقصودم از اطلاعات اخبار اتاق خواب و خصوصی نیست . بلکه گفتن از لحظات سرنوشت ساز زندگی اوست . مانند باز گشت از آبادان . و عکس العمل خانواده و این که کجا زندگی می کرد با چه کسانی رفت و آمد داشت و چه می نوشت و ده ها حادثه بزرگ و کوچک که پوران خانم شاهدش بوده یا از آن خبر دارد . حیوونکی فروغ .
-- na shenas ، Jan 6, 2010عجب! بعد از این همه کشفیات مهم در تاریخ و این همه تالیف سیصد صفحهای و رمان هزار صفحهای هنوز کشف نکردهاید کتابهایتان به خاطر نام است که فروش میرود یا به خاطر اثر؟ البته اگر نام خانوادگی منظورتان است، عجیب است که کشف نکردهاید...
-- بدون نام ، Jan 6, 2010خانم صابری عزیز خواهش میکنم این مصاحبهها را در زمینههای دیگری با خانم فرخزاد ادامه دهید و ما را از هفتهای یک بار خندیدن محروم نکنید.
یک توصیه: وقتی با دوربین خانگی و اینقدر بیکیفیت عکس میگیرید دست کم به مسئولین سایت بگویید زیرش ننویسند: عکس از مینو صابری... برای اعتبارتان خوب نیست.
فک نکنم با دوربین خونگی هم بشه اینقد بد عکس گرفت! حالا این که یک آب شسته تره قبلیا فک کنم با موبایل بود
-- پویا ، Jan 6, 2010وقتی این را میخوانی هیچی از آن نمیفهمی میتوانی به آن بگویی شعر؟!
خب اگه شما نمی فهمی دلیل نشد شعر نباشه که!
man motasefane hich kodom az ketabahaye khanom poran ro nakhondam ama khedmate dostan arz shavad ke: 1. bale , sher ro ke mikhodni bayad yek chizi betoni azash befahmi ta beshe behesh goft sher. shoma lazem nakarde dar moghabele nazare yek nevisande edeaye chiz fahmi bokoni va begi arajifi ro ke jaye sher chap mikonan va vase axe ro jeldesh jhest ham migiran mifahmi. agar ham mifahmi khosh be halet. 2. aval berin iran ro azad konin az daste in yek mosht na adam bad biaeen irad az ax va keyfiyatesh begirid. mese bachehaye lose oropaee nazar nadin. vase khodeton hade aghal hormat ghaeel bashid.
-- بدون نام ، Jan 6, 2010ربطی به شقیقه نداشت البته. برای خودم حرمت قائلم و فکر میکنم اگر با سایتی مثل زمانه، که احترام بیشتری به فرهنگ میذاره نسبت به سایر رسانهها، طرفم، بهتره راجع به کیفیت عکس هاش نظر بدم... چرا لازم نکرده؟ ربطش با آزاد بودن یا نبودن ایران رو توضیح بدین لطفا.
-- پویا ، Jan 6, 2010در ضمن اگر واژه «نویسنده» رو دارید به عنوان روشنفکر یا باسواد یا کارشناس(یا هرچی به جز کسی که صرفا چیزی نوشته و چاپ کرده)به کار میبرید؛ وقتی کتابهای خانم فرخزاد رو نخوندید حق ندارید نویسنده رو به این معانی استفاده کنید.
اگر هم نویسنده یعنی کسی که مینویسد یا چاپ هم میکند؛ چرا لازم نکرده در مقابل نظر یک نویسنده نظر بدم؟ از کجا میدونی که من خودم نویسنده نیستم؟
من هم توصیه ای دارم دوست عزیز:
برای خودمون حرمت قائل باشیم و توقع کار با کیفیت داشته باشیم. اگر بی دلیل به به و چه چه کنیم شاید روز به روز کیفیت این صفحه بیاد پایین تر اما اگه نویسنده ببینه که دو-سه نفر کیفیت عکس رو بردن زیر سوال، یا حتی کنایه زدن بهش، مطمئن باش بار بعد عکس بهنر چاپ میشه و روز به روز بهتر میشه...
توصیه: تا وقتی از عبارت «لازم نکرده» استفاده میکنید، به فکر آزاد شدن ایران نباشید. چون خودتون هم دیکتاتورید.
امیدوارم خانم فرخزاد در کتاب تحقیق تاریخی خود در باره "یون"انی های ایرانی الاصل، اشاراتی به نفوذ مستقیم و غیر مستقیم "عبریان" یا همان یهودیان در تاریخ ایران و کرت (گریس / یونان) و کل منطقه و همچنین سراسر جهان کرده باشند؛ منجمله تاثیری که این قوم در به قدرت رساندن کورش (و آزاد سازی اسرا و بردگان یهودی در بابل) و بر پا شدن سلسله هخامنشی، به قدرت رسیدن آن به عنوان اولین امپراطوری وسیع ثبت شده در تاریخ، و نهایتاً سقوط آن (به کمک همان یهودیان) داشته است.
این که اهالی جزایر مدیترانه و کشورهای مجاور و ایرانیان یا از اقوام هند و اروپایی بوده اند یا از اقوام سامی یا تلفیقی از هر دو قوم (نقش سیاهان آفریقایی نیز فراموش نشود!) امری است از نظر تاریخی اثبات شده. این هم اثبات شده است که بعد ها و در طول تاریخ، یونانیان به دلایل گوناگون، بیشتر با عربها و ترکها مخلوط شدند تا با هر قوم دیگری.
عکسهای خانم صابری عکسهای بدی نیست اما اگر با فتوشاپ یا برنامه های مشابه اندکی دستکاری بشوند، مسلماً تا این حد واکنش منفی از سوی بعضی از خوانندگان را به دنبال نخواهد داشت.
با احترام، سیهون
-- سیحون ، Jan 7, 2010من بسیار متاسفم که باوجود احترام بسیاری که برای خانواده فرخزاد بخصوص فروغ و حتی فریدون قائلم (نه بخاطر جنجال برانگیزیهایش در شو های خود بلکه بخاطر شجاعتش بعد از انقلاب) مشاهده میکنم که ناسیونالسیم تقریبا شووینستی در ایران هنوز اینقدر طرفدار دارد.
راجع به خوبی و بدی شخصیت اسکندر بسیار میتوان کفت ولی در اینکه او کشورگشای بزرگی بوده شک تاریخی وجود ندارد. آنقدر سنگنوشته و مدرک بسیار بسیار قبل از مسیحیت در موزه های جهان وجود دارد که شبهه ای باقی نمیماند.
تا آنجا که به کلمه یونان مربوط میشود شاید مردم نمی دانندکه پس از پیروزی کورش بر کروزوس و فتح لیدی که پایتختش سارد بود امپراتوری هخامنشی برای اولین بار با کلنی های سواحل شرقی دریای اژه همسایه شد مه مهاجران یونانی بودند و از اوائل قرن هفتم ق.م. این سواحل را فتح کرده و در آن ساکن شدند. به آنهاحتی در زبانهای غربی ایونی یا ایونیها میگویند. کلمه یونان از زمان کورش و نه از زمان اردشیر سوم از اینطریق وارد زبان پارسی شد. بزرکترین مشکلات را داریوش و خشایارشا با همین ایونی ها داشتند که باعث جنگهای ایران و یونان شد و بالاخره به اسکندر انجامید.
راجع به سلسله سلوکی و شواهدش حتی روی سکه های خود اشکانیان که در صد سال اول نه خط آرامی بلکه خط یونانی را برای نوشتن زبان پارتی بکار میبردند دیگر سرتان را درد نمی آورم.
با احترام و دعوت باعتدل
حمید
-- حمید ، Jan 7, 2010امان از پستانک سوابق پر افتخار تاریخی و لالائی تمدن و فرهنگ
-- کیوانه ، Jan 11, 2010با سلام خدمت خانم صابری
هر 5 قسمت مصاحبه را گوش دادم و همانطور که پیش بینی میکردم خانم فرخزاد اینبار هم آمده بودند تا گفته هایی تکراری خود را (که در صحت و سقم آنها باید شک کرد ) یک بار دیگر از یک رسانه دیگر تکرار کنند .
جای تاسف و تعجب است !
این خانم که دیگران وی را نویسنده و شاعر و محقق و پزوهشگر می شناسند و این بار خودشان کمی تخفیف دادند و فقط به اتیکت شاعر اکتفا کردند ، نسبتی با فروغ دارد که در زبان عامیانه به این نسبت فامیلی می گویند "خواهر" ..
مدتها بود که تنها خاطره خانم پوران از فروغ به پشت بام خانه محدود میشد که با فروغ به تماشای ستاره ها مشغول بودند ..زمانی هم در مورد گلهای سفید و مرده ها حرف زدند ..
حال که خاطراتشان ته کشیده کم کم هجوم آورده اند به سمت خاطرات مغلوط و روایتهای خصمانه ...به طور مثال در بخش 4 این گزارش ایشان از خانه ای حرف میزنند که پول ساخت آن از جشنواره اوبرهاوزن تامین شده!!!
مثلی هست که می گوید : در دیزی بازه .حیای گربه کجاست !!!!!
درست است که اثبات این قضیه باید همراه با سند و مدرک باشد ولی خواهشا اینقدر تک تازی نکنید در این میدانی که با وجود سکوت دیگرانی چون آقای گلستان در اختیار شماقرار داده شده ...باور کنید تمام خوانندگان و شنوندگان حرفهای شما آن زودباورانی نیستند که به نام فروغ و فریدون دور شما را چنان اشغال کرده اند که شما حتی فرصت نمی کنید به دروغهایی که می سرایید ! شک کنید .
در این مصاحبه ایشان تصمیم نداشتند در مورد خود سخن بگویند! ولی تا نوبت به شمردن تعداد تالیفات رسید چنان با اشتها حرف زدند که بنده فرصت نمیکردم آب دهان خود را قورت دهم ..
در خصوص نظرات سطحی و نژادپرستانه شما در مورد ایران هم خواهش میکنم به جای خواندن هر نوع روایت نژادپرستانه تاریخی فقط یکبار دیگر شعر "مرز پر گهر" خواهرتان فروغ را بخوانید !
خانم فرخزاد عزیز شما 31 سال با فروغ زندگی کردید ...
-- ساناز زارع ثانی ، Jan 11, 201031 سال شاهد زندگی فروغ بودید ...
اگر کمی به ذهن و وحدانتان رجوع کنید شاید غیر از پشت بام و گلهای سفید خاطرات دیگری از فروغ داشته باشید ..خاطراتی هر چند تلخ که شاید بازگو کردنش به ضرر شما و کتابخانه شخصی تان تمام شود ..ولی شرافت انسانی حکم میکند که به جای بی خاصیت کردن و بد نام کردن دیگران کمی از خاطرات رنج آور خود با فروغ بگویید ..
اگر شهامت بازگویی این خاطرات را ندارید پس لطفن سکوت کنید تا زمان به جای من و شما حرف بزند