خانه > مجتبا پورمحسن > ادبیات > دروغهایی که احمد شاملو به من گفت | |||
دروغهایی که احمد شاملو به من گفتمجتبا پورمحسنmojtaba@radiozamaneh.comپیشنوشت: پیش از این به مناسبت سالمرگ احمد شاملو، با دو شاعر گفت و گویی کردم که گلهمندی بعضی دوستان را به همراه داشت. گروهی معتقد بودند که آن دو شاعر هم حرف تازهای دربارهی شاملو نداشتند و گروهی هم ایراد میگرفتند که آن دو شاعر ارجمند در«حدی» نبودند که دربارهی شاملو حرف بزنند. فکر میکردم لازم نبود توضیح دهم که کاری که در هیات خبرنگار انجام میدهم با کاری که به عنوان شاعر و منتقد میکنم کاملاً با هم فرق دارد. در مصاحبه، من سعی میکنم به طرف مقابل اجازه حرف زدن بدهم و نظرات خودم را بگذارم برای نقدهایی که با امضای خودم منتشر میشود و یا مصاحبههای مفصلی که به صورت جدلی و فارغ از دغدغههای حرفه ژورنالیستی انجام میدهم. چنانکه سال گذشته نیز متنی انتقادی دربارهی شاملو نوشتم که در روزنامهی شرق (علیه الرحمه) چاپ شد. و اما دروغها من بعضی شعرهای احمد شاملو را دوست دارم. بعضیهایشان را خیلی دوست دارم و طبیعتاً برخی از اشعار او را هم اصلاً دوست ندارم. اما مساله مورد بحث من در اینجا، بررسی برخی جنبههای منفی کارنامهی شاملوست که به عادت «اسطوره سازی» نه تنها به آنها پرداخته نشده، بلکه در کمال تعجب، جزو نکات قوت او محسوب میشود. البته بودهاند چهرههای فرهیختهای چون محمد قائد، که با حفظ حرمت این شاعر بزرگ، نگاهی انتقادی به هستی شناسی او داشتهاند. با این همه من که حداقل ۱۵سال است، بهطور مدام با شعرهای شاملو زندگی کردهام، میتوانم نگاه انتقادی خودم را به او داشته باشم. ۱- آیدا: یک دوست شاعر که مورد اعتماد من هم هست، در سالهای پایانی عمر شاملو، حضور پررنگی در کنار او داشت. او که در صداقتش شکی ندارم، در آن سالها که آیدا، «در آینه» بود و نه در دادگاه رسیدگی به دعوای ارثیهی شاملو؛ به من چهرهی واقعی چند تن از اطرافیان بامداد را نشان داد. حتماً او به من و آنانی که بیرون نشستهاند و از دور بازی را تماشا میکنند، حق میداد که همچنان به همان تصویر دروغینی، اعتقاد داشته باشیم که تشنگی روح اسطورهساز ما را ارضا کند. اما تنها چند سال پس از مرگ شاملو و در دعوای مضحک بر سر ماترک او، همهمان «آیدا»یی را میبینیم که آیداست، نه آیدایی که «در آینه» است. نه آیدایی که شاملو از او ساخت. ما ایرانیها عادت داریم که حتا آروغزدنمان را به راحتی به کنشهای سیاسی نسبت میدهیم. ۵۵ سال است ما تمام عقبماندگیمان را به واقعه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نسبت میدهیم، اما لحظهای فکر نمیکنیم که این آرمانگرایان عرصه سیاست و بتهای سیاسی نیستند که آرمان را میسازند، آنها صرفاً مصرفکنندگان فرهنگ آرمانسازی و آرمانخواهی هستند.
اگر آرمانهای پوشالی عشقهای عمومی را محور اصلی آثار او بدانیم؛ «آیدا» فراتر از یک کاراکتر، دروغ بزرگی است که چند دهه به ناف ما بسته شد. آنهایی که انفعال سیاسی، اجتماعی و فرهنگی امروز را به آرمانستیزان چند دههی اخیر نسبت میدهند، کاش اندکی هم به خالقان آرمانهای تحقق نایافتنی بیندیشند. بسیاری از جامعهشناسان و فرهنگپژوهان، اضمحلال چارچوبهای اخلاقی و انهدام عشق در ایران امروز را صرفاً از عواقب مدرنیته میدانند و با توسل به جایگزینی کلمهی «آسیب» به جای «تهاجم» با قدرتمداران قایل به «تهاجم فرهنگی» همداستان میشوند؛ بد نیست منصفانه و به دور از تعصب نقش تصویرسازان عشقهای خیالی و پوشالی را هم در این پروسه بررسی کنند. آیا کسانی که تصویری خام، رمانتیک و آرمانخواهانه از عشق را ساختند، در بیباوری امروز مخاطبان خود به عشق و اخلاق اجتماعی سهم بزرگی ندارند؟ این ایده دربارهی چهرهی دروغین آیدا در شعرهای شاملو ممکن است با دو پرسش مواجه شود. یکی اینکه با استناد به آرای فیلسوفان پساساختارگرا و پسامدرن بپرسیم، مگر غیر از این است که شاعران، نویسندگان و هنرمندان همگی دروغگویان بزرگی هستند که توانایی خلق دروغهایی هنرمندانه دارند؟ سوال دوم میتواند این باشد که مگر اساس عشق غیر از این است که عاشق در معشوق ذوب میشود و مجنونوار جز زیبایی در لیلی نمیبیند؟ اتفاقاً هر دوی این پرسشها میتواند تاییدی بر دروغین بودن اسطورهی آیدا در شعر شاملو باشد. بله، عاشق فقط در معشوق زیبایی میبیند. اما آن چیزی که در این گزاره واجد ارزش زیباییشناختی است، عشق است؛ نه لیلی. ما مخاطبان لیلی و مجنون، از لیلی لذت نمیبریم، بلکه عشق مجنون به لیلیست که برای ما جذاب است. رولان بارت در کتاب «سخن عاشق»1 «صاحب منصبی عاشق یک فاحشهی اشرافی شد. زن به او گفت: "من وقتی مال تو میشوم که صد شب به خاطر من در باغ روی چارپایهای زیر پنجرهام بنشینی و انتظار بکشی." اما مرد صاحب منصب شب نود و نهم خسته شد، چارپایهاش را زیر بغل زد و رفت.» نمونهی دیگر از شکل هنرمندانهی باورمندی به عشق و نه معشوق را در اشعار مولوی میتوان یافت. هم اوست که میگوید: آب کم جو، تشنگی آور به دست یا گفتم که یافت مینشود جستهایم ما آنچه در نگاه مولوی اهمیت دارد، چیستی معشوق نیست. «آرزو» یا همان «عشق» است. آنچه ماندگار است عشق است، نه معشوق. به همین خاطر است که شاعر یا هنرمند «قهرمان» نمیسازد. او تمنای چیزی را خلق میکند که «یافت مینشود». در حالیکه در شعر شاملو، عشق، مقصد نیست. هدف، ترسیم معشوق دروغین و مشروعیتبخشی به تفوق عاشق یعنی خود شاعر است:2 از دستهای گرمِ تو * نغمه در نغمه در افکنده زندگی شاملو، سرشار از تناقضهایی است که برعکس جهان پیچیدهی شعر؛ یکدیگر را نفی میکنند. شاملو در مهمترین سالهای شاعریاش هم خواسته شاعری بزرگ و ادیبی ارزشمند باشد و هم علاقمند بوده نقش مصلح اجتماعی را ایفا کند. در حالیکه شاعر برعکس قهرمان، مامور به نتیجه نیست. ساحت شعر پیچیدهتر از آن است که به استخر شنایی برای قهرمانپروری تبدیل شود.
این تناقض در رفتار شاملو را محمد قائد هم تایید میکند. قائد در مجلهی «کتاب جمعه» همکاری داشت. روایت قائد نشان میدهد که شاملو هم دوست داشت روشنفکر باشد (نه روشنفکری مثل ماکسیم گورکی) و هم شیفتهی آن بود که مقالاتش، خوانندگان «انبوه» داشته باشد. به همین دلیل بود که وقتی مقالاتش خواننده نداشت، ضمن ابراز گلایهاش از «مردم» سعی میکرد در شیوهی نوشتنش تغییر ایجاد کند. علاقهی شاملو به هر دو جایگاه روشنفکری و قهرمان پوپولیستی حتا در ترجمهی او در اشعار لورکا هم نمود پیدا کرد. بگذریم که خود شاملو نیز احتمالاً قبول داشت که آنچه ترجمه کرده، شعر لورکا نیست، بلکه احساس شخصیاش دربارهی شاعر مشهور اسپانیایی است. شاملو در مقدمهی نسبتاً مفصلی که بر ترجمهی اشعار لورکا در کتاب «همچون کوچهیی بیانتها» نوشته، هیچ اشارهای به یکی از جنجالیترین وجوه زندگی لورکا یعنی تمایلات همجنسخواهانهاش نکرده است. شاید آن نیمه از وجود شاملو که میل شدیدی به جذب «تودهی» مردم داشت، میترسید که یارانش (تودهای که قرار بود او قهرمانش باشد) شهامت پذیرش همجنسخواهی لورکا را نداشته باشند، لورکایی که قرار بود بدیل قهرمان وطنیشان باشد. دربارهی «افسانهی آیدا»، یک سوال بیپاسخ ماند و آن اینکه فلسفهی جدید قائل به وحدت حقیقت نیست. شوربختانه این گزاره هم نمیتواند توجیهگر افسانه سرایی شاملو باشد. چه آنکه اعتراض او در شعرهایش، بر اساس حقیقتمحوری است: هرگز از مرگ نهراسیدهام مشکل شاملو، قدرت گرفتن حقیقتی جعلی به جای حقیقتی مطلق است. او به عدم احراز نتیجهی مورد نظرش معترض است. نه اینکه به نتیجه باور نداشته باشد. او نیز دنبال حقیقتِ مطلقِ ناموجود است. ۲- «یک هفته با شاملو»3 میگویند ممکن است آدم هر آنچه در زندگیاش کاشته، در چشم بر هم زدنی، با دست خود بر باد دهد. البته که شاملو، نه تنها خیالی برای بر باد دادن اسطوره خود نداشت، بر آن بود با کمک سادهدلی و شیفتگیِ مهدی اخوان لنگرودی؛ همچون پیکرتراشی ماهر، شیدایی اسطورگی خود را در مجسمهای خلاصه سازد. باز هم تکرار میکنم برای بررسی آسیبهای اجتماعی، یکی از بهترین راههای کنکاش در فرهنگ و مظاهر فرهنگی است. حدیث ۳۰ تیر ۱۳۳۱ تا کودتای ۲۸ مرداد، حکایت مردمانی است که علاقهی وسیعی به خلق اسطورهها و شکست در برابر آنها دارند. اتفاقی که «شکست» را ترجیعبند تاریخ معاصر ما کرده است. (این وضعیت را یک دوست شاعر در عبارت زیبای «جنگ جهانی شکست» صورتبندی کرده است.) در سطر سطر کتاب «یک هفته با شاملو» میتوان کیش شخصیتی شاملو را دید. همچنان که در ابتدای کتاب آمده، شاملو پیش از انتشار کتاب، به ویرایش آن پرداخته است. هر چند که خیلی از نزدیکان شاملو در محافل خصوصی، فاش کردهاند که حدود نیمی از این کتاب به قلم خود شاملو نگاشته شده است. اما بدون توجه به این شنیدهها، بر اساس هر آنچه در ابتدای کتاب آمده است؛ باز هم علاقهی شاملو به اسطورهسازی از خود پیداست. در بخشی از کتاب، شاملو به بهانهی تمجید از ع. پاشایی، فضایی روحانی، متافیزیکی و خارقالعاده از زندگی و شاعری خود ترسیم میکند: «یک روز در اوایل اردیبهشت ۵۸، پیش از روشن شدن هوا، چند لحظهای باران درشتی بارید که صدای برخورد قطرههای پراکندهاش روی شیروانی خانه مجاور، مرا با شعری از خواب پراند. چراغ کنار تختخواب را روشن کردم و شعر را در یک لحظه نوشتم. پاشایی که در اتاق مجاور خوابیده بود با روشن شدن چراغ پا شد و به تصور اینکه شاید من احتیاج به چیزی داشته باشم خودش را رساند و درست لحظهای رسید که من تاریخ شعر را مینوشتم...» در جای دیگری از کتاب، شاملو در اسطورهسازی از خود، از آیدا و ناپلئون نیز کمک میگیرد. چنانکه از کمخوابی ناپلئون یاد میکند: «حداکثر سه چهار ساعت خواب کافی است. خدا بیامرز ناپلئون پنج دقیقه خواب برایش بس بود. البته او وظایف خیلی مهمی داشت از قبیل تاخت و تاز و خراب کردن خانهها روی سر مردم و در کردن توپ و این جور حرفها، ولی برای ما آدمهای بیکاره چهار ساعت خواب کاملاً قابل قبول است.» بدیهی است که شاملو، انسان باهوشی است که نه چون یک سیاستمدار خود شیفته، بلکه در قامت شاعری کار کشته بلد است که با «ولی برای ما آدمهای بیکاره چهار ساعت خواب کاملاً قابل قبول است»؛ پشت نقابی، تحکیم قدرت خود را تماشا کند. همکاری مشترک شاملو و آیدا در نوشتن داستانی دربارهی خود، در کتابِ «یک هفته با شاملو» نتیجه داده است. اما نمیتوان حاصل کارشان را اثری مدرن دانست! چرا که فضاسازی، داستانسرایی، دیالوگها و... همگی در خدمت شکل دادن به شخصیتی قرار گرفته که بر عکس کاراکترهای رمانی جذاب، تصویر قطعی و فانتزی از خود را به نمایش میگذارد. اتفاقاً همهی خودشیفتگان سیاسی، فکری اجتماعی (فرقی نمیکند) تلاش دارند خود را شخصیتی (خاص) نشان دهند. اما این میل آنها به هیچوجه به «فردیت باوری» ربط ندارد. در نتیجه همهی آنها، همشکل نمونههای مشابه میشوند و صرفاً نمودی تایپیکال پیدا میکنند.
وگرنه چطور میتوان پذیرفت که یک شاعر، آنقدر غرق در جهان با مرکزیت خود شود که اجازه دهد در کتابی که خود نیز در نوشتنش نقش داشته این چنین خطابش کنند: «قهرمان خستگیناپذیر شعر، نوشیدنی دیگری میخواست» سطر سطر کتابِ «یک هفته با شاملو»، تلاشی است برای تثبیت موقعیت احمد شاملو به عنوان مرکز جهان. تلاشی که در قالبهای متنوع حماسهسرایی، مدح، مدح شبیه به ذم و... صورت میگیرد. اما شاید یکی از عجیبترین حرفهای شاملو در این کتاب، جایی است که از او خواسته میشود دربارهی شاعران دیگر حرف بزند: «میپرسم: آقای شاملو، از نیما به این طرف در شعر چه کسی را تایید میکنید؟ در ادامه، او از سر لطف اعلام میدارد که نمیتوان از اسمهایی همچون احمدرضا احمدی و عبدا... کوثری و یکی دو نفر دیگر گذشت. واقعاً عجیب است که چطور شاملو که به زعم خود کتاب را ویرایش کرده، همچنان از کلمهی «بیدرنگ» برای پاسخگویی خود استفاده میکند تا توجیهی برای اجتناب او از نام بردن از بسیاری از شاعران دیگر باشد. آیا همهی این موارد «اتفاقی» است؟ ۳- مارگوت بیکل و باقی قضایا من نمیدانم احمد شاملو چگونه با مارگوت بیکل آشنا شده است، اما نتایج مستند جست و جوی من در اینترنت، برای این نام میتواند ماهیت واقعی «شاعر»ی به نام مارگوت بیکل را روشن کند. مسلماً ابتداییترین راه، استفاده از موتورهای جستجوی شناخته شدهای مثل گوگل است. بنابراین کلمهی Margut Bickel را (با همان املایی که در کتاب «همچون کوچهیی بیانتها»4 آمده) در گوگل جستجو کردم. نتایج، صرفاً صفحاتی است به زبان انگلیسی که متن ترجمه شدهی نوشتههای فارسی است. به عبارت دیگر اصلاً آدمی به نام Margut bickel در زبانی غیر از زبان فارسی وجود خارجی ندارد. اما شاملو هر چه بود، آنقدر باهوش بود که چنین خطای فاحشی مرتکب نشود. ادامهی تحقیقاتم با کمک چند نفر از دوستانم که در آلمان زندگی میکنند، باز هم مرا به نتیجهای عجیبتر رساند. آقای شاملو در تمام چاپهای کتاب «همچون کوچهای بیانتها» اسم خانم مارگوت بیکل را اشتباه نوشته است. اسم ایشان Margot Bickel است نه Margut Bickel! حتماً کاربران اینترنت میدانند که گوگل در شرایطی که املای کلمهی مورد جستجو، شبیه به املای درست یک شخص مشهور باشد؛ جستجوی املای صحیحاش را پیشنهاد میکند. اما خانم مارگوت بیکل، آنقدر آدم ناشناختهای است که چنین اتفاقی نمیافتد. جستجوی املای صحیح مارگوت بیکل نیز نتیجهی قابل قبولی ندارد. در یک صفحه هم اشارهای به این که «خانم مارگوت بیکل کیست، کجا به دنیا آمده، چه کار کرده و...» اشارهای نشده است. مهمترین صفحاتی که دربارهی او به دست آمده، اینها هستند: صفحهای که در آن کتابی با نام «عشق و هوس» نوشتهی خانم مارگوت بیکل به صورت مختصر معرفی شده و بر اساس همان چند سطر معدود میتوان حدس زد که «نثر نوشتههای شعرگونه»ی او چیزی شبیه کتابچههای سرگرم کنندهای است که چند سال پیش در ایران منتشر شد و مشتمل بر ترجمه عکسهایی بود که در آدامس «...love is» قرار داشت. در یک صفحهی دیگر کتاب چهل صفحهای از او در سایت آمازون قرار گرفته با عنوان «Veil Freude» (شادمانی خریدنی) که هیچ توضیحی دربارهاش داده نشده. آنوقت آقای شاملو دو کاست از شعرهای او را با صدای خود منتشر کرده و در گزیدهی شعر جهان، اشعار او را در کنار ژاک پرهور، پابلو نرودا، اکتاویوپاز و لورکا قرار داده است. دربارهی ترجمههای شاملو، بسیار گفته شده و نوع ترجمهی او را میتوان صرفاً اقتباس محسوب کرد. اما گزینش شاملو از شعر جهان، نشانگر نگاه او به ادبیات جهان است. شاملو صرفاً سراغ آن دسته از شاعرانی رفته که یا تفکری چریکی دربارهی شعر دارند و یا اینکه شاملو در ترجمه (همان اقتباس) چنین تصویری را در جهان آنان قرار داده است. مثلاً شاعرانی چون تیاس الیوت، امیلی دیکنسون، ارتور رمبو و پل سلان در گزینهی شعر جهان جایی ندارند. از شاعر بزرگی مثل ویلیام باتلر ییتس، تنها یک شعر ترجمه شده است. مقایسه این شاعران، با فهرست شاعرانی که شاملو سراغشان رفته، نشان میدهد که او میانهای با شاعرانی که آثارشان از ارزش ادبی بالایی برخوردارند، ندارد. البته شاملو در ابتدای کتاب «همچون کوچهیی بیانتها» با تذکری فروتنانه، سعی میکند کاستیهای چشمگیر کتاب را بپوشاند. او مینویسد: «تذکار این نکته را لازم میدانم که چون ترجمهی بسیاری از این اشعار از متنی جز زبان اصلی به فارسی درآمده و ناگزیر حدود اصالت آنها مشخص نبوده ناگزیز به بازسازی آنها شدهام. اصولاً مقایسهی برگردان اشعار با متن اصلی کاری بیمورد است. غالبا ترجمهی شعر جز از طریق بازسازی شدن در زبان میزبان او بیحاصلی است و...» این یادداشت را نمیتوان به فروتنی شاملو نسبت داد، چرا که او در مصاحبهها و کارنامهاش صراحتا ادعای شکل جدیدی از ترجمه را دارد (بدیهی است که او در جهان حقیقت محور خود، به جای کلمهی «جدید»، به جای «شکل صحیح» برای ترجمهی خود استفاده میکند.) و اینچنین میشود که شاملو، با عبور از ترجمهی به یاد ماندنی به آذین از رمان «دن آرام» به بازنویسی آن کتاب میپردازد. ۴- حافظ، کافر بود؟ این بخش را با یکی دیگر از جملات فروتنانهی شاملو آغاز میکنم. او در پایان مقدمهی جنجالآفرین خود بر دیوان حافظ مینویسد: «بیش از آن که این یادداشت سردستی را به آخر ببرم...» آیا اطلاق به عنوان«سردستی» به این مطلب، متواضعانه است؟ مگر نه اینکه شاملو، در این مقدمه با استفاده از صریحترین کلمات، تمام مصححان دیوان حافظ را به صلابه میکشد و به عدم اعتقاد حافظ به معاد و مسلمانی حکم میکند؟
متاسفانه شاملو در این مقدمه کذایی با جزماندیشانهترین استدلالها، به رد دریافت دیگران از حافظ میپردازد. آیا مورد قبول است که یک شاعر، درکش از شعر، آنقدر محدود باشد که بخواهد با استناد به شعرهای یک شاعر دیگر، به سنجش اعتقاد او به معاد بپردازد؟ اگر شاملو افکار کسانی را که حافظ را عارف یا مسلمانی سرسخت معرفی میکنند، جزم اندیشانه میداند؛ چرا خودش نیز عینا با همان روش دربارهی حافظ احکام مذهبی صادر میکند؟ از طرف دیگر آیا شاملو استدلالی منطقی برای حرف خود ارایه میکند؟ برای پاسخ به این سوال بخش کوتاهی از مقدمهی او را بر دیوان حافظ میخوانیم:5 «شناخت حافظ از جهان، طبعاً شناختی علمی نبوده است و مصالح فکری او (و هر انسان اندیشمند دیگری در آن روزگار) نمیتوانسته است در حدی باشد که با آن بتوان نوعی جهانبینی غیرخرافی عرضه کرد. او نخست هم این قدر احساس کرده است که عقاید جاری منطقی نیست و با عقل سلیم نمیخواند. آنگاه با دقت بیشتری به بررسی آنها پرداخته و در این راه تا آن جا پیش رفته است که یکسره معتقدات پیشین خود را به دور افکنده، سرانجام چون برای پرسشهای خویش جواب قانعکننده نیافته، خسته و بینتیجه در قلمرو خوش باشی (قابل مقایسه با ادونیسم Hedonisme و ادمونیسم Eudemanisme) لنگر فرو کشیده و این سرنوشت جدی او بوده است. وانگهی انسان آن روزگار با هر مایه از نبوغ نمیتوانسته است برای مسلح شدن به اندیشهی علمی زمینه ی لازم را در اختیار داشته باشد.» شاملو میگوید حافظ به دلیل اینکه در قرن هشتم زندگی میکرده نمیتوانسته «اندیشهای علمی» داشته باشد. این فرض چه اساسی دارد؟ اصلاً اندیشهی علمی یعنی چه؟ اگر منظور او از علم، همان درک عامیانه است که به علوم تجربی اطلاق میشود، اندیشهورزی فلسفه هیچ سنخیتی با علم ندارد. اگر هم منظور او این است که در آن سالها، هنوز فلسفهی مدرن وجود نداشت، باید پرسید آیا تفکر حافظ در قرن هشتم کهنهتر است یا استدلال خود شاملو دربارهی حافظ؟ شاملو اکثر حافظ پژوهان را جزماندیش میداند و تحقیقاتش را «غیرعلمی» معرفی میکند، اما خود او غیرعلمیترین و جزماندیشانهترین حکمها را دربارهی حافظ و حافظپژوهان صادر میکند. دربارهی شیوهی «تصحیح» شاملو، صاحبنظران قبلاً بسیار سخن گفتهاند. اما من میتوانم از خودم بپرسم کدام یک از سطرهای مقدمهی شاملو بر حافظ از حداقل استدلال برخوردار بوده است؟ آیا تاویل ابیاتی از حافظ به کفر و عدم اعتقاد او به معاد، تایید تفکر سانسورگر نیست، آیا درک یک شاعر از جهان شعر باید همین قدر محدود باشد که گیرم به دفاع از شاعری دیگر، با استناد به اشعار، برای او احکام دینی صادر کند. ۵- فردوسی به روایت شاملو او معتقد است که فردوسی، ناعادلانه ضحاک را مستبد معرفی میکند. اما همهی دفاع آقای شاملو از ضحاک مستبد، مبتنی بر جزوههای آموزشی مرام کمونیستی است. «برای مبارزه با جهل و تعصب، بایستی باورها و اعتقادات مردم را تغییر داد و یکی از آنها باور غلطی است که ما به "شاهنامه" پیدا کردهایم. شاهنامه پر از جعل واقعیتهاست... فردوسی، هم نژادپرست و فئودال بود و کاری که در شاهنامه کرده است عبارت است از دفاع از طبقه و گروه خودش...»6 «این به ما نشان میدهد که ضحاک در دورهی سلطنت خودش که درست وسط دورههای سلطنت جمشید و فریدون قرار داشته، طبقات را به هم ریخته. شاید تنها شخصیت باستانی خود را که کارنامهاش به شهادت کتیبهی بیستون و حتا مدارکی که از خود شاهنامه استخراج میتوان کرد سرشار از اقدامات انقلابی تودهای است، بر اثر تبلیغات سویی که فردوسی بر اساس منافع طبقاتی و معتقدات شخصی خود کرده به بدترین وجهی لجن مال میکنیم و آنگاه کاوه را مظهر انقلاب تودهای به حساب میآوریم در حالی که کاوه در تحلیل نهایی عنصری ضروری است.» «طبيعىاست که درنظر فردى برخوردار از منافع نظام طبقاتى، ضحاک بايد محکوم بشود و رسالت انقلابى کاوهى پيشهورِ بدبختِ فاقد حقوق اجتماعى بايد در آستانهى پيروزى به آخر برسد و تنها چرمپارهى آهنگريش براى تحميق تودهها، به نشان پيوستگى خللناپذير شاه و مردم بهصورت درفش سلطنتى درآيد و فريدون که بازگردانندهى جامعه به نظام پيشين است و طبقات را از آميختگى با يکديگر بازمىدارد بايد مورد احترام و تکريم قراربگيرد.» از نظر شاملو، فردوسی نباید شخصیت ضحاک را منفی نشان میداد چون ضحاک، به زعم شاملو، طبقات اجتماعی را از بین برده بود و با ممانعت از تضاد طبقاتی؛ احتمالاً آرمان کمونیسم را برگیتی گستراند! همانطور که گفتم تاریخ ایراد این سخنان خیلی مهم است. سال ۱۳۶۹، تفکر کمونیسم در احتضار کامل به سر میبرد. بلوک شرق و شوروی، آمادهی اعلام رسمی اضمحلال کمونیسم بودند. با این همه احمد شاملو، که خود را شاعر و روشنفکری پیشرو میدانست با استناد به تفکرات جزم اندیشانهی کمونیستی، فردوسی را متهم به نژادپرستی میکرد. اگر یک سیاستمدار ناآگاه این استدلال را دربارهی شاهنامهی فردوسی میداشت چندان مهم نبود. ما واقعا تاسف انگیز است که یک شاعر، اثری ادبی مثل شاهنامه را با تفکراتی سیاسی بسنجد. چطور احمد شاملو، ضحاک مستبد را تطهیر میکند و او را به دلیل همسویی با مرام اشتراکی نیک میپندارد؟ اصلاً به فرض هم شاملو چنین اعتقادی داشته باشد، کدام منطقی به شاملو حق میدهد که دریافت خودش از ضحاک را همهی حقیقت بداند و به فردوسی حمله کند؟ منطق مرام اشتراکی؟! این تفکرات ماهیتاً تفاوتی با اعتقادات من درآوردی کسانی که حسین بن علی را مارکسیست معرفی میکردند، ندارد. همانهایی که اسلام را مدافع مرام اشتراکی معرفی میکردند و حتا اعلام میکردند که خدا هم سوسیالیست است. بیآنکه از خود بپرسند نقش پررنگ مالکیت خصوصی در اسلام، چه ارتباطی به عقاید سوسیالیستی دارد؟ شاملو، شاعر بزرگی است شاملو، شاعر بزرگی است. شک شاعرانهی او در شعر «سرود ابراهیم در آتش»، بسیار هنرمندانه است. شاملو، شاعر بزرگی است البته در آنجایی که از این دروغها فاصله میگیرد. من شاملو را دوست دارم. شاملوی شعرهای خوبش را. نه اسطورهی مستبدانهای که از خود ساخته بود. در پایان این مقاله شعر ابراهیم در آتش را نقل میکنم و سر تعظیم در مقابل سویهی شاعرانهاش فرود میآورم و دروغهایش را به تذکرهها و میتینگهای سیاسی اشتراکی یا غیر اشتراکی وا میگذارم. در آوار خونین گرگ و میش چه مردی! چه مردی! و گلو را بایستهتر آن * «- آه، اسفندیارِ مغموم! * «-آیا نه من صدایی بودم من من بودم * من بینوا بندَگَکی سر به راه مرا دیگرگونه خدایی میبایست و خدایی * دریغا شیرآهن کوه مردا
در همین زمینه: • شعر شاملو در هشتیمن سالمرگش در گفت و گو با پگاه احمدی و مهرداد فلاح • ممانعت از برگزاری مراسم سالمرگ احمد شاملو • حراج وسایل شخصی احمد شاملو • جشن هشتاد و سومین زادروز احمد شاملو
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
نوشته بسیار ضعیف و احساسی می باشد. هیچ تفکر منسجمی در پس این انتقادات صریح و ناشی از کم تجربگی دیده نمی شود. شکی نیست که بسیاری از نکات ارایه شده جای تامل دارد و از نقاط ضعف شاملو می تواند باشد اما مطلب بسیار با دستپاچگی و ناختگی نگاشته شده است.
-- aidin ، Jul 29, 2008امیدوارم مطالب پخته تری را از شما شاهد باشیم.
Dude, you contradict yourself. First you criiticize Shamlou for attacking other interpretations of Hafez, then you, yourself, attack him for having a marxistic point of view in reading Shahname. I think Shahaname can be read in many ways, one way is to read it through Marx. Of course you know way better than me that literary criticism today consists of reading any text with any set of ideological/political/ philosophical mindset. Would you criticize me or anoyne else for reading Shahname with a feministic point of view? Then you are essentially doing what Shamlou did to other Hafez scholars.
-- بدون نام ، Jul 29, 2008..........................................
مجتبا پورمحسن: از نظر شما سپاسگزارم. من تمام سعیام این بوده که چنین سوءتفاهمی پیش نیاید و چند بار هم این مساله را متذکر شدهام. اقای شاملو نگفت که برداشت من از حافظ یا فردوسی این است. مشکل این است که قضاوت او مبتنی بز ذهنیتِی سنتی از حقیقت است. دیدگاه مستبدانهای که با نازلترین کلمات ، تمام کسانی را که در طول تاریخ درباره فردوسی و حافظ همچون او نیندیشیدهاند، با بدترین کلمات سرزنش میکند. من هم معتقدم که میتوان هر اثر ادبی را بر اساس اندیشههای مارکس تحلیل کرد، اما انصافاً شاملو چنین کرده است؟ آیا اینگونه سخن گفتن و تحلیلهای شاملو، تحیلی کارشناسانه است؟
خیلی از حرفهای مطرح شده در این نوشته درست است. اشکال کار اما در شتابزدگی نویسنده است و کلی گویی و از همه بدتر بالای منبر رفتن و نقش قاضی را بازی کردن و خلاصه چوب بر تابوت مرده زدن... درست است که معمولا جوانان کم تجربه اند و ناپخته، اما میتوان جوان و کم تجربه و حتی ناپخته بود، اما دستپاچه نشد و کمی با حوصله و البته متانت موضوعی را مطرح و بررسی و نقد کرد تا هم خود جوان روشن شود و هم حرفی خواندنی برای خواننده داشته باشد. حالا که گویا مُد شده چپ ستیزی، پس میتوان همنوا شد با راستها و از این حرفها زد... همین شعر نقل شده در پایان مطلب را اگر نویسنده و خوانندگان خوب و دقیق و درست بخوانند، متوجه میشوند که چقدر بیراهه اندیشیده و گفته و نوشته شده است در این سطور شتابزده... «از همه چیز گفتن و هیچ چیز نگفتن» توصیفی است کوتاه از این نوشته.
-- ناصر ، Jul 29, 2008امیدوارم نویسنده جوان که پیداست نگاهی کنجکاوانه و دقیق میتواند داشته باشد، کمی بیشتر بیندیشد و از شتابزدگی بپرهیزد و به سطحیات دل خوش نکند و اسیر مُد روز نشود. امیدوارم این چند نکته را مورد توجه قرار دهد... با آرزوی موفقیت.
در متن شعر "ابراهيم در آتش"، "عامي مردي" صحيح است.(به جاي "عالي مردي")
-- يلدا كوهي ، Jul 29, 2008. . . . . . . .
زمانه ـ سپاس. تصحیح شد
"با استناد به آرای فیلسوفان پساساختارگرا و پسامدرن..."
-- پساساختارگراي پست مدرن ، Jul 29, 2008" استخر شنایی برای قهرمانپروری"
"فلسفهی جدید قائل به وحدت حقیقت نیست"
"...اشارهای به یکی از جنجالیترین وجوه زندگی لورکا یعنی تمایلات همجنسخواهانهاش نکرده است"
اگر خود آقاي پورمحسن هم فهميد اين چيزهايي كه گفته چه ربطي به روابط آيدا و شاملو داره من 1000 دلار بهش جايزه ميدم.
مشكل پورمحسن و مشابهينش اينه كه راجع به هر موضوع ساده اي هم كه ميخوان حرف بزنند بايد تو چشم خواننده فرو كنند كه ببين من بلدم پساساختارگرايي و....يعني چي.
اگر ايشون مي خواست تو اين نوشته بگه كه شاملو بر خلاف ادعاهاش با زنش روابط خوبي نداشته يا هر چيز ديگه , ميشد اين رو بدون اين همه ادا و اطوار و كلمه پرت كردن بيان كرد.
نوشته تان خواندنی و قابل تعمق است.
-- منصوره اشرافی ، Jul 29, 2008بسیار بسیار ضعیف و ناشی از غرور جوانی.غیر علمی و بدون کوچکترین توانایی نقادی و آشنایی با شیوه های جدید نقد ادبی . جاه طلبی اسطوره شکنانه ی شما ،دیواری کوتاه تر از ا.بامداد پیدا نکرد؟؟خوب کسی که در جایگاه راستی ها و حقیقت بنشیند و اینقدر آسوده از دروغ و تناقض در زندگی خصوصی یک شاعر و در متون آفریده شده بدست او پرده بردارد ،باید هم اینطور اسطوره شکن باشد.مثلا اینها با توجه به اسم نوشتار شما دروغهای شاملو هستند:
-- سهیل ، Jul 29, 2008(دربارهی ترجمههای شاملو، بسیار گفته شده و نوع ترجمهی او را میتوان صرفاً اقتباس محسوب کرد. اما گزینش شاملو از شعر جهان، نشانگر نگاه او به ادبیات جهان است)(شاملو صرفاً سراغ آن دسته از شاعرانی رفته که یا تفکری چریکی دربارهی شعر دارند و یا اینکه شاملو در ترجمه (همان اقتباس) چنین تصویری را در جهان آنان قرار داده است. مثلاً شاعرانی چون تیاس الیوت، امیلی دیکنسون، ارتور رمبو و پل سلان در گزینهی شعر جهان جایی ندارند. از شاعر بزرگی مثل ویلیام باتلر ییتس، تنها یک شعر ترجمه شده است. )خواهش میکنم دیگه شعر ویا شاعری رو اینطوری نقد نکنین.شاعر بدون تناقض ،بدون چالش با حقیقتها و دروغها که شاعر نیست پسرم!
ای آقا نقد هم می کنی درست بکن. اینکه دوستم به من گفت، یکی از نزدیکانم به من گفت و این حرفها بدرد خواننده نمی خورد، نقد می کنی، سند و نام را درست ذکر کن. بعد هم شما اطلاعات غلط به خواننده می دهی، مارگت بیکل بدبخت وجود دارد، منتها نویسنده خیلی معروفی نیست. بعد هم مردها که تقریبن همه شان به قول شما " همجنس خواه " هستند این دیگر چیز ویژه ای برای آنها نیست که بخواهند رویش تأکید کنند. حتا خود لورکا هم در این باره تأکیدی نداشته. آن چیزی که شما می گویید رابطه ی فاعل و مفعولی مردان شرقی و یونانی است که ربطی به حق همجنس گرایی ندارد. سنت "مرد ایرانی" سنت تجاوز است، چه به همجنس و چه غیر همجنس. این قاعده است از استثناء بگذریم. .
-- بدون نام ، Jul 29, 2008بعد هم رمانتیک یا آرمانی بودن فرق دارد با سانتیمانتالیسم. بعدش هم نفهمیدم شما مشکلت با آرمان به طور کلی هست یا اینکه با شاملو که در شعر آرمانی بوده و مثلن در زندگی نه. خب اینها باید همه جانبه نگاه بشود. علیرغم همه ی تنافضها که شاملو خودش در شعرش و در نوشته هایش به آنها اعتراف می کند، برخلاف اکثریت مردان نویسنده ی ایرانی که می خواهند چهره ی منزه ی از خود بسازند، شاملو یکی از واقع گراترین شاعران و منتقدان زمانه اش است. شما چرا دولت آبادی را مورد نقد قرار نمی دهی، بیضایی را، گلشیری را و دیگران را...
در همه تاریخ خیلی ها بودند که چون بلد نبودند چیزی بسازند شروع کردن به خراب کردن تا شاید نامی هم ازآنها برده شود اما همه آنها گمنام مردند
-- من ، Jul 29, 2008بنظر شما امروز دستمزد یک گورکن در ایران ( و کشورهای همسایه ) از آزادی انسان فزونتر نیست ؟ هرودت می گفت که ایرانیان ( پرسیا) از دو چیز دوری می جویند یکی دورغ و دیگری بدهکاری است . اشکال هرودت در این بود که آنقدر عمر نکرد که با چشم خویش دورغ به این بزرگی را با دیده لمس کند .
-- آشنا ، Jul 29, 2008زنده یاد عبید ذاکانی می گفت : اگر می خواهی دوستانت زیاد شوند تا می توانی دورغ بگو . اینکه او هم دورغ می گفت یانه اثباتش به گردن مجتبای عزیز .
همین است دیگر، آن اسطوره سازی باید به اینگونه اسطوره شکنیهای آبکی برسد. آخه عزیز، تصویر شاملو از آیدای دهه سی چه ربطی داره به آیدای دهه هشتاد. آدمها عوض میشوند، نظرات آنها هم عوض میشود. اگر ارث و میراثی هم هست بالاخره او هم باید حق داشته باشد از خود و حق خود دفاع کند.
-- آذر ، Jul 29, 2008بحثی در این نیست که شاملو حکم صادر میکرده، به ویژه در کار هایی که در آنها تخصص نداشته، مثلا شاهنامه و حافظ، اما نقد شاملو بر اساس یک نوع تئوری توطئه چه معنی میدهد. او فکر میکرد فردوسی فئودال بوده، دیگرانی هم بودند که پاسخ او را دادند یا حالا میدهند، اما این دیگر ربطی به کیش شخصیتی او ندارد.
شاملو زمانی نوشت: برخی لحاف کرسی را رومیزی فرض میگیرند و هی ایراد میگیرند که چرا کلفت است. کار شما هم اینجا بدین گونه است. فرض را گذاشته اید بر اینکه شاملو باید بی عیب باشد، بعد داد میزنید که بابا این هم که بی عیب نیست. آذر
in ketabi ro ke shoma eshareh kardid az khanume Margot Bickel , man dar amazone alman peida nakardam-dar zemn bayad esme ketab Viel Freude bashad.shoma be eshtebah veil freude neweshtehied wa eshtebah ham tarjomeh kardehid.tarjomehyeh loghat be loghat mishawad shadiyeh farawan.agar hazrete aali wa dustane almanietan dar amazon.de esme in khanum ra bedahand,khowhid did ke hadeaghal 10 jeld ketab az ishan barha wa barha tajdide chap shodeh
-- ei agha ، Jul 29, 2008hmmm,fekr mikonam onwane neweshtehyeh shoma dar morede durugh bud!!!!!!
این راه که می روید به ترکستان است عزیزم! عبدالرضایی رو ببین و عبرت بگیر. عاقبت درافتادن با شاملو طرد شدن از جامعه روشنفکری است تازه عبدالرضایی انتقادش از شاملو بسیار اساسی تر و منطقی تر است بخصوص آنجا که می گوید شاملو شاعری مدرن نیست بلکه شاعری شیعی است!!! این را هم در مصاحبه با م- روان شید گفته هم در گفتگویی که شهریار مندنی پور نیز با او داشته تکرار کرده البته مقصود او این بوده که شاملو در شعرش با موضوع برخوردی آسمانی دارد و مثال می آورد که وقتی که از وارطان می نویسد انگاری که دارد از حسین صحرای کربلا سخن می راند و یا در شعرهای عاشقانه اش، در فرآیند یک لیلی سازی پیش تر نخ نما شده، جوری آیدا را ستایش می کند که خواننده انگار می کند با مریم مقدس طرف است تازه انتقاد عبدالرضایی به اثبات رسید و این روزها به اصلی بدیهی در برخورد با شعرهای شاملو بدل شده بااینهمه هنوز دارد تاوانش را می دهد. و این نکته اش که خواننده را توجه می داد به هجمه افعال در زمان گذشته در بیشتر شعرهای شاملو عالی بود.و این شاید بیشتر دلیلی تربیتی و فرهنگی داشته باشد.به بیان دیگر جماعت ایرانی در برخورد با تمام مقولات ذهنیت اسطوره ای دینی خود را دخیل می کنند به گونه ای که روشنفکری ما در خوانشی که از مارکسیزم داشته حزب توده را تعریف کرده که همان مارکسیزم اسلامی است و اتفاقا قرائتی دیگر گونه از همین مارکسیزم نیز سازمان مجاهدین خلق را به ارمغان آورده یا اخیرا نوع برخوردی که اعضای حزب کمونیست کارگری با منصور حکمت می کنند در همین مقوله می گنجد حسین سازی و علی پروری در جامعه ایرانی دارد کولاک می کند و این اتفاقن مشکلی برآمده از پیدایش اسلام نیست بلکه ثمره نگاهی دوآلیستی است که از زردتشت به یادگار مانده و انگار هنوز قصد جدایی از این ذهنیت را نداریم. خلاصه اینکه مقاله شما با نکته های جالبی که طرح کرده می توانست مقید و عمیق تر نوشته شود شما متاسفانه در این نوشته برای مخاطب خود احترام قائل نیستید و مطلبی با این اهمیت را در نهایت دستپاچگی قلمی کردید و البته درست تر این می بود که اشاره می کردید که پیش تر کسانی مثل علی عبدالرضایی یا مسعود طوفان وقتی که شاملو در قید حیات بود انتقاداتی اینچنینی به شعرها و آثارش داشتند.
-- ه_ محیط ، Jul 29, 2008با سلام ,
میخواستم بگم انتقاد همیشه پذیرفتنیست.ولی
دروغ پردازی????????
راجع به جستجو برای نام margot bickel,میخواستم عرض کنم ,حتی اگه شما املای غلط (margut bickel)رو وارد کنید ,googleبه شما اسم اصلی شاعر رو میده.
linkهای پایین نتیجه جستجوی 2ثانیه ای.اما بی غرض در googleاست.
http://www.dreams4ever.de/Evi/g-bickel.htm
http://www.sternzauber.de/gedichte/text17.htm
-- arman ، Jul 29, 2008به خاطر اطمینان بیشتر شما صفحه اصلی جستجوی googleرو هم میفرستم تا عزیزان متوحه باشند.که بیشتر از 100بار اسم این شاعر در اونجا اومده.
http://www.google.de/search?hl=de&
client=firefox-a&rls=org.mozilla:
de:official&hs=zOJ&sa=X&oi=spell&res
num=0&ct=result&
cd=1&q=margot+bickel&spell=1
اثار این شاعر رو برخلاف نوشته اقای منتقد.با توضیحات قابل توجه در این سایت میتوان دید.
http://www.weltbild.de
/margot-bickel/index.html?n=401150&f=search.getseeker&c
e_id=53501&com=Margot+Bickel&cspr=9&frbk=401
150
با احترام
ارمان.کاربر بسیار مبتدی internet از المان
بزرگش ندانند اهل خرد......
کسی که به شاملو ... بود، کلاغ.......!!!
-- بدون نام ، Jul 30, 2008ach javani kojayee ke yadet bekheyr. man az shoma moteshakeram ke baghye tanaghozat o eyb o iradhaye aghaye shamlu ro jar nazady, ya inke gozashty vase ye vaghte dige? hala khodemunim shoma nunvayee ke miry nunvaheru ham khamir mikony ya migy nunesh khamir bud.
-- mehrdad ، Jul 30, 2008tabu shekany kheyli ham khube, ama age rast migy o bazr:-) dari oonmoghe ke shamlu javab mitunest bedeh sar be saresh mizashty.
مجتبي عزيز
اگر شما كتاب هاي شاملو را بطور كامل مطالعه مي كرديد قطعا مي فهميديد كه قسمت عمده حرفهايي كه در مورد شاملو زده ايد نادرست است. حرفهاي شما نشان مي دهد كه كتابهاي شاملو را خوانده ايد اما نه بطور كامل و اين درست نخواندن آثار شاملو باعث ايجاد سوءتفاهماتي در ذهن شما شده است و بعد بدون يك تفكر انتقادي نسبت به خودتان و نوشته تان آن را در اختيار ديگران قرار داده ايد و در ابتداي نوشته تان ادعاي روزنامه نگاري و شاعر بودن و منتقد بودن و... را كرده ايد. اگر ميان آيدا و پسر شاملو اختلافاتي بر سر ارثيه شاملو وجود دارد ـ اين مسئله ربطي به دروغگو بودن شاملو در مورد عشق ندارد. پسر شاملو چون ديد آيدا در راه اندازي موزه شاملو تاخير مي كند دست به كار شد تا اين كار را با سرعت بيشتري انجام دهد. از طرف ديگر مثل اينكه شما هيچ چيز درباره شعر نمي دانيد. هيچ دليلي ندارد آيدايي كه شاملو در اشعار خودش آورده لزوما همان آيداي واقعي اي باشد كه زن شاملو بوده. شاملو با بيان عشق خودش نسبت به يك زن حقيقي مي خواسته درك خودش از عشق را بيان كند. به فرض كه شاملو نام اسطوره عشق شعرهايش را آيدا گذاشته كه حتما براي انجام اين كار دلايلي داشته. اما لزوما دعواي حقوقي ميان آيدا و پسر شاملو نبايد اين توهم را در شما بوجود آورد كه عشق عمومي يك دروغ بزرگ است. شما در نوشته خود گفتيد كه در مورد صداقت آيدا شكي نداريد و بعد با حالتي استهزاءآميز در فكر خودتان چهره واقعي آيدا را چهره اي مي دانيد كه آيدا در دادگاه از خود نشان داده است. اما آيا فكر نمي كنيد كه ماجرا را سروته بررسي كرده ايد؟ آيا در نظر شما به دادگاه رفتن آن هم زمانيكه شما را به دادگاه احضار مي كنند كار اشتباهي است. آيا زمانيكه يك مشكل حقوقي براي شما ايجاد شود شما به دادگاه مراجعه نمي كنيد؟ دادگاه و دادگستري يكي از مظاهر تمدن است. آدم هاي متمدن زمانيكه بر سر مسائل مادي با هم مشكل پيدا مي كنند با مراجعه به دادگاه از يك شخص ثالث مي خواهند كه با بي طرفي كامل به قضاوت مسئله و مشكل موجود في ما بين آنها بپردازد. بعد از طرفي ديگر شما ادعا كرده ايد كه فيلسوفان پساساختار گرا و پست مدرن مي گويند كه ، شاعران، نویسندگان و هنرمندان همگی دروغگویان بزرگی هستند که توانایی خلق دروغهایی هنرمندانه دارند؟ اما آيا شما فكر مي كنيد كه مفهوم دروغ هنرمندانه را درك كرده ايد. آيا حقيقت همان چيزي است كه ما فكر مي كنيم و آيا هيچ كس مي تواند مدعي تصاحب تمامي حقيقت باشد. فيلسوفان پست مدرن بيش از هر چيز به ما نشان داده اند كه حقيقت خود يك سازه است. اما اين سازه براي خودش كاركردهايي دارد. شما چطور توانستيد دادگاه آيدا و افكار پست مدرن و دروغ شاملو را به هم ربط بدهيد. بهتر بود بجاي زير سئوال بردن شاملو مفهوم عشق در ذهن خودتان را زير سئوال مي برديد. چرا با توجه به نوشته شما فكر مي كنم ميان مفهوم ذهني شما از عشق و مفهومي كه شاملو از عشق مرادش بود تفاوت زيادي وجود داشته باشد. اگر شما به خودتان فرصت دوباره مي داديد و در طي اين پانزده سال طولاني كه عمرتان را صرف مطالعه كتابهاي شاملو كرده ايد آيا هرگز اسم ركسانا را در آثار شاملو شنيده ايد. شاملو در بعضي از شعرهايش از زني ياد مي كند كه چهره گزنده اي دارد. در زندگي واقعي شاملو هم اگر دقت مي كردي آنوقت مي فهميدي كه آيدا تنها عشق زندگي شاملو نبوده است و شاملو هم آدمي نبوده است كه مثل يك خروس جذب مرغش شود. فروغ فرخزاد پيش از شاملو مفهوم عشق مازوخيستي مجنون را به سخره گرفته است. نه تنها فروغ و شاملو كه نصرت رحماني و چند تن ديگر از شاعران و نويسندگان نظريات خاصي در مورد عشق دارند. مثلا نصرت رحماني كه شعرهايش از طرف شاملو تائيد مي شود و اين تائيد شدن دلايل فراواني دارد كه به ظاهر هنوز شما بدليل عدم شناختتان از نصرت نتوانسته ايد اين حرف شاملو را هضم كنيد و شايد شما هم از آن دسته آدمهايي هستيد كه نصرت را بخاطر شعر ترياكش نفي كرده ايد. نصرت يكي از بزرگترين شاعران ايران است كه درك والايي از فلسفه و هستي دارد و يكي از نخستين كساني است كه همراه با محمد باقر هشيار كتاب هايي از نيچه مي خواند و نيچه را مطابق با ميل و ذوق عصيان زده خودش مي يابد و در مقاله اي كوتاه به ستايش از نيچه مي پردازد. نصرت در شعر انهدام خويش اينگونه مي گويد:
اين روزها
اينگونه ام، ببين:
دستم ، چه كند پيش مي رود، انگار
هر شعر باكره اي را سروده ام
پايم چه خسته مي كشدم، گوئي
كت بسته از خم هر راه رفته ام
تا زير هر كجا
حتي شنوده ام
هر بار شيون تير خلاص را
اي دوست
اين روزها
با هر كه دوست مي شوم احساس مي كنم
آنقدر دوست بوده ايم كه ديگر
وقت خيانت است
انبوه غم حريم و حرمت خود را
از دست داده است
ديريست هيچ كار ندارم
مانند يك وزير
وقتي كه هيچ كار نداري
تو هيچ كاره اي
من هيچ كاره ام:يعني كه شاعرم
گيرم از اين كنايه هيچ نفهمي
اين روزها
اينگونه ام:
فرهاد واره اي كه تيشه خود را
گم كرده است
آغاز انهدام چنين است
اينگونه بود آغاز انقراض سلسله مردان
ياران
وقتي صداي حادثه خوابيد
بر سنگ گور من بنويسيد:
يك جنگجو كه نجنگيد
اما...، شكست خورد.
آيا حالا با اين شعر دليل تائيد شدن نصرت از طرف شاملو را درك كردي يا لازم است چند تا شعر ديگر از نصرت برايتان بنويسم؟
-- HAMED ، Jul 30, 2008رولان بارت در كتاب سخن عاشق خيلي چيزها در مورد عشق بيان كرده جالب قضيه اينجاست كه من درك نمي كنم كه چرا شما اين مطلب در مورد صاحب منصب را انتخاب كرده ايد. بارت در كتابش از از تحليل هاي فرويد - لاكان- گوته - ژيد و خيلي هاي ديگر حرف مي زند. اگر صاحب منصبي كه بارت از آن حرف مي زند- بجاي يك زن فاحشه اشرافي عاشق يك زن آن هم از نوع غيرفاحشه اش مي شد ، شايد تا آخر دنيا براي آن كسي كه دوستش مي داشت صبر مي كرد. اما خيلي سخت است كه آدم صد شببراي رسيدن به وصال زن فاحشه اي كه هر شب را دارد با يكي سر مي كند صبر كند. هر كس ديگر بجاي آن صاحب منصب بود شايد يك هفته هم روي آن چهار پايه كذايي در آن باغ كذايي نمي نشست.
در مورد حافظ هم نظر شاملو آنچنان بي پايه نيست و اگر كساني هستند كه نظرات ديگري دارند نظر شاملو هم يكي از نظرهاي موجود است. كساني مثل كسروي حافظ سوزي راه انداخته اند ، چون تاثير حافظ در جامعه را تاثيري مخرب مي دانستند و كساني مثل شاملو كه همه چيز را با نگاهي دوباره نگاه مي كردند خوانشي جديد از حافظ ارائه كرده اند.نظرات حافظ در مورد ريا و سالوس واعظان و قاضيان و قشري نگران و استفاده از اصطلاحاتي در مورد يار كه در مورد خدا بكار مي رفت و خيلي از چيزهاي ديگر اجازه اين خوانش را به ما ميدهد. اگر شما به خوانش هاي ديگران از حافظ معتقديد دليل بر اين نمي شود كه خوانش شاملو از حافظ غلط باشد. شما كه به افكار فيلسوفان پست مدرن واقفيد آيا فراموش كرده ايد كه آنها به يك خوانش واحد و يك حقيقت واحد اعتقاد ندارند. فيلسوفان و نويسندگان پست مدرن حقيقت را تكه تكه مي كنند و آن را در آينه شكسته خودشان به ما نشان مي دهند و حالا شما مثل كسي هستيد كه صاحب تكه اي از اين آينه شكسته هستيد و ادعا مي كنيد كه تكه هاي ديگر اين آينه حقيقت را بازنمايي نمي كنند و تنها تكه اي كه شما در دست داريد بازنماي حقيقت است. آنطور كه من احساس مي كنم دروغ هايي كه شما به ناف شاملو بسته ايد دروغ نيستند. فقط شما هر چه را كه با نظريات و ذوق شما همسان نبوده دروغ پنداشته ايد. به نظر من نظريات شاملو در مورد فردوسي شايسته تقدير و تحسين است. چرا كه ما را با خوانش جديدي از فردوسي آشنا مي كند. آيا يكي از دلايل شكست ما ايرانيان در مقابل اعراب جامعه طبقاتي سخت آن زمان نبود كه مثلا به فرزند يك پينه دوز اجازه درس خواندن نمي داد؟ آيا شما مي توانيد مزاياي يك جامعه غير طبقاتي را درك كنيد. ماركس دين را افيون توده ها مي داند و آمبروز پيرس ماركسيسم را افيون روشنفكران. آيا كسي مي تواند كاركرد ايده آل را در جامعه انساني نفي كند؟ اين درست است كه ايده آل گرايي محض خودش يك مرض است اما نبايد فراموش كنيم كه كمونيسم و هر روايت كلان ديگري همچون نوري است كه در پايان راه ما قرار دارد. ممكن است كه ما هيچوقت نتوانيم بطور كامل به آن ايده آلها برسيم ، اما اين ايده آلها مي توانند در تصحيح مسير ما مفيد باشند. آيا ماركس هيچ تاثيري در بهبود زندگي طبقه كارگر نداشت. اين همه اتحاديه كارگري ، اين همه تلاش براي بهبود زندگي طبقه كارگر و خيلي چيزهاي ديگر همه از منافعي است كه از تفكر ماركسيستي نصيب ما شده است. شكست كمونيسم در بلوك شرق دلايل خاص خودش را دارد ، اما اين شكست نمي تواند دليل شكست كمونيسم در آينده باشد. اگر بنده شخصا به هيچ وجه به يك روايت كلان خاص معتقد نيستم. تنها روايت كلان عصر ما خود اطلاعات است كه در قالب اينترنت و اين شبكه گسترده اطلاعات هر روز بر وسعت خويش مي افزايد و همچون خدايي دست نيافتني است كه هيچ كدام از ما نمي توانيم در طول عمرمان تمامي اين اطلاعات را بدست بياوريم. پس بهتر است بجاي نفي نظريات شاعرانه و يا تحقيقي شخصي مثل شاملو، ما نظريات خودمان را بيان كنيم و به ديگران اجازه بدهيم كه قضاوت كنند.
با آرزوي موفقيت و بهروزي براي شما
حامد جهان بين
I do not blieve that you like Shamlou. You try to defend Shamlou in the worst way. I know you have to follow the Zamenh Radio dictating direction and
-- Masou Maleki ، Jul 30, 2008the way of thou
ght you should write what they like to convey to the people.. Please accept my appology that I wrote in English. I tried Farsi but my key board was not functioning in Farsi. We have a proverb in Farsi. Kasi ke be ma....bood. Kalaghe K... Darideh bood.
من مارگوت بیکل را از گوگل سرچ کردم.isbn;کتاب 3451196026 سال انتشارHerder 1984 Freiburg im Breisgau ; Basel ; Wienعکاس کتاب"Steigert, Hermann
-- مهتاب ز ، Jul 30, 2008ولی نمیدانم آیا اقای شاملو آلمانی میدانسته؟
ممنون. متن هم از انسجام برخوردار بود و هم دارای نکاتی سخت قابل تامل و البته در یک مقالهی رادیویی نمیتوان انتظار یک سری حرفهای کاملاً محکم را داشت اما این نیشتر لازم بود برای کسانی که دست از اسطورهی شاملو بر نمیدارند. ممنون از شما.
-- سوشیانت ، Jul 30, 2008مطلبي بهغايت غيرمنصفانه و سرشار از بغض و كينهتوزي بود. مقالة فوق از آن دست انتقادات سادهدلانه و بيمايهاي است كه، به قول آدورنو، همه چيز را به پرسش ميگيرد و هيچ چيز را نقد نميكند. در اين جا ايدههايي شبهتئوريك و كلي و انتزاعي پشت سر هم رديف شدهاند، و نويسنده براي اين كه به مطلب پراكنده و سست خود اعتبار و حجيت بخشد دست به دامان كلكي دمدستي شده و از متفكراني چون بارت و مكاتبي چون پساساختارگرايي سود جسته است. طبيعي است كه اين قبيل نقدهاي فاضلمآبانه فورا به ضد خويش بدل ميشوند و نتيجهاي عايد نويسندة عاليقدر اين مقاله نميشود. ايدهها و نظرات نويسنده دربارة عشق و حقيقت و آرمان و سياست و ترجمه و ... چنان سطحي و مغلطهآميز است كه آدم را بيواسطه و بدون هر نو تأملي در محتواي مقاله پس ميزند و ميرماند. تجربهاي كه من و دوستانم پس از خواندن اين مقاله داشتيم چيزي نبود جز احساس رقت و بينوايي به حال مردمان و سرزميني كه در همة عرصههاي ادبي و نظرياش فقط و فقط «كوتولهها» جولان ميدهند. ما ديگر نه بر شانة غولها بلكه بر پشت كوتولهها سواريم و از مشاهدة افقهاي دوردست عاجزيم.
-- بدون نام ، Jul 30, 2008اگر نمي توانيم حاتم طايي باشيم لابد بايد بشاشيم به چاه زمزم.اين مقاله چه مي خواهد بگويد . چه مي گويد و چه نتيجه گيري مي كند.مي گويند موشي با تغييرخطاب به فيل گفت ببينم چرا مايو مرا پوشيده اي .والسلام
-- heshmat ، Jul 30, 2008آقا جان شاید ایشان منظورشان از آیدا شخص خود ساخته دیگری بوده در ثانی مردم هر چه پیرتر میشوند اخلاقشان تغییر میکند یقینا آیدا دیگر آیدای قدیم نیست.
-- پرویز ، Jul 30, 2008آیا ازدواج مجدد آقای شجریان از هنر ایشان کاست؟ شاملو هم زندگی راحتی نداشت حتی مرگ راحتی هم ندارد ولی شعر متفاوت ایشان شاملو را از بقیه متمایز میکند صدای او باعث میشود تا اشعار حافظ مولانا و خیام تا اعماق وجود آدم نفوذ کند حالا شما با تفاسیرتان دنبال این میگردید چرا ایشان اشعار لورکا را خوانده؟
شاملو شعرش زیبا بود صدای نازنینی هم داشت بقیه آن هم ارتباطی به ما ندارد. هیچکس کامل مطلق نیست!
........................
پورمحسن: ممنون. نگاه شما به شاملو در همین چند سطری که نوشتید، معقول به نظر میرسد. من همه حرفم این است که شاملو را با همهی بزرگیاش و همهی ایرادهایش ببینیم.
نوشتهي جالبي است، جالب است براي اينكه ذهنيت، دانش و توانايي ژورناليستهاي وطني را به خوبي افشا ميكند. اين نوشته در كارنامهات ميماند. خيال ندارم با تعابيري چون «درست/ نادرست»، «ضعيف/ قوي» نوشتهات را «نقد» بنامم و دربارهاش داوري كنم. اين داوري را ديگران كردهاند و خواهند كرد. خوب است بداني، هنوز «روش» جستوجو و تحقيق در كارت ديده نميشود. مثال ساده بزنم. شاملو فقط زبان فرانسه بلد بود. ترجمههايش هم يا مستقيم از زبان فرانسه است و يا اين كه، ديگران از زبان ديگري مثل روسي، انگليسي يا آلماني برميگردانند و او ويرايش نهايي را ميكرد. اين كه كارهاي ترجمهي او اقتباساند، حرف تازهاي نيست، هم خودش ميگفت ترجمهي آزاد، و هم ديگران گفتهاند. بقيه حرفها را هم ديگران گفتهاند، جز آن چيزهايي كه تو فكر ميكني تازه كشف كردي و ربطي به زندگي و آثار شاملو ندارد. بهتر است بداني «همچون كوچهاي بيانتها» در اصل، مجموعهاي از مقالات شاملوست، و نامگذاري بعدي هيچ ارتباطي به شاملو ندارد. از روي بدسليقگي كردهاند. پس نبايد مينوشتي: «شاملو در مقدمهی نسبتاً مفصلی که بر ترجمهی اشعار لورکا در کتاب ”همچون کوچهیی بیانتها“ نوشته، هیچ اشارهای به یکی از جنجالیترین وجوه زندگی لورکا یعنی تمایلات همجنسخواهانهاش نکرده است.» ديگر اينكه مسئلهي همجنسخواهي لوركا، هيچ ارتباطي به معرفي شعرهاي او به فارسيزبانان نداشته. حالا تو اگر، ميخواهي قهرمان دفاع از همجنسخواهي باشي، حرفي نيست، برو به اين موضوع بپرداز. براي ديگران كه نبايد تكليف تعيين كني چرا به اين موضوع نپرداختهاند. صميمانه بگويم، پانزده سال «زندگي» يا «همخوابگي» كردن با شعرهاي شاملو، بصيرت نميآورد. هستند كساني كه پنجاه سال با شعر حافظ سر ميكنند و از پنجاه مصراعش هم سر در نميآورند. كه چي؟ پانزده سال دفترهاي شعر شاملو را ورق زدي، انتظار داري متخصص شعر شاملو باشي؟ ... بچهجان، بزرگتر از «توها»شم، كه به اندازهي كل سن و سال تو با شعر شاملو سركردهاند چنين ادعايي ندارند. نه اين كه شاملو بركنار از نقد باشد. بيشترين نقد بر شعر معاصر، به شعرهاي شاملو و زندگي خصوصي شاملو شده، و از بين آنها هم به بسياري از نكات مفيد و مهم اشاره شده است. از خود نيما، كيوان، رهنما، دستغيب، اخوان، فروغ، رحماني، حقوقي، آتشي، تا منتقدين جغلهي وطني به شعر شاملو نقد نوشتهاند. اگر ميخواهي متخصص شعر شاملو باشي، اول بايد دست از فكر به «همجنسخواهي» برداري، و مؤدبانه بنشيني صفحه به صفحه آن اوراق را بخواني، نكته به نكته ياد بگيري و بعد شروع كني به اين كه ببيني حالا چه نقدهايي ميتوان به شعر شاملو كرد، تا دست كم از تهمت «دزدي» و «كش» رفتن حرفهاي ديگران در امان باشي. همينطور بايد نقد كردن را بيرون از نقدي بر شعر شاملو هم ياد بگيري. كساني كه با نوشتههاي تو آشناي ميشوند هيچ اثري از آشنايي تو با «دانش نقد ادبي» پيدا نميكنند. روشن است از كسي كه فكر ميكند پانزده سال زندگي كردن با كتاب شعر شاملو، مجوز نقد شعر او است، نبايد انتظار داشت كه با دانش نقد آشنا باشد.
-- فرنود ، Jul 30, 2008آقای پور محسن عزیز ممنونم.
-- بدون نام ، Jul 30, 2008به من حقیر نشان دادی که قلم زدن در زمانه یا جایی مشابه آن چندان هم سخت نیست. نوشتن و زرد نوشتن. بهانه گیری کردن. خودمانیم کمونیسم و مارکسیست و... در احتضار بودند و هستند و خواهند بود( البته به زعم شما) الان چنین احزابی در دنیا در حال کشک ساییدن هستند... خوب رفیق بهتر بود می گفتی پسا پسا پسا پسا ساختارگرایی در حال احتضار هست یا خیر؟
سینه چاک شاملو یا هیچ کس و چیزی نیستم اما آن بیچاره حتما می دانسته روزی فردی دقیق و منصف، به همجنس گرایی لورکانیز خواهید پرداخت، پس راه را برای امثال شما باز گذاشته است. شما هم کتابی بنویس و بدان بپرداز تا ما بخوانیم...
بهتر است فهرستی از شاعران مورد علاقه تان رابه شاملو های آینده بسپارید که با قدرت شعرشان برایتان ترجمه کنند زیرا که هر دلی نگاری می پسندد و این اولین مفهوم بنیادی جامعه ای آزاد و متکثر است ولی صد افسوس که شما از آن فقط پسا پسا را آموخته ای...
من چیزی بجز تنگ نظری در این نوشته ندیدم...
-- کاوه ، Jul 30, 2008نمی دونم چرا این رویکرد اینقدر زیاد شده، مانند مقاله ای که چندی پیش برای مرحوم شکیبایی نوشته شد، یا حتی تم غالب برنامه هایی مثل مثلث شیشه ای که اکثر اوقات شخصیت مهمانش رو تخریب می کنه و اسمش رو می ذاره "به چالش کشیدن"
ژورناليست گرامي، تنش بين دنياي واقع و دنياي آرماني، لازمهي شاعري است. اگر كسي نتواند در خواندن شعر يك شاعر (هكذا: در مواجهه با هنر، موسيقي، و انديشه) عناصر ستيزان دروني و بيروني را ببيند، هيچ بصيرتي در خواندن و مواجهه با اثر، و «زندگي كردن» با آن نيافته است. اين تنها شاملو نيست كه چنين تنشي را ميان ايستاندههاي زندگي واقعي و نشستاندههاي زندگي خيالي و آرماني در مييابد و در لحظات آلودگي با اين تنش، به شعر ميرسد. اگر كسي به راستي شاعر باشد، به تجربه ميداند آنچه پشتهم نشيني كلمات در نثر را از سرريزي كلمات در شعر جدا ميكند، نيروي توصيفناپذير هيجانات آتي، جنون، يا صاعقهآسايي است كه از تنش سر ميزند. حالا شما ميخواهيد با كشف لايههاي تنش بين عناصر زندگي تنانه با زيست شاعرانه، ذيل عنوان: دروغ، (لابد دروغ بزرگ) نيروي جاذبهي شعر شاملو را محو كنيد. شايد روزي كه شاملو درگذشت كودك خردسالي بيش نبوديد، و نميتوانستيد حضور جمعيت سرازير شده از بيمارستان آيرانمهر تا تقاطع همت را ببينيد، تا باورتان شود كه نيروي جاذبهي شعر شاملو چيست؟ فقط منتقدين كور و نابينا هستند كه براي توصيف آن جاذبه، به تكنيكهاي شعري و ملاحظات زندگي شاعر بسنده ميكنند. شما به راستي، كودكي در گهواره بوديد شايد، آن روزهايي كه نشريات سالهاي 58 و 59 در فكر به لجن كشيدن شاعر بودند. همهگونه افشاگريها عليه در نشريات آن دوره هست، از بوسيدن دست شهبانو (كه در آن دوره، واكنشي بسيار متفاوت با امروز برميانگيخت) تا پارهكردن شناسنامه ايراني در جريان سفر سال 56 به آمريكا و لندن، و سرودههايي چون: اي ياوه ياوه ياوه خلايق/ مستيد و منگ ... و غيره. باري اسطوره شاملو، پس از شالودهزدايي از اين حركات، شكل گرفت، وقتي در مصاحبه محمد محمدعلي، به روشني گفت: من اينجايي هستم، چراغم در اين خانه ميسوزد، ... باري شما شايد در گهواره بوديد وقتي هزاران بينندهي تلويزيوني، هنگام تماشاي پخش مستقيم تشييعجنازهي رهبر جمهوري اسلامي در سال 68 ديدند و شنيدند كه گزارشگر تلويزيوني، به ناگهان فرياد ميزند: نامت سپيده دمي است كه بر پيشاني آسماني ميگذرد. ... شاعري كه در تمام دههي گذشته ممنوعالانتشار بود، و سطري از شعرهاي او از تلويزيون پخش نميشد، ناگهان، مصراعي از شعرش در سوگ فروغ، لوگوي تصوير تلويزيوني شده بود. نيروي جاذبهي شعر شاملو، در جايي ديده ميشود كه سرپرست تلويزيون ج. ا. ا. هنگامي كه خود را براي انتخابات رياست جمهوري آماده ميكند، لوگوي تبليغاتي خود را «هواي تازه» بر ميگزيند. در حالي كه ده سال مديريت عالي بر تلويزيون، حتي نامي از شاملو را نبايد به زبان ميآوردند.
-- آرين ، Jul 30, 2008ژورناليست گرامي، اين طور نيست كه كسي با چاپ چند دفتر شعر، «شاعر» باشد. شاملو به خاطر شمارش دفترهاي شعرش شاعر نبود. لمس نيروي جاذبه شعر به آن نيست كه گمناماني چون «سام واثقي» از دفتري بنويسند و بستايند آن را، شعر وقتي راه خود را باز ميكند كه نيروي جاذبهي خداداد، (يا اگر خوش داريد بخوانيد طبيعتداد)، در زبان و زندگي مردم، جا باز كند. و كورند منتقدان و ژورناليستهايي كه چراغ در دست، به دنبال كشف تناقضهاي زندگي تنانه با زيست شاعرانه ميگردند تا نشان دهند كه آن جاذبهها دروغين بوده است.
عينك سياه را از چشمتان برداريد. زندگي شاعر، هر چه بود، او را به زيستي چنين شاعرانه سوق داده بود. به زندگي سراسر لجنآلودهي خودمان نگاه كنيم، آيا «تانگو»هاي ما، فارغ از فقر زباني و بياني، فارغ از بيارتباطي آن با شعر، هيچ نسبتي با زندگي لجنآلود ما دارد؟ آيا به راستي عين زندگي لجنآلود ماست؟
مرشد شاملو انسان است نه پیامبر اما او الزامن نبایسی مانند تو و من فکر کند 28 مرداد یک نقطه برگشت بزرگ در تاریخ ایران است مه همه رنج های نردم به ان بسته است هرچه در این مورد نوشته شود جا دارد روشن بین انصاف بهترین است و خود را مرگز دینا نپداریم
-- بدون نام ، Jul 30, 2008اگر اين مطلب را همه هم نقض كنند ولي شروعي ست براي به چالش كشيدن بت شاملو و تعصب هاي خشك ما نسبت به افراد .
-- داود ، Jul 30, 2008من از مچ گیری بدم می آید ولی فکر می کنم این نوشته تان مثل تحقیقتان خیلی آبکی است:
-- رامین ، Jul 30, 2008برای جستجوی نام مارگوت بیکل به گوگل آلمانی بروید
http://www.google.de
ودایره ی سایت های آلمانی را انتخاب کنید
Seiten auf Deutsch
تا هم املای صحیح را ببینید هم ببینید ایشان چه کار کرده. نوشته های آلمانی را هم می توانید با تولبار گوگل یا چیزی شبیه آن ترجمه کنید. ترجمه ها البته ماشینی است ولی از کمک دوستانتان در آلمان بی نیازتان می کند.
کلا مطلب خوبی بود و بسیاری از این انتقاد ها بارها و بارها به شاملوی بزرگ وارد شده. اما فضای نوشتار کمی دژخیمانه به نظر می رسه! برای مثال نمی توان سر خم کردن شاملو در برابر معشوق فانی را به باد انتقاد گرفت.این خصوصیت انسانی هزاران سال به ارث رسیده و هزاران سال بعد نیز به ارث خواهد رسید! چه بسا اکثر شاهکار های ادبی و هنری جهان زاده ی همین حماقت است!...
-- پویا ، Jul 30, 2008ضمنا" اینکه شعرای بی اسم و رسمی مثل مارگوت بیکل توسط مترجمین به جامعه ادبی یک کشور معرفی بشوند هیچ اشکالی نداره.این را مقایسه کنید با ده ها نسخه ی ترجمه شده ی تکراری به دست این و آن از شعرای نامدار. خانم بیکل الان 50 سال دارند و احتمالا" بعد ها که فوت بکنند نامشان در مدخل های مهم اینترنتی به وفور پیدا خواهد شد! موفق باشید.
اولین و بزرگترین اشتباه نویسنده این است که شاملو را با یک ریاضیدان اشتباه گرفته است.
شاملو مثل هر آدم دیگه هم عاشق شده هم فارغ شده. حرفهای متناقض هم زده، شعر بی سر و ته هم گفته و ایرادی هم بهش نیست و از بزرگی او کم که نمی کند هیچ، او را زیباتر و انسان تر جلوه می دهد.
-- آرش ، Jul 30, 2008"علاقهی شاملو به هر دو جایگاه روشنفکری و قهرمان پوپولیستی حتا در ترجمهی او در اشعار لورکا هم نمود پیدا کرد. بگذریم که خود شاملو نیز احتمالاً قبول داشت که آنچه ترجمه کرده، شعر لورکا نیست، بلکه احساس شخصیاش دربارهی شاعر مشهور اسپانیایی است."
-- خسرو ، Jul 30, 2008اگر احیانا اسپانیایی بلدید زحمت بکشید یه مقایسه بکنید ببینید اتفاقا ترجمه شاملو از لورکا خط به خط و کلمه به کلمه وفادار به متن اصلی است.
نقد بسیار ضعیفی بود که متاسفانه با تیتر نامناسبی هم تزئین شده بود. گناه نابخشودنی شاملو فقط آوانگارد بودن ایشان بود نه املای نام خانم بیکل.
-- نادر ، Jul 30, 2008نوشته ی بی حب و بغضی نیست ولی خوب است که باشد. و اما شاملو نه آنقدر «شاعر بزرگ ملی» بود که دوستانش می گفتند! آیت الله آنان! و نه آنقدر دروعزن و دروغگو و شارلاتان که دوستانش. او آدمی بود با تمامی نقاط برجسته ی یک انسان ضد و نقیض. آیدا هم مانند هر انسان دیگری از آنچه که حق خودش می داند دفاع می کند و شاید حیف باشد که ما تری دامان دیگران را آفتابی کنیم. که هیچ کس از وقتی آدم شد و حتا انسان شد بی دامن تر نیست. که اگر خودش آفتابی کرد، که در جامعه ی ما رسم نیست، چه خوب؛ و گر نه که شاید بهتر باشد بی قضاوت، آری بی قضاوت به عنوان یک بیوگراف گفته شود و نه اینکه ما به آن کس نمره اخلاق بدهیم. یدم می آید روزی در بر دیواری نوشته شده بود:
-- جمشید از تهران ، Jul 30, 2008هیچ کس بی دامن تر نیست اما بیش خلق**
دیگران پوشند و ما در آفتاب افکنده ایم.
آقای پورمحسن؛ نوشتهی خوب و در عین حال پر نقصی بود. بیشتر به درد گفتار -که سهو و خطا در آن پذیرفتنیتر است- می خورد تا گفتار که باید دقیقتر باشد. در عین حال کاملا موافقم که شاملوی واقعی غیر آن شاملوی خنجر و آب و آینه و قهرمانسازی است. یادداشت معروف یدالله رویایی درباره سفرش با شاملو به رم- و چاخان پردازیهای بعدی حضرت شاعر بعد از آن- در همین رابطه است. اما دو بخش از این یادداشتتان به نظر من بسیار ضعیف بود. اول مساله آیدا که اصلا خوب درنیاورده بودید و مبهم و مغشوش بود. دوم داستان شاملو و شاهنامه و ضحاک که دیگر واقعا فاجعه بود. آخر برادر من طرف راه میافتد برود آمریکا، در سالهایی که دیگر کمونیسم و چپگرایی خریداری ندارد، از کاوه (نماد شورش توده ها و کارگر رنجبر) انتقاد کند تا به این وسیله خودش را به چپ بچسباند؟ خب ماجرای ضحاک را فردوسی تحریف کرده، و شاملو هم انتقاد کرده؛ این چه ربطی به این ادعاهای عجیب و غریب شما دارد؟ فقط چون یک جا گفته که ضحاک طبقات را به هم ریخته بود؟ لابد اگر از ضحاک هم بد میگفت باز هم شما به چاپلوسی از چپ متهمش میکردید چرا که از کاوهی کارگر شورشگر مردمی تمجید کرده!
-- م. فرجامی ، Jul 30, 2008امان از دست ما مردم مرده پرست و اسطوره پرست. آدمها باید حتما از پوشش و لباس دیگری برخوردار باشند تا ما بپسندیمشان و قبولشان داشته باشیم.
-- نازنین ، Jul 30, 2008رادیو زمانه موقعیت خوبی را برای باز شدن درهایی برای این نوع چالش ها نشان داده. شاید همین سنت شکنی سخت راهی باشد برای ساختن فکرهای روشنی که انسان را با همه ضعف ها و توانایی هایش بررسی کنند.
از شلعر اسطوره می سازیم. از ملا اسطوره می سازیم. از قاتل اسطوره می سازیم.
تا زمانی که در بر همین پاشنه بچرخد روزگار ما بهتر از این نخواهد بود. نوشته مجتبا پورمحسن ها در درجه اول نوعی سنت شکنی در برابر افرادی است که بدون اسطوره ها زندگیشان نمی گذرد و لطفی ندارد. اما در دراز مدت شکی نیست که ما با چشم و گوش بازتر از تعصبات کور و یک سویه دور شویم و با چشمانی دیگر به این مسایل نگاه کنم.
آقای مجتباپور خسته نباشی.
ذهنیّت اسطوره سازمان را هم که می خواهیم اصلاح کنیم،از بهترین ها شروع می کنیم و از کم عیب ترین ها!بله!ایراداتی بوده حتماً و باید نقد شود ولی این ها که گفتید نه تازه بود و نه دقیق.در کل،مقاله بغض آلودی بود.مدّتی است که به بهانه ی گرامی داشت شاملو،سیل نیش زدن های غیر منصفانه،وقت و بی وقت به راه می افتد.در این جا،در مجلّه های تهران...کار درستی نیست.سوراخ دعا گم کرده اید.
-- کاوه ، Jul 30, 2008صفحه درست نمایش داده نمی شه.اگه ایرادی هست لطفا برطرف کنید.
-- مهدی ، Jul 30, 2008.............................
زمانه: صفحه چک شد، مشکلی ندارد.
با سلام
اگر چه نوشته خالي از ضعف نبود ولي منطقي و معقول بود.
شاملو شاعري بود كه نام او بيش از اشعارش مطرح شد.
در مورد "حافظ شيراز" (مقدمه و متن به روايت شاملو!) ضعف شاملوي بزرگ (!) در درك ادبيات كلاسيك ايران كاملاً آشكار ميشود.
در مورد فردوسي و سخنراني بركلي هم به همين ترتيب. فردوسي در ابتداي داستان ضحاك نقل يكند كه اين داستان ساخته او يست و منابع كنوني هم اين حرف را تاكيد ميكنند و بر جباريت ضحاك تأكيد مينمايند.
البته از نظر شاملو استالين هم ميتوانسته انسان نيكي باشد چون مرام اشتراكي و مخالف نظام طبقاتي بودهاست !!
در يكي از نظرات، عزيزي به صداي جذاب شاملو در خوانش اشعار خيام، حافظ و ... اشاره كردند. لازم به ذكر است كه شاملو حتي در خوانش اشعار كلاسيك هم مشكل داشت. يك نمونه آن يك رباعي منسب به خيام است كه "ساقي" و "بي وفايي" را قافيه هم گرفته و با جذابيت تمام آن را ميخواند !!
در مورد موسيقي و آواز ايراني هم نظر شاملو جالب است. وي موسيقي ايراني را به "عرعر الاغ" تشبيه مي كند!
به هر حال اگر نويسنده از اصطلاحات روشنفكرنمايانه استفاده نميكرد و سادهتر و پخته تر نظرش را ابراز ميكرد متن بهتري از كار در ميآمد...
-- سعيد ، Jul 30, 2008اگر شاملو زنده بود به احکامی که برایش صادر کرده اید خودش جواب میداد زیرا زندگی خصوصی افراد نیست که ما باید بدون رعایت اصول انسانی بررسی کنیم آن چیز که شاملو گفته است آنقدر عظیم است که خود جنابعالی هم عجز خود را در برابرش نشان میدهید شاملو یک شاعر است همین و بس چطور زندگی خصوصی اش را اداره میکرده است به ما ربطی ندارد . اینکه نوشته اید در مورد حافظ شما که خود را عقل کل میدانید باید متوجه میشدید که منظور شاملو از شناخت علمی اینست که در نزد فلاسفه ی قرن نوزدهم مانند هگل فوئر باخ و مارکس شناخت علمی را توضیح داده اند میتوانید به آنها رجوع کنید و متوجه شوید که اطلاعات شاملو تا کجاست و از سر بی اطلاعی به خلائق افکار خلاف منتقل نکنید . اما در مورد خود حافظ : حافظ در کودکی قرآن را از حفظ بوده است پس تا جوانی حافظ نمتوانسته غیر مذهبی باشد اما در جوانی به عرفان رو میکند و خدای خود را در آن جستجو میکند و حتی صاحب خرقه میشود و بعد از چهل سالگی خرقه می اندازد و به راه خیام میرود خواننده ی با هوش و تحلیل گر زرنگ میتواند همه ی سیر تحول حافظ را از درون اشعارش بیابد ولی آدمهائی که مثل شما وارد زندگی خصوصی افراد میشوند مثل آقای ناطق نوری تحلیل میکنند که حافظ بچه باز بوده است . اما در مورد فردوسی و شاهنامه : شما فکر میکنید هر عقیده ای به جز عقاید شما را داشتن جنایت است اگر شاملو عقیده ی کمونیستی داشت این که جنایت نیست کسانی میتوانند به این عقیده اعتقاد داشته باشند که خواهان عدالت اجتماعی اند و شاملو از این دسته بود و افتخار میکرد که به شناخت علمی از تاریخ دست یافته است و اگر داشتن اعتقدات عدالت طلبانه را جنایت میدانید بفرمائید نقدی هم در مورد آن بنویسید شما که جهلتتان را در گفتن این مسئله "شناخت علمی " ثابت کرده اید نشان دادید که همانطور که بی اطلاع هستید در مورد کمونیسم و آنرا جنایت بشریت میدانید در مورد شاملو هم بیش از آن بی اطاعید و ادای پرفسورها را در می آورید .شما به هماقدر که از شناخت علمی بی اطلاعید از ماتریالیسم تاریخی هم بهره ای نبرده اید اگر کسی افکار دیگران را نقد میکند باید به اندیشه ها و افکار دیگران مسلط باشد و از باد معده سخن پراکنی نکند شاملو در مورد ضحاک و کاوه برداشتی تاریخی میکند و در واقع فقر نه فقط فردوسی بلکه قرنها مبارزات مردم اینچنین بوده است شاملو همانطور که از شناخت علمی ماتریالیسم به درستی دریافته است این مطلب را بررسی میکند اما در یکجا اشتباه دارد و آن اینکه در آن زمان بدلیل نبودن ایدئولوزی پویا و علمی اندشمندان و مبارزان بعد از سرنگونی یک مثلا حکومت برده داری مجددا پیروزمندان همان سیستم برده داری را پیاده میکردند همین اتفاقی که در ایران افتاد یعنی حکومت خودکامه ی پهلوی را سرنگون کردند و همان حکومت دیکتاتوری توسط خمینی ادامه یافت اینها مسائلی ست که از قوه ی ادراک شما خارج است به همین دلیل به شما توصیه میکنم جا پای بزرگان نگذارید بزرگ نمیشوید خوار و زبون میشوید . اما گفته اید شاملو شاعر بزرگی ست این را هم نیافتید زیرا زمانی که شما شاملو را درک نمیکنید چگونه به بزرگی او پی برده اید ؟ چون مد است که همه شاملو را قبول دارند پس شما دروغگوی بزرگی هستید چون همه ی نویسندگان و شاعران بر اساس متدولوژی شما دروغ گویند .
-- فرهاد- فریاد ، Jul 30, 2008میان عاشق و معشوق رمزی ست
چه داند آنکه اشتر می چراند
مجتبی
نوشته تان انقدر طنز آمیز بود که با آنکه کلی کار دارم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم!
اول- نوشته ای: "اتفاقاً هر دوی این پرسشها میتواند تاییدی بر دروغین بودن اسطورهی آیدا در شعر شاملو باشد. بله، عاشق فقط در معشوق زیبایی میبیند. اما آن چیزی که در این گزاره واجد ارزش زیباییشناختی است، عشق است؛ نه لیلی"
عجب! ما نمی دونستیم که آدمیزاد ها برای زیبایی شناسی شون و اینکه کدام زیبایی شناسانه تر است عشق یا معشوق باشد از شما درخواست مجوز کنند وگرنه دروغ گو هستند!
دوم- نوشته ای:"یک دوست شاعر که مورد اعتماد من هم هست، در سالهای پایانی عمر شاملو، حضور پررنگی در کنار او داشت. او که در صداقتش شکی ندارم، در آن سالها که آیدا، «در آینه» بود و نه در دادگاه رسیدگی به دعوای ارثیهی شاملو؛ به من چهرهی واقعی چند تن از اطرافیان بامداد را نشان داد"
بابام جان اگر می خواهی تابو شکنی کنی شجاعت اش را داشته باش و منابع ات را بنویس! وگرنه خوانندگان نه شما را می شناسند نه چنان اعتمادی مانند شما به دوست ناشناستان دارند!
سوم- نوشته ای "آیا کسانی که تصویری خام، رمانتیک و آرمانخواهانه از عشق را ساختند، در بیباوری امروز مخاطبان خود به عشق و اخلاق اجتماعی سهم بزرگی ندارند؟"
با استدلال به این نوشته لعنت به حافظ و مولوی و تمامی شاعران معاصر و قدیم ایران و جهان که اینطور با نگاه به قول شما آرمان خواهانه ریشه عشق را زدند!
چهارم-این داستان margot bickel دیگر از آن شاهکار ها بود! یک بار دیگه جستجو کن برادر! منتقد های اینطوری را من منتقد های گوگلی با املای افتضاح می نامم!
پنجم- در مورد بخش ضحاک هم باید بگم که امان از این مارکس (که همانند لولو می ماند برای برخی به اصطلاح منتقدان ما) و آن مارکسیسم اش! من خیلی دوست دارم بدانم که مطالعات رفیقمان در مورد مارکسیسم چقدر است!
نوشته تقریبا پر است از چیزهایی همانند موارد بالا! و از این لحاظ نوشته ای شایان تامل است!
-- رامین ، Jul 30, 2008متنتان را که میخواندم فقط داشتم به کامنتی که قرار است برای این نوشته بگذارم فکر میکردم. اما وقتی کامنتها را خواندم خوشحال شدم از اینکه دوستان تمام حرفها را زده اند. گویا این روزها به افتضاح کشیدن چهرهای پررنگ مد شده، گویا اینطوری میتوان نشان داد که چقدر باسوادیم و فرهیخته. بد نبود کمی مطالعه میکردید، نه فقط کتابهای شاملو را، بلکه فضایی که شاملو در آن رشد کرد را. بد نبود میخواندید داستان کتابی که امروز با نام «همچون کوچه ای بی انتها» چاپ شده (و فقط تمرینهای یک شاعر جوان بود در عرصه ترجمه شعر، در روزگارانی که ترجمه شعر یا وجود نداشت یا به دست مترجمان انجام میشد، نه شعرا). کاش میفهمیدید تفاوت نقش بین مفهوم روشنفکر و رسالت او را در زمان شاملو و در زمان ما. یا حداقل کاش مقدمه شاملو بر ترجمه دن آرام را میخواندید.
-- سیاوش ، Jul 30, 2008برای خودمان متاسفم، که اینگونه نوشتن از چهره مهمی چون احمد شاملو نشاندهنده روشنفکری و متفاوت بودنمان شده، حکما وقتی هم اینهمه کامنت مخالف را بخوانید احساس میکنید یک صف شکن مخالف هستید. ولی دوست خوب من، بد نبود قبل از نوشتن کمی میخواندید.
موفق باشید.
جناب اقاي پور محسن آيا مي دانيد اكثر رديه هاي بي ارزشي كه بر نوشته شما درج گرديده به دليل شباهت آشكار زباني و واژگاني و عقيدتي آنان همه كار يك نفر است؟
-- مهيار ، Jul 30, 2008بعيد است نداني پس چرا آنها را پاك نمي كني تا سلامت اين مقاله حفظ شود؟
شما كه مي دانيد اين همه حمله شبيه و مشترك كار ذهن اسطوره ساز ايراني يست كه هر گونه نقد را با تجاوزي در خور جواب مي دهد.
salam,vaghean moteassefam baraye shoma va radio zamaneh ke inhara chap mikonad,man ke salha ba shamloo va asharash zendegi kardam,shenidane in harfa va an ham bade marge ou besyar dard avar ast;nakonad ke aghayan hame masih boodand va eshtebah nakardan,zibayandeye shoma nist,rasti agar in chizhara doost darid chera az az ebrahime golestan neminevisid ya foroogh ya hamin kiarostami ba an nakhle zahaer tala ya har kase digari ke mishenasid,amma gar mikhahid ostooreye shamloo ra beshkanid va che ayede shoma mishavad,basha,khod danid amma ziba nist.....
-- بدون نام ، Jul 30, 2008سخني با مسئول يا متولي راديو زمانه دارم.
-- آرمان ايراني ، Jul 30, 2008نميدانم راديوزمانه دبير، سرپرست، يا مسئولي دارد، و در قبال مطالبي كه نشر ميدهد، هيچ مسئوليتي احساس ميكند يا نه. ما با رسانههاي بيمسئوليت و غيرپاسخگو هميشه سروكار داشتهايم. تصور ميكنم اعتبار رسانهاي چون راديوزمانه، در پاسخگويي آن است. بيگمان خوانندگان ارجمند تصديق ميفرمايند اين كه هر فردي به خود اجازه بدهد دربارهي موضوعاتي كه هيچ سررشتهاي در آن ندارد بنويسد، هنر نيست، و با اين كار، گامي در افزايش آگاهي همگاني برداشته نخواهد شد. آقاي مجتبي پورمحسن، حداكثر توانايياشان اين است كه زير دست يك دبير، مثل آقاي جامي كار كند و سوالاتي را كه او برايش طرح ميكند، ببرد با يك نويسنده يا شاعر، يا هر صاحبنظر فرهنگي و هنري در ميان بگذارد و جواب را، اگر به صورت مكالمه باشد، ضبط كرده و پياده كند و در نهايت به بخش مربوطه برساند براي ويرايش و ... . اين كه به چنين فردي اجازه داده شود خود را صاحب نظر امور ادبيات و شعر بنامد، علاوه بر آن كه توهيني است به خوانندگان، موجب سوء تفاهم ايشان هم خواهد شد. تصور ميكنم راديو زمانه اگر مايل است يك رسانه معتبر باقي بماند، بايد در اين شيوه تجديد نظر كند. وگرنه اگر بخواهد مانند ويكيپديا به هر كسي اجازه دستآندازي در حوزههاي عمومي يا تخصصي بدهد، البته ديگر محل توجه خوانندگاني با سليقه و درك و داوري من نخواهد بود (نميخواهم به جاي همگان صحبت كنم براي همين بر ضمير «من» تاكيد ميگذارم). نوشتهي آقاي پورمحسن، فاقد ارزش و اعتباري در آن حد است كه بتوان آن را توهين به شاعر فقيد ايراني قلمداد كرد. اين حرفها را پيش از او، آقاي سيروس شاملو، فرزند شاعر هم زدهاند و اگر با اين حرفها قرار بود تغييري در نگاه و نظر خواننده به شعر شاملو رخ دهد، اتفاق ميافتاد. شگرد امثال آقاي پورمحسن اين است كه مطلب گفتهشدهي ديگران را با ژست يك محقق و پژوهشگر بيان ميكنند و براي توجيه يا اتقان سخن خود، به شواهد خندهدار روي ميآورند: «يكي از دوستان مورد وقوق من چنين گفت ...»، «فلان شاعر مشهور چنين گفت ... » و ... در حالي كه، اعتبار سخن، از گويندگان مبهم و ناشناخته سر نميزند، و خوشبختانه شخص ايشان فاقد مرجعيت لازماند تا برداشتشان براي ديگران قابل پذيرش باشد. گفتن ندارد اين داوري بسيار عاميانه است كه تصور كنيم: «چون من تا كنون سه دفتر شعر(آيا واقعا شعر؟) انتشار دادهام، و پانزده سال دفترهاي منتخب شعر شاعر را پاره كردهام، و از ديد خودم نويسنده و پژوهشگر قابل اعتنايي هم هستم، پس هرگاه سخني را درست تشخيص دادم، تو هم آن را بپذير، تا من مجبور نشوم دوباره گويندهي آن سخن را براي نقد و داوري به تو معرفي كنم.»
بگذريم، قصد من، نقد سخنان آقاي پورمحسن نيست، زيرا اين سخنان را فاقد اهميت ميدانم، تاسفم از اين است كه چرا راديو زمانه كه ميتواند يك پايگاه رسانهاي معتبر باشد، با جا دادن به طرح چنين طرههاتي، موقعيت خود را در خطر قرار ميدهد. آيا گردانندگان اين راديو، جدا نگرش حرفهاي به كار خود دارند؟ يا در فكر ايجاد خيابان پر رفتوآمد اينترنتي هستند؟
. . . .. .
زمانه ـ سپاس از توجه ای که دارید. رادیو زمانه در قبال انتشار مطالب منتشر شده در سایت البته این امکان را هم برای خوانندگان فراهم می کند تا نظرات خود را حتی اگر در آن موضوع تخصص داشته باشند اعلام کنند و بنویسند.
بر این باوریم که این برخورد آراء و گوناگونی نظرات، امکان بیشتری فراهم می کند تا دیگرانی که مطالب را می خوانند بتوانند مطلب و نقد و نظرهای رسیده را مورد قضاوت قرار دهند و به درک و دریافت خود برسند.
-- Rassoul Pedram ، Jul 30, 2008من در طول زندگیم، شاملو را فقط یکبار و آن هم به مدّت یک ساعت به اتّفاق کاظم سادات اشکوری در خانهء ترجمه در تهران ملاقات کردم. در همان بر خورد اوّل می شد حدس زد که شاملو کسی است که وجودش در محدودهء جغرافیایی و محیط اجتماعی و فکری کشوری مثل ایران نمی گنجد. او هم شاعر بود، هم نویسنده، هم روزنامه نگار، هم زباندان و هم مترجم و بالا تر از همه تسلطی اعجاب برانگیز بر زبان فارسی داشت . او بی آنکه در اسپانیا و (و یا کشوری اسپانیایی زبان) زندگی کرده باشد، زبان اسپانیایی را تا بدان حدّ فرا گرفت که توانست "خانهء برناردا آلبا" و "عروسی خون" و بسیاری دیگر از آثار لورکا را به شیوه ای رسا و ماهرانه به فارسی بر گرداند.
شاملو اگر نواله ای از هیأت حاکمه و یا سازمان های خیریه بین المللی امروزی قبول می کرد، هرگز مجبور نمی شد، پس از تعطیلی خوشه و در تلاش معاش، برنامه ای پنج دقیقه ای در برنامهء کودک رادیو ایران برای خود دست و پا کند و آن وقت می شد کس دیگری. کسی که در دانشگاه های دنیا مجلس بزرگداشت برایش ترتیب می دادند و نامش را زینت بخش میدان ها و خیابان های شهر ها می کردند.
نویسندهء محترم مقاله، قلم رنجه فرموده و نوشته اند: "در بخشی از کتاب، شاملو به بهانهی تمجید از ع. پاشایی، فضایی روحانی، متافیزیکی و خارقالعاده از زندگی و شاعری خود ترسیم میکند: «یک روز در اوایل اردیبهشت ۵۸، پیش از روشن شدن هوا، چند لحظهای باران درشتی بارید که ... مرا با شعری از خواب پراند. چراغ کنار تختخواب را روشن کردم و شعر را در یک لحظه نوشتم...". ببینیم، شب از خواب بر خاستن و شعری بر کاغذ آوردن چه ربطی به ایجاد فضای متافیزکی (ما بعد الطبیعه) دارد؟! دهخدا هم شبی در سویس که خواب صور اسرافیل را می دید، بلند شد و شعر معروف "یاد آر ز شمع مرده یاد آر" را نوشت، پس او هم می خواسته است فضایی متافیزیکی (به قول شما) از "زندگی و شاعری خود ترسیم کند"؟
در بارهء آیدا هم این نکته را بگویم که نه فقط شاملو، بلکه اکثر شاعران و نویسندگان دنیا، کسی را به عنوان منبع الهام (و یا به قول نویسندگان اروپا، موسا و یا میوس Muse ) در زندگی خود داشته اند. دانته، بئاتریس را داشت، لامارتین، گرازیلا و شاملوی ما هم آیدا را. محمّد حسین بهجت تبریزی هم "پریا" را داشته است که به خاطر عشق او رشتهء پزشکی را در سال آخر رها کرد و شد "شهریار" ی که ما می شناسیم.
نوشته اید شاملو: "هیچ اشارهای به یکی از جنجالیترین وجوه زندگی لورکا یعنی تمایلات همجنس خواهانهاش نکرده است". جل الخالق!. همین چندی پیش من زندگینامه سعدی را به اسپانیایی می خواندم. در آن جا هم اشاره ای به موضوع "در عنفوان جوانی، چنانکه افتد و دانی، با زیبا پسری سر و سرّی داشتم" نشده بود، پس ما هم باید به نویسندهء اسپانیایی از این بابت ایراد بگیریم؟!
خلاصهء کلام، برای شما - که الحمدالله هم قلم به دست و هم میکروفن به دست هستید و هم ادیب و پژوهشگر، موضوع و مضمون (و یا به قول خودتان تاپیک و سابجکت) قحط نیست، بهتر است شاعران را به حال خودشان بگذارید. چندی پیش نیز در همین جا مطلبی غیر مستدل در بارهء شهریار منتشر شد و وقتی من پاسخی به آن دادم، یادداشت ارسالی مرا آن چنان استادانه مثله کردند و در سایت گذاشتند که پیش خودم گفتم صد رحمت به محرمعلی خان سانسور
بر خلاف بسياري از خوانندگاني كه با لحني عصباني، دربارهي مطلب آقاي پورمحسن اظهار نظر كردهاند، مايلم به چند نكته اشاره كنم.
-- بچههاي اعماق ، Jul 30, 20081. آقاي پورمحسن، با توجه به مطالب، مصاحبهها و شعرهايشان، ظاهرا جواناند و فاقد تجربه. بنابراين، سرزنش ايشان اهميت چنداني ندارد. بايد با ايشان با لحني مهربان و صميمانه سخن بگوييم. شايد سنين بحران، هويتيابي، و جواني كه بگذرد، راه خود را پيدا كنند.
2. واقعيت اين است كه كوبيدن شاملو، مد شده. اين مد ربطي هم به امروز و ديروز ندارد. از همان دههي چهل تا امروز، كم نبودند كساني كه با كوبيدن شاملو، سعي ميكردند نامي براي خود دستوپا كنند. يكي از كساني كه در دههي شصت، بارها بيخ ريش شاعر آويزان شد «يوسفعلي ميرشكاك» بود، كه در روزنامههاي كيهان و ... «سخني چند با پير سلطنتآباد»، «سلطنتآباد كجاست» و ... را نوشت. در آن نوشتهها، تا جايي كه يادم ميآيد همين مسايل مورد علاقهي منتقد و هتاك معروف بود. ظاهراً ما با فضايي روبرو هستيم كه براي معرفي خود بايد يكي را پيدا كنيم براي كوبيدن. هرچه فرد پيدا شده بزرگتر، مشهورتر و معتبرتر، بهتر. آقاي پورمحسن هم با توجه به جواني و كمتجربگي، در چنين فضايي سير ميكنند و از بدشانسي، كسي را انتخاب كردهاند كه هرچند مرده، و عدهاي او را تمام شده ميدانند، اما هزاران هوادار پروپاقرص، و احتمالا فرهيخته دارد. اين از بدشانسي آقاي پورمحسن است، نه بدذاتي او. پس نبايد تصور كنيم كه او با شاملو و شعرهاي شاعر بزرگ سر ناسازگاري و خصومت دارد. بلكه برعكس، حقيقتا او دوستدار شاعر است، و به همين دليل، ستيز با شاعر محبوب خود را نردبان «بزرگي» يافته است.
3. بخشي از نقد يا طعن يا مچگيري آقاي پورمحسن، متوجه جايگاه «آيدا» در شعر شاملوست. اين نكته را به جز او عدهي ديگري هم مورد توجه قرار دادهاند. ميدانيم پسران شاملو هم به تصور اين كه، خانم سركيسسيان، همان «آيدا»ي شعر شاملو هستند، در مقام شالودهزدايي از شخصيت همسر محترم شاعر برآمدهاند. او را «خنجر و خاطره» خواندهاند و به شيوهي مختلف در جهت تخفيف او عمل كردهاند.
حالا كه به اينجا رسيديد، همگي ممكن است در محتواي سخن من شك كنيد: يعني چه، خوب آيداي شاملو، همسر او بود، چرا دري بري ميگويي. ولي من شما را به اندكي شكيبايي دعوت ميكنم، تا نشان دهم، آيداي شعرهاي شاملو، همسر شاعر نبود.
اگر به «مؤخره»هاي «مؤخر» شاملو بر هواي تازه نگاهي بيندازيد، خواهيد ديد كه شاملو دربارهي «ركسانا» چه ميگويد. نقل به مضمون ميكنم. شاملو گفته است در آغاز كار شاعري، ما براي اين كه تمثيلهاي سنتي را به كار نبريم، در جستوجوي يافتن تمها يا تمثيلهايي بوديم كه مفهوم مركزي شعر ما باشد بدون آن كه از درون سنت شعري بيرون آمده باشد. و اضافه ميكند كه «ركسانا» را نيما به من داد. بعدها شاملو، «وارطان» را هم كشف كرد. «نازلي» هم روايت ديگري از وارطان شاعر است. بعدها شاملو، تا دههي پنجاه به اين كشفها ادامه داد. مختومقلي نمونهي ديگري از يافتههايي است كه شاعر در پي اسطورهسازي آن بوده است. در شعرهاي عاشقانه شاملو، «آيدا» چنين نقشي دارد. نيما گفته بود: من بر آن عاشقم كه رونده است، و با اين ديدگاه به پيكار با سنت عشقورزي به معشوق ناپيدا و ابدي رفت. شاملو براي ملموس كردن معشوق زميني، به چهرهاي از او نياز داشت، اين چهره را با تاباندن آينه به روي همسر خود پيدا كرد. دفتر شعر عاشقانههاي شاملو، نام استعارهآميزي دارد كه نديدم تاكنون به آن توجهاي كرده باشند: آيدا در آينه! چرا در آينه؟ اگر آيدا همان همسر يا معشوق خانگي شاعر است، پس چرا در آينه به ديدار او بايد رفت؟ شاعر نشان ميدهد كه در پي اسطورهسازي از مدلهاي عشق زميني است. نه اين كه همسر خود را به اسطوره تبديل كند. رابطهي شاعر با همسرش، در ذهن شاعر، قابل تبديل به يك مدل اسطوره اي است. كار شاعرانه اين است كه عناصر دم دستي زندگي را در قالبي زيباييشناسي بيارايد و از آن، در برابر يكنواختي زندگي، امري مطلوب بسازد. اسطورهسازي از دستمايههاي زندگي هر روزي، كاري شاعرانه در ادبيات و شعر جديد همهي زبانهاست. كار شاملو هم اسطورهسازي است. اما در اين كار، شاملو بر آن نيست كه همسر خود را به اسطوره بدل كند. «آيدا در آينه»، كه به معناي آيدا در خيال و روياي شاعر است، چنين كاركردي دارد، كساني كه شعر شاملو را با بصيرت انتقادي بخوانند درك خواهند كرد كه كار شاعر، اسطوره سازي از شيوهي عشق زميني است. ما امروز هرگاه از مدل شهواني عشق فاصله بگيريم، با مدلي از عشق به ديگري سروكار داريم كه شاملو آن را در «آيدا در آينه» تصوير كرده است.
پس نسبت دادن اين سخن به شاعر، كه آيداي توصيف شده در شعر او، همان آيدايي نيست كه من خبرنگار امروز هرچه اصرار ميكنم حاضر به گفتوگو با من نميشود، يا من ميراثبر شاعر، هر چه زور ميزنم به من باج نميدهد، يك سوء تفاهم بيش نيست. خانم سركيسسيان، همسر شاعر و احتمالا وصي شاعر و كسي است كه از شاعر طي سالهاي آخر زندگي به خوبي مراقبت كرده است. اما آيداي شعرهاي شاملو، همسر او نيست. هرچند همسرش الهامبخش شاعر در خلق چنان آيدايي بوده باشد. اين ذهن خلاق شاعر است كه همسر خود را به سوژهي شعر خود بدل ميكند و از او صورتهايي طرح ميكند كه به اشتباه گمان ميبريم بايد شبيه آيدا باشد.
3. آقاي پورمحسن، بدون آن كه نامي از كسي ببرند، چندي پيش مدعي شدند كه هيچيك از شاعران و منتقدين معتبر حاضر به گفتوگو با او دربارهي شاملو نشدند، و ادعا كردند كه ديگر حرف تازهاي دربارهي شاملو ندارند كه بزنند. من تصور نميكنم افرادي چون دكتر رضا براهني، استاد محمد حقوقي، دكتر اسماعيل خويي، دكتر تقي پورنامداريان، استاد عبدلعلي دستغيب، شمس لنگردوي، علي باباچاهي، و كساني در اين رده از آگاهي و ممارست با شعر معاصر، چنين نظري داشته باشند، و هرگاه در برابر پرسشهاي خلاقانهاي قرارگيرند، ترجيح بدهند سكوت كنند و حرفي نزنند. به نظر من، مشكل اصلي در پرسشهاي كليشهاي، ناآگاهي خبرنگارانه، و تنبلي و فرسودگي ذهن رسانهاي است كه رغبتي به گفتوگو ايجاد نميكند. (نگاهي بيندازيد به مصاحبهي حرفهاي و استادانه آقاي جامي با اسماعيل خويي، و رغبت شاعر به پاسخدهي به آن پرسشهاي موشكافانه، و اعتراف شاعر به نااميدي از مواجهه با چنين خبرنگاراني رد همان گفتوگو) ترديد ندارم آگر آقاي پورمحسن، قبل از طرح دعوت به گفتوگو با افرادي كه از آنان ياد كردهام، براي طرح سوال، با آگاهان به شعر شاملو مشورت كنند و سوالهاي جذاب، تازه، و موشكاف طرح كنند، تمام افراد ياد شده حاضر به گفتوگو با آنان خواهند شد. آقاي پورمحسن فرصت خوبي دارند كه در اين سالها به فكر بالا بردن سطح دانش و نگرش خود باشند. وگرنه ادامهي اين وضعيت، ايشان را در موجهاي بعدي رسانهاي كه در راه است، محو خواهد كرد. اين نكته را صميمانه و دوستانه به ايشان تذكر ميدهم و اميدوارم با دوستان آگاه خود در اين باب مشورت كنند و بعد تصميم بگيرند.
4. به نظر ميرسد ما خوانندگان در مواجهه با مطالبي كه خبرنگاران كمتجربهاي چون آقاي پورمحسن آماده ميكنند بايد شكيباتر باشيم. به هر حال، ايشان جواناند و ميتوان اميدوار بود كه چون از اين سالهاي بگذرند، توشهاي برگيرند و به خبرنگاراني خبره تبديل شوند. نقد ما بايد آموزنده باشد تا تخطئهكننده و سرزنش آميز.
5. از شوراي دبير راديو زمانه انتظار ميرود در انتشار كيفي مطالب يا نسخههاي اصل سخن دقت بيشتري بفرمايند. مثلا اگر قرار است چنين نقدهايي به زندگي خصوصي شاملو وارد شود، و نام آن اسطورهزدايي گذاشته شود، آيا بهتر نبود مطالب آقاي سيروس شاملو نقل ميشد. دست كم آن مطالب هم در پارهاي قسمتها از اصالت انتقادي برخوردار است و براي من خواننده اين توهم ايجاد نميشود كه العياذبالله آقاي پورمحسن همان مطالب را خوانده و دارنده بدون ارجاع نقل ميكند.
6. اسطورهزدايي از شاملو، با نقدستيزهجويانه ميسر نميشود. هيچكس با نقد ديگران، از شاملو اسطوره نساخت. نگاهي به نقدهاي كساني كه از دههي سي تا امروز در بارهي شاملو نوشتهاند، نشان ميدهد كه نقدها وقتي به سمت تعريف و ستايش از شاعر رفتند كه شاعر اسطوره شده بود و نويسندگان آن نقدها با ستايش از شاعر، در حقيقت دنبال جذب مخاطباني از ميان شيفتگان شاعر بودند. تنها فردي كه در زمان حيات شاعر، نگاهي ستايشآميز به شعر او داشت، آقاي پاشايي است كه ايشان را هم نبايد منتقد حرفه اي شعر شناخت. زيرا تخصصي در شعر ندارند و صرفا از دوستان و رازداران زندگي شاعر بودهاند.
با احترام به خوانندگان و آقاي پورمحسن و دبيران راديو زمانه
«بچههاي اعماق»
شما احتمالاً نام يك شاعر آلمانی را در سايت آمازون دات كام جستجو كرده ايد كه بطور عمده مربوط به كتابهای انگليسی زبان است. در حالیكه با جستجو در amazon.de چهل كتاب از اين نويسنده برای فروش در دسترس قرار دارد. نوشتۀ شما بيشتر از آنكه يك نقد ادبی باشد، شبيه تحليل هایی است كه در قهوه خانه ها در حين كشيدن قليان می شود. علاوه بر آن اينكه آيا شاملو در زندگی خصوصی خود واقعاً عاشق آيدا بوده است، يا از او صرفاً برای شخصيت پردازی كاراكتری در اشعارش استفاده كرده است، ربطی به من خواننده ندارد. چنان كه فردوسی "يلی در سيستان" را به "رستم دستان" بدل كرد.
-- آرمان ، Jul 30, 2008مشکل بر طرف شد.در هر حال ممنون...
-- مهدی ، Jul 30, 2008آقای پور محسن عزیز
-- محمد يگانه ، Jul 30, 2008من از گشودن اين مبحث توسط شما بسيار سپاسگذارم. از نظر ساختار شعر معاصر شعرهاي شاملو زيباست. گر چه بعضي از شعرها آنقدر از جوهره شعري تهي است كه فقط به يك نثر شبيه است. اما مهمتر مفاهيم شعري وي است.از دل شعر شاملو آيا چيزي به جز انقلابيگري بيخردانه خارج مي شود؟ من اعتقادي به روشنفكري شاملو و امثال ايشان را ندارم چون روشنفكر تحليل ميكند و راهكار ميدهد ولي شاعر فقط تصوير ميكند. شاملو به قول شما علمي نقد نكرد چون نقد علمي را فرا نگرفته بود. نقد علمي شاملو درست مثل تعريف اغلب ايراني ها از دموكراسي است كه دموكراسي يعني آنچه من ميگويم. به طور كلي گر چه من هم مثل بعضي از دوستان اين نقد را بر شما دارم كه اين بحث ناكامل است ولي در كليت با شما موافقم و از شما ميخواهم در صورت امكان به اين بحث ادامه دهيد. با سپاس
اي كسي كه در يادداشت بالايي نوشتي ع پاشايي تخصصي در شعر ندارد. هر بچه اي مي داند شاملو يكي را اگر به عنوان متخصص شعر و نقد شعر لااقل خودش قبول داشت آن عسكري پاشايي بود.اي بچه هاي اعماق وقت خودتو با اشتباهات فاحش نگير .
-- سامان ، Jul 30, 2008سلام نوشته اي بسيار روشنگرانه و فني درباره شاملو بود.روشنگرانه از اين بابت كه از زير خروارها تمجيد و مجيز از شاملو كه باعث كدورت ذهن حقيقت جو شده اين نوشتار روزنه اي است بر حقيقت.
-- محسن ، Jul 30, 2008من از كساني كه شوربختانه مي گويند كوبيدن شاملو مد شده خواهش مي كنم لينك چند تا نقد بر شاملو كه به قول ايشان كوبيدن به حساب مي آيد رو براي اين حقير بفرستند.
سلام . براي آنانكه گمان مي كنند تا شاه كفن نشود اين وطن وطن نشود خواندن نظرات خودكامانه اسطوره سازانه و پر از عصبيت و پرخاش نظراتي كه بر اين نوشتار درج گرديده الزامي يست .
-- نرگس ، Jul 30, 2008هيچ چيز ما عوض نشده ما كماكان ملتي عقل گريز و خرد ستيز و خودكامه هستيم كه با بت هاي ذهني خود عاشقانه تيره بختي خود را فراموش مي كنيم.
تو هم دلت خوش است،اخوی. مثل اینکه نمیدانی کجا زندگی میکنی و اطرافت چه خبر است. پیشتر از تو کسی مثل براهنی در نقد شاملو نوشت و عنوان " شاعر شکست خورده" را گرفت. گلستان درباره اش حرف زد و شد " ارباب تفرعن مغرور". رویایی خاطره ای نوشت درباره سفرشان به ایتالیا و در کامنت دانی وبلاگش متهم به "عقده" شد. تو که دیگر جای خود داری. این اسطوره نوچه و فدایی زیاد دارد. این نوشته ها هم بی فایده است. در جار و جنجال تیفوسی های حضرت شاملو گم و گور میشود. به قول گلستان " بگذار آن بنده خدا همان شاعر مبارز و بزرگ خلق باقی بماند"
-- حامد ، Jul 30, 2008نميداني چرا بعضي رفقاي آقاي پورمحسن هيچ به تيتر «پرخاشجويانه» نوشته توجه نميكنند، ولي به محتواي كامنتها انگ پرخاشجويانه ميزنند. واقعا شما فكر ميكنيد نويسنده داراي چنان موقعيتي هستند كه دربارهي ديگران با لحني پرخاشجويانه سخن بگويند، و هيچ كس، با لحني مشابه به ايشان جواب ندهد؟ چقدر انصاف در وجود شما خوابيده است. زهي به دانش، و بصيرت و انصاف شما.
-- مرتضي ، Jul 30, 2008کاري به موضوع بحث ندارم. با بعضي از گفتهها هم موافق هستم. اما نتيجه حستجو در گوگل در دو سه ثانيه دوازده هزار و پانصد مورد بود که البته معلوم است بسياري به درد اطلاعات دادن نميخورند. اما دو نمونه از کتابهاب بيکل که در سايت آمازون به فروش ميرسند و صفحه اصلي سرچ گوگل را برايتان ميفرستم:
http://www.amazon.ca/Pfl%C3%83%C5%92cke-den-Tag-Margot-Bickel/dp/345126692X
http://www.amazon.co.uk/Harvest-Day-Margot-Bickel/dp/0866837302
http://www.google.com/search?hl=fa&rls=CYBA,CYBA:2007-10,CYBA:en&q=Margot+Bickel&start=40&sa=N
-- برديا ، Jul 30, 2008سلام .
متن اين نوشتار درباره دروغ هاي يك شاعر بود و اكثر نظرات بسيار مشابه درباره آن نوشتار درباره اينكه شاعر مزبور مبري از اين اتهامات است!!!!
چيزي شرم آور تر از اين وجود ندارد كه ما ايرانيان هنوز به پيامدهاي فرايند خداسازي ذهنيمان آگاه نيستيم!هزار افسوس كه مثل يك فاشيست تمام عيار بي شرمانه نعره مي زنيم كه شاعر محبوب ما معصوم و بي اشتباه است!! شرم بر شما.
مقاومت در برابر منطق به بهانه بت پرستي تا به كي؟؟؟؟؟؟ ايا سخنان ابلهانه شاملو درباره فردوسي و يا مقدمه فوق جاهلانه شاملو در باره حافظ و يا ترجمه هاي سخيف تر از ذبيح الله منصوري او غلط اندر غلط نيست؟؟؟؟
خجالت بكشيد .بزرگ شويد. نفس بكشيد.اينهمه عقل ستيزي ايرانيان از حالت بيمارگونگي هم فراتر رفته چون هر بيماري روزي درمان مي شود اما تو گويي اين نقد ستيزي ايرانيان جزيي از حيات جمعي آنان است.
-- نادر پاليزبان ، Jul 30, 2008آقای پورمحسن، من به نوشتهی شما، هنوز نصف آنرا درست نخانده! در بلاگنیوز لینک دادم، چون یه عده هنوز وجود دارند که به شاملو عظمت خدایی میدهند و یا مرغی تخمطلایی! و در این مورد نوشتن، مخصوصن از طرف کسانی که مخالف چنین عظمتدادنها، بتسازیها و پرستیدنها هستند (مگر این که دادگاه صالح، خلاف آنرا ثابت کند!)، کار خوبیه! چون کمک میکنه زمینهی صحبت بیشتر باز بشه و زیرآب این استورهسازیها بیشتر زده بشه.
اما باور کنید، برای یه لحظه به نظرم رسید که نویسنده، زیر زیرکی، قصد آب ریختن به آسیاب شاملو داره. همونطور که عدهای به نظر اومد از ضعفهای نوشتهی شما، و همچنین با اشارهی موزیانه که جوان هستید و عیبگیری از شما چندان اهمیت نداره! و ... به عظمت و بزرگیی شاملو رسیدند.
من هم ضمن گفتن اینکه از نظر من:
«شاملو مبلغ فرهنگ " کشتن کسی که به زبان دشمن سخن میگوید" یا "اشعاری با قافیهی خون " و چریک پروری، کمونیستی، سیاهسفیدبینی، فرهنگ تا حد شهادت یا وای به حالت اگه زیر شکنجه، کسی رو لو داده باشی، چون اونموقع نه تنها شعر بی شعر، بلکه می..نیم به تمام تلاشها و رنجها و دربدریهایت بود. بیچاره نازلی! که اگه یک انسان آهنین نبود، دیگه نه خورشید و نه ستاره و نه بنفشه، که به یکباره منفورترین آدم دنیا میشد.
شاملو خودبهخود منو به یاد دگماندیشان کمونیستی میندازه که نباید به درستییه حرفاشون شک میکردی، وگرنه در جبههیه دشمن قرار میگرفتی.
انگشت نشانهی دستی برای هدایت تو
و چشمان صاحبش، حالتی از عظمتی پر از آگاهی علمی!
و یا به موقعش! پر از خشم و غضب، و شاید ورقلمبیده!»
میخاستم بگم، دلیل مخالفت با آرمانخاهی یا قهرمانپروی از طرف شما، نمیتونه ربطی به ایرادهای شاملو یا افراد مختلف داشته باشه. من اگه بگم آرمان من احقاق حقوق بشر و دمکراسییه هرچه بهتره، اونموقع چی؟ من اگه بگم اون دانشجویی که با این حکومت مبارزه میکنه، یا اونی که میره جلو و نمیذاره چهرهی یه زن بدحجاب! رو بیشتر! خونی کنند، یه جور و یه مقدار قهرمانه، و شاید یه نوشته یا شعر یا ترانه هم روش تعسیر داشته، اون موقع چی؟ پس این حرفهای شما چه معنیای میدهد: «مصرفکنندگان فرهنگ آرمانسازی و آرمانخواهی» یا « شاعر یا هنرمند «قهرمان» نمیسازد» یا « ساحت شعر پیچیدهتر از آن است که به استخر شنایی برای قهرمانپروری تبدیل شود»؟ این که یکی بگه من ایرانیم، آرمانم شهادت، میشه گفت پس قورباقه نهارت! یا اگه آرمان کسی دیکتاتوریی پرولتاریا و زیر پا گذاشتن حق بشری مالکیت و آزادی فقط در دست دولت باشه، میشه بهش گفت یه قرون بده آش به همین خیال باش، اما مخالفت تام با آرمانخاهی یا رفتار قهرمانانه، که میتونه تو زمینههای مختلف باشه، یا برانگیختن شجاعت یا صداقت یا شرافت، منطقی نیست. .
اشتباه نکنید، من کاملن با حرفای شما در اونجا که مخالف دادن شخصیت آرمانی و اسطورهای به افراد هستید، موافقم. اون کسی که به دفاع از شاملو میگه: « اگر آيدا همان همسر يا معشوق خانگي شاعر است، پس چرا در آينه به ديدار او بايد رفت؟ شاعر نشان ميدهد كه در پي اسطورهسازي از مدلهاي عشق زميني است.» انگار اصلن اصل قضیه را فراموش کرده است. اتفاقن در نتیجهی همین استورهسازیها، که از قدیم هم مرسوم بوده و آقای شاملو هم ادامه دهندهی آن بوده، است که بتپرستی و شخصیتپرستی رشد پیدا میکنه و شخصیتهایی نظیر مصدق یا خمینی یا قهرمان خستگیناپذیر شعر! حالت بت را پیدا میکنند..
-- شاهین دلنشین ، Jul 30, 2008چاكر يكي از دوستدارن قديمي شعر نو هستم كه تصور كنم جاي پدر اكثر شماها باشم.
-- چاكر ، Jul 30, 2008شاملو يك شاعر است داراي قابليت ها و ضعف ها داراي شفافيت ها و ابهامات .داراي خردمندي و نابخردي و...اينكه اين دوست عزيز تحرير كرده درباره ضعف هاي ادبي و شخصيتي اوست كه سيروس خان پسر خود شاملو بارها در حضور من به ضعف هاي شخصيتي ايشان كه واضح ترين آن اعتياد نيم قرني شاملو به مواد مخدر بود به آن اشاره داشته حالا جمعي از عشاق سينه چاك ايشان هستند كه گويي اين را برنمي تابند كه شاملو هم در يك بررسي فني مي تواند سرشار از پارادوكس و سر در گمي باشد كه اين نشانه تعلق خاطر و شيدايي اما متاسفانه نششانه نابخردي يست.
كه در شان جوان امروز نيست.آنها كه مي گويند عاري از خطا بودند در فرهنگ ما چهارده معصوم نام دارند كه احمد شاملو ظاهرا جزيي از آنان نيست.
با تشكر
پیش از این نیز بودند کسانی که شاملو را از زوایای مختلف بررسی کرده باشند. مثلا گفته های عجولانه ی شما در مورد آیدا را سالها پیش رضا شنطیا هم گفته بود. سخنانتان در مورد شاملو و شاهنامه نیز توسط چند تن از جمله دکتر داور شیخاوندی گفته شده. اصولا شما فکر نو و سئوال جدیدی را مطرح نکرده اید. شما تنها به فکر پر کردن ستون خود هستید و هیچ فکر نمی کنید که اینها در پرونده ی شما می ماند. در پایان شما را دعوت می کنم به خواندن ویژه نامه ای در مورد شاملو که سالها پیش درآمده و شما تازه دارید حرفهای آن را می نویسد:
-- مجتبا احسانی ، Jul 30, 2008http://www.poetrymag.ws/shamlu.html
من عاشقان احمد شاملو و عشاق هر بت ذهني ايراني رو به دليل اينكه با هر مخالفتشان با جريان نقد اب به آسياب عصر تمانع انديشه ايران مي ريزند به ساکت شدن دعوت مي كنم.
با تشكر
-- داريوش ، Jul 30, 2008هیچ کدوم از شواهدی که آورده شده تأییدی بر ادعاهای نویسنده نیست و اصلا در بیشتر موارد ربطی به هم ندارند. به نظرم نویسنده زیادی در اوهام شبه روشنفکرانه غرق شده. این ها به هیچ وجه تأییدی بر اسطوره سازی از شاملو یا آیدا یا هیچ کس دیگری نیست. شما هم اگر گول خورده بودی مشکل خودته حالا نمیخواد جار و جنجال راه بندازی
-- فرشید ، Jul 30, 2008گفتنی ها را همه گفتند آقای پور محسن راه بزرگ شدن از تخریب بزرگران نمی گذرد. بزرگی را با دروغ خراب کردن هنر نیست. خیلی دلم می خواهد به سوال هایی که دوستان در بالا کرده اند جواب بدهید. من تکت آن ها را امتحان کردم و دروغ های شما آشکار شد
-- مدیار ، Jul 30, 2008از تمام کسانی که ا.بامداد برایشان مهم است نه احمدشاملو خواهش می کنم کامنت نگذارندچون این رفیقمان بیشتر خوش به حالش می شودواحساس خود فاتح بینی به خود می گیرد
تمام این حرف ها با یک بار خواندن یک شعر از بامداد خسته از تمام ذهن ها زدوده می شودو معلوم می شود
تشحیص نیم شب را از فجر
در چشمهای کوردلی تان
سوئی به جای اگر
مانده است آن قدر
تا از کیسه تان نرفته تماشا کنید خوب
در آسمان شب پرواز آفتاب را
با گوش های نا شنوایی تان
این طرفه بشنوید
-- من ، Jul 30, 2008در زمان بامداد خودش آرزو داشت
کاش قضاوتی قضاوتی قضاوتی در کار بود
پس از این قضاوت های سطحی نترسیم
درباره ی بخش ۵- فردوسی به روایت شاملو
-- david ، Jul 30, 2008متاسفانه شما متوجه منظور کلام شاملو نشدید و هر انچه را که خواستید برداشت کرده اید.اقای پور حسین بنده مقاله ی شما درباره ی مرگ تدریجی یک رویا را نیز مطالعه نمودم.طرح موضوع صحیح است اما وقتی به تحلیل جز به جز مطلب می پردازید تندروی های کور همه ی نوشته ی شما را زیر سوال می برد
شاملو فردوسی را به دیدگاه سیاسی تقلیل نمی دهد.حتما می دانید که اقای شاملو در جاهای دیگر نقد های دیگری هم در زمینه ی فرم شعر گویی به فردوسی وارد کرده اند.اما اینجا با این مقدمه که نمی توان به تاریخ اعتماد کرد به ذکر این مثال می پردازد و می گوید شخص بزرگ و قابل اعتمادی چون فردوسی هم بخاطر تعصبات می تواند جعل تاریخ کند.
متاسفانه شما موضوع را بد متوجه شدید.یا شاید هم زیاده تند رفتید.
درباره ی بخش ۵- فردوسی به روایت شاملو
-- دیوید ، Jul 30, 2008متاسفانه شما متوجه منظور کلام شاملو نشدید و هر انچه را که خواستید برداشت کرده اید.اقای پور حسین بنده مقاله ی شما درباره ی مرگ تدریجی یک رویا را نیز مطالعه نمودم.طرح موضوع صحیح است اما وقتی به تحلیل جز به جز مطلب می پردازید تندروی های کور همه ی نوشته ی شما را زیر سوال می برد
شاملو فردوسی را به دیدگاه سیاسی تقلیل نمی دهد.حتما می دانید که اقای شاملو در جاهای دیگر نقد های دیگری هم در زمینه ی فرم شعر گویی به فردوسی وارد کرده اند.اما اینجا با این مقدمه که نمی توان به تاریخ اعتماد کرد به ذکر این مثال می پردازد و می گوید شخص بزرگ و قابل اعتمادی چون فردوسی هم بخاطر تعصبات می تواند جعل تاریخ کند.
متاسفانه شما موضوع را بد متوجه شدید.یا شاید هم زیاده تند رفتید.
من به جهت گیری متن کاری ندارام، آقای پور محسن نظراتشان را راجع به شاملو نگاشته اند. و اینکه ما ایرانیها مرده پرستیم و غیره که دیگر از فرط تکرار طوطی وار در این سالها سر به ابتذال می زند.
-- پیمان ، Jul 30, 2008اما آیا رادیو زمانه یک سردبیر بخش ندارد که متن را پیش از ارسال بررسی محتوایی کند. به جرات تمامی متن برداشت از حرفهای و نقدهای گفته شده بر شاملوست و هیچ نقد جدیدی نداراد. ماجرای بیگل کاملا غرض ورزانه و اشتباه است. نیمی از متن به کتاب اخوان لنگرودی می پردازد بر مبنای این فرض ثابت نشده که شاملو خود آن را نگاشته یا ویرایش کرده، قسمت فردوسی از فرط نامنسجمی نیاز به بررسی ندارد و..... شاملو شاعری بود خوب با ضعفهای انسانی شخصیتی مثل بقیه ما، نقد شاملو لازم است اما هر کسی با سرهم بندی کردن گفته های دیگران در یک رسانه فراگیر صلاحیت نقد شاملو را ندارد. از نویسنده ای که از فرط بی تجربه گی روزنامه ای را به تعطیلی کشاند انتظاری نیست اما از مسولان رادیو زمانه بعید بود...
Shamlu dar jaygahe yek shaeer sherrhaye khub o bad darad vali bitardid az saramadane sheere moasere IRAN ast, dar jaygahe roshanfekri amm , shebahathaye gharibi be hakeman konuniye ma darad. tavahome jame -latrafiye Shamlu dar yek kalam khosusiyati akhundist. tavahome hame chiz dani, na az sare danaiiye khode shakhs ke hasele kam savadiye jamiee mokhatebane ust. gozinguye haye u ra bekhanid. dar bareye hame chiz nazar dade, va dar bishtare mavaredi ke az charchube adabiyat faratar rafte mohmal gofte ast. dar in hozeha Shamlu bar axe tasavore khodash "enkare" in aghayan nabud ke hamzade va be guneii mobtalaye ishan bud. dar afkare u ham mesle tak take in aghayan tasavore khishavandi ba khoda moj mizad. in tasavor ra adamha az shekam madar nayavorde balke az mohit piramuneshan taasir gerefteand. Shamlu khoda bud chon jamaat khoda mikhastandash. agar in bot ra beshkanid bote digari alam mikonand va ta in bot parasti ta belahat adami barjast charenapazir ast.
-- بدون نام ، Jul 31, 2008reading your article was just waste of time.
-- بدون نام ، Jul 31, 2008be in link negah konid
-- امیر ، Jul 31, 2008http://homelessnation.org/en/node/4969
hamoon shere maroof "baraye to o khish cheshmani arezoo mikonam "
...............
پورمحسن: دوست عزیز اگر دقت کنید نویسندهی آن بلاگ، ایرانی است. یعنی ترجمهی انگلیسی شعر از زبان فارسی است.
شاملو بری از خطا نبوده و خودش اولین کسی است که خودش را به نقد می کشد. به شعرهایش نگاه کنید و به حرفهایش. او خودش بود که درباره سناریو نویسی اش برای فیلمفارسی نوشت. خودش تاریخ خودش را به شما گفت. این مهم است. اما آنچه که درباره ی فردوسی گفته از واقعی ترین و درست ترین نقدهایش بوده، شما چی که از فردوسی بت می سازید و گلستان را فحش باران می کنید چون او مثلن گفته آخر فردوسی کجایش حکیم بوده؟ راستی فردوسی کجایش حکیم بوده؟ مخالفان شاملو اول باید بروند درد و نقصهای خود را پیش بکشند که حتا نمی توانند یک پژوهش علمی را درباره ی کوروش هخامنشی تحمل کنند.
-- بدون نام ، Jul 31, 2008بعد از سلام
-- مهدی طیوری ، Jul 31, 2008اشاره کردهاید و انتقاد که شاملو به برخی مقولهها جزماندیشانه نگریسته؛ بدون کوچکترین تلاشی برای تطهیر شاملو و تنها بر مبنای نوشتهی حاضر فکر میکنم ساختار استدلال شما هم در اغلب موارد خالی از جزماندیشی نبوده است.
به شاملو انتقاد کردهاید که چرا شاهنامه را نه به عنوان اثری ادبی که بر پایهی تصورش از تفکرات فردوسی ارزشگذاری کرده است! حال آنکه خود شما هم در اغلب موارد شاملو را نه بر مبنای متن (شعر او) که بر پایهی فرامتنها نقد و ارزشگذاری کردهاید.
۱- من شخصاً فکر میکنم قابل انتقادترین بخش مقالهتان قسمتی است که از آیدا در شعر بامداد گفتهاید. این بخش از مقاله بر این فرض استوار شده که آیدای واقعی از آیدای شعر بامداد بسیار دور است؛ حال آنکه هیچ دلیل و مدرک محکمی برای این ادعا در نوشتهی حاضر وجود ندارد و تنها از شنیدهها سخن گفتهاید. به عبارتی بنای این بخش مقاله را تنها بر شایعهها ساختهاید که به پرسشی فرو خواهد ریخت. تنها یک جا به دعوای خانوادگی بر سر اموال شاملو اشاره کردهاید و نوشتهاید در این غائله آیدا چهرهی واقعیاش را نشان داد، و من میپرسم از کدام چهره سخن میگویید!؟ آن مقداری که از این دعوا رسانهیی شد هیچ چهرهی قطعی و مشخصی از هیچ کدام طرفین دعوا نمیساخت.
از طرفی به چهرهی آرمانی معشوق (آیدا) در شعر شاملو تاختهاید و حتا اضمحلال اخلاقی نسلهای بعد را هم بیارتباط با چنین تصاویری از معشوق ندانستهاید. جالب آنکه همزمان نمود عشق در شعرهای بزرگانی چون مولانا و نظامی را ستودهاید. و من میپرسم آیا نمیتوان آیدای بامداد را هم یک معشوق مثالی و آرمانی گرفت که بامداد با توصیف عشقاش به او در واقع مختصات عشقهای دستنیافتنی را ترسیم کرده است؟ (همان که خود شما هم ستودهاید)؛ آیا دلیل قضاوت شما معاصر شاملو و آیدایش بودن و امکان دوری از متن و اسیر فرامتنها شدن نیست؟ و اینکه شما هم عصر مولانا و حافظ نبودهاید و از زندگی شخصی آنها هم چیزی نمیدانید؟ مگر نه اینکه حافظ هم جای جای دیوان معظماش از یار و دلبر و ساقی میگوید؛ و هم از شاخه نباتاش؟
۲- جایی که از خودمحوری افراطی شاملو نوشتهاید از گفتههای خود او شاهد مثال آوردهاید. اما نتایجی که گرفتهاید تنها حاصل برداشتهای شخصی شما از این حرفها ست. من شخصاً در اغلب موارد نتوانستم برداشتی مشابه شما داشته باشم و معتقدم بدون دانستن شرایط و حال و هوای بیان این حرفها به سختی میتوان قضاوتی کرد.
۳- در خصوص ترجمههای شاملو من تخصصی برای اظهار نظر ندارم؛ اما در عین حال فکر نمیکنم شیوهی خاص او در ترجمه نقص و ضعفی شخصیتی به حساب آید. نگاههای متفاوتی به مقولهی ترجمه وجود دارد و میتوانیم فکر کنیم شاملو هم نگاه خود را داشته است که لااقل به خلق صدایی متفاوت منجر شده، و اگر هم نگاهی وفادار و بینقص نبوده دست کم دریچهای تازه بوده برای نگریستن به ترجمه. دریچهای که طبق مدعای خود شما به اشعاری با امضای شاعری گمنام باز شده. وظیفهی معرفی تمامی شاعران جهان که بر دوش یک شاملو نبوده است! دیگرانی ترجمههای خود را داشتهاند، شاملو هم آفرینش خود را. این هم میتواند نگاهی دیگرگونه باشد؛ که در ساحت هنر هیچ قطعیتی راه و جایی ندارد.
۴- با شما در خصوص سستی آراء شاملو پیرامون حافظ و فردوسی همرایام. من هم فکر میکنم استدلالهای او محکم و قابل قبول نیست.
۵- روح بامداد شاد، قلم شما و زمانهی ما پایدار و چرخ نقد همیشه به گردش!
Hello Every One!
I Really couldn't understand what his main point is??
Anyway, I was not expecting to read such a cheap article like this on "Zamaneh".
I strongly suggest the editor to read the articles before publication.these kind of articles may increase your readers for a short time but will be detrimental for this prestigious website in a long term. and I am not saying that just because it was against Shamlou, I am saying that because it was written on the paradoxic manner. If you read it carefully you will see that many of the examples he is using are not only just a small piece of a bigger picture but also easily can be used to deny his so called "Logics".
Also, I would like to ask the writer: "if you reckon that the Shamlou's speech on the year 1369 was due to the critical communism situation in the world -which can be correct- ; then could you please clarify your reasons for publishing this article just a few days after his death anniversary?
-- Arash ، Jul 31, 2008من با نظرات نویسنده نه مخالفم نه موافق اما بنظر من نویسنده دریک زمینه کاملا موفق بوده است وآن اخذ نظرات متنوع مخاطبین بوده است و این کار کمی نیست!!
-- بدون نام ، Jul 31, 2008با فرشید کاملا موافقم!
-- خواننده ، Jul 31, 2008بنظرم شما کار خوبی کردی که نظرت رو بیان کردی ، چیزی که برای نوشتنش حتما کلی وقت و انرژی گذاشتی.
ولی راستش ما هم کار خوبی میکنیم که نظرمان را میگوییم.
مطلب شما به درد هیچی نمیخورد. شما یک شاعر اول نشان بده که تناقض نداشته، رویا پردازی نمیکرده، بت نمیساخته....
چی چی میگویی برادر!(-:
حافظ هم کافر بود به همان معنی که آیت الله ها از کفر میدهند. شما چشمت را روی این واقعیت که به صرب و زور همین کفر شاملو و حافظ و امثال آنهاست که امروز روشنفکر شدی بستی و یادت رفته که دیوان اشعار همین بابا را چطور میدانستند.
واقعا شما انتظار داری شاملو چی باشد؟!
باز هم میرسم به حرف فرشید که خوب گفته.
aghay pur mohsen. mamnoun. tamame harfhayetan sahih ast. man az nazdik ba shamlou bar khord dashtam, dar jaryan kamele zendegi ou pas az enghlab hastam, dar jaryan an tarjomeh margot B. hastam wa midanam che kesi an ra kollan tarjomeh kard wa baad shamlou - be khater chender ghaz- tashih. dar jaryan maddi gari azim in shaaer, ya khanewadeh ash, hatta dar zamane zendeh boudanesh ham hastam.bessyar dorost neweshteh id. agar shod ba shoma tamas migiram
-- esfahani ، Jul 31, 2008شاملو موافق و مخالف زیاد داشت و دارد. نگاهی به کامنتها هم تصدیق همین موضوع است. منتها اگر نقد می کنیم که عده ای از شاملو اسطوره ساخته اند باید گفت عده ای هم پدر کشتگی با شاملو دارند. از آن جمله افرادی که دچار هیستری چپ ستیزی هستند مانند این آقای دلنشین! جالب اینکه جدیدا آرمانخواهی را هم تفسیر و تاویل دموکرات مآبانه نموده اند تا بر و بچه هایی که از آرمانخواهی خوششان آمد خدای ناکرده آن را در تیول چپ گمراه نبینند تا راه به ضلالت برند! بیایند وردست خودمان جنس اعلایش را می دهیم!
-- بهنام ، Jul 31, 2008دسته دیگر افرادی که مجذوب و شیفته فردوسیها و حافظها هستند با قرائتی خاص که به نظر هم می رسد چکه چکه به خوردشان داده اند چون با ذهن و وجودشان عجین شده است مانند آقای پالیزبان! منتها نقد خوب است فقط برای همسایه؟ شاید هم نقد فردوسی و قرائت دیگر از حافظ اجازه نامه رسمی از آن بزرگواران می خواهد که آنهم احتمالا فقط باید در دست اساتید فسیل شده باشد!
آقای پور محسن، آیدا در آینه دروغ نیست!
متن نظر مهدی عاطف راد را در لینک زیر هم می توانید ببینید:
http://www.atefrad.org/2-taazehaa/87/aida-dar-ayene-doroogh-nist.htm
-- peyman ، Jul 31, 2008من يكي از دوستداران شاملو هستم مي خواستم عرض كنم اين شبهه بر سر سرچ كلمه مارگوت بيكل انگار شبيه گرفتن يك غنيمت جنگي با ارزش از طرف شاملو بازها شده!!
-- احمد ، Jul 31, 2008خجالت بكش مرد گنده!ا از من كه بيشتر شاملو رو دوست نداري!!شاملو به عنوان يك انسان گذشته از خلاقيت هاش در چند زمينه پرونده اي از اشتباهات و ديدگاه هاي غلط داره به شكلي كه مثلا سخنانش درباره فردوسي به ضرب المثل نظري ابلهانه از يك انسان بالاهت ستيز تبديل شده و باقي قضايا.همين كه شاملو اين شاعر محبوب ما بيشتر از هر انساني در اين مملكت به مواد مخدر اعتياد داشته باعث مي شه بت ذهني ساختن درباره شخصيت واقعي او را كه به قول پسرش از هر گونه شجاعت اخلاقي لااقل درباره خويش به دور بود رو يكسره كنار گذاشت.
شاملو شاعر بزرگي بود اما اشتباه گرفتن او با يك انسان كامل به راستي دروغي نفرت انگيز است.
متاسفانه مانند دیگر نوشتههای نویسنده، احساساتی، موضعگیرانه و عصبی بود. بهتر است قبل از هر نقدی نگاهی به خودمان بیندازیم. به نظر میرسد که نقد این جوان متوجه ماجرایی است که بیش از هر کس خود گرفتار آن است. خوشحال نیستم که فکر میکنم زمانه برای دیده شدن به این نظرات جنجالی بها میدهد.
-- خوانندهای ، Jul 31, 2008با خوندن این نظرات دیگه نمی خوام در مورد این مقاله نظر بدم، فقط به این موضوع فکر می کنم که چه طوری میشه این روحیه ی سیاه یا سفید دیدن رو از وچود این ملت پاک کرد...چرا فکر می کنیم کسی که ما دوستش داریم یا بهش اعتقاد داریم مرتکب هیچ خطا و اشتباهی نمیشه، یا یه کسی که ما ازش خوشمون نمیاد نمی تونه کار خوب انجام بده... بیایم یه کم تعصب رو از خودمون دور کنیم و برای هر چیزی یه درصد خطایی بگذاریم...هیچ چیزی تو این دنیا قطعی و مطلق نیست، مثلا من اگه یه روزی بفهمم که مادرم با کس دیگه ای خوابیده و پدر من کسی دیگه ای هستش اصلا تعجب نمی کنم چون احتمال هیچ چیزی تو دنیا صفر نیست. همین طور که احتمال هیچ چیزی 100 نیست.
-- پوژمان ، Jul 31, 2008faramosh nakonim keh shamluo yk maghaleh haye shamluo hanoz dar nashrih Rahai organ sazema vahdat komonisti ba nam haye mostear hast bekhanid va bebinid cheh farghi ba neveshtehye hezb todeh darad shamluo ham mesl hameh roshanfekran jahan sevomi bod khod khah az khod razi va por edea ...komonist bod
-- khosro ، Jul 31, 2008صفحه درست نمایش داده نمی شه.
-- بدون نام ، Jul 31, 2008شاملو بتی بود که خودش در ساختن آن دست داشت. این بت محصول نادانی اکثر کسانی است که در رژیمهای دیکتاتوری در دنیایی وهمی زندگی می کنند. کسانی که این بت را هنوز پرستش میکنند نتوانسته اند از این جهان وهمی بگریزند. نسل بعد از انقلاب که امکان بیشتری برای درک جهان دارد گذشته را از کسانی که هنوز در آن زندگی می کنند بهتر میشناسد. هرچند ممکن است عجولانه نقدی بکنند که بی عیب نیست. از جمله این که از زندگی خصوصی کسی درمورد خوبی و بدی اثر او نمیتوان نظر داد. به تدریج باید پذیرفت که شاملو یکی از شاعران بزرگ معاصر بوده است. همه کارهای دیگر او در زمینه ترجمه و زبان فارسی، حافظ شناسی و غیره کارهای بی اهمیتند که چند دهه دیگر اثری از آنها نخواهد ماند. اما برخی از شعر های او ماندگار خوهند بود.
-- سعید مقدم ، Jul 31, 2008اما خطاب به کسانی که به مجتبی توهین می کنند می گویم: مواظب باشید زیر آوار بتی که در حال فروریختن است نمانید.
سعید مقدم مترجم اشعار شاملو به سوئدی
ey yaveh yaveh khalayegh
-- Mojtaba ، Jul 31, 2008mastid o mang
ya tazahor be tazvir mikonid
aghaye pour hasan,man be onvane ye irani moteasef shodam az nazarate kheili moghrezaneh hamvatanane aziz...maghale shoma har chi bud
-- Sahar ، Jul 31, 2008nazare shoma bud,age kasi nazari dasht,khub moadabaneh migoft,nemidunam chera ma hamdigaro leh mikonim va gushe kenayeh mizanim o tahghir mikonim...dar murede aghaye shakibaii ham aghaye jahed chand satr neveshtan,mellat fohsho bado birah rah endakhtan,nemidunam maaha ke enghdr balad hastim,chera hale jomhourie eslami ro nemigirim ke inhame bala sare mardom ovorde ...faghat sare ham ghor mizanim va ehsasati jigho dad mikonim...khoda aghebate hamamuno bekheir kone
دوستان استاد شاملو اگرچه یکی از بهترینها در عرصه ی ادبیات بوده است اما مطمعنا مانند سایر انسانها حق داشته عقایدی متفاوت داشته باشد.حق داشته شاهنامه را تحریف تاریخ بداند و....و اما آنچه مهم است :خوب است بدانیم دیگران هم حق دارند نظرات متفاوت داشته باشند،حق دارند انتقادات شاملو را به باد انتقاد گیرند اما ای کاش شما دوست عزیز کمی تخصصی تر و کمی کاملتر و البته بی طرفتر مینوشتی...
-- شهره ، Jul 31, 2008یادمان باشد:من دشمن تو و عقاید تو هستم اما حاضرم جانم را برای آزادی تو و عقایدت فدا کنم.
lمقاله خوبی بود . احتمالن ، پخته تر بهتر خواهد شد، اسطوره شکنی همیشه خوب است. مجتبا خان دستت درد نکند. جسارتت قابل ستایش است. امید است که چنین نقدی های بر همه اسطوره و بت ها شود.
-- nader ، Jul 31, 2008A 30 second search on "Margot Bickel" on Google gets you here:
http://navanevesht.blogspot.com/2007/07/margot-bickel.html
In fact, Shamoo’s cassettes are apparently translations of poems from 4 of her books. Of course you don’t find what you don’t like to find. If a graduate student of mine writes a research paper like yours, he would be fired for sure!
-- Nima ، Jul 31, 2008هراس من باری همه مردت در سرزمینی ست
-- فرهاد- فریاد ، Jul 31, 2008که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون باشد
سلام
به عنوان يك خواننده شعر و داستان كه چهل و پنج سال سن دارد مي خواستم مطلب مهمي را به شكل سوال عرض كنم . ايا شما مي دانيد از بين حدود بيست دوست اهل ادب من كه همگي بالاي چهل سال سن دارند و همه روزي شاملو خوان قدري بودند هيچ كدام ازآنها چندين سال است كه ديگر حتي يك خط از اشعار شاملو را مانند خودم مرور نكرده اند و قريب به يقين ديگر سمت آن نخواهند رفت؟!
اين در حالي است كه همگي معتقديم شاملو مهمترين شاعر شعر نوي ما بعد از نيماست.
به نظر من اين تاريخ مصرف داشتن شعر نيست بلكه جذابيت شاملو براي تيپ هاي سني مختلف است. چطور است كه ما ديگر شاملو نمي خوانيم اما به قول داريوش اشوري و داريوش شايگان هر چه پخته تر مي شويم به سپهري علاقه مند تر مي شويم.
ممنونم
-- سحابي ، Jul 31, 2008شاملو كه مرده است، گيريم شعرش هم مرده، اما خندهدار نيست استدلال حضرات دربارهي اين شاعر ِ شعر ـ مرده؟ واقعا خندهدار نيست. يكي ميگويد: «شاملو بتی بود که خودش در ساختن آن دست داشت.» ديگري مينويسد دوستانش ديگر شعر شاملو نميخوانند، و الخ. نه آيا خود همين پرداختن غير عادي به يك شاعر، به معناي آن نيست كه شاعر توانسته در كانون چالش زمانه حضور به هم رساند؟ شاملو كه نيست، تا بگوييم با سخنراني تندش عليه فردوسي چنين كرده، يا با تقرير مطالب به فلان نويسنده از خودش بت ساخته، اين را ديگر چه ميگوييد كه مردهي او هم، همچنان شخصيت، كارها، و شعرهايش را در كانون نفي و اثبات ديگران نهاده است؟ شاملو مرده است باور كنيد، و شعرهايش هم. سراسر زندگياش دروغ بود، و به همهي شما دروغ گفته بود هر چه گفته بود. پس چرا فراموشش نميكنيد؟ مثل دهها شاعري كه هيچكس نامي از او نميبرد. مثل شاعر خون و ماتيك، كه كمتر كسي ميداند كيست. شاملو مرده است، اما تعفن زندگان را كدام كلمات تحمل ميكند؟
-- بدون نام ، Jul 31, 2008عزیز برادر،
-- محمد ا ، Aug 1, 2008تخریب دیگران روی دیگر همان اسطوره سازی است که به قول شما از خصلت های "ما ایرانی" هاست. هر چند چنین جمع بندی هایی خطاست و نمی توان از انسان ایرانی با خصایل ویژه چنین و چنان سخن گفت.
شاملو از پرکارترین نویسندگان ایران بود. کتاب کوچه و ترجمه هایش نشان همت والای اوست. چند کار مشابه آن داریم؟
شاملو به قدر پرکارترین مترجمان ترجمه دارد و من کمی از وقتم را صرف مقابله ترجمه های او با متن های انگلیسی کرده ام. متن یکی از داستان های ارسکین کالدول را با اصل داستان مقایسه کنید تا ببینید چه دینی به شاملو داریم.
از شعرهای لورکا چندین ترجمه به فارسی موجود است. شما ترجمه شاملو از شعر مرثیه لورکا را با ترجمه کامران فانی، که مترجم قابلی است، مقایسه کنید و ببینید که شاملو چه کرده. چند ترجمه دیگر هم از این شعر وجود دارد، هر کدام را که خواستید با ترجمه شاملو مقایسه کنید و بعد درباره ارزش کار اظهار نظر کنید.
درباره خانم بیکل هم به خطا رفته اید. من آلمانی نمی دانم، اما ترجمه شاملو را با ترجمه انگلیسی اشعار او مقایسه کرده ام و ترجمه شاملو هم دقیق است و هم زیبا. شاملو از معدود کسانی است که شعر را به زبان ما با موفقیت بازآفرینی کرده است.
اما گیرم که در این ترجمه ها خطایی هم باشد. خب، که چی؟ ما آشنایی مان را با لنگستن هیوز، با لورکا، و با خیلی های دیگر مدیون ترجمه ها و نوارهای شاملو هستیم. گیرم که آثار خیلی از بزرگان شعر و ادب را شاملو ترجمه نکرده باشد. باز که چی؟ او هم مثل هر کسی سلیقه و علایقی داشته که لابد در کارها و انتخاب هایش منعکس است. کجای این کار خطاست؟
دین ما به شاملو به خاطر احاطه اش به زبان فارسی، و خلاقیتش در زبان فارسی، است. تمام کارهای او را زیر و رو کنید و چیزی شبیه "استخر شنایی برای قهرمان پروری" در آن پیدا نمی کنید.
این که اهل قلم و اهل هنر مثل همه انسان های دیگر کاستی های خود را دارند حرف عجیب و یا عمیقی نیست، و محدود هم به "انسان ایرانی" یا "چپ های آرمان خواه" نمی شود. زندگی نامه هر کسی را که خواستید بخوانید و ببنید که چه بوده اند و چه کرده اند. سارتر و معشوقه های طاق و جفتش که مثل برده جنسی با آنها برخورد می کرد و از فقر آنها برای لذت جنسی سوء استفاده می کرد، دوبوار و همکاری اش با نازی ها، کستلر و رابطه اش با زنان که تا مرز تجاوز پیش می رفت، و غیره و غیره تنها مشتی است از خروار. همه هم که ماشااله در خودشیفتگی ید طولا داشتند. خب، که چی؟ آنچه میراث آنهاست از جنس دیگری است.
شاملو مثل هر انسانی زاده زمان و مکان اش بود و محدود به آن. باورش به توطئه، نظرش درباره ایدز در همان کتاب "یک هفته با شاملو"، نظرش درباره موسیقی ایرانی که با تعصب و تحکم بیان می کرد، نظرش درباره فردوسی، و آرمان خواهی ساده انگارانه اش، همه ضعف ها و ویژگی های بخشی از یک نسل از روشنفکران ایرانی است. ولی آیا کارنامه او محدود به همین هاست؟ آیا چون آیدا در چشم من و شما آن چیزی نیست که در شعر شاملو هست شاملو را باید به جرم دروغ پراکنی محاکمه کرد؟
خوب به روشنی معلومه وپیشینه این نوع برخورد توی تاریخ زیاد بوده که آدمهای کوچک برای نشان دادن خود به بزرگانی آویزان میشوند و می دانند که تاییدشان تاثیر و ارزشی ندارد پس انکار می کنند و خراب تا قدر بی ارزش خود را با لا ببرند.
-- هیوا ، Aug 1, 2008حتما تو از اینکه به این طریق اسمت اون بالا می درخشه احساس خوبی داری ولی درمان را به طبیب بسپار نه اینگونه...
سنگ بی قیمت اگر کاسه زرین بشکست
قیمت سنگ نیفزایدو زر کم نشود
حتما نمایش نمی دی عزیز
good article! When we sit in Germany together and read the translations of Shamlou with oriiginal texts we have a lot of fun, we realy laugh a lot. Shamlou is an absolutely uneducated and stupid writer, he surely does not know what he translates (he did not speak in the guest languages at all). His translation work is criminal and fake and a shame for world literature. This is the place of Shamlou in world litertaure. But those who believe in his translations are even more uneducated than he. Good work this article. Shamlou is a dead man in world literature.
-- arman ، Aug 1, 2008سلام
-- ابراهيم سلطاني ، Aug 1, 2008در اين جهان دروغي نفرت انگيز تر از اينكه شاملو مترجم دقيق و وفادار به متن بود وجود ندارد .خجالت بكش اقايي كه اون بالا گفتي شاملو مترجم زبر دستي بوده!! اگر زبان بلدي پس اين [...] چيه بار شاملو مي كني.نمي دوني شاملو اصلا توان اين رو نداشت كه به متن وفادار بمونه ؟ برو دو تا متن مثلا از عزت الله فولادوند بزار جلوت تطبيق كن ببين به چي ميگن ترجمه! بابا بس كنيد اين بيماري كج و كوله كردن حقيقت به بهانه تقديس بت هاي ذهني خودتون رو.بس كنيد اين عشق بيمارگونه به خدايان ذهن بيمار ايراني رو.
سلام. در این رابطه نوشته جالبی را خانم منصوره اشرافی نوشته . بد نیست آن را بخوانید. توصیه به همه هواداران دو آتشه.
-- پنگوئن ، Aug 1, 2008http://ahoor1338.persianblog.ir/post/325
روزگار غريبي است نازنين . همه در ماسبقه اي تاسف آور به نقد!!! شاملو روي آورده اند. اين هم يك نقد !!! ديگر :
-- سعيد ، Aug 1, 2008http://asar.name/1980/07/blog-post_6029.html
خداوکیلی از همان پاراگراف اول (لید) می توان دید این نویسنده محترم با یک استکان آمده دریا را خالی کند. آدم که نباید این قدر پررو تشریف داشته باشه. ما را بگو فکر می کردیم فقط یک حسین درخشان داریم؟
-- آرش ، Aug 1, 2008نظر یکی از مترجمان جوان درباره ترجمه های احمد شاملو، برگرفته از سایت آقای امیر مهدی حقیقت:
"حتی بیشتر آنان که در مترجم بودن شاملو شک دارند، در شیرینی و سلامت نثرش ندارند. [صرف نظر از مناقشاتی تکراری نظیر وفاداری یا خیانتش به متن و سبک و لحن، و آشنایی یا بیگانگیاش با زبانهای دیگر،] خوشنودم که ترجمههای داستانیاش بارها چاپ میشود و در هرج و مرج زبانی امروز، به خصوص در حوزهی ترجمه، ذائقهی خوانندگان همچنان با طعم نثر سالم فارسی آشنا میماند و به آنان قدرت میدهد متن شلخته و آشفته و مبهم را از متن درست و منسجم و خواندنی- چه در نثر تالیفی چه ترجمه- تمیز بدهند. خوشنودم که کسانی آمدهاند و خواهند آمد که با تاثیر از شاملو و الگوهایی که او در نحو، در به کارگیری زبان محاوره، و در زنده نگه داشتن واژهها از خود به جای گذاشته، کار خواهند کرد، خواهند نوشت و ترجمه خواهند کرد. خوشنودم که در گزارش ایسنا آمار تجدید چاپ کتابهاش را میخوانم:
"پابرهنهها" نوشتهی زاهاريا استانکو (چاپ دوازدهم)
"شازده كوچولو" اثر آنتوان دو سنتاگزوپري (چاپ يازدهم)
"قصههاي بابام" تأليف ارسکين کالدول (چاپ دوم)
"دن آرام" نوشتهی ميخاييل شولوخوف (چاپ سوم)
و بیانصافیست اگر با شانه بالاانداختنی از سر بیاعتنایی، آمار تجدید چاپ کتابهای امثال مرحوم ذبیحالله منصوری را یادآور شویم و این را با آن قیاس کنیم."
اگر اسم شاملو را در سایت ایشان جستجو کنید نمونه هایی از مقایسه کار شاملو با متن اصلی و با ترجمه های دیگران را هم پیدا خواهید کرد.
-- محمد ، Aug 1, 2008به نظر من کار خوبی کردید که نظراتتون و گفتید،خیلی از هم نسل های ما که از تب شاملو باز ها فاصله گرفتیم هم مثل شما به اسطوره ای به نام احمد شاملو شک کردیم!!! اما شاعری به نام احمد شاملو هرگز فراموش نمیشه.در ضمن کامنت اون دوستی که خبر از طرد شدنت از جامعه روشنفکری داد هم خیلی قابل تامل بود!!!! به این روشنفکر ها و جامعه شون واقعا تبریک می گم !!!!!!
-- م.ف ، Aug 1, 2008عالی بود
-- علی ، Aug 1, 2008آهو نمی شوی به این جست و خیز ؛ گوسپند
البته غرض توهین نیست ... غرض این است که بگویم راههای بهتری هم برای بزرگ شدن هست ... برای معروف شدن !!!
-- رضا قاری زاده ، Aug 2, 2008امتحان کنید ... ضرر ندارد
دوران دانشجوییم دوستش داشتم. ولی الان احساس می کنم که شاملو عمق نداشت.اون موقع نمی دونستم چرا به فردوسی احترام نمی ذاره ولی الان می دونم.
-- ط ر ، Aug 2, 2008نميدانم آيا مطلبي كه ذيل كامنتي از من با مشخصهي «زمانه ـ ...» نوشته شده، به قلم دبير پابگاه اينترنتي زمانه است، يا به قلم خود آقاي پورمحسن (حقيقتا از سازوكار اجرايي اين وبلاگ بياطلاعم و دقيقا نميدانم كامنتها را چه كسي مميزي ميكند و نشر ميدهد). اگر خود آقاي پورمحسن از طرف دبير وبلاگ توضيح دادهاند كه به «نقض غرض» است. چون روي سخن من به هيچ عنوان با ايشان نبود. ايشان را خبرنگاري جوان و جوياي نام ميدانم كه چون تمرين شعر ميكنند تصور ميكنند گامهاي نخست بلندنامي، با زدن زيرابِ شاعران بزرگ برداشته ميشود. براي اين سخنم دلايل فراواني دارم و چنانچه «زمانه» اطمينان و تضمين لازم بدهد، ميتوانم طي سلسلهگفتارهايي نشان دهم كه چگونه شاگردان «علي معلم» و «يوسفعلي ميرشكاك» سنت لجنپراكني عليه شاملو را به جوانان جوياي نامي چون «عبدالرضايي» و «پورمحسن» و ... انتقال دادهاند.
روشن است كه كسي مخالف نقد شاملو نيست. حتي شاعران بزرگتر از شاملو را هم بايد نقد كرد. اما اعتبار «رسانه» به آن است كه شرط وجود حداقلي از «تخصص» و «آگاهي» و «دانش انتقادي» را در نقدكننده لازم شمارد و آنگاه فضاي انتشار را در اختيار او قرار دهد. آيا گردانندگان پايگاه زمانه كه در عمل يك سازمان رسانهاي را تشكيل ميدهند، اعتقاد دارند فرد نقدكننده داراي صلاحيت لازم براي «نقدنويسي»، آن هم، نقد يكي از مهمترين چهرههاي فرهنگ دهههاي چهل، پنجاه، شصت و هفتاد ايران است؟ اگر چنين عقيدهاي داريد، بايد بگويم هيچ يك از شناسهها و ويژگيهاي نقد منسجم، علمي و سنجيده در نوشتهي نويسندهي محترم ديده نميشود. مطالبي كه گفتهاند، در اصل جز نقل حرفهاي ديگران نيست، و متاسفانه نتوانستند انتظام منطقي ميان حرفها و برداشتهاي ديگران ايجاد كنند.
چنانچه اعتقاد داشته باشد، راديو زمانه يك پايگاه عمومي و غيرتخصصي است و لازمهي نقد نوشتن احراز و «استصواب» صلاحيت نيست، آنگاه بايد پرسيد آيا چنين امكاني را در اختيار همگان قرار ميدهيد، يا تنها عدهي «خاص» و «برگزيده» از ميان دوستان، و آشنايانتان داراي «صلاحيت» بهرهمندي از اين امكان هستند؟ (ميبينيد هرچقدر هم بخواهيد از زير اين «صلاحيت» فرار كنيد، باز هم از جاي ديگر سر به در ميآورد).
اين را هم بگويم انتظار چنداني ندارم كه با اين كامنت و اعتراضات ديگران «مسئولانه» برخورد كنيد. متاسفانه شاملوستيزي اپيدمي اين روزهاست، و در همين وبلاگ راديو زمانه ديدهام به جز آقاي پورمحسن، خانم پارسيپور، و داريوش رجبيان (با فرصتي كه در اختيار آقاي عبدالرضايي و دوستانش گذاشتند) نيز به اين جريان پيوستهاند. اتفاقا همهي افراد يادشده هم به شعر شاملو پرداختهاند، نه جزييات زندگي شاعر (كه پرداختن به آن امري غير مرتبط با شعر اوست). آقاي پورمحسن، حتي ادعا كردهاند كه:
«وقتی خواستم به مناسبت هشتمين سالمرگ شاملو برنامهای بسازم در تماسی که با تعداد زيادی از چهرههای ادبی و نزديکان او داشتم، همهی آنها گفتند که درباره شاملو همهی گفتنیها گفته شده است.» ملاحظه بفرماييد ابتدا صحبت از «تعداد زيادي» است، اما اين «تعداد زياد»، در چند سطر بعد، به چشم بر هم نهادني، ميشود: همه: «همه به اين نتيجه رسيدند که نمیشود حرف تازهای درباره او زد.» البته، بدون آن كه آقاي پورمحسن، نيازي احساس كنند تا به خواننده بگويند كه چه كساني هستند اين تعداد زيادي كه لحظاتي بعد به «همه» بدل ميشوند و سخن دربارهي شاعر را پايان يافته ميدانند! ملاحظه ميفرماييد نگاه نويسندهي شاخص، و منتقد و شاعر ِ «راديوزمانه ـ خوانده»ي شما از چه جنس است، و چگونه تصويرگذاري ميكند؟ حال آن كه فقط يكي از كساني كه در همين تابستان به بيان حرفهاي پايان نيافته دربارهي شاملو پرداخت آقاي شهاب مقربين، از شاعران جوان دههي پنجاه و شاعران مطرح امروزند. نوشتهي ايشان روز اول مرداد در روزنامهي كارگزاران به چاپ رسيد با اين آدرس:
http://www.kargozaaran.com/ShowNews.php?22155
من به هيچ عنوان قصد سرزنش آقاي پورمحسن را ندارم. ولي نميتوانم خودداري كنم از ابراز تاسفي عميق، نسبت به عملكرد يك سازمان رسانهاي فراگير مثل راديوزمانه كه به سادگي اجازه ميدهد با سپردن زمام كارها در دست عدهاي «جوان و جوياي نام»، گسترهي آگاهي و نقد، به بازي و بچهبازي گرفته شود. تصديق ميفرماييد كه اين رفتار از احترام به خواننده سر نميزند، بلكه تصور سطحي از حرفهايگري و احتمالا تنگناهاي ديگر موجب فروغلتيدن در دام چنين سطحيت و باري به هر جهت بودن و نوشته فراهم كردن ميشود.
در پايان تقاضا ميكنم هرگاه ذيل مطلبي توضيحي اضافه ميكنيد، مشخص بفرماييد اين توضيح از جانب چه كسي است. نوشتن «زمانه ـ ...» حدود هيچ مسئوليتي را روشن نميكند و روي سخن من هم، در كامنت قبلي و يادداشت حاضر، تنها و تنها با فردي است كه در مقام مسئول و ناظر بر چرخهي نشر، در جايگاهي است كه ميتواند بر كار و نوشتههاي امثال آقاي پورمحسن نظارت كند. البته اگر سازمان رسانهاي راديوزمانه چنين جايگاه و مسئوليتي را پيشبيني كرده باشد.
براي آقاي پورمحسن، خوانندگان وبلاگ آرزوي موفقيت دارم
-- آرمان ايراني ، Aug 2, 2008. . . . . . . .
زمانه ـ مطلب ذیل کامنت قبلی شما را آقای پورمحسن ننوشته اند. نویسندگان زمانه چنانچه لازم باشد بر کامنتی جواب بنویسند حتما با ذکر نام خودشان خواهد بود.
و البته که شما هم می توانید مقالات و مطالب خود را بفرستید تا به نام خودتان در سایت زمانه چاپ و منتشر شود.
در این صفحه دعوت عمومی ما را از همه ی علاقمندان به همراهی و همکاری با زمانه بخوانید:
http://radiozamaneh.com/about/6306.html
. . . .
هرچند باز هم در پس عنوان استعاري «زمانه» پاسخم را دادهايد، از لطفتان سپاسگزارم، و در خطاب به شما، به عنوان كسي كه در يك مسئوليت «جايگاهي» مستقر است، دو نكته را يادآوري ميكنم:
1. آيا به كار تعبير «دروغ» در عنوان يادداشت آقاي پورمحسن، يك تعبير انتقادي است، يا تهمتزدن؟ در زبان فارسي دهها تعبير و مفهوم سرراست ديگر هست كه منتقدين آگاه ميتوانند براي بيان مقصود خود به كار ميبرند، اما تصور نميكنم تعبير «دروغ» داراي بار انتقادي باشد. اگر بپذيريم تعبير يادشده، بار اهانتآميزي دارد (كه مسلما دارد)، در اين صورت، آيا گردانندگان وبلاگ زمانه نيازي نميبينند به خاطر نسبت دادن اين تعبير به شاعر برجسته كشور، از همهء خوانندگان پوزش بخواهند؟ (گيريم شاملو چنين تعبيري را دربارهي فردوسي به كار برده باشد، آيا ما مجازيم كه تعبير يادشده را براي خود وي به كار ببريم؟)
2. آيا ورود به ساحت درگيريهاي حقوقي ِ خانوادهي يك شاعر بزرگ، حيطهء نقد و انتقادي است؟ و منتقد ميتواند به بهانهء اسطورهزدايي از جايگاه شاعر (كدام اسطوره، همين چند ماه پيش بود كه يك مقام عاليرتبه جمهوري اسلامي كه آشنايي تحسينبرانگيزي نيز با شعر معاصر دارند، در ديدار با گروه شاعران از ابتذال در «پريا» سخن گفتند؛ علاوه بر آن، در كجا شما سراغ داريد كه سنگ قبر شاعر اسطورهشده را هر بار از جا بردارند؟) وارد حريم حقوقي و خانوادگي زندگي او شود؟ اگر فرزندان شاملو به چنين حريمي وارد شدهاند، و متاسفانه براي پيشبرد اهداف خود آن را مطبوعاتي كردهاند، به خاطر بهرهبرداري از ظرفيت مطبوعات در جهت منافع شخصي بوده است. چطور ميتوان تصور كرد آقاي پورمحسن، بدون همدستي با فرزندان شاعر كه يك پاي حقوقي قضيه و مدعياند، وارد حيطهء نزاع شده باشد؟ آيا وظيفهء يك رسانه ورود به حيطهء شخصي، حقوقي و خانوادگي شاعران و نويسندگان است؟ و اين همه را بايد در سالمرگ شاعر، كه معمولا براي بزرگداشت او برپا ميدارند، بيان دارد؟
اگر تصور ميكنيد دادن پاسخي روشن و وضع گرفتن نسبت به دو گزارهي پرسشي بالا، لازمهي مسئوليتپذيري است، انتظار دارم از پاسخ روشن و بدون ابهام خودداري نفرماييد. وگرنه گفتن اين كه، امكاني فراهم ساختهايم تا همه نظرات خود را ارايه دهند، نميتواند پوششي براي زدن تهمت، اتهام، و اشاعهء ستيزهجويي باشد.
-- آرمان ايراني ، Aug 3, 2008با احترام
كاش این آقاسی پورمحسن می توانست فقط یك خط شعر یا نوشته مثل شاملو می نوشت تا ببینیم خدا را بنده بود یا نه؟
-- بدون نام ، Aug 3, 2008هنر ذهن ايراني در چيست؟ دقيقا نقادي خود را زماني به كار مي اندازد كه كسي بخواهد به بت هاي ذهني و خدايان توهم او نقدي روا دارد!ببينيد ! عرب ضرب المثلي دارد كه ميگه: شخص غرق شده به هر گياه خشكي چنگ مي زند.
ببينيد ايرانيان كه در مقدسات و توهمات تاريخي خود خفته اند به محض ديدن نقدي از يكي از مقدسات آنها (شاملو )كه مرحمي بر وحشت تاريخي انها از حكومت است از خواب پريده و به هر چيزي چنگ مي زنند تا كسي كه خوابشان را اشفته كرده و به توهمشان كه همه چيز آنهاست تلنگري زده بتازند.
مجتبي پور حسين !اگر بخواهي به هر سگي كه برايت پارس مي كند سنگي پرتاب كني هرگز به مقصد نمي رسي.نقد كن و نترس كه ديگران جرات دانستن ندارند.بنويس
-- مهيار نجفي ، Sep 1, 2008سوالي ذهن منو مشغول كرده:چرا اكثر كساني كه رديه بر اين نقد نوشته اند به جاي برهان آوري به ترور شخصيت نويسنده پرداخته اند و گفتند تو براي اين شاملو را نقد كردي كه خودت را بالا ببري!!! پس آيا شاملو فردوسي را نقد كرده كه خودش را بالا ببرد؟؟!!
ظاهرا ما بايد براي ذهن پر از جرب و گال خودمان بيشتر از حفظ حيثيت شاملو فكري بكنيم.
-- نادر ديوان سالار ، Sep 1, 2008آقاي پور محسن ! گذشته از موضوع نقد شما بايد گفت نثر محكم و پر قوامي داري كه به نوعي به سپري براي فكرت تبديل شده است.
من تصور مي كنم خيلي ها ازفرم نثر محكم و قاطع تو ترسيدند تا نقد شما به شاملو.شايد اگر همين نقد به زبان مثلا شمس لنگرودي نوشته مي شد چنين بازتابي نداشت.
آقاي"مجتبا پورمحسن":
-- r_alipour_m@yahoo.com ، Sep 6, 2008پرواضح است كه شما و امثال شما آزاد و مختاريد كه به نقد آثار و زندگي"احمد شاملو" بپردازيد.قصد دارم كه به نكته ئي در مقاله ي مفصل تان اشاره بكنم و بگذرم.
-يك روز در اوايل ارديبهشت1358 و قبل از روشن شدن هوا "شاملو"با شنيدن صداي برخورد قطرات درشت باران روي شيرواني خانه ي مجاور از خواب مي پرد و شعر"صبح"را در يك لحظه مي نويسد و تمام.كجاي اين كار عجيب و حيرت آور است كه آن را تعبير و تفسير فرموده ايد به"ترسيم فضائي روحاني متافيزيكي و خارق العاده توسط شاعر از زندگي شاعري اش؟!".گويا براي شخص شما واضح نيست و گفتن دارد كه هر اثر هنري(از جمله"شعر")دوران جنيني خود را در جهان ذهني هنرمند(ازجمله"شاعر")مي گذراند و در لحظه اي كه زمان و مكان اش از قبل براي خالق اثر معلوم و مشخص نيست به بار مي نشيند و زاده مي شود.اين امر در باره ي هر هنرمند و هر اثر هنري اصيل ماندگاري صادف است و هيچ ربطي به فضاي روحاني متافيزيكي و خارق العاده و غيره هائي از اين قبيل ندارد و به گمان ام قدري زيادي از آن ور بام افتاده ايد.
- يكي از خيل خاصيت هاي بحث وگفت و گو در باره ي"شاملو"اين است كه"آدميزاد" براي اول بار با اشخاص جوياي نامي چون شما آشنا مي شود.
با احترام:رضا عليپور متعلم.
1387/6/16
مجتبای عزیز
-- هوشنگ ، Nov 25, 2008از اینکه می بینم اینقدر بی باکانه قلم می زنی قابل تقدیر است.
ولی برای به کرسی نشاندن منظور استفاده از کلمات قلمبه سلمبه ضروری نیست.
در ضمن من خیلی پیشتر از این تمام این مطالبی را که در اینجا در ج کرده اید در مورد شاملو در وبلاگ دیگری نیز خوانده ام.
http://members.aon.at/rivoco/page_1_1.html
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد.
Third class journalism. Go back to school baby.
-- from paris ، Jun 18, 2009در تمامي نقدها صحبتي از ترجمه هاي شاملو نشد پس همگي در مورد ترجمه هاي بد ايشان متحد النظريم هر چند که ابراهم گلستان کاملا در اين باره ونداستن زبان و عدم شناخت شاملو در مورد ترجمه توضيح داده اند و در باره شعر ايشان همين بس که:
-- HR ، Sep 11, 2009که گفته است سحرشد، بامداد آمد؟؟؟؟
موفق باشيد
احمد شاملو: ...جامعه حافظه تاریخی ندارد...هیچگاه از تجربه عینی و اجتماعی ااش چیزی نیاموخته و هیچ گاه از آن بهره نگرفته در نتیجه هرگاه کارد به استخوانش رسیده روی پهلویش غلطیده، از ابتذالی به ابتذالی دیگر و این حرکت را پیشرفت دانسته، سر خودش را کلاه گذاشته... انقلاب خود انگیخته یعنی اینکه در گاودانی تیر خالی کنید...ملتی که حافظه تاریخی ندارد هر اندازه هم که انقلابش شکوهمند توصیف شود در نهایت امر چیزی ارتجأعی در میآید
membres.lycos.fr
-- Azar ، Oct 12, 2009سلام دوستان میدونم کسایی که احتمالا این سایت رو ملاحظه میکنن از طرفدار های مرحوم شاملو هستن هرچند من هم یکی از اونها هستم ... من امروز به طور اتفاقی در سایت یو تیوب جلسه صحبت مرحوم شاملو با ئانشجویان ایرانی مقیم امریکادر سال 1990 رو می دیدیم حدوده 12 کلیپ بود من توصیه می کنم همه نگاه کنن البته اونهایی که تا حالا ندیدن طبیعتا راستش من شوکه شدم ... مرحوم شاملو بی محابا اکثر اشعار شاعران ایران رو خزعولات نامیدن از جمله فردوسی که ا نظر ایشان اشعا فرئوسی هیچ ارزش ادبی ندارد وهمچنین کارهای نویسندگان بزرگی همچون جلال ال احمر و .... من بیشتر از این توضیح نمی دهم و قضاوت را به عهده اندیشه منطق گرای شما دوستان شعر دوست و ادب گرای خودم می گزارم در ضمن از دبیر سایت هم تقاضا می کنم ادرس الکترونیکی من را در صورت امکان برای عموم قابل مشاهده بگزارند و از هر گونه بحث منطقی استقبال می کنم در عین حال ادرس الکترونیکی من : farshad_gh2000@yahoo.com
-- فرشاد ، Oct 30, 2009می دونید دوستان- شاملو برای من و شما شعر نمی گفت- برای اونهایی می گفت که حرفش رو و دردش رو می فهمیدند.
-- Naazi ، Mar 1, 2010پس بیاییم و دست از نقد بزرگی مثل او دست برداریم. چون امثال من و شما هزار سال هم که بدویم به گرد پای او نمی رسیم. بت شد یا نشد- به ما مربوط نیست. اگر فکر می کنید تمام شده- شما بیایید به میدان ببینیم چه می کنید؟؟؟ و چه در چنته ی خود دارید؟؟؟
خودمان را ادیب و شعر دوست ندانیم اگر نمی دانیم ؛گذاشتن با گزاردن فرق دارد.
یا اگر زبان فارسی و بقیه زبانها را هم!!را خوب بلد نیستیم و فقط بلدیم در گوگل سرچ کنیم (آن هم اشتباه)- نگوییم شاملو دروغ می گوید و ترجمه ای در کار نبوده و مارگوت بیکل وجود نداشته!!
بیایید دست از سر کسانی که در ذهن ما نمی گنجند و در حد فهم ما نیستند برداریم.
اگر من فیلم کیشلوسکی و برگمان را نمی فهمم نباید بی رحمانه به باد نقد بگیرمشان. نه؟؟
برویم همان کتابهای فهیمه رحیمی و ترجمه های ذبیح الله منصوری و کتابهای دانیل استیل را بخوانیم
و کار را به کار دان بسپاریم.
موافقید؟؟