خانه > مجتبا پورمحسن > ادبیات > حرمت به رنج دیگری در نقد | |||
حرمت به رنج دیگری در نقدمجتبا پورمحسنmojtaba@radiozamaneh.comبهروز شیدا، منتقد و پژوهشگر ایرانی مقیم سوئد است که تا کنون ۱۴ کتاب از او منتشر شده است. شیدا زمانی نشریهی ادبی سنگ را همراه با عباس صفاری و حسین نوشآذر منتشر میکرد. اگرچه در کارنامهی کاری بهروز شیدا، چاپ چهار ترجمه و دو مجموعه شعر هم دیده می شود، اما او در سالهای اخیر بیشتر به عنوان یک منتقد فعال شناخته شده است. «مخمل سرخ رویا» و «پنجرهای به بیشهی اشاره» و «تراژدی ناتمام در قاب قدرت» از جمله کتابهای این منتقد ادبی است. بهروز شیدا در سال ۱۹۹۴، همراه با پرتو نوری علاء، جایزهی ادبی باران را دریافت کرد. با او دربارهی وضعیت نقد ادبی در ایران گفت و گو کردهام.
آقای شیدا، درست است که در دو دههی اخیر، مقالات بسیاری در ایران دربارهی اصالت نقد و منتقد نوشته شده است. اما به نظر میرسد که منتقد، همچنان شهروند درجهی دوم جهان ادبیات ایران محسوب میشود. فکر میکنید دلیلش چیست؟ سخن در مورد پرسش شما را میتوان از گزارهای آغاز کرد که پس از عبارت «به نظر میرسد»، مطرح میشود. میتوان ادعا کرد که این داوری تنها داوری ممکن نیست. چه تنها بر مبنای یک نوع گفتمان استوار است؛ بیآنکه «دلایل» یا «مدارکی» که این گفتمان را موجه جلوه میدهند، تنها «دلایل» یا «مدارک» ممکن باشند. پس شاید بتوان بخش عمدهی پرسش شما را اینگونه هم نوشت: با توجه به «مقالات بسیاری» که «در دو دههی اخیر» «دربارهی اصالت نقد و منتقد نوشته شده است» و با توجه به روند رشد نقد ادبی «در نزدیک به سه دههی اخیر»، «به نظر میرسد» که «منتقد» دیگر «شهروند درجهی دوم جهان ادبیات ایران» محسوب نمیشود. اما هم در پرسش شما هم در پرسش پیشنهادی من، عبارت «شهروند درجهی دوم» از حضور نوعی مرجعیت خبر میدهد که از حذف دیگری مشروعیت میگیرد. با حضور این مرجعیت باید مخالفت کرد. تولیدکنندگان «ادبیات تخیلی» و «منتقدان» باید شهروندانِ برابر سرزمین واژه، تخیل، فهم، درد باشند. حذف دیگری تنها حذف صدایی دیگر نیست، حذف همهی بازی است. حذف خویش است. پس شاید بتوان پرسش شما را اینگونه هم نوشت: چرا در «جهان ادبیات ایران» «تولیدکنندگان ادبیات تخیلی» هنوز نتوانستهاند منتقدان را «همراه» خود بیابند؟ پاسخ را میتوان در همان واژهی حذف جست. منتقد اما، عامل حذف دیگری نیست؛ حق ندارد دیگری را حذف کند. «درجهان ادبیات ایران» نقد باید خویش را «بازتعریف» کند. نقد در برابرِ «تولیدکنندگان ادبیات تخیلی» نمیایستد. در کنار آنها میایستد تا گوشههایی از یک اثر را ببیند، چراهایی را بگوید، دورانی را بشناسد؛ ساز و کار شکلها را بیابد؛ قارههایی از وجود انسان را سر بزند. نقد آینهی پرسش از خویش، پرسش از دیگری، کشف خویش، کشف دیگری است.
چرا فکر میکنید که نقد در جهان ادبیات ایران باید جوری خودش را بازتعریف کند که از سوی به قول شما خالقانِ ادبیات تخیلی، مورد پذیرش قرار گیرد؟ اصلاً منتقد چرا باید چنین تعهدی داشته باشد. آیا وضع چنین تعهداتی به نفع ـ به زعم شما ـ خالقان آثار ادبی تخیلی، به کار منتقد صدمه نمیزند؟ من فکر نمیکنم که «نقد در جهان ادبیات ایران» باید طوری خود را «بازتعریف» کند که از سوی تولیدکنندگان «ادبیات تخیلی» «مورد پذیرش قرار گیرد»؛ به هیچ عنوان. بحث من چیز دیگری است. بحث من این است که نقد ادبی ابزار حذف متن دیگر نیست؛ ابزار کشف است، ابزار خلق معناهای دیگر است؛ ابزار «شناخت» است. من تلاش میکنم چرایی ـ چیستی نقد ادبی را «بشناسم»؛ «شناختی» در میان انبوهی از «شناخت»های دیگر که خود برآمده از تئوریهایی هستند که تاریخ هستیشان آغاز دارد، اما هرگز پایان ندارد. اجازه بدهید چیزی را که جای دیگری اشاره کردهام، در اینجا به صورت «مفصلتر» تکرار و کمی تکمیل کنم: گمان میکنم تئوریهای تاکنونیی نقد ادبی را میتوان چنین چهارچوب داد: اگر چهار ضلع برای یک اثر ادبی و پنج قاره برای وجود انسان قائل شویم و این چهار ضلع و پنج قاره را به شکلهای گوناگون در هم بیامیزیم بخش بزرگی از تئوریهای نقد ادبی را در دست داریم. چهار ضلع اثر ادبی عبارتاند از نویسنده، تاریخ، متن، خواننده. یعنی این که هر اثر ادبی توسط نویسندهای نوشته میشود، در یک دوران تاریخی نوشته میشود، یک متن است، توسط خوانندهای خوانده میشود. پنج قارهی وجود انسان عبارتاند از: قارهی تاریخ، قارهی نوعیت، قارهی روان، قارهی اسطوره، قارهی قومیت ـ ملیت. قارهی تاریخ یعنی قارهای که حامل پرسشهای ویژهی دوران تاریخیای است که انسان در آن زندگی میکند: جدالهای طبقاتی، شکل نهادهای سیاسی، قوانین حقوقی، حقوق گروهها، جنسها، نسلها. قارهی نوعیت یعنی قارهای که در آن پرسشهای تاریخ ـ جهانشمولِ انسان میچرخند: مرگ، زندگی در جهان دوجنسی، رقابت، تنهایی. قارهی روان یعنی قارهای که بنیانهایش در روبهرویی با نخستین دیگریهای زندگی انسان، پدر، مادر شکل میگیرد؛ یعنی قارهی ناخودآگاه؛ یعنی قارهی تابوها، غریزهها؛ یعنی قارهی تصعیدها، سانسورها، پنهانها. قارهی اسطوره یعنی قارهای که در آن آرزوها، ترسها، پرسشهای انسان نوعی نمادین میشوند؛ یعنی قارهی حضور چشمهی جوانی، خدایان دوجنسی، تصاویر بهشتی، تصاویر دوزخی، بادهای شریر، خدایان فرزندخوار. قارهی قومیت ـ ملیت یعنی قارهی میراثهای فرهنگیای که انسان در خودآگاه یا ناخودآگاه خویش به دلیل تولد و رشد در سرزمینی ویژه حمل میکند. حالا: به عنوان نمونه نقد فلسفی ـ اخلاقی ضلع نویسنده، قارهی نوعیت را محور دارد؛ نقد مارکسیستی ضلع تاریخ، قارهی تاریخ را محور دارد. نقد «فرویدی» ضلع نویسنده، قارهی روان را محور دارد. نقد ساختارگرایانه ضلع متن، قارهی نوعیت را محور دارد. نقد پسامدرنیستی ضلع متن را محور دارد. نقد هرمنوتیکی ضلع متن، ضلع خواننده را محور دارد. نقد «یونگی» قارهی روان، قارهی اسطوره را محور دارد. نقد نورتروپ فرای ضلع متن، قارهی اسطوره را محور دارد. حالا: برمبنای آنچه گفتیم، کمی در مورد واژهی «حذف» و «همراهیی» تولیدکنندگان ادبیات تخیلی» و «منتقدان» بگوییم: گمان میکنم «ادبیت» یک اثر را تنها متن تعیین میکند. هستی خارج از متن نویسنده، در حوزهی نقد ادبی جایی ندارد. در راه شناخت جنبههای گوناگون جهان خارج از متن اما، منتقد از متن آغاز میکند تا قارههای گوناگون وجود انسان را بشناسد. بنابراین: هر متن هم میتواند تعریف منتقد از «ادبیت» را دگرگون کند، هم شناخت منتقد از جهان را گسترش ببخشد، هم زمینهی آفرینش تئوریهای جدید را فراهم آورد. بنابراین: نخست اینکه منتقد بر مبنای «دلبستگی»های خارج از متن اثر ادبیای را از قلمرو «ادبیت» «حذف» نمیکند. دوم اینکه منتقد بر مبنای «دلبستگی»های خارج از متن اثر ادبیای را از قلمرو خوانش «حذف» نمیکند. سوم اینکه منتقد تئوریهای گوناگون نقد ادبی را از قلمرو خوانش «حذف» نمیکند. چهارم اینکه منتقد در روند خوانش اثر یا آثار ادبی امکان آفرینش تئوریهای جدید، در قلمرو «ادبیت» اثر ادبی یا در قلمرو «شناخت» جهان خارج از متن، را «حذف» نمیکند. منتقد نه میخواهد «مورد پذیرش» کسی قرار گیرد؛ نه دنبال سپر حفاظت میگردد. منتقد تنها میخواهد به «راهی» برود که فکر میکند «راه» ادبیات است. منتقد میخواهد همهی صداهای دور و نزدیک جهان چندین چندصدایی ادبیات را در «راه» بشنود. خیر! اینطور نیست. به «حیات مستقل نقد» معتقدم؛ به شدت. «تفکیک منتقد از نویسندهی ادبیات تخیلی» به معنای «اولویت» یکی بر دیگری نیست. به معنای تفاوت آنها است. امکان «تداخل ژانرها»، یا وجود پارهای از انواع «روابط بینا متنی» در «ادبیات تخیلی» نیز تنها با تبیین تفاوت «ادبیات تخیلی» با انواع دیگر متنها فراهم میآید. من «ادبیات تخیلی» را به عنوان معادل عبارت Imaginative Literature به کار میبرم که شعر و ادبیات داستانی را در بر میگیرد؛ در مقابلِ عبارتهای Non-fiction Literature یا Specialist Literatureبا معادلهای فارسیی ادبیات غیرتخیلی، ادبیات تخصصی. این تقسیم¬بندی به این معنا نیست که تنها در «ادبیات تخیلی» تخیل وجود دارد. سخن بر سر این است که تفاوت تخیل در «ادبیات تخیلی» با تخیل در انواع دیگر متنها چیست. رابطهی تخیل و واقعیت در یک متن را شاید بتوان در دو حوزه پُررنگتر دید: در حوزهی زبان، در حوزهی روایت. در حوزهی زبان، در «ادبیات تخیلی» هدف زبان القای مفهوم چیزی نیست. در انواع دیگر متنها اما، هدف زبان القای مفهوم است. به روایت موریس بلانشو در «ادبیات تخیلی» غیاب چیز با حضور مفهوم واژه، عبارت یا جمله جبران نمیشود. هم چیز غایب است هم مفهوم. «ادبیات تخیلی» صحنهی غیاب مضاعف است. در انواع دیگر متنها اما، واژه، عبارت یا جمله به دنبال آن است که غیاب چیز را با حضور مفهوم جبران کند؛ از طریق انطباق یک چیز با مصداق زبانیی آن چیز. در حوزهی روایت، رابطهی تخیل و واقعیت را از دو جنبه میتوان دید: منطق روایت، فورم روایت. از جنبهی منطق روایت، در «ادبیات تخیلی» «واقعیت» نیز وانمود میکند تخیل است تا «واقعیتی» دیگر آفریده شود. در انواع دیگر متن اما، تخیل نیز وانمود میکند «واقعیت» است تا یک نوع واقعیت برجسته شود. طور دیگری هم میتوان گفت: در «ادبیات تخیلی» «واقعیت» نیز در تخیل مستحیل میشود؛ در انواع دیگر متن اما، تخیل نیز لباس «واقعیت» میپوشد. از جنبهی فورم روایت، در «ادبیات تخیلی» فورم روایت سرشت اثر را میسازد؛ در انواع دیگر متن محتوای روایت. اگر بخواهیم از واژههای ژرار ژنت استفاده کنیم، میتوانیم چنین بگوییم: در «ادبیات تخیلی» حکایت میخوانیم؛ در انواع دیگر متن، ماجرا. البته باید توجه کرد که در زمینهی به کارگیریی «تخیل» نه انواع دیگر متن همساناند نه حتا شاخههای مختلف یک نوع متن. یک چیز اما، روشن است. همانگونه که توماس کوهن در کتاب ساختار انقلابهای علمی نشان میدهد، حتا متنهای علمی نیز از تخیل خالی نیستند. در این میان نقد ادبی نوعی «ویژه» است؛ چه دستی در «ادبیات تخیلی» دارد؛ دستی دیگر در همهی انواع دیگر متن. هم از این رو انگار در نقد ادبی امکان حضور تخیل، به عنوان نمونه، از متن علمی، متن تاریخی، متن فلسفی، بیشتر است. با این همه «پرتخیلترین» نقدهای ادبی نیز، تاکنون در حوزهی زبان تنها تا مرز «القای مفهوم» و در حیطهی روایت تنها گِردِ تأکید بر «واقعیت» و محتوا تخیلی شدهاند.
منتقدین آثار ادبی ایران، از سه جنبه به نقد کشیده شدهاند. برخی از آنها متهم به عقبماندگی از جریانات روز ادبی هستند، بعضی از منتقدین را هم به تبعیت از اندیشههای غربی متهم میکنند. بعضی از نویسندگان نیز، منتقد را یک ریویونویسِ مورد استفاده در اقتصادِ فرهنگِ صنعتی شده قلمداد میکنند. تقریباً میشود گفت اکثریت قریب به اتفاق منتقدین ایرانی، حداقل به یکی از این موارد متهم شدهاند. فکر میکنید چرا جامعهی ادبی از یک سو پذیرای منتقد نیست، و از سوی دیگر با تخطئهی منتقد، میکوشد اعتبار نقد را به عنوان متنی درجهی یک زیر سوال ببرد؟ در مورد بخش اول این پرسش چیز زیادی نمیتوانم بگویم؛ چه نه متهم مشخص است؛ نه مورد یا موارد اتهام؛ نه مدرک یا مدارک اتهام. یک چیز اما، روشن است: داوری در مورد یک منتقد تنها از طریقِ ارزیابیی همهی آثار او ممکن است. استفاده از این یا آن اندیشهی غربی هم یعنی استفاده از این یا آن آینه برای آفرینش تصویر دیگری از اثر؛ برای کشف معنای دیگری از اثر. ویژگی جهان یک منتقد را، از جمله، تنوع آینههایی میسازند که از دیگران وام میگیرد یا خود میسازد. در مورد بخش دوم این پرسش باید بگویم: تنها چیزی که میتوانم به پرسش پاسخ نخست اضافه کنم این است: نقد ادبی هم باید تلاش کند «متن درجه یک» باشد؛ یعنی باید به زبان، ساختار، فورم خود بیندیشد؛ یعنی باید تلاش کند خود «متنی ادبی» باشد. آقای شیدا، میتوان هر پرسش دیگری را به همین شیوه زیر سوال برد. من از شما درباره بایدها و نبایدهای هستی منتقد سوال نکردم. بلکه منظور من واقعیت موجد در فضای ادبی ایران است. از طرفی شما از من میپرسید که مدارک اتهامی را ارئه نکردهام! من دارم از بعد کیفی یک مساله را بررسی میکنم. قطعاً شما بهتر از من میدانید که نقد، پرتقال نیست که من بر اساس تعداد نقدهای منتشر شده نتیجهای بگیرم. من جسارتاً در خودم این را دیدم که ارزیابی خودم را به عنوان منتقد از فضای نقد، مطرح کنم و نظر شما را بپرسم. اما هر ادعای دیگری هم در بعد کیفی قابل اثبات نیست. پس لطفاً بیآنکه ماجرا را در محکمهی قضایی ببرید، بگویید ارزیابی شما از تلقی فعلی جامعه ادبی ایران از نقد چیست؟ اجازه بدهید قبل از هرچیز یک سوء تفاهم را رفع کنم. من نه پرسش شما را زیر سوال بردم، نه واژهی اتهام را به عنوان صفت منفی پرسش شما به کار گرفتم. بسیاری از اتهامها میتوانند قابل اثبات باشند؛ از آن میان مواردی که در پرسش شما طرح شدهاند. واژهی اتهام، صحت یا امکان صحت ارزیابی شما را خدشهدار نمیکند. من تلاش کردم بر مبنای واژهی «متهم» که شما خود در پرسش خود به کار بردید، در چند عبارت بگویم که قادر نیستم به صورت مشخص در مورد بخش اول پرسش شما سخن بگویم. شاید شکل بهتر تکهای که سوء تفاهم ایجاد کرده است، این باشد: چه نه منتقد یا منتقدان مورد نظر مشخص اند؛ نه نقد یا نقدهای مورد نظر؛ نه دلایل این داوری. اما در مورد ارزیابیی من از تلقیی فعلیی «جامعهی ادبی ایران» از نقد ادبی: حس من این است که با توجه به نقدهایی که در «نزدیک به سه دههی اخیر» در داخل و خارج از کشور نوشته شدهاند، «تلقیی منفی جامعهی ادبیی ایران» از نقد ادبی رو به «تعدیل» است. اکنون در داخل کشور یا خارج از کشور صداهایی نیز شنیده میشوند که به روند نقد ادبی، یا آثار منتقدانی، امید میبندند. عدهای مقاومتِ جامعهی ادبی ایران در پذیرش نقد و منتقد را به ریشههای تاریخ فرهنگی ایران نسبت میدهند. شما در این مورد چه نظری دارید؟ البته این نکته هم در «مقاومت جامعهی ادبی ایران در پذیرش نقد و منتقد» مؤثر است؛ همهی ماجرا اما، این نیست. میشود اگر نه همه، به بخشی از این ماجرا اشاره کنید؟ بخش دیگر ماجرا شاید این باشد: به نظر میرسد در جهانِ غرب بگذشته از «ریشههای تاریخ فرهنگی» سه عامل دیگر در «پذیرش» یا عدم «پذیرش» نقد ادبی مؤثر بودهاند: مناسباتِ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، مقام نقد ادبی در گفتمان غالب یک دوران، نوع رویکرد منتقد به اثر. به روایت رنه ولک تاریخ نقد جدید در غرب از قرن هجدهم آغاز میشود؛ یعنی زمانی که شرایط سیاسی، اقتصادی، اجتماعی لازم برای فروپاشی اصول فکریی نئوکلاسیک به وجود میآید. اما به عنوان نمونه، بندتو کروچه، در اواخر قرن نوزدهم و اریش فوئرباخ در نیمهی نخست قرن بیستم گفتمانهایی را نمایندگی میکنند که موجودیت نقد ادبی، به مثابه نوعی مستقل، را نمیپذیرند. انگار هرچه گفتمان غالب نقد از داوری در مورد اثر دورتر و بر متن متمرکزتر شده است، گفتمان غالب فرهنگی ـ ادبی نقد را بیشتر پذیرفته است؛ یعنی آنجا که به روایت رولان بارت منتقد تنها به مثابه یکی از بسیاران «خوانندگان ژرفنگر» سخن میگوید.
آیا به چیزی به نام «نقد سازنده» اعتقاد دارید؟ آیا نقد، تعهدی به «سازندگی» دارد؟ این کلمه «سازنده»، آیا در نقد، نقشی ایجابی دارد؟ آیا اعتقاد به نقد سازنده، متعلق به گفتمان فکری مدرنیستهای نخستین و اعتقاد به «پیشرفت» نیست؟ بله، همینطور است. اعتقاد به نقد سازنده به «گفتمان مدرنیستهای نخستین» هم تعلق دارد. رابطهی اثر و نقد اما، رابطهای یکسویه نیست. منتقد در مسیر خوانش اثر، خویش را هم «میسازد»؛ فهم خویش از جهان را هم گسترش میدهد. نقد قالب نیست که اثر را به اندازهی خویش «بسازد». نقد هم به اثر وسعت میبخشد، هم از اثر وسعت میگیرد. منتقد به سلامت تعهد دارد؛ یعنی به عدالت؛ یعنی استقلال در مقابل همهی قدرتها، تحمل رنج آموختن، حرمت به رنج دیگری، شناخت ناتوانیهای خویش. منتقد به سهم خویش تعهد دارد برای تنفس ادبیات هوا «بسازد». «تحمل رنج آموختن»، «حرمت به رنج دیگری» این عبارات شاید از نظر اخلاقی زیبا باشند اما جایی در نقد ندارند. آیا منتقد هنگام خلق اثر نقادانه باید چنین دغدغههای خارج از متنی را مدنظر داشته باشد؟ آیا این ملاحظات بیش از هرچیز، نقد را از خلاقیت ساقط نمیکند؟ «تحمل رنج آموختن» و «حرمت به رنج دیگری» البته «عبارات اخلاقی» هستند؛ اما تنها «دغدغههای خارج از متن» را بیان نمیکنند. این «عبارات اخلاقی»، این «دغدغههای خارج از متن»، میخواهند «دغدغههای خارج از متن» دیگری را مانع شوند؛ یعنی میخواهند به منتقد کمک کنند بر متن متمرکز شود. «تحمل رنج آموختن» یعنی اینکه منتقد «تعهد» دارد برای تمرکز بر متن «ابزار لازم» را جستوجو کند. «حرمت به رنج دیگری» هم یعنی همین. یعنی تلاش برای دیدن متنی که برآمده از رنج دیگری است؛ بینگاه به «جا» یا «جاهایی» دیگر که چیزهایی به جز متن در آن «حکم» میکنند. عدالت یعنی چه؟ مگر منتقد داور است؟ گویا شما خیلی علاقمندید منتقد را در جایگاه قاضی و نقد را صحنهی دادگاه بپندارید. وقتی نقد، اثری مستقل از متن است، منتقد بر چه اساسی باید عدالت را رعایت کند؟ اصلا متن ادبی قرار است، عادل باشد؟ عدالت نسبت به چی؟ فکر نمیکنید اینها کلمات بزرگی هستند که بستنشان به ناف نقد، خیلی منطقی نیست؟ درست میگویید عدالت «کلمهی بزرگی» است. منتقد اما، انگار برای شنیدن صداهای دیگر جهان متن به این «کلمهی بزرگ» نیاز دارد. عدالت به منتقد میگوید: تا حد توانِ گوش بشنو! منظور از واژهی عدالت این نیست که منتقد داوری است که باید «عادلانه» در مورد متن داوری کند. خیر، باور به عدالت یعنی هم باور به استقلال منتقد؛ هم باور به استقلال نقد نسبت به متن؛ هم باور به اینکه صدای منتقد تنها یکی از صداهای ممکن است. واژهی عدالت در اینجا میخواهد تمثیلِ «تعریفی» از نقد ادبی باشد. هر چیزی، چیزی را میسازد. حتا وقتی چیزی چیزی را ویران میکند، «خود»ی را میسازد که مشخصهاش ویرانگری است. تا اینجا میتواند مورد قبول باشد. اما آیا منتقد تعهدی به خارج از متن دارد؟ نخستین جملهای که در پاسخ پرسش شما میتوان گفت این است: خیر، منتقد تنها به متن تعهد دارد. این جمله را اما، باید کمی گسترش داد: تکرار میکنم: «ادبیت» اثر تنها از متن برمیآید. در راه کنکاش در جهان خارج از متن اما، منتقد همیشه در متن متوقف نمیشود؛ متن و متنها را دستمایه میکند تا امکانها، پرسشها، آرزوها، تباهیها، توانها، ناتوانیهای انسانی را بخواند. کشف معناهایی از معناهای اثر، تنها با نگاه از پنجرههای گوناگون ممکن است.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
بسیار عالی و پربار بود. خسته نباشید مجتبای عزیز و آقای شیدای عزیز.
-- soodabeh_ baremi@yahoo.com ، Apr 29, 2009از نگاه بهروز شیدا به ادبیات لذت بردم. بلندنظرانه و عمیق بود.
-- فرهاد ، Apr 29, 2009آز آقای شیدا و از آقای محسن پور به خاطر مصاحبه ای چنین فکر شده سپاسگزارم.
-- زیبا ، Apr 29, 2009عالی بود جناب شیدا.
و امابحث شیرین عدالت جناب پورمحسن! عدالت در نقد یعنی رفیق بازی موقوف! پارتی بازی موخوف! با 5 اسم مستعار نقدیدن ممنوع! هم تولید ادبی داشتن و هم نقدفروختن بیخیال! به منتقد گرامی سفارش شاگردشونو کردن اکیدن ممنوع! نقد سفارشی نوشتن که دیگه در کوزه! و و و . . .
همه اینها بدترین ضربه رو به نقد و منتقد میزنه. و از منتقد بقول خودتون شهروند درجه دوم ادبیات میسازه!
به امید هر چه تخصصی تر شدن نقد!
-- الف ، Apr 30, 2009با سلام و مهر
-- فرشید ، Apr 30, 2009از نگاه ، کلام ،منطق و عمق دانش بهروز شیدا لذت بردم .
از جناب اقای پورمحسن بخاطر این مصاحبه متشکرم.
به نظرم در پاره ای از جاها جناب پورمحسن متوجه ی گفته ی اقای شیدا نمی شد .
سوال ها به فهم بهروز شیدا کمتر کمک می کرد.عمق ارتباط سوال و پاسخ کم رنگ بود .
عالی بود. از سخنان آقای شیدا بسیار آموختم. آقای شیدا نظریات بسیار منقحی و شفافی را مطرح کردند. به گمانم در انتهای گفت و گو، در تعریف عدالت و چالشی که سؤال پورمحسن برای شیدا ایجاد کرد، شاید اگر به جای "عدالت" از واژه ی "انصاف" استفاده می شد امکان این تنش و چالش کاهش می یافت و چه بسا از بین می رفت. وقتی منظور از "عدالت" نه اجرای عدالت، بلکه رعایت "عدالت" به معنای قیدی شخصی برای معامله با دیگران است، شاید واژه ی "انصاف" بیشتر با این معنا سازگار باشد.
-- مهدی ، May 1, 2009فهمیدن نقطه های کور یک متن اساس نقد جدید است. به راستی که بهروز شیدا در این زمینه کم نظیر است.
-- ferdosifar@hotmail.com ، May 1, 2009احمد
با تشکر از آقای شیدا بخاطر بیان زیبایشان در روشن کردن مفهوم نقد و همچنین ممنون از آقای پور محسن.
-- شهره ، May 2, 2009بحث قاره های وجود انسان خیلی جالب بود. سئوالی هم از آقای شیدا دارم: چند درصد منتقدان به رنج نویسنده حرمت میگذارند؟
-- عاطفه ، May 13, 2009نگاه بهروز شیدا به نقد ادبی کاملاً منحصر به فرد است. خود متن پاسخ های بهروز شیدا نشان می دهد که متن ادبی می تواند متنی درجه یک باشد. تنها مشکل این مصاحبه این بود که در بعضی جاها به نظر می آمد مجنبی پورمحسن متوجه پاسخ های بهروز شیدا نمی شود یا وانمود می کند که متوجه نمی شود.
-- آرش ، May 20, 2009با تشکر فراوان از آقای پورمحسن و آقای شیدا به خاطر این مصاحبه خواندنی.
-- jdkh ، May 20, 2009