تاریخ انتشار: ۲۲ شهریور ۱۳۸۸ • چاپ کنید    

انقلاب همچون يک جنبش فرهنگی

خمينی چگونه رهبر شـد؟

نوشتهء عبدی کلانتری

فايل صوتی ـ بخش اول
فايل صوتی ـ بخش دوم

فايل صوتی ـ بخش سـوم

فايل صوتی ـ بخش چهارم

فايل پی دی اف ـ برای چاپ

در پاييز سال ۱۳۶۸، يک نشريهء ويژهء بررسی های جامعه شناسی به نام «کنکاش ـ درگسترهء تاريخ و سياست» شمارهء ويژه ای به مناسبت دهمين سالگرد انقلاب بهمن پنجاه و هفت منتشر ساخت. سرمقالهء اين شماره {به قلم سردبير ـ ع. کلانتری؛ با مشورت شورای سردبيري: ع. ميرسپاسی؛ م. مشايخی؛ م. بروجردی؛ م. رضوی؛ س. ساعتچي} پرسش‌هايی را در بارهء ماهيت انقلاب بهمن و چگونگي ِ رهبری آيت الله خمينی مطرح ساخت که برخی از آنها شايد امروزه نيز ــ با توجه به بحران سياسی کنونی و نقش «جنبش حقوق مدنی و حقوق سياسي» مردم (همان جنبش سبز)ــ قابل مطرح کردن باشند.

خصلت انقلاب چه بود؟
در تلاطم روزهای انقلابی سال ۱۳۵۷، در آستانهء فروپاشي ِ کامل ساختارهای حکومتي ِ سلطنت در ايران، هنگامی که بر همهء نيروهای سياسی (به ويژه چپگرايان) مسلم شده بود که «وضعيت انقلابي» [با تعريف کلاسيک] فرارسيده؛ و در گرماگرم انديشيدن و عمل کردن به اشکال و شيوه های مؤثر مبارزه، اين نيروها هنوز پاسخی کامل به پرسش هايی که تعيين کنندهء سمت‌گيري ِ آيندهء آنها بود نـداده بودند.

خصلت اين انقلاب چيست؟ صف نيروهای ضدسلطنتی متشکل از کدام گروه‌های اجتماعی است؟ خواسته های متمايز هرکدام از اين گروه‌ها، قشـرها، و طبقات، و دلايل شرکت‌شان در انقلاب کدام است؟ انقلاب چه «مراحلي» را بايد طی کند تا بتوان آن را يک انقلاب «پيروزمند» ناميد؟

در کشاکش «انقلاب» و «ضـد انقلاب»، نقش افراد را چگونه بايد ارزيابی کرد، نقش شاه، خمينی، سرکردگان ارتش، و رهبران سازمان‌های سياسي ِ غيرديني؟

و بالاخره، «وظايف ما» در اين انقلاب کدام‌اند؟

در روزها و ماه‌هايی که از پي ِ زمستان ۵۷ آمد، به تدريج برای اين پرسش‌ها پاسخ هايی فراهم شد. اعتبار اين پاسخ‌ها در فراز و نشيب ده ساله [و اکنون سی ساله] تا چه حد پايدار ماند و تا چه ميزان ساقط شد؟

در تعيين «خصلت» انقلاب، سوآل اين بود که آيا جنبش انقلابی ۵۷ ادامهء منطقی و مکمل انقلاب ناکام مشروطه و جنبش ملی مصدقی است که می بايد به استقلال ملی، تشکيل دموکراسی پارلمانی، و حکومت قانون بينجامد؟ [يعنی کسب حقوق مدنی و سياسی متداول در دموکراسی های ليبرال] يا اينکه اين انقلاب می تواند و بايد فراتر از اين‌ها، به سمت «عدالت اجتماعي» و نظامی برابرخواهانه برود [در تفکر چپ: با سلب مالکيت از سرمايه داران وابسته و زمين داران بزرگ] و نظامی عادلانه برای «زحمت کشان» [مستضعفان، پابرهنه ها، «کوخ نشين ها»؛ يا «پرولتاريا و روستاييان»] برپا دارد؟

برای پاسخ دادن به اين پرسش، جدا از تمايلات و آرزوهای قلبی افراد، به تحقيقاتی جامعه شناسانه نياز داشتيم. بررسی هايی که به ارزيابی رشد سرمايه داری در ايران، فرهنگ سياسي ِ طبقات متوسط شهری، کارگران صنعتی و کشاورزی، و روشنفکران فنی، اداری، و کارمندان دولتی بپردازد و سـابقه، توان، و نفوذ سازمانهای سياسي ِ وابسته به اين گروههای اجتماعی را بسـنجد.

در چنين بررسی ای، می بايست نقش خاص اقتصاد نفتی، ويژگی های دستگاه سـياسي ِ حاکم (شاه)، نقش زمين‌داري ِ پيشاسرمايه‌داری (فئودالي)، نقش عشـاير و ايلات، مسايل مربوط به مليت‌های غيرفارس، نقش زحمت‌کشان فصلی و فقرزدگان ِ زاغه نشين، و بسياری مسايل ديگرهم روشن می شد. اما چنين تحليل های علمی ای در دسترس نبود؛ و جنبش در خيابان‌ها آغاز شده بود!

آنها که در جنبش اعتراضی شرکت کردند
کدام گروه‌های اجتماعی، و به چـه دلايلی، به جنبش اعتراضی در خيابانها پيوستند؟ برای پاسخ، آيا تأکيد اصلی می بايست بر علت‌های اقتصادی و تحليل طبقاتی استوار باشد (يعنی شکاف ميان فقير و غنی؛ تهي‌دستي ِ کارگران و نيمه پرولترها در برابر صنعت بزرگ)؟ يا اينکه علت های سياسی و فرهنگی و گروه ‌بندی های «غـير طبقاتي» نقش عمده تری داشتند (مثل ظلم و حق کشی در قبال حقوق مدنی و حقوق سياسی؛ همراه با اختناق و ارعاب پليس و ساواک؛ بی هويتی و بيگانگی جوانان شـهری؛ مطالبات دانشجويان و سرکوب روشنفکران، نقض حقوق زنان شهری، اجحاف بر حلبی نشينان ِ بی مسکن، سرکوب فرهنگي ِ اقليت های قومي)؟

کدام يک از اين گروه ها فعال تر و مصمم تر عمل کردند؟ کدام گروه‌ها ديرتر و به آرامی به جنبش پيوستند؟ و کدام ها عمدتاً از صحنهء انقلاب برکنار باقی ماندند؟

ماهيت بحران سياسی حاکميت
شکاف در ميان طبقهء حاکمه، و در پايه های رژيم، خود ناشی از چه عواملی بود؟ بن بست سياست های اقتصادی به دنبال ميلياردها دلار کسری تجارت خارجي؟ فرار سرمايه ها؟ مشکلات توزيع و کمبود کالاها؟ تورم، به ويژه در مواردی مانند مسکن و خواربار؟ يا تسـلط انگلي ِ يک ائتلاف حکومتی (خاندان شاه) بر بيشتر فعاليت های سرمايهء صنعتی و تجاری ــ و همزمان شکاف در داخل هيأت حاکمه، ميان دربار و فاشيسم رستاخيزی از يک سـو، وسرمايه داران ليبرال مآب از سوی ديگر؟

سياست های دولت های ايالات متحده و اتحاد شوروی در سقوط شـاه چه نقشی داشتند؟

نقش اسـلام در سرکردگی جنبش اعتراضي
اما شايد پيچيده ترين پديده، نقش اسلام شيعی و حضور قشرمعينی از روحانيت در پيشاپيش جنبش مردمی بود، و نـحوهء به دست گرفتن سرکردگي ِ اين جنبش به وسيلهء آنها!

پيش از انقلاب بهمن، در تاريخ معاصر ايران بارها روحانيت در جنبش هايی که عمدتاً غير دينی، ملی يا دموکراتيک، بودند شرکت کرده بود؛ مثل مشروطيت، جنبش جنگل، ملی شدن نفت، و جنبش خرداد ۱۳۴۲؛ اما اين مشارکت با تکيهء عمده بر کسبه و بازاريان صورت گرفت، يا آنکه درون ساختارهای حزبی ـ جبهه ای متداول، و مبارزه سياسی «از بالا» در کنار احزاب ملی؛ و در مواردی هم با تروريسم زيرزمينی (ترور حسين علی هژير و حسن علی منصور . . .).

در زمستان ۵۷ برای نخستين بار بخشی از روحانيت به رهبری آيت الله خمينی، با طرح شعار «حکومت اسلامي» (بعداً «جمهوری اسلامي»)، بدون استفاده از ارگان‌های رسمی حزبی يا ائتلافات جبهه ای با احزاب غيرمذهبی، بدون استفاده از سلاح و ارتش و قهر، با استفاده از تاکتيک ها، شـعارها، و شبکه هايی منحصر به فرد، توانست رهبری خود را در قلب و ذهن و باور همهء گروه های اجتماعی ــ نه تنها کاسب و بازاری، بلکه کارگر و کارمند و روشنفکر، زن و مرد و کودک و سالخورده، شـهری و روستايی ــ مستقر کند.

اين سـرکردگی (هژموني) چگونه به دست آمد؟ به اعتبار وجود شخص آيت الله خميني؟ به خاطر فقدان ديگر سازمانها و رهبران ملی شناخته شده و صاحب نام؟

آيا اين رهبری آن‌طور که برخی بعدها مدعی شدند «غصـبي» بود با توطئه و نيرنگ به دست آمد؟ آيا زحمت‌کشان، طبقهء متوسط، و روشنفکران غيرمذهبی همه «فريب خوردند»؟ آيا شعارها و برنامهء آيت الله خمينی و روحانيان ضدشاه همه «دروغ و پوچ» بود، يا اينکه همان بود که از پيش، از سال‌ها پيش در نوشته های آنها اعلام شده و دستور عمل آنها قرار داشت؟

آيا رهبری ثمرهء «بند و بست پشت پرده»ی روحانيت و ابرقدرت ها بود؟ يا ثمرهء سال‌ها مبارزهء مخفی و علني ِ ايدئولوژيک، تشکيلاتی، و تبليغ و ترويج سياسی از سوی متفکران مذهبی و روحانی در ارتباط با آيت الله خمينی در تبعيد؟

راديکاليسم جنبش و سازش ناپذيری آن در مراحل مختلف مبارزه، حتا در برابر حکومت نظامی و ارتش مسلح، را به چه چيز می توان نسبت داد؟ چه شد که مردم، مردم کوچه و بازار، و نه اقليتی انقلابي ِ حرفه ای، حاضر شده بودند حتا از جان خود بگذرند؟ پديده ای که بعدها در جريان جنگ ايران و عراق با ابعادی چندين برابر تکرار شد. تاکتيک های مبارزهء شبانه روزي ِ مردم تا چه اندازه خودجوش و فی البداهه بود و تا چه اندازه آگاهانه از جانب رهبری هدايت می شد؟ شـبکه های ارتباطی رهبری و مردم کدام بودند؟ پيام ها و شـعارها از کدام مجرا به نيروی مادی تبديل می شد؟ شـانس سـاير نيروهای سياسی (غير ديني) در به دست گرفتن قدرت چه بود؟

غيرمذهبی‌ها در انقلاب بهمن
جنبش چپ ايران در انقلاب بهمن به دنبال چه بود، چه وظايفی را پيش روی خود می‌ديد، و تحليل آن از قدرت دولتي ِ برآمده از انقلاب اسلامی چه بود؟ در جريان انقلاب، بخش بزرگی از جنبش چپ ايران که هسته های رهبری اش از درون مبارزه‌ی چريکی شهری بيرون آمده بود، و بخش ديگری که به فکر فعاليت سياسی ميان کارگران صنعتی افتاده بود، هنوز نمی‌دانستند آنچه در خيابان‌ها در حال رخ‌دادن است با تئوری‌ها و عمل ِ گذشته‌ی اين سازمان‌ها چه ارتباطی دارد. به عنوان سازمان‌های پيشاپيش مسلح و رزمی، در حاليکه با شجاعت در سنگرهای مبارزه‌ی روزانه با نيروهای شاهی می‌جنگيدند و جان می‌باختند، نمی‌دانستند که «پيشاهنگ» جنبش انقلابی اند يا آنکه جنبش آنها را به دنبال خود می‌کشاند.

همين ابهام باعث شد که در روزهای بحراني ِ آينده، وقت بسياری از نيروهای چپ به بازبينی و ارزيابي ِ «مشی چريکي» (يا برعکس «اکونوميسم کارگري») مشغول شود؛ و اين طبيعی بود. حاصل جمع‌بندی اين ارزيابی‌ها چـه بود؟ پايه گيری وسيع و رو به رشد سازمان‌های چريکی، به ويژه چريک‌های فدايی خلق و مجاهدين خلق، پس از انقلاب ناشی از چه بود؟ اگر جنگ انقلابی عليه سلطنت به درازا می‌کشيد آيا اين نيروها شانس بيشتری برای در دست گرفتن قدرت نمی‌داشتند؟ آيا در آن صورت «مشـی چريکي» که چنين سرمايه‌ی سياسی ای را سبب شده بود، مثبت تر ارزيابی نمی‌شد؟ چرا به فاصله‌ی کوتاهی پس از استقرار «جمهوری اسلامي»، اکثريت جنبش فدايی تسليم تفکر و مشـی حزب توده شد؟

مبارزه با ليبرال‌ها برای «قطع کامل نفوذ امپرياليسم»
پس از قيام بهمن، همه‌ی سازمانهای چپ ايران يک اصل را مسلم فرض می‌کردند و آن اين بود: برای پيروزي ِ يک انقلاب دموکراتيک، سقوط سلطنت به تنهايی کافی نيست بلکه بايد «امپرياليسم» را هم از ايران بيرون کرد. پس می‌بايست نشان کرد که کدام نيروها پس از سقوط سلطنت، انقلاب را تمام شده دانسته و مردم را به خانه هاي‌شان عودت خواهند داد، و کدام نيروها «تا قطع کامل نفوذ امپرياليسم» به مبارزه ادامه می‌دهند.

«قطع کامل نفوذ امپرياليسم» در چشم‌انداز چپ ايران به چه معنی بود؟ سلب مالکيت از سرمايه داران {به اصطلاح} «وابسته»، اخراج عمال و مستشاران آمريکايی، خروج از پيمان نظامی «سـنتو»، تصفيه‌ی کامل ارتش شاهنشاهی و «درهم شکستن بوروکراسی فاسـد دولتي» و مجازات سرکردگان آنها، دولتی کردن مالکيت شرکت‌های بزرگ، بانک‌ها، و ساير بنگاه‌های سرمايه داری، حل مسأله‌ی ارضی، و بالاخره تشکيل دولتی به نام «جمهوری دموکراتيک خلق». ويتنام و کوبا همچنان الگوهای اصلی و راهنمای برنامه و عمل سازمان‌های انقلابي ِ چپ ايران بودند.

اين سازمان‌ها که خود را نماينده، سخنگو، و «پيشاهنگ» طبقه‌ی کارگر ايران می‌دانستند، اما هنوز پيوندی جدی با اين طبقه ايجاد نکرده بودند، معتقد بودند تنها با رهبری نمايندگان «پرولتاريا»، يعنی خودشان، انقلاب به پيروزی واقعی می‌رسد. بنابراين، بخش عمده ای از مباحث آنها بر سر اين نکته بود که انقلاب چه می‌بايد باشد و نه آنکه چه هست: انقلاب دموکراتيک «توده اي» يا «دموکراتيک نوين» و به رهبری «پرولتاريا».

به تقليد از شعار بلشويک‌ها در انقلاب روسيه، بخشی از جنبش چپ ايران هم شعار «پيش به سوی ديکتاتوری دموکراتيک پرولتاريا و دهقانان» را می‌داد. غالب تحليل‌ها و ديدگاههای چپ ايرانی متأثر بود از مارکسيسم عاميانه‌ی استالينی يا مائويستی. علاوه برآن، همين تحليل‌ها نيز به شکل فورمول‌های کتابی عرضه می‌شد که از روخواني ِ آثار کلاسيک مارکسيسم ـ لنينيسم استخراج شده بود، آنهم با زبانی که اساساً ظرفيت روشن‌گری و تبليغ وسيع مردمی نداشت. مردم از زبان و اصطلاحات مارکسيسم روسی و چينی و کوبايی چيزی دستگيرشان نمی‌شد.

بر سر ماهيت رژيم اسلامی و «وظايف انقلابيان در قبال آن»، در درون هرکدام از سازمان‌های انقلابی چپ طيفی از ديدگاههای متفاوت وجود داشت و مدام صحبت از «مبارزه‌ی ايدئولوژيک» به ميان می‌آمد. عده ای آيت الله خمينی را نماينده‌ی «خرده بورژوازی مرفه» می‌دانستند؛ عده ای او را نماينده‌ی «خرده بورژوازی سـنتی عقب مانده»، يا «بورژوازی تجاری بازار»، يا نماينده‌ی «عناصر بی طبقه‌ی حاشيه نشين و لومپن پرولتاريا» می‌پنداشتند. بخشی از چپگرايان خمينی را سرکرده‌ی «يک کاست حکومتي» متشکل از روحانيت طرفدار ولايت فقيه می‌دانست.

عده ای هم بودند که آيت الله را فقط يک «مصلح اجتماعي» خطاب می‌کردند که آلت دست «بورژوازی وابسته» شده است. گروهی معتقد بودند از آنجا که {به اصطلاح} «ماشين دولتی سرمايه داری وابسته» دست نخورده باقی مانده، پس دولت و حاکميت اسلامی عوامل امپرياليسم هستند و بايد هرچه زودتر سرنگون شوند.

عده ای ديگر بحث می‌کردند که نهادهای انقلابی مسلح و شوراها که «از پايين» و در جريان انقلاب شکل گرفته بودند ارگانهای اصلی حکومت هستند، نـه ارتش و پليس و دستگاه اداری سابق. پس قدرت در دست «خرده بورژوازی راديکال» است که زير رهبری خمينی با امپرياليسم به نبرد برخاسته؛ اين عده می‌گفتند چون هنوز در ايران زمان برقراری «ديکتاتوری پرولتاريا» فرا نرسيده، پس «نيروهای بينابيني» هم می‌توانند انقلابی باشند؛ در اين مرحله (فقط در اين مرحله) خرده بورژوازی «متحد طبيعي» کارگران است. پس می‌شد به طور مشروط از «جناح ضد امپرياليست» روحانيت در مقابل «ليبرال‌ها» دفاع کرد.

اما بلافاصله تأکيد می‌شد که اتحاد پرولتاريا و خرده بورژوازی «موقتی و مشروط» است؛ پرولتاريا بايد به زودی بر «تزلزل و نااستواری خرده بورژوازي» غلبه کند و انقلاب را به پيروزی نهايی برساند. چنين استدلال می‌شد که چون خرده بورژوازی برنامه‌ی مستقل اجتماعی و اقتصادی ندارد، يا زير رهبری پرولتاريا (يعنی همين چپگرايان) قرار می‌گيرد، يا زير رهبری «بورژوازی وابسته»؛ و راه سومی در کار نيست. شـق اول که منتفی است؛ پس حکومت اسلامي ِ خرده بورژوا، چه بخواهد چه نخواهد، به «دامن امپرياليسم» بر می‌گردد و چپ ها بايد از هم اکنون به تدارک قيام بعدی بپردازند.

استالينيسم کهنه کار
در ميان اين همه سردرگمی نظری و ناروشنی در عمل، حزب توده فورمول‌های از پيش آماده و وارداتی خودش را داشت و ريش سفيدانه به چپ انقلابی توصيه می‌کرد که انقلاب را از «حرکت آخر» آن شروع نکنند: يعنی صف کوچک روشنفکری و کارگریِ خودشان يک طرف، و تمامی «توده‌ی ارتجاعي» در طرف ديگر. «توده ای ها» می‌گفتند بياييم و حساب‌گرانه توازن قوا را بسنجيم. عاقلانه آن است که «از درون» مبارزه کنيم. با بيشترين متحدان آغاز کنيم و بعد سرفرصت به يک يک دشمنان بپردازيم. پس، اول همه در جبهه‌ی همه خلقی عليه آمريکا و «ليبرال‌ها» می‌رزميم؛ همان ليبرال‌هايی که به جای نبرد ضدآمريکايی، «دموکراسي» را علم کرده اند تا مبارزه را از مسير خود منحرف سازند.

مگر نه اينکه هم اکنون «خط امامي»‌ها به سختی با ليبرال‌ها و آمريکايی ها درافتاده اند؟ مگر نه اينکه توده‌ی مردم از آنها پشتيبانی می‌کنند؟ مگر اين اقدامات رئوس برنامه‌ی «حداقل» خودتان نيست؟ پس فداييان و مجاهدين عزيز، چپگرايان انقلابي! سلاح‌ها را زمين بگذاريد، مشروعيت جمهوری اسلامی را به رسميت بشناسيد، رهبری آن را بپذيريد، با آن در هرزمينه ای همکاری کنيد (با شعار «اتحاد و انتقاد»)؛ تا به تدريج، در شطرنج سياست و مبارزه «از بالا»، وقتی جاپای خود را محکم کرديم، نوبت قدرت ما هم خواهد رسيد. فقط صبر داشته باشيد.

اما وقتی که توازن قوا در واقعيت امر چنين بی رحمانه عليه نيروهای مترقی و دموکرات بود چه می‌بايست کرد؟ در يک سو حاکميتی ارتجاعی و دارای وجهه‌ی مردمی (پوپوليستي)، و در سوی ديگر اقليتی روشنفکر، چپی يا ملی گرا و خواهان دموکراسی. چه می‌شد کرد؟ انقلابی ديگر؟ «تعميق مبارزه‌ی طبقاتي»؟ با کدام نيرو، با کدام امکانات؟ با رفورم و مبارزه‌ی قانوني؟ آيا حکومت بی رحم اسلامی مهلت مبارزه ء قانونی به کسی می‌داد؟

تحليل از ماهيت رژيم اسـلامي
در ميان تحليل‌های گوناگون چپ، چهار نظريه درباره‌ی ماهيت رژيم اسلامی از همه رايج تر بود:

۱) پس از قيام بهمن هيچ چيز عوض نشده، ساختارهای سرمايه داری وابسته به امپرياليسم دست نخورده مانده و اقدامات ضدآمريکايی رژيم فقط «خيمه شب بازي»ی عوام فريبانه است (چريک‌های فدايی خلق؛ طرفداران اشرف دهقاني)؛

۲) دولت جمهوری اسلامی «ملی و ترقی خواه» است زيرا از درون يک انقلاب بزرگ ضدامپرياليستی بيرون آمده، دارای مشروعيت است، با امپرياليسم در تضاد قرار دارد؛ حتا در رهبری آن جناحی «دموکرات انقلابي» وجود دارد که می‌تواند به «راه رشد غيرسرمايه داري» کشيده شود. به دنبال ضربه های مرگ‌بار سال ۱۳۶۰ عليه چپ‌گرايان، طرفداران اين نظريه «تئوری استحاله» را ارائه دادند. طبق اين تئوری، رژيم اسلامی در ابتدا مترقی و ضدامپرياليست بود اما به تدريج دچار استحاله‌ی راستگرايانه شد و جناح «واقع بين» آن، يعنی خمينی و «خط امام» تسليم امپرياليسم شدند (حزب توده؛ فداييان اکثريت؛ شاخه‌ی جداشده‌ی «کشتگري» ها)؛

۳) جمهوری اسلامی يک «ارگان سازش» است: خرده بورژوازی ضدامپرياليست در اتحادش با بورژوازی ليبرال (ليبرال‌ها)، به سازش کشيده شده و به زير قيادت آن درآمده و اکنون اين ارگان سازش، دست بالا را دارد. اين خمينی نيست که بر رأس قدرت نشسته بلکه عناصر بورژوازی طرفدار سرمايه داری وابسته دست بالا را گرفته اند (سازمان چريک‌های فدايی اقليت)؛ و

۴) رژيم جمهوری اسلامی رژيمی «بوناپارتيستي» است که روحانيت طرفدار ولايت فقيه به رهبری خمينی ــ به مثابه يک «کاست» حکومتی ــ ميان طبقات و اقشار مانور می‌دهد بدون آنکه «نماينده»ی هيچ کدام باشد؛ و تنها به حفظ قدرت خود می‌انديشد. برای حفظ اين قدرت، مجبور است نظام سرمايه داري ِ نفتی را هم بازتوليد کند. اين رژيم از همان لحظه‌ی به قدرت رسيدن سرکوبگر و فاشيست مآب بوده است (سازمان «راه کارگر»).

ارتجاع در درون انقلاب
اکثر سازمان‌های چپ انقلابی ايران در توضيح اينکه چگونه از درون يک جنبش بسيار بزرگ مردمی و انقلابی، يک رهبری ارتجاعی بيرون آمد، آنهم رهبری ای که مورد قبول و حمايت قلبی مردم، و برخوردار از مشروعيت نزد آنها بود، هيچ گاه به اين نتيجه نرسيدند که خصلت ارتجاعی و فاشيستی در درون خود جنبش توده ای وجود داشت. نشانه هايی از اين واقعيت را آنها گهگاه به عنوان «توهم توده ها» يا «گيج سری و اوهام» مردم انقلابی در قبال روحانيت شيعی توضيح می‌دادند.

بسياری از مبارزان چپ و روشنفکران مترقی باور داشتند (و هنوز دارند) که سرکوب آنها نه توسط اسلامگرايان راستين، بلکه اقليتی از پاسداران مسلح و لومپن‌های حزب اللهی صورت گرفته؛ و ساير مردم محروم، به ويژه کارگران صنايع، مدافع ديدگاهها و برنامه های غيردينی ايشان بودند. اين خود توهمی پوپوليستی در ميان چپگرايان لاييک بود. چپگرايان مدرن و دانشجويان نمی‌توانستند قبول کنند که «توده» (مالتی تود) می‌تواند خرافی و خطرناک باشد.

به خاطر خصلت کاريزماتيک و فرهمندی رهبری جنبش مردمی، که از حمايت معنوی، ايمانی، و حتا خرافی مردم برخوردار بود، اين رهبري ِ شيعی توانست در جريان انقلاب و در فردای قيام بهمن، به طور سيستماتيک سازمان‌های دموکراتيک صنفی و سياسی، نهضت‌های زنان، دانشجويان، روشنفکران، و اقليت‌های قومی و دينی را نابود کند. اين کار با سهولت انجام نشد، اما متأسفانه حمايت بخش بزرگی از مردم مسلمان، يا دست کم پذيرش بی طرفانه‌ی اکثريت آنها را پشتوانه‌ی خود داشت.

می‌توان به عنوان جنبه ای از اين فرهنگ سياسی در روان جمعی مردم، به واقعيت به بندکشيدن زنان در حجاب اسلامی ــ کنترل بدن زنان ــ و سکوت توأم با رضايت اکثر مردان مسلمان اشاره کرد. تراژدی «ما» به عنوان نيروهای روشنفکر و چپ ايران، در حقيقت تراژدی بی ارتباطي ِ تجدد خواهان و روشنفکران مدرن با جامعه‌ی سـنتی بود. سازمانهای چپ و سوسياليست نخست تاکتيک‌های مبارزه را (مشی چريکي) به نحوی گزيدند که آنها را از حرکات آرام صنفی و دموکراتيک شهری (پيش از اوج گيری انقلاب) جدا می‌کرد؛ زبان روشنفکرانه‌ی آنها که از کتابها و جزوه ها گرفته شده بود با آگاهی مردم ارتباط نمی‌گرفت؛ آنها فرهنگ شفاهی و زنده‌ی مردم را ناديده گرفته، در عوض فرهنگ نامه‌ی جزوات سياسی را آيه وار موعظه می‌کردند و به اين ترتيب «بيگانه» باقی می‌ماندند.

انقلاب همچون جنبش فرهنگي
نيروهای سازمان يافته‌ی چپ ايران هيچ‌گاه به انقلاب به عنوان يک جنبش فرهنگی ـ سياسی ننگريسته بودند، بلکه هميشه به نحوی ابزاری آن را در مقطع وضعيت انقلابی، يعنی لحظه‌ی تسخير قدرت سياسی مورد توجه قرار داده بودند. آنها همه‌ی استراتژی و تاکتيک خود را برای چنين لحظه ای، و يا احياناً جنگ درازمدت توده ای با نيروهای سلطنتی، تدارک ديده بودند.

بايد دانست هرچند خود انقلاب حادثه ای مقطعی، معطوف به قيام خيابانی و کسب قهرآميز قدرت سياسی است، اما روند کسب سرکردگی آن به قابليت‌های سياسی و فرهنگي ِ يک نيرو در سال‌های پيش از انقلاب بستگی دارد. آنچه باعث شد فقها و قشر روحانی بتوانند در انقلاب ايران سرکردگی خود را تثبيت کنند، نـه نيروی نظامی آنها و نه چالاکی تاکتيکی شان در روز قيام، بلکه شبکه‌ی سـنتی دستگاه های فرهنگی آنها و زبان سياسي ِ برآمده از فولکلور دينی، و همچنين وجود رهبری کاريزماتيک (فرهمندي) خمينی بود.

سازمان‌های ملی غيردينی و دموکراتيک که سنت جنبش مصدقی را پشت سر داشتند نيز به دلايل مختلف نـتوانستند نقش مهمی بازی کنند؛ از جمله رفورميسم در دوران انقلابی، توهم نسبت به مذهب شيعه و روحانيان، جاه طلبي ِ مشارکت در قدرت (قدرت شاه و قدرت خميني)، نداشتن رهبرانی با نفوذ اجتماعی، و فقدان جاذبه‌ی فرهنگی برای مردم محروم، پابرهنگان، و فقرای شهری.

نيروهای چپ ايران که به طور غريزی نسبت به انحصارگري ِ شيعی و شعارها و اعمال ضدچپ حکومت واکنش نشان می‌دادند، علاوه بر عامل کمبود کادرهای باتجربه‌ی سياسی، به دلايل ايدئولوژيک نيز خصلت فاشيستی جنبش اسلامی را درنيافتند. دلايل ايدئولوژيک اينها بودند: نخست، وجود پوپوليسم (خلق گرايي) در ايدئولوژی چپ که هر حرکت توده اي ِ ضدشاهی را، بی توجه به سمت و سو و سرکردگی آن، گرامی می‌داشت. دوم، مارکسيسمی عاميانه که طبق آن هرنيروی «ضدامپرياليست» را به نحوی مترقی و متحد چپ به شمار می‌آورد. و سرانجام، شايد مهمتر از هرچيز، حساسيت کم در برابر نقض دموکراسی، به خاطر سنت استالينيستي ِ چپ ايران.

به خاطر همين عوامل، فاشيسم بومی گرای ضدامپرياليستی ــ که پيش از آن در قالب پول پوتيسم، بعثيسم عربی، جنبش امل و فداييان اسلام و نظاير آنها خود را نشان داده بود و اين بار در قالب حزب الله خط امامی ــ هنوز پديده‌ی شناخته شده ای نبود. تنها تعداد انگشت شماری از روشنفکران مارکسيست در نشرياتی نظير «رهـايي»، «اتحاد چپ»، و «سلسـله بحث‌های راه کارگر» اهميت اين پديده را دريافته بودند.

اما اگر همه‌ی نيروهای سازمان يافته‌ی چپ از همان ابتدا نيز پنداشت روشن و واقع‌بينانه ای از انقلاب اسلامی، رهبری، و دولت آن می‌داشتند، راه مبارزه چه می‌توانست باشد؟ به دست گرفتن سلاح و مبارزه از طريق هسته های مسلح و خانه های تيمي؟ پناه بردن به ميان اقليت‌های قومی در کردستان، ترکمن صحرا، بلوچستان، و آغاز جنگی درازمدت و فرسايشي؟ توطئه های نظامی و کودتاگري؟ يا با توجه به توازن منفی قوا، تلاش برای تشکيل ائتلاف بزرگی از همه‌ی نيروهای ضد حکومت اسلامی با برنامه‌ی عمل دموکراتيک و ملی برای دفاع از آزادی‌های سياسی و حقوق مدنی، افشـاگری آرام سياسی، مبارزه‌ی قانونی و رفورميسم؟ می‌توان گفت همه‌ی اين راه ها آزمون شد و، چـه تلخ، همه به شکست انجاميد.

دين خويی در برابر فرهنگ ليبرالي
شکست انقلاب دموکراتيک در ايران و برآمدن فاشيسم اسلامی از درون آن بسياری از روشنفکران سکولار و چپ را به اين نتيجه رساند که يک انقلاب اجتماعی بايد يک جنبش فرهنگی ـ سياسي ِ وسيع را پشتوانه‌ی خود داشته باشد، و گرنه در مبارزه‌ی احزاب و سازمان‌ها برای کسب قدرت، تمايلات ديکتاتوری و ضددموکراتيک حتا چپ انقلابی را هم در برخواهد گرفت. فرهنگ در اين تعبير نه تنها به خصلت‌های امروزين سنت به عنوان زيرساخت رفتار اجتماعي ِ مردم اشاره می‌کند، بلکه ساير جنبه های زندگی هرروزه‌ی گروه های اجتماعی، اخلاقيات جمعی، آداب کسب و کار، چگونگی ترتيبات فضای زيستی و سکونت آنها، تلقی گروه های اجتماعی از «زندگی خوب»، «سعادت»، «عدالت»، نحوه‌ی انتقال اطلاعات در افواه و افکار عمومی، فولکلور يا هنرهای مردم پسند جديد، محتوای رسـانه های گروهی، فهم روابط قدرت در سطوح غيرسياسی، مشاورت و مشارکت در سطوح محلی زندگي ِ روزمره، و تضادهای ناشی از برخورد سنت‌ها با فرهنگ متجدد و مدرنيت غربی را شامل می‌شود.

بخشی از نيروهای سکولار و چپ که نکات بالا را برای مبارزه‌ی سياسی بی اهميت می‌دانند، معتقداند در کشورهای توسعه نيافته، با خيل جمعيت روستايی و حکومت‌های سرکوبگر و وابسته به غرب، فرصت و امکان فعاليت‌های سياسی و فرهنگی آزاد وجود ندارد؛ کارزار روشنگرانه و کسب مشروعيت در ميان مردم ــ همانند دموکراسی‌های غربی ــ امکان پذير نيست. بنابر اين، استراتژی تحول سياسی نمی‌تواند متأثر از کسانی چون آنتونيو گرامشی باشد که نقش ويژه ای برای جامعه‌ی مدنی و کارکنان فرهنگی و روشنفکران قايل بود. طبق اين ديد، «مشروعيت» و سرکردکی فرهنگی تنها پس از کسب قدرت به دست می‌آيد.

تأکيد بر جنبش فرهنگی در تئوری و استراتژی، الزاماً به معنی نفی تعين‌های اقتصادی و مبارزات طبقاتی يا حزبی نيست. همين طور می‌دانيم زمانی که سرکوب و اختناق به شيوه‌ی اصلي ِ حکومت تبديل می‌شوند، ديگر استراتژی های «ليگاليستي» (در چارچوب قانون موجود) اثری نخواهند داشت. هدف از تأکيد بر جنبش فرهنگی روشنگرانه، دخالت در دو سطح از فعاليت سياسی است: در سطح اخص غنی کردن فرهنگ سياسی و تئوريک روشنفکران («اينتلی گن سياي» سکولار)؛ و در سطح وسيع تر، تحول و دموکراتيزه کردن فرهنگ سياسي ِ عامه‌ی مردم که روشنفکران، رسانه ها، و سازمانهای دموکراتيک واسطه‌ی تماس با آنها هستند. اگر چنين کوششی ثمر دهد، در آينده از خطر نخبه پروری و استالينيسم، يا برعکس خطر پوپوليسم کور کاسته می‌شود، پوپوليسمی که رهبران دموکرات را در می نوردد و «دماگوگ» ها و عوام فريبان و شيادان را بر سر کار می‌آورد. //

منبع:
کنکاش ــ در گسترده‌ی تاريخ و سياست؛ دفتر پنجم، پاييز ۱۳۶۸، سپتامبر ۱۹۸۹.


Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

ممنون از این مقاله پربار.
به نظرم باید بر خصلت غیردموکراتیک، و حتی ضددموکراتیک، گروه های چپ تاکید بیشتری می کردید. این گروه ها به همان اندازه اسلام گرایان طرفدار خمینی انحصار طلب بودند و حتی بین خودشان و در میان خودشان خشونت زیادی جریان داشت. آنها هم آماده کشتن و کشته شدن بودند. کل جامعه نیاز به زمان بیشتری داشت که اهمیت قواعد بازی دموکراتیک را دریابد. بخش هایی از این گروه ها هنوز از کل جامعه ایران در فهم اهمیت دموکراسی عقب تر هستند.
با تشکر.

-- محمد ا ، Sep 13, 2009

ممنون اقاي كلانتري عزيز مثل هميشه عالي بود ومفيد
اگر ميشود مقاله اي راجع به تفكر جهان سوم گرايي وچه بود ان چه در غرب وچه در ايران بنويسيد ويا اگر كتاب يا مقاله سراغ داريد معرفي كنيد با تشكر

-- hadi ، Sep 14, 2009

با سلام!
بحث جالبی را مطرح کرده اید.مسئله انقلاب 57
مشگل فقر فرهگنی است.که جامعه ماهمچنان با آن در گیر است.آیا در مورد انقلاب
57 کار تحقیقی غمیقی انجام شده است؟نه!
جرا؟عمق فاجعه در همین جاست!ما نمیدانیم که نمیدانیم!و تا سطح آگاهی و فرهنگ جامعه
بالا نرود ما همچنان محکوم به در جا زدن خواهیم بود!

-- lمانی ، Oct 5, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)