خانه > نيلگون > فرهنگ > تئوری ادبی و روش تاريخنگاری | |||
تئوری ادبی و روش تاريخنگارینوشتهی لين هانت روژه شارتيه مدافع «تعريفی از تاريخ است که در وهلهی نخست نسبت به نابرابریها [ی اجتماعی] در بهرهگيری از ماتريالها و اعمال جمعی و مشترک [منابع و طرز رفتار موجود در اجتماع] توجه نشان دهد.»(۳۳) شارتيه با پيشنهاد اين روش که توجه را از [همگنيي] کمونيته به سمت اختلاف درونيی آن برمیگرداند، عملاً تأثيری را نشان میدهد که از جامعهشناس معروف فرانسوی پيير بوردو گرفته است. پيير بوردو مـُدل تبيين مارکسيستی از زندگی اجتماعی را از طريق توجه بسيار بيشتری به نقش فرهنگ بازمیآفريند. با آنکه او تأکيد دارد، «شيوهی تظاهر فرهنگيای که مختص يک نوع توليد فرهنگی است همواره وابسته است به قوانين بازار، بازاری که در آن اين تظاهرات صورت میگيرد»، اما وی توجه ويژهاش را به سمت پردهبرداشتن از «منطق ويژه»ی «کالاهای فرهنگي» معطوف میکند. جنبهی مهم در اين منطق ويژه، راهها و وسايلی است که توسط آنها مصالح فرهنگی مورد بهرهبرداری قرار میگيرند. اکنون که کتاب بسيار مهم بوردو به نام «تشــخص» [و ساير آثار او] به انگليسی ترجمه شده، احتمالاً شاهد تأثير روزافزون او بر تاريخنگاران فرهنگی خواهيم بود.(۳۴) روژه شارتيه تأکيد میکند که تاريخنگاران فرهنگی برای جايگزينيی يک تئوريی تقليلگرا که فرهنگ را بازتابی از واقعيت اجتماعی میداند، نبايد به دامن تئوريی تقليلگرای ديگری بيفتند که فرض میگيرد مناسک و ديگر شکلهای کنش نمادين به سادگی بيانکنندهی يک معنای مرکزی، همبسته، و مشترکاند. همچنين آنها نبايد فراموش کنند که تکستهای مورد بررسی آنها از راههای گوناگون و به طرز انفرادی بر خوانندهی متن اثر میگذارد. اسنادی که کنشهای نمادين (سمبوليک) گذشته را توصيف میکنند، تکستهای بيطرفی نيستند که از اين سوی آنها شفاف بتوان همه چيز را در آن سو ديد، بلکه به قلم مؤلفانی با مقاصد و استراتژیهای مختلف نوشته شده اند، و تاريخنگاران فرهنگ برای قرائت اين متون بايد استراتژی معين خودشان را طرح بريزند. تاريخنگاران هميشه به اسنادی که در اختيار داشتهاند با ديد انتقادی نگاه کردهاند و همين بايد بنياد روش تاريخی باشد. شارتيه از اين فراتر رفته و روشی از نقد اسناد را تجويز میکند که مبتنی بر نوع تازه ای از خوانش متون تاريخی است. او نمونهای میآورد، با تأکيدی که بر اختلاف درونی [ و نه همبستگی درونـ متني] دارد، و آن نمونه پيشگفتار متنی از سدهی شانزدهم به نام «سـِلِستينا» [متنی نمايشی و تراژی کميک] است. شارتيه نشان میدهد که معنی متون در اوايل عصر مدرن در اروپا بستگی به عوامل متفاوتی داشت از جمله سن خوانندگان يا نوآوریهای حروفنگاری [طرز و فورمت چاپ متن] مثلاً در مواردی که برای اجرای صحنهايی اين متون تغييرات چاپی لازم میشد. توجه اصلی او به رابطهی مثلثی ميان متن آنگونه که مؤلف آن را تصور کرده، و آنگونه که ناشر آن را چاپ زده، و آنگونه که خوانندهای خوانده (يا شنيده) ، باعث میشود که تمام پنداشتهای پذيرفتهشدهی تاريخ فرهنگی مورد شک قرار گيرند، به ويژه دو شاخه کردن فرهنگ به فرهنگ عوام و فرهنگ خواص (يا تحصيلکردگان). برخلاف روژه شارتيه، بيشتر تاريخنگاران فرهنگ از به کارگيريی مستقيم تئوری ادبی پرهيز میکنند. دو استثناء در اين مورد که کارشان نزديکی بسياری با تئوری ادبی دارد عبارتاند از هـِيدن وايت و دامينيک لاکاپرا. رويکردهای ادبی به متون باعث شده که آثار اين دو نفر محدودههای تاريخنگاری فرهنگی را گستردهتر کنند، هرچند که باز هم اين نوع کارها هنوز در حاشيهی جريان اصلی قرار دارد. تصادفی نيست که، در آمريکا، تأثيرگيريی ادبی نخست در پهنهی تاريخ فکری پديد آمد و بر آن نوع اسنادی متمرکز شد که «تکست» به معنای ادبی میتوان تلقيشان کرد، در حاليکه تاريخنگارانی که با اسنادی بدون شباهت به کتاب يا متون ادبی کار کردهاند تئوری ادبی را چندان مربوط به حوزهی کارشان ندانستهاند. نوشتههای هـِيدن وايت و دامينيک لاکاپرا، در عين حال، نشان دهندهی تفاوتهای مهمی در تأکيد اصليی آنها است ــ وايت خود را به ميشل فوکو و نورتروپ فرای نزديک میبيند، ولی لاکاپرا به ميخائيل باختين و ژاک دريدا نزديکتر است. بايد توجه داشت که دستهای از تئوریها به عامل پذيرش يا قرائت متون توجه دارند و دسته ای ديگر به عامل توليد يا نوشتن متن. دستهای بر وحدت و انسجام معنی در متن تأکيد میکنند و دستهای ديگر بر بازيی اختلاف درونی و راههايی که توسط آنها متون به نحوی عمل میکنند که هدفهای ظاهريشان توسط خود آنها واژگون میشود. (۳۵) همانطور که کليفورد گيرتز و مارشال سالينز دو قطب را در نوشتههای انسانشناختی شکل میدهند ــ گيرتز با تأکيد بر وحدت، سالينز بر اختلاف درونی ــ همانطور هم نقد ادبی به دو رويکرد تقسيم میشود: به گفتهی فردريک جيمسون اين دو رويکرد عبارت اند از، «تفسير سـنتی که هنوز میخواهد بداند متن چه معنيای در بر دارد، و نوعهای تازه تر تحليل که . . . میپرسند متن چطور کار میکند» (به ويژه ساختارزدايی که رويکردی انتقادی است به متون و با کار ژاک دريدا ملازم است).(۳۶) نوع اول به وحدت و نوع دوم به اختلاف درونی توجه نشان میدهد. در «تفسـير» متن، وحدت زمانی امکانپذير میشود که، به قول جيمسون، «با يک عمل تمثيلوار (آلهگوريک) تکست به طور سيستماتيک، برحسب يک راهنمای غالب يا «وجه در تحليل نهايی تعيين کننده»، بازنويسی شود.» با همين استدلال میتوانيم بگوييم در آثار ناتالی زيمون ديويس و ای پی تامسون، مناسک خشونتبار میتوانند به نحوی قرائت ــ يا «بازنويسي» ــ شوند که همچون تمثيلهايی برای وجود کمونيته به شمار آيند [کمونيته = جامعهی همبسته با ارزشهای مشترک]. درست همين عمل تمثيلی کردن است که در نقد ادبی مورد اعتراض جيمسون واقع میشود. او مینويسد، «کم شدن اعتبار تفسير متن، همزمان به معنی کماعتباريی تمثيل (آلگوری) هم هست.»(۳۷) با وجود اين، جيمسون نتيجه میگيرد که تنش ميان تحليل آنچه که تکست معنی میدهد و آنطور که تکست عمل میکند، تنشی است ذاتيی خود زبان.(۳۸) وحدت بدون وجود نوعی از اختلاف درونی ممکن نيست و ، برعکس ، اختلاف درونی هم قابل درک نيست مگر اينکه تصوری از وحدت کلی داشته باشيم. بنابراين، تاريخنگاران فرهنگی مجبور به انتخاب يکی از اين دو نيستند (يا اينکه واقعاً دستشان در انتخاب بسته است) ــ انتخاب ميان وحدت و اختلاف درونی، ميان معنی [ی به تفسير درآمده] و عملکرد (فونکسيون)، ميان تفسير متن و ساختزدايی از آن. درست همانطور که تاريخنويسان مجبور نيستند ميان جامعهشناسی و انسانشناسی، يا ميان انسانشناسی و تئوری ادبی، فقط يکی را برگزينند، همانطور هم مجبور نيستند يکبار برای هميشه ميان استراتژیهای تفسيريی مبتنی بر استخراج معنی از يک سو، و استراتژیهای ساختزدايانهی مبتنی بر کشف شيوههای توليديی متن از سوی ديگر، يکی را انتخاب کنند. تاريخنويسان مجبور نيستند به نحو يکجانبه با کليفورد گيرتز يا پيير بوردو، يا نورتروپ فرای يا ژاک دريدا، يکصدا شوند. [بخش بعد: معضل بازنمايی (بازتاب يا انعکاسی واقعيت) در زبان تاريخنگارانه ـ اینجا کلیک کنید]
The habitus is not only a structuring structure, which organizes the practices and perception of practices, but also a structured structure: the principle of division into logical classes which organizes the perception of the social world is itself the product of internalization of the division into classes. هبيتوس نه تنها ساختاری است که خود توليد ساختار میکند، يعنی اعمال، و پنداشتها را در مورد آن اعمال، سازمان میدهد، بلکه همچنين ساختی است که به عنوان ساختار خود توليد شده است (ساختی که ساختاری شده): اصل تقسيم به طبقات ِ منطقی [طبقهبندی مبتنی بر منطق] که باعث سازماندهی به پنداشت افراد از جهان اجتماعی است خود به نوبهی خويش محصول باطنی شدن تقسيم به طبقات اجتماعی است. [مترجم: هبيتوس در کار بورديو، رابطهی بسيار دشوارفهم ِ عمل آگاهانه را با ساختار عينی، و تعـیّن دوسويهی هرکدام را برمیرسد بدون آنکه با کاهشگرايی، به يکی از دو قطب اين ديالکتيک تمايل نشان دهد.] نگاه کنيد به:Pierre Bourdieu, Distinction, (Cambridge, Mass.,1984) pp. XIII, 1, 170. نقل قول بالا به خوبی رابطهی بوردو را با مارکسيسم نشان میدهد: هبيتوس هم از سوی جهان اجتماعی معين شده است و هم خود تعيين کنندهی پنداشتهای ما از آن دنيای اجتماعی است.۳۵- برای بررسی کوتاه تئوریهای ادبی که اکنون رونق دارند رجوع کنيد به کتاب تری ايگلتون، در اينجا: Terry Eagleton, Literary Theory: An Introduction (Minneapolis, 1983). ترجمهی فارسي: پيشگفتاری بر نظريهی ادبی ـ ترجمهی عباس مخبر، نشر مرکز.۳۶- نگاه کنيد به کتاب کلاسيک فردريک جيمسون (ناخودآگاه سياسي)، در اينجا: Fredric Jameson, The Political Unconscious: Narrative as a Socially Symbolic Act (Ithaca, NY, 1981), p. 108. ۳۷- همان، ص ۵۸ ۳۸- همان، صص ۱۰۸-۱۰۹ در اينجا مجال نيست که مفصل راجع به آثار جيمسون، که نوع خاصی از نقد مارکسيستيی پساـ ساختارگرا است اظهار نظر کنيم. در تاريخنگاری هنوز ديدگاههای جيمسون تأثيری برجا نگذاشته است. ×
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
آقای کلانتر گرامی، گفته شده و شاید باید تکرار شود که بسیاری سئوالات ذهنی من با کمک شما پاسخ یافت. گمان نکنم در طول حیات آموزندگان خود را فراموش کرده باشم. چه با روش مستقیم، چه غیر مستقیم و یا بخصوص خصمانه.
-- بدون نام ، Apr 15, 2009برای من حتا در شرایط سخت و آغشته به سوء تفاهم بسیاراحترام برانگیز بوده اید. و این با تفکیک از احساس قلبی بوده.
این تاثیر پذیری کما بیش از سایر همکاران رادیو زمانه نیز صدق میکند.
علنی است که از وبلاک نویسی سر باز زدم و « ناجور وصله » دردسر ساز بوده ام.
سایر تفاوت ها به ساختار تربیتی و تجربی و در نتیجه شخصیتی مربوط میشوند.
به دلایل فوق شرکت ام در برنامه ها مسئله سازند.
از طرف دیگر گیرنده گی بدون بازده در محیطی که مشارکت خواه است، نه برای خودم قابل قبول است و نه برای دیگران توجیح پذیر.
گرچه برایم دردناگ میباشد، لااقل برای مدتی از این استفاده ی مجانی کناره میگیرم.
لازم به ذکر است که سهم خود را در اشتباهات فراوان و پیچیده و دردسر ساز نادیده نمیگیرم و از انجام غیر ارای شان عذرخواهم.
من نیاز به فرصت کافی برای بازنگری دارم.
لطفا سپاس فراوانم را بپذیرید
با احترام
دوستدار