خانه > نيلگون > فرهنگ > چرخش از اقتصاد به فرهنگ در روش تاريخنگاری | |||
چرخش از اقتصاد به فرهنگ در روش تاريخنگارینوشتهء لين هانت اما در سالهای اخير درست همان الگوهای توضيحی که بيشترين سهم را در رشد تاريخ اجتماعی داشتند خود دچار تحولی اساسی و بزرگ شدند زيرا مارکسيستها و طرفداران مکتب آنال به طور فزايندهای به تاريخ فرهنگ توجه پيدا کرده اند. چرخش به سمت فرهنگ در تاريخنگاری مارکسيستی از همان ابتدا در کار «ای پی تامسون» دربارهی طبقهی کارگر انگلستان مشهود بود. تامسون صريحاً استعارهی «زيربنا ـ روبنا» را مردود شمرد و توجهاش را وقف مطالعهی «وساطتهای فرهنگی و اخلاقی و روحي» يا «شـيوههايی که تجارب مادی در عمل به کارگرفته میشوند . . . يعنی شيوههای فرهنگي» مبذول داشت(۱۱). در کتاب معروفاش به نام «شکلگيری طبقهی کارگر انگلستان» او آگاهی طبقاتی را چنين توصيف میکند: «نحوهای که اين تجارب [در روابط توليد] برحسب ويژگیهای فرهنگی تحقق پيدا میکنند: تبلور يافته در سنت ها، نظامهای ارزشی، انگارهها و شکلهای نهادی شده.» هرچند کتاب ای پی تامسون بحثها و درگيریهای فراوانی را در ميان مارکسيستها پديد آورد، و بسياری از آنها تامسون را متهم کردند که به ارادهگرايی و ايدهآليسم گرايش دارد، با اين حال اين اثر در ميان تاريخنويسان جوانتر از وجهه و منزلت مهمی برخوردار شد(۱۲). يکی از جالبترين چرخشهای تاريخنگاران مارکسيست به سمت فرهنگ، توجه روزافزون آنها به زبان است. در سال ۱۹۸۰، دبيران نشريهی «هيستوری ورک شاپ» (کارگاه تاريخ) در يکی از سرسخنهای خود تحت عنوان «زبان و تاريخ» اذعان نمودند که «زبانشناسی ساختاري» دارای تأثير مهمی شده است (اصطلاح «زبانشناسی ساختاري» در اينجا نادرست به کار رفته ولی به هرحال توجه به نقش و اهميت زبان را میرساند.) آنها چنين بحث کردند که توجه به زبان میتواند انتقادی باشد از «تئوریهای انعکاسی شناخت» و اين توجه به زبان، بر کار «تاريخنگاران سوسياليست» ــ با توجهی که به کارکردهای نشانهشناختی (سميوتيک) زبان میکنند ــ تأثير خواهد گذاشت(۱۳). کتاب ويليام سـيوئل دربارهی زبان موقعيت کار و کارگری در ميان طبقهی کارگر فرانسه يکی از معروفترين محصولات اين علاقه به زبان در رشتهی تاريخ فرانسه است(۱۴). اما بيشتر تاريخنگاران مارکسيست با تمام توجهی که به عملکردهای «روبنايي» پيدا کردند، در عمل فقط همان الگوی بنيادی مارکسيستی را تعديل نمودند بيآنکه از آن فراتر بروند. به قول ای پی تامسون، «تجربهی طبقاتی به ميزان زيادی توسط روابط توليديای که انسانها در آن زاده میشوند ــ يا بدون ارادهی خود در آن وارد میشوند ــ تعيين میشود.»(۱۵) در کتابی راجع به تاريخ و زبانشناسی که آگاهانه میخواهد مارکسيستی باشد، رژين روبن مدعی شد که گفتار (ديسکورس) سياسی وقتی قابل فهم میشود که ما به سطح «فراـ زباني» تجربه رجوع کنيم، يعنی تجربهی روابط اجتماعيی توليد(۱۶). بنابراين، در الگوهای مارکسيستی تجربهی اجتماعی برحسب تعريف [بر فرهنگ و زبان] تقدم پيدا میکند. در ميان مارکسيستها، مهمترين استثنا بر اين تمايل در حقيقت قاعده را ثابت میکند. اين استثنا مجموعه مقالات سنتشکن و راهگشای «گارت ستدمن جونز» به نام «زبانهای طبقه» بود که در آن او سعی کرد کمبودهای روش مارکسيستی را جبران کند. در بحث مربوط به زبان طبقاتی چارتيستها در انگلستان، او مشاهده میکند که، «چيزی که به اندازهی کافی مورد پرسش قرار نگرفته اين است که آيا بايد اين زبان را فقط بيان سادهی آن آگاهيای دانست که به يک طبقهی معين يا يک گروه اجتماعی و حرفهای نسبت داده میشود و با آن منطبق میگردد [يا چيزی اساسيتر و قائم به ذاتتر]؟» به همين نحو او تامسون را مورد انتقاد قرار میدهد برای آنکه تامسون، «رابطهای نسبتاً مستقيم ميان هستيی اجتماعی و آگاهيی اجتماعی فرض میگيرد و در نتيجه جايگاه مستقلی برای زمينهی ايدئولوژيک کاربرد زبان قايل نيست ، زمينهای که در آن يکدستيی زبان ويژهی يک طبقه را میتوان درک کرد.» اما با نشان دادن اهميت سنت ايدئولوژيک راديکاليسم و اهميت خصلت متحول و سياست های در حال تغيير دولت، ستدمن جونز در حقيقت از يک تحليل مارکسيستی [متعارف] دوری میگزيند. همانطور که خود او در مقدمه اش مینويسد، «بنابراين ما نمیتوانيم زبان سياسی را به نحوی مورد بازشناسی قرار دهيم که گويی از طريق آن میتوانيم به يک نمای متقدمتر و ماديتر منافع [طبقاتي] برسيم، به اين دليل که خود ساختار گفتاريی (ديسکورسيو) زبان سياسی است که اصولاً در وهلهی نخست منافع مادی را تعريف میکند و قابل تصور میسازد.»(۱۷) آيا میتوان چنين جابجاييی بنياديی برنامهی کار مارکسيسم را باز هم مارکسيستی تلقی کرد؟ به مبارزه خواندن مُدلهای قديمی در مکتب آنال نيز به همين نحو خصلت راديکال داشته است. هرچند که تاريخ اقتصادی، اجتماعی، و جمعيتشناختی هنوز در نشريهی «آنال» جای اول را به خود اختصاص میدهد (بيش از نصف مقالهها از سال ۱۹۶۵ تا ۱۹۸۴) اما تاريخ فکری و تاريخ فرهنگی بلافاصله مقام دوم را داشته است (حدود ۳۵ درصد از تمام مقالات، در مقايسه با ۱۱ تا ۱۴ درصد مقالات مربوط به تاريخ سياسي)(۱۸). اما به مرور، نسل چهارم تاريخنگاران مکتب آنال به طور روزافزون به نوعی از تاريخنويسی روی آوردهاند که فرانسویها آن را به نحو مبهمی تاريخ «آراء و افکار» (منتاليته) میخوانند، و به اين ترتيب، از اهميت تاريخ اقتصادی و اجتماعی کاسته میشود(۱۹). اين علاقهی روبه رشد به آراء و افکار (حتا در ميان نسل قديمتر تاريخنويسان آنال) باعث شده که مدلهای قديمی اين مکتب به پرسش گرفته شوند. نسل چهارم تاريخنگاران آنالز، کسانی نظير روژه شارتيه و ژاک راول نمیپذيرند که «افکار» را بايد سطح سوم تجربهی تاريخی به شمار آورد. از نگاه آنها، «سطح سوم» در واقع اصلاً هيچ «سطحي» نيست بلکه نخستين عامل تعيين کنندهی واقعيت تاريخی است. به ادعای روژه شارتيه، «رابطه ای که از اين طريق ما برقرار میکنيم، نه وابستگيی ساختارهای ذهنی به عوامل تعيين کنندهی مادی خود است؛ [برعکس] تظاهرات يا بازنمايیهای جهان اجتماعی به خودی خود عوامل تشکيل دهندهی واقعيت اجتماعياند.»(۲۰) روابط اجتماعی و اقتصادی مقدم بر، يا تعيين کنندهی روابط فرهنگی نيست؛ بلکه خود اين روابط ميدان تجارب فرهنگی و توليدات فرهنگی است ــ که نمیتوان چگونگی آن را با رجوع به بُـعدی از تجربهی خارج از فرهنگ استنتاج کرد.»(۲۱) آن عده از تاريخنگاران آنال که به پژوهش در رفتار و کردارهای فرهنگی روی آورده اند، نظير روژه شارتيه و ژاک راول، سخت تحت تأثير ميشل فوکو و انتقادات او از مفروضات بنياديی تاريخنگاری اجتماعی هستند. ميشل فوکو نشان داده است که موضوعهای فکری مورد بررسی، هيچگاه به طور «طبيعي» در واقعيت وجود ندارند. همانطور که شارتيه توضيح میدهد، «مقولات ديوانگی، مداوا، و دولت، مقولههايی نيستند که [ابتدا] بتوان به نحو جهانشمول آنها را تعريف کرد و [سپس] گفت محتوای آنها در هر عصری از تاريخ چه ويژگی معينی پيدا میکند.»(۲۲) اين مقولهها به عنوان «فراوردههای گفتاری (ديسکورسيو)» به نحوی از لحاظ تاريخی معين به ما داده میشوند و چون آنها از لحاظ تاريخی [زمان مشخص، مکان مشخص] تعيـُن پذيرفتهاند و بنابراين هميشه در حال تحولاند، نمیتوانند يک مبنای جهانشمول [فرامکان ـ فرازمان] ثابت و عام و فراتاريخی برای روش تاريخنگاری فراهم کنند. [بخش بعد: تأثير فوکو ـ اینجا کلیک کنید] پانوشت ها Ellen Kay Trimberger, “E. P. Thompson: Understanding the Process of History”, in Vision and Method in Historical Sociology, ed. Theda Skocpol (Cambridge, 1984), p. 219 ۱۲- تريمبرگر در مقالهی ذکر شده (پانوشت ۱۱) بسياری از نقدهايی که به تامسون شده را بررسی میکند. ۱۳- شمارهی دهم اين ژورنال، در اينجا: History Workshop 10 (1980): 1-5; quotes p. 1. ۱۴- نگاه کنيد به کتاب ويليام سيوئل، در اينجا: William Sewell, Jr., Work and Revolution in France: The Language of Labor from the Old Regime to 1848 (Cambridge, 1980). ۱۵- نگاه کنيد به ص ۱۰ کتاب تامسون، در اينجا: E. P. Thompson, Making of the English Working class, p. 10. حتا «ديالکتيک انقلاب» به تعبير ويليام سيوئل، علارغم تأکيدش بر نقش تضادهای تفکر جنبش روشنگری، در اصل دارای شِـمای مارکسيستی است: آگاهی کارگران تحت تأثير تحولات سازمان کار و مبارزه سياسيی دورههای انقلابی فرانسه اعتلا میيابد. برای انتقاد از ديدگاه سيوئل رجوع کنيد به مقالهی مشترک ما، در اينجا:Lynn Hunt and George Sheridan, “Corporatism, Association, and the Language of Labor in France, 1750- 1850”, Journal of Modern History 58 (1986): 813-844. ۱۶- برای بحث در مورد ديدگاه روبن و ساير تاريخنگاران مارکسيست در مورد زبان انقلابی در فرانسه رجوع کنيد به کتاب من، در اينجا: Lynn Hunt, Politics, Culture, and Class in the French Revolution (Berkeley and Los Angeles, 1984), p. 22. ۱۷- نگاه کنيد به صص ۹۴، ۱۰۱، و ۲۲ کتاب گارت ستدمن جونز، در اينجا: Gareth Stedman Jones, Languages of Class: Studies in English Working Class History, 1832-1982 (Cambridge, 1983), pp. 94, 101, and 22. ۱۸- نگاه کنيد به جدول ۱ در مقالهی من، ذکر شده در پانوشت ۹ ۱۹- تحليگر آلمانی ولکر سلين سابقهی کلامی و مفهومی اين نام گذاری را بررسی کرده، در اينجا: Volker Sellin, “Mentalitat und Mentalitatsgeschichte”, Historische Zeitschrift 241 (1985): 555-598. ۲۰- نگاه کنيد به مقالهی روژه شارتيه، در اينجا: Roger Chartier, “Intellectual History or Sociocultural History? The French Trajectories”, in Modern European Intellectual History: Reappraisals and New Perspectives, ed. Dominick LaCapra and Steven L. Kaplan (Ithaca, N.Y., 1982), p. 30. ۲۱- همانطور که فوکو درمورد نوشتههايش دربارهی گفتارها (ديسکورسها) توضيح داده است، او علاقهای به يافتن علتهای «زيرساختی و تعيينکننده» ی شکلبندیهای گفتاری (ديسکورسيو) نداشت، بلکه میخواست بداند، «از لحاظ تاريخی چگونه اثراتی که دلالتگر وجود حقيقتها میشوند در درون گفتارها توليد میشود، ديسکورسهايی که به خودی خود نه حقيقت و نه کذب را در خود داشتند.» به نقل از مقالهی مارک پوستر، در اينجا: Mark Poster, “Foucault and History”, Social Research 49 [1982]: 116-142; quote p. 128. ۲۲- نگاه کنيد به ص ۴۳ مقالهی شارتيه، ذکر شده در پانوشت ۲۰ *
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
در چند پاراگراف اول این بخش به زیبایی و ایجاز یکی از مهمترین بغرنجهای تئوری مارکسیستی مطرح شده است که خوب است به آن توجه ویژه شود:
آیا تحلیل مارکسیستی جامعه میتواند مدعی دانستن «منافع طبقاتی» طبقه مشخصی در جامعه شود؟ آیا چنین ادعایی در واقع ادعای دسترسی به سطحی «فرازبانی» و آنتولوژیک از پدیده اجتماعی نیست؟ آیا فرا رفتن از گفتار و دست یافتن به درکی بلاواسطه و عینی از منافع طبقاتی و به طبع پروژه رهاییبخش مارکسیستی اساسا امکانپذیر است؟
-- Comrade Shamshir ، Mar 30, 2009