خانه > نيلگون > فرهنگ > ورود تفکر يونانی به غرب و مقايسهء آن با اسلام | |||
ورود تفکر يونانی به غرب و مقايسهء آن با اسلامبررسی تطبيقی عقلانيت در اسلام و غرب ـ بخش نهم نوشتهء توبی هاف تيمائوس افلاطون که در پايان قرن سوم ميلادی توسط چالسـيدوس (Chalcidus) به زبان لاتين ترجمه شده بود، نخستين بار از سوی سنت آگوستين مورد اقبال واقع شد و بعدها با همان اشتياق مورد توجه تجددگرايان (moderni) قرنهای دوازدهم و سيزدهم در اروپا قرار گرفت (۳۷). با آنکه اعراب تيمائوس را می شناختند اما اين اثر افلاطون در ميان عرب ها از همان محبوبيت و پذيرش شوق آميز که مسيحيان غرب ابراز کردند، برخوردار نشد (۳۸). آنچه در اين اثر بيش از هرچيز بر متفکران اروپايی در اوان عصر جديد تأثير گذاشت تصويری از طبيعت بود که همچون يک کليت نظم پذيرفته و هماهنگ ظاهر می شد. جهان طبيعی همچون نظامی ترسيم شده بود متشکل از علت ها و معلول ها، که در آن انسان به مثابه بخشی از همان نظم عقلانی، به لحاظ داشتن نيروی عقل، رفعت يافته بود. جملات تاريخساز مربوط در تيمائوس که سرچشمهء نقل قولها، تفسيرها، و الهامات متعدد بود به شرح زير است: «از اين گذشته، هر «شونده» بايد به نيروی علتی «بشـود» زيرا ممکن نيست که چيزی بی علت «بشود» و به وجود آيد . . . آيا جهان هميشه بوده است و آغازی نداشته، يا حادث است و از مبدأيی به وجود آمده و پيدايشش را آغازی بوده است؟ [من می گويم . . .] جهان مخلوق و «شده» و حادث است . . . پيدا کردن صانع و سازندهء کل جهان البته دشوار است و اگر هم پيدا کنيم امکان ندارد بتوانيم او را چنان وصف کنيم که برای همه قابل فهم باشد. اما در مورد او اين مطلب را ناچاريم تحقيق کنيم که جهان را از روی کدام يک از دو سرمشق ساخته است: به تقليد از آنچه هميشه همان است و لايتغيـّر، يا از روی آنچه حادث است و متغير؟» [از ترجمهء محمدحسن لطفي](۳۹) هراندازه دربارهء تأثير عناصر تفکر افلاطونی بر انديشمندان مسيحي ِ قرون وسطا در اين دوران صحبت کنيم کم گفته ايم، و اين دوران درست قبل از فرارسيدن ارسطوی «تازه يافته» است. اين پلاتونيسم يا افلاطون گرايی به همهء رشته های پژوهشی سرايت کرد از جمله به مطالعهء طبيعت و همچنين پژوهش در نصّ کتاب مقدس (۴۰). يکی از دستاوردهای بااهميت اين دوران در غرب، پس از کشف طبيعت، اين پنداشت بود که ميان سپهرهای طبيعی و ماوراءطبيعی می بايد تمايز و مرزبندی قايل شد، يعنی آنچه را که جنبهء اعجاز و معجزه دارد بايد از نيروهای طبيعت سوا کرد. ويليام اهل کونچز (وفات ۱۱۵۴) را شايد بتوان مهمترين نظريه پردازِ اين نوع فلسفهء شبه علمی از طبيعت به شمار آورد. او در شرحی که بر تيمائوس افلاطون نوشته چنين ادعا می کند که: «افلاطون پس از آنکه نشان داد هيچ چيز نمی تواند بدون علت وجود داشته باشد، بحث خود را دقيق تر کرده و مشـتق شدن معلول را از علت ِ مؤثر خود به بيان درآورد. بايد چنين تشخيص دهيم که هر اثری يا توسط «خالق» هست شده يا به وسيلهء «طبيعت»، يا اينکه ساختهء صنعتگری انسانی است که کار طبيعت را نسخه برداری کرده است. نتيجهء عمل «خالق» همان خلقت اوليهء چيزی است که مواد و مصالح آن از قبل موجود نيست، مانند خلقت عناصر اوليه و ارواح، يا چيزهايی که در چشم ما خلاف روال مرسوم طبيعت عمل می کنند مانند زايش عيسا از بطن مريم باکره و نظاير آن. اما کار طبيعت عبارت است از پديد آوردن چيزها از دل چيزها همانند آنچه از دانهء گياهان به شکل جوانه و شاخه سربرمی کشد، زيرا طبيعت همان انرژی نهفته در بطن چيزها است که موجودی را از بطن موجود مشابهی پديد می آورد.»(۴۱) اين برداشت از طبيعت همزمان دربرگيرندهء [مفاهيم] نظام مندی (يا سلسله مراتب) و قانون مندی بود. نظريه پردازان قرون وسطا کاشف عالمی شدند که به مثابه يک گيتی يا يک کيهان، از عناصر مرتبط و همبسته تشکيل شده بود. به اين شيوه، آنوريوس اهل آتون (Honorius of Autun) از صنعتگری برتر ياد می کند که «گيتی را همچون ساز بزرگی چنان ساخت که هر تار آن نغمه ای متفاوت به گوش می رساند»، صنعتگری که عالم را به دو بخش مکمل يکديگر تقسيم کرد: بخش روحانی و بخش مادی. آنوريوس می نويسد: «زيرا او کار خود را به دو قسمت تقسيم کرد ــ دو بخش که نقطهء مقابل يکديگرند. روح و ماده، در سرشت خود نقيض يکديگر اما دمساز در وجود، همچون گروه همخوانان [درکليسا] که در آن صدای بم مردان با نوای زير پسربچگان در می آميزد . . . پديده های مادی خود به طرز مشابهی به بخش های متفاوت آواز دست جمعی می مانند که برحسب جنس، نوع، فرد، فورم، و شماره تقسيم بندی شده، همه به طرز هماهنگی چنان با يکديگر آميخته اند که به تبعيت از قانون ذاتي ِ خود به ميزان لازم، قادر اند صدای مناسب خويش را بيرون بفرستند.»(۴۲) در اين دوران مکرراً بر اين نظر تأکيد می شود که کيهان واحد، نظام يافته، و قاعده بندی شده ای وجود دارد که در آن قوانين طبيعت و نيروهای طبيعت به طرزی خودانگيخته و خودسامان در فعاليت اند. شکل ديگری از همين ديدگاه را در نوشته های «هيوی سنت ويکتور» (وفات ۱۱۴۱ Hugh of St. Victor) می يابيم، که جهان را همچون يک وحدت نظم پذيرفته (يونيورسيتاس universitas) درک می کند. او می نويسد، «ترتيب نظام يافتهء پديده ها از بالا تا پايين ِ شبکهء اين گيتی . . . چنان سازمان يافته است که در ميان همهء موجودات هيچ چيز در طبيعت جداـ افتاده و نامرتبط نيست.»(۴۳) آبوت تی يه ری اهل شارتر (وفات ۱۱۵۶ Abbot Thierry of Chartres) هم مدعی است که، «به نظر می رسد که عالم را در موجوديت ِ خود دارای عللی است، و نيز اينکه عالم در يک تداوم زماني ِ پيش بينی پذير به هستی درآمده است. می توان اثبات کرد که اين هستی و اين نظم عقلانی است.» (۴۴) به همين سان، پيتر آبه لار (وفات ۱۱۴۲ Peter Abelard) در صدد برآمد تمايز نيروهای خودانگيخته و خودسامان را در طبيعت با نيروهای الاهی توضيح دهد و هرکجا که تبيين های طبيعت گرايانه امکان پذير می بود، آن تبيين ها را [به توضيحات ديگر] ارجح می شمرد(۴۵). آبه لار می نويسد: «شايد از ما بپرسند کدام قوای طبيعت در اين جا مؤثر واقع شده؛ نخست، پاسخ من اين است که وقتی تأثيرات معينی را به قوای طبيعت و علت های طبيعی نسبت می دهيم، منظور ما به هيچ وجه نحوهء عملی نيست که طبق آن خدا در آغاز عالم را شکل داد، يعنی هنگامی که فقط ارادهء متعال بود که در خلق پديده ها از قوای طبيعت برخوردار بود . . . پس از آن ما همچنان به بررسی و آزمون قوای طبيعت می پردازيم . . . به نحوی که شکل گيری و گسترش ِ بعدی هرچيزی که بدون دخالت معجزه روی داده، به نحو کافی توضيح داده شود.» (۴۵) گذشته از همهء اينها، اين برداشت از جهان [طبيعي] به مثابه مکانی نظم يافته [وقانون مند] پيدايش ديدگاهی را سبب شد که طبق آن عالم به يک «ماشين» شباهت داشت، يعنی ديدگاهی که در نوشته های «هيوی سنت ويکتور» آمده؛ او می نويسد: «از آنجا که دو [نوع] اثر در جهان وجود دارد، آنچه که خلق شده و آنچه که بازسازی شده، بايد به دو نوع عالم نيز قايل شويم: عالم نامرئی و عالم مرئی. عالم مرئی همين ماشين است؛ اين گيتی که به چشم طبيعی مشاهده می کنيم.»(۴۶) تلقی عالم همچون يک ماشين کيهانی در عنوان يکی از رساله های علمي ِ «رابرت گروسه تست» (Robert Grosseteste) هم آمده و همين تصوير از جهان به طور مکرر در نوشته های اين عصر بازمی تابد(۴۷). [بخش بعد ــ آغاز انتقاد از کتاب مقدس در عصر رنسانس بر اساس عقل و منطق انساني ــ اينجا کليک کنيد.] پانوشته ها ۳۷- نگاه کنيد به ص ۶۰ کتاب م. چنو، در اينجا: ــ همچنين در مورد کاربرد کلمهء لاتين «متجددان» (مدرنی / moderni) نگاه کنيد به ص ۲۲ کتاب تينا ستيفل، در اينجا: ــ همچنين نگاه کنيد به مقالهء ادوارد گرنت، در اينجا: ۳۸- نگاه کنيد به کتاب ريچارد والزر، در اينجا: ــ همچنين نگاه کنيد به کتاب اف ای پيترز، در اينجا: ــ همچنين نگاه کنيد به مقاله «فلسفه» در تاريخ اسلام از کمبريج، جلد دوم، نوشتهء شلومو پاينز، در اينجا: ــ هرچند نقل هايی از کتاب افلاطون در نوشته های برخی از فيلسوفان عرب ديده می شود اما اشاره های مربوط به تيمائوس چنان گسسته و پراکنده اند که بايد نتيجه گرفت اين اثر افلاطون هرگز به عربی ترجمه نشده بوده است. همين نتيجه گيری را شلومو پاينز در مقدمه ای که بر کتاب ابن ميمون (مايمانيدس) نوشته ملاحظه می کنيم، نگاه کنيد به کتاب ابن ميمون، در اينجا: ــ همچنين نگاه کنيد به دو کتاب اف ای پيترز، در اينجا: ۳۹- افلاطون، تيمائوس، ذکر شده در ص ۵۵ کتاب چنو، در اينجا: ــ همچنين نگاه کنيد به ترجمهء محمدحسن لطفی از آلمانی به فارسی، دورهء آثار افلاطون، جلد سوم، (تهران: انتشارات خوارزمی، چاپ سوم، ۱۳۸۰) صص ۱۷۲۳-۱۷۲۴ ۴۰- برای تأثير آن بر شعر نگاه کنيد به کتاب دبليو وذربی، در اينجا: ۴۱- نقل شده در ص ۴۱ کتاب چنو، ذکر شده در پانوشت ۳۹. ۴۲- نقل شده در ص ۸ کتاب چنو، ذکر شده در پانوشت ۳۹. ۴۳- نقل شده در ص ۷، يادداشت ۱۰ کتاب چنو، ذکر شده در پانوشت ۳۹. ۴۴- نقل شده در مقالهء تينا ستيفل، در اينجا: ۴۵- نگاه کنيد به ص ۱۷ يادداشت ۳۴ در کتاب چنو، ذکر شده در پانوشت ۳۹. ۴۶- نگاه کنيد به ص ۷ يادداشت ۱۰، در کتاب چنو، ذکر شده در پانوشت ۳۹. ۴۷- بنيامين نلسون در تعدادی از مقالات خود بر همين تصوير جهان به مثابه يک ماشين در قرون وسطا تأکيد کرده است. نگاه کنيد به ويژه به صص ۱۹۰ و ۱۹۷ يادداشت ۶ در کتاب بنيامين نلسون، در اينجا: ــ همچنين نگاه کنيد به دو کتاب لين وايت جونيور، در اينجا:
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
خالسیدیوس نه چالسیدیوس
-- سوبیتا ، Nov 6, 2008در یونانی با Χ می نویسند که خوانده می شود "خ" مثل هیپارخوس Hipparchus
یونانیت از قبل از اسلام در ایران و در تمام منطقه خاورمیانه رواج داشته است. ایرانیان از قبل از اسکندر با افکار یونانی آشنایی داشته اند و به تعبیری می توان گفت که ایرانیان در بعد از اسکندر و در عرض تسلط 240ساله سلوکیان ، فکر کردن را از یونانیان آموخته اند. بعد از اسلام هم این ایرانیان اند که پای اندیشه های یونانی را به اسلام باز کرده اند. اگر دارالحکمه مامون عباسی و فیلسوفان مسلمان نبود شاید هرگز اروپاییان از یونانیتی که بر اثر تسلط رومیان و مسیحیان از بین رفته بود، خبر دار نمی شدند. بنابراین نمی توان قائل شد که مسلمانان از آثار افلاطون بویژه (تیمائوس) خبردار نبوده اند. تمامی آثار ادبی و عرفانی ما بیش از انچه از اسلام تاثیر گرفته باشد از آثار افلاطون و نو افلاطونیان تاثیر دارد. امروز نیز همه اندیشه ورزان ایرانی (چه نواندیشان دینی و چه لاییک) دنباله رو اروپاییان و یونیان شده اند و کسی از آنها نیست که به این موضوع توجه کرده باشد.
-- حسین میرمبینی ، Nov 7, 2008اسلام جدا از فلسفه است و مشکلات ما نیز همه از آنرو است که ما طی 1400 سال تاریخ اسلام و یونانی فکر کردن این دو مسئله را با هم قاطی کرده ایم. "فلسفه اسلامی" همانقدر مسخره است که "فرهنگ اسلامی" و "هنر اسلامی".