تاریخ انتشار: ۲۰ فروردین ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
شکوفايی و انحطاط تمدن اسلامی (۴)

علم و فلسفه در تمدن اسلامی

نوشتهء فرنان برودل
مترجم: عبدی کلانتری

فايل صوتی
فايل صوتی با سرعت معمولی

نخست علم: در اينجا بود که مسمانان مهمترين ابداعات را پديد آوردند. اين ابداعات در جبر و مثلثات بود (که نام شان هم عربی است). در مثلثات، مسلمانان سينوس و تانژانت را اختراع کردند. پيش از آنها يونانی ها موفق شده بودند فقط اندازهء يک زاويه را از روی وتری که دايره را قطع می کرد حساب کنند: سينوس، نصف وتر بود. محمدابن موسا ملقب به خوارزمی در سال ۸۲۰ ميلادی رساله ای در جبر منتشر کرد که تا حل معادلات درجهء دو (quadratic equations) پيش رفته بود. اين اثر بعدها به لاتين ترجمه شد و به عنوان يکی از کتابهای درسی مرجع در غرب مورد استفاده قرار گرفت. مدتی پس از اين تاريخ، رياضی دانان مسلمان توانستند معادلات دو مجذوری (biquadratic equations) را حل کنند.

جغرافی دانان مسلمان که متکی به روش های رياضی بودند نيز به همين اندازه صاحب مقام محسوب می شوند. رصدخانه ها و ابزار ستاره شناسی که به کار می بردند (به ويژه اسطرلاب)، و اندازه گيری عالی ِ عرض و طول جغرافيايی (هرچند هنوز ناکامل) که اشتباهات فاحش بطلميوس را تصحيح کرد، از جملهء دستاوردهای آنها بود. همچنين، مسلمانان در اين زمينه ها شايستهء بالاترين درجهء تحسين اند: در زمينهء نورشناسی و علم بصَــَر (optics)، علم شيمی (تقطير الکل، توليد شربت های شفابخش، و کشف اسيد سولفوريک)، و علم داروسازی.

بيش از نيمی از داروها و شيوه های مداوا و مرهم هايی که در غرب مورد استفاده قرار گرفت از اسلام گرفته شده اند، از جمله گياه سـِنا يا فلوس (senna)، ريواس، تمر هندی، جوزالقی (nux vomica)، قرمزدانه ( kermes/ برگرفته از کرم قرمز)، کافور، انواع شربت های طبی، شکسته بندی با گچ، پومادها، مرهم های روغنی، و آب مقطر.

ابن نفيس، که اهل مصر بود، با آنکه کشفيات اش در ابتدا مورد استفاده قرار نگرفت، سه قرن پيش از مايکل سِروه توس و بسيار پيش تر از ويليام هاروی، موفق به کشف جريان خون شد.

در حوزهء فلسفه آنچه روی داد عبارت بود از کشف دوباره ــ در اصل بازگشت به موضوعات فلسفهء مشايی و ارسطويی ِ اخذشده از يونان. دامنهء اين کشف دوباره محدود به نسخه برداری و تکثير مجدد نبود، هرچند همين کار نيز بی شک تلاشی ارزنده محسوب می شد. اين کشف دوباره در عين حال به معنی ادامهء کار، شرح و تفصيل و نوآوری هم بود. فلسفهء ارسطو که به خاک اسلام منتقل شده بود، بناگزير خطرناک تلقی می شد؛ تبيين جهان و انسانيت در اين فلسفه مخاطره آميز بود زيرا با اسلام به عنوان يک دين وحيانی رويارويی پيدا می کرد، دينی که خود برای بودن جهان تبيينی عام و بسيار دقيق [اما متفاوت] را دارا بود. با اين همه، ارسطو موفق شد فلاسفهء اسلامی را مجذوب و مسخـّر کند. اينجا هم مقايسه ای که «آ. متز» با رنسانس اروپايی کرده مناسب به نظر می رسد: در واقع می توان گفت که چيزی به نام اومانيسم اسلامی وجود داشت [اومانيسم= بينش انسان مدار] که ارزشمند و متنوع بود و در اينجا فقط می توانيم شمه ای از آن به دست دهيم.

فلسفهء اسلامی شامل متفکران متعدد در زمانها و مکانهای متفاوت می شد. در اين ميان پنج نام از همه برجسته ترند: الکندی، فارابی، ابن سينا، غزالی، و ابن رشد. ابن سينا و ابن رشد از ديگران شهرت بيشتری دارند، و اهميت ابن رشد از اين جهت از همه بيشتر است که بر تفکر قرون وسطای اروپا تأثير عميقی گذاشت.

الکندی (که ما فقط تاريخ وفات او را به سال ۸۷۳ ميلادی می دانيم [اين تاريخ در کتاب «تاريخ فلسفهء اسلامی» نوشتهء مجيد فخری ۸۶۶ ميلادی ثبت شده است ـ مترجم]) در بين النهرين متولد شد، پدر او والی کوفه بود. به خاطر محل تولدش، او را «فيلسوف اعراب» لقب داده بودند. فارابی، متولد ۸۷۰ ميلادی، اصليت ترکی داشت. او در شهر آلپو (حلب) می زيست و در سال ۹۵۰ ميلادی در دمشق درگذشت. فارابی به اتفاق حامی و ولی نعمت خود سيف الدوله، پيش از تسخير آلپو به دست دشمن، به دمشق مهاجرت کرده بود. او را «معلم دوم (ثانی)» خطاب می کردند ــ معلم اول ارسطو بود. ابن سينا در سال ۹۸۰ ميلادی در شهر افشِنا نزديک بخارا [ازبکستان] به دنيا آمد و در سال ۱۰۳۷ در همدان وفات يافت. غزالی در طوس متولد شد و همانجا در سال ۱۱۱۱ ميلادی درگذشت؛ غزالی در اواخر عمر به يک فرد فيلسوف ـ ستيز تبديل شده بود که با شور و تعصب از دين سنتی [در برابر فلسفه] دفاع می کرد. ابن رشد به سال ۱۱۲۶ در شهر کوردوبا (قرطبه)ی اسپانيا متولد شده و در دهم نوامبر سال ۱۱۹۸ ميلادی در مراکش جهان را بدرود گفت.

اين تاريخ ها و مکان ها نشان می دهد که اومانيسم اسلامی، در تاريخ اين دين، دامنهء گسترده و عمر بلندی داشت، به ويژه اگر درنظر بگيريم که هريک از اين چهره ها پيرامون خود همکاران و دانشجويان و خوانندگان ِ سرسپرده بسيار داشت.

اين فهرست همچنين نشان می دهد که آخرين فيلسوف واجد اهميت، در اسپانيا باليد ــ آخرين اما نه لزوماً مهمترين فيلسوف، هرچند که همين ابن رشد بود که غرب را با فلسفهء عربی و با شخص ارسطو آشنا کرد.

در اين چشم انداز وسيع، پرسش واقعي همان است که لويی گارده (Louis Gardet) به تأکيد مطرح کرده (و خود به آن پاسخ منفی داده) است: آيا حقيقتاً چيزی به نام «فلسفهء اسلامی» وجود داشت؟

معنی اين پرسش آن است که آيا يک سنت فلسفی ِ واحد وجود داشت که از الکندی آغاز و به ابن رشد ختم می شد؟ آيا پيدايش چنين فلسفه ای، مديون فضای [فرهنگی] اسلام بود؟ آيا اين فلسفه بديع و نوآور بود؟ به رسم مألوف پاسخ محتاطانه و ناگزير بايد «بله و نه» باشد.

بله اين يک سنت فرهنگی يگانه بود. سرگردان ميان انديشهء يونانی از يک سو و حقيقت وحيانی قرآن از سوی ديگر، از اين سو به آن سو درمی غلطيد. اين سنت، عقلانيت روشن اما نه انحصاری خود را مديون يونان و گرايش علمی درون اسلام بود. همهء فيلسوفان نامبرده، همزمان دانشمند هم بودند و به علومی چون ستاره شناسی، شيمی، رياضيات، و همواره طب، توجه نشان می دادند. [تبحر در] طب بود که بيشتر اوقات آنان را مورد لطف شاهان و امرا قرار می داد و برای شان منبع درآمدی فراهم می کرد. ابن سينا دست به تأليف يک دايره المعارف طبی به نام «قانون» زد. ابن رشد نيز همينگونه عمل کرد؛ و در اروپا، تا مدتهای دراز، طب اسلامی، حرف آخر در طبابت محسوب می شد، حتا زمانی که به عصر کمدی های مولير می رسيم.

تأثيرات برگرفته از يونان، فلسفهء اسلامی را دارای پيوستگی درونی می کرد. ابن سينا در پيشگفتار خود بر کتاب «فيزيک» نوشت، «مؤلف اين کتاب ارسطو است. او فرزند نيکوماخوس و خردمندترين يونانی بود. او منطق، فيزيک، و متافيزيک را بنياد گذاشت و کامل کرد. من به اين سبب او را بنيانگذار اين رشته ها می دانم که هيچيک از آثار ديگری که در اين رشته ها پيش از او نوشته شده، حائز اهميت نيستند . . . هيچ کدام از کسانی که تا امروز راه او را دنبال کرده اند، حتا با گذشت ۱۵۰۰ سال، نتوانسته چيز تازه ای به آثار او بيفزايد يا در اين آثار خطايی مهم پيدا کند.»

فيلسوفان عرب که چنين ارسطو را ارج می گذاشتند، به ناچار درگير جدل های پايان ناپذير ميان وحی پيامبرانه يعنی قرآن و تبيين فلسفی [عقلی] انسان يعنی فلسفهء يونانی ها می شدند. مجادلهء طاقت فرسا ميان وحی و استدلال می بايست هر دو طرف جدل را تا اندازه ای قايل به تخفيف موضع خود کند، يعنی عقل و ايمان هريک تا اندازه ای مصالحه کنند.

ايمان که بر محمد «نازل» شده بود پيامی الاهی را به بشريت اعطا کرده بود. آيا يک متفکر قادر بود بدون کمک گرفتن از جای ديگری، حقيقت جهان را کشف کند و عقل خود را مقدم بر اصول جزمی و ايمانی به مقام داوری برنشاند؟ در برابر چنين دو راهه ای، همهء فيلسوفانی که از آنها نام برديم از خود مهارت ديالکتيکی ِ وافری، شايد بيش از حد لازم، نشان دادند. بنا به گفتهء ماکسيم رودنسون، ابن سينا، «بيهوده نبود که نابغه قلمداد شد: او [برای اين مشکل] راه حلی پيدا کرد.» راه حل ابن سينا، که منحصر به او هم نبود، چيزی در اين مايه بود: پيامبران، حقايق سرمدی را «به شکل حکايات، سمبولها، تمثيلات، تصاوير، و استعارات» آشکار کرده بودند. زبان آنها زبانی بود برای تودهء مردم با اين هدف که آنان را خوشبخت کند. اما فيلسوف برخلاف اين روش، اين حق را دارد که بسيار فراتر از اين زبان [پيامبرانه] گام بگذارد. فيلسوف بر آزادی بی حد و مرز انتخاب [زبان و روش يافتن حقيقت] پا می فشارد، حتا زمانی که ميان رويکردهای رقيب [فلسفی] تضاد کامل وجود دارد.

برای مثال، فيلسوفان اسلامی به طور معمول همانند يونانی ها اعتقاد داشتند که جهان جاودانی است. اما اگر جهان همواره وجود داشته، چطور می توان گفت در مقطعی از زمان خلق شده است، چنانکه وحی [پيامبرانه] مدعی می شود؟ فارابی با پی گرفتن اين منطق تا به انتها، اعلام کرد که خدا نمی توانست از اشياء و موجودات مشخص اطلاعی داشته باشد؛ خدا تنها مفاهيم يا «گزاره های کلی» را می شناخت. اما خدای قرآن، مثل خدای عهد عتيق، «از همهء چيزهايی که بر زمين است و در درياست با خبر است. هيچ برگی بدون آگاهی خدا بر زمين نمی ريزد؛ هيچ دانه ای در تاريکی زمين، هيچ نهال سبز يا شاخهء خشکی وجود ندارد که از قبل گزارش و خبرش نوشته نشده باشد.»

تضادهای ديگری هم وجود داشت. فارابی به جاودانه بودن روح اعتقاد نداشت، اما ابن سينا اعتقاد داشت. از طرف ديگر، ابن سينا به رستاخيز و بازگشت بدن مرده که در قرآن آمده، باور نداشت. او برآن بود که پس از مرگ، روح به سپهر خودش که همان قلمرو هستنده های غيرمتجسد بود، بازخواهد گشت. در نتيجه، به طور منطقی، ديگر جايی برای پاداش و جزا وجود نداشت، نه بهشتی در کار بود و نه دوزخی. خدا در کنار هستنده های غيرمتجسد و ارواح، ساکن جهان ايده آلی بودند، و در مقابل آن، ماده زوال ناپذير و جاودانی بود ــ زيرا «نه حرکت بر سکون تقدم دارد و نه سکون برحرکت . . . مسبب هر حرکتي يک حرکت پيشين ديگر است . . . دليلی وجود ندارد که خدا حادث باشد.»

اين نقل قولها که از ارنست رنان گرفتيم، کنجکاوی [فلسفی] را برمی انگيزند اما هرگز بدان پاسخ نمی دهند. مطالعهء نزديک و کار فراوان لازم است تا بتوان منطق ِ غيرقابل اعتماد اين [شبه] استدلالات را دنبال کرد. [دربارهء تقليب فيزيک و متافيزيک ارسطويی نزد ابن سينا، نگاه کنيد به فصول مربوط به فلسفهء مشايی در کتاب «امتناع تفکر در فرهنگ دينی» نوشتهء آرامش دوستدار، به ويژه ص ۲۰۰ تا ۳۸۰ ـ مترجم]

از زمان ارنست رنان به اين سو، فيلسوفانی که به اين موضوعات علاقه داشته و معماهای قديمی آنها را مطالعه کرده اند، موفق به يافتن راه حل اين معماها نشده اند. تفسيرهای آنها متأثر از نوع گرايش شان است که عقلی باشد يا ايده آليستی ــ يا اينکه کدام فيلسوف را بر ديگری ارجح تلقی کنند.

الکندی بر آبهای دينی زورق می پيمود که طبعاً طوفانی برنمي انگيخت؛ ابن سينا به شکل انکارناپذيری ايده آليستی می انديشيد؛ ابن رشد فيلسوفی برای پايان جهان بود. غزالی، مدافع ايمان، اصول جزمی تئولوگ های اوليهء مسلمان را از آن خود کرد: او در صدد برآمد فلسفهء مشايی را ناديده بگيرد و حتا در مرحله ای آنرا تخريب کند، زيرا گرايش های خودش، او را به مسيرهای بسيار متفاوت عارفانه کشانده بود. او اين دنيا را پس زد تا خرقهء سفيد و پشمين صوف بپوشد که برای تن رازباوران ايمانی دوخته شده بود نه طرفداران علم کلام عقلی. اين عده را با عنوان «بي نوايان خدا» می شناسند.

ابن رشد، طبيب کوردوبا، ويراستار و شارح نوشته های ارسطو شد. امتياز کار او در اين بود که ترجمهء کامل عربی از متن يونانی را همراه با گفتاری توضيحی شامل ملاحظات و فرعيات عرضه می کرد. اين متن و تفسيرات ابن رشد، در شهر توليدو (طليطله) از عربی به لاتين ترجمه و سپس در اروپا پخش گشت و در نتيجه جرقهء انقلاب بزرگ فلسفی ِ قرن سيزدهم زده شد. به اين ترتيب، فلسفهء اسلامی، برخلاف پندار برخی از مفسران، در زير ضربات سهمگين غزالی بلافاصله راهی گور نشد. اما به هرتقدير، پيش از آنکه قرن دوازدهم ميلادی به پايان رسد، فلسفهء اسلامی و علم اسلامی، عمرشان به پايان رسيد. سپس اين غرب بود که مشعل اين هردو را به دست گرفت و به راه خويش ادامه داد.

بخش بعدی ـ زوال و انحطاط تمدن اسلامی

*

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

آلپو شهری است در شمال سوریه. فارابی آنجا زندگی می کرد، نه در اسپانیا. او اصلا در فاراب در ماوراءالنهر ریشه داشت. عجیب است اگر کسی از فارابی یاد کند و به ارسطو ارجاع بدهد. فیلسوفان مسلمان (برعکس کلیسای کاتولیک) عمدتا امتداد افلاطون و سنت متافیزیکی مابعد او تلقی می شوند. تاثیر ارسطو فقط نزد فیلسوفان مسلمان کوردوبا غالب بود.

-- حسین ش ، Apr 8, 2008

Re حسین ش: ۱. من هم فکر می‌کردم آلپو همان حلب در سوریه است. اما مطمئن نیستم. ۲. اما یقینا فلاسفه اسلامی (لا اقل امثال ابن سینا و فارابی)، اتفاقاً برعکس فلاسفه مسیحی سرشناس،‌ بسیار بیشتر وامدار ارسطو هستند تا افلاطون. گویا سهروردی نمونه‌ای از فیلسوفی اسلامی اما افلاطونی مشرب است.

-- یاشار ، Apr 8, 2008

دوستان، در مورد آلپو، اشتباه از مترجم بود، نه از نويسنده آقای برودل. با پوزش بسيار تصحيح شد.

-- عبدی کلانتری ، Apr 8, 2008

جهت غناي مباحث فلسفي خواهشمند است از نظرات كساني استفاده كنيِد كه كه لااقل دسترسي به منابع دست اول داشته باشند. وقتي كه درباره كساني همانند ابوعلي سينا و يا فارابي سخني گفته ميشود، اكتفا به منايع دست چندم چندان براي يك محقق خوشايند نيست. مواردي كه به ابوعلي سينا و فارابي در اين مقاله يه آن اشاره شده است مطابق واقع نِيست. فارابي خود ادله‌اي بر اثبات تجرد نفس ناطقه دارد آنگاه چطور مي‌شود ادعا كرد كه فارابي به جاودانه بودن روح اعتقاد نداشت.

-- Ali Nabavi ، Apr 8, 2008

در پاسخ آقای حسين ش ــ تأثير ارسطو در فلسفهء اسلامی زياد بوده به ويژه در منطق و فيزيک (سماع طبيعی) و نحوهء طبقه بندی معارف. اما همانطور که شما به درستی اشاره می کنيد، تأثير افلاطون، يا بهتر گفته باشيم، تأثير نوافلاطونی پلوتينوس (فلوطين) در کتابی به نام «تئولوگيا آريستوتليس» بر تأثيرات ارسطويی سايه می اندازد. اين کتاب در زمان الکندی، يعنی نسبتاً زودتر از آثار يونانی ديگر، به عربی ترجمه شد و برخی به نادرست آنرا به ارسطو نسبت دادند. برای متفکران مسلمان که مجبور بودند فلسفه را به شکلی با آموزه های دينی و قرآنی وفق دهند (آنچه که آرامش دوستدار «دينخويی» فيلسوفان اسلامی نام نهاده)، بينش نوافلاطونی مددکار بزرگی بود، زيرا در آن نظريهء ضد ارسطويی فيضان يا تجلی (emanation) پيش گذارده می شود: تجلی همهء چيزها از منشاء «يکتا» ی نخستين و شوق هرچيز به بازگشت به سوی يکتا (احد، ذات يگانه). ذات يگانه خارج از زمان يا غير از زمان است، که انديشه ای غير ارسطويی است. /// عبدی کلانتری

-- عبدی کلانتری ، Apr 9, 2008

به نظر من بهتر است اشتباه مستشرقین در تقسیم بندی های نادرستشان در مورد دنیای مسلمان شده را تکرار نکینم. آیا اسلام چیزی از عناصر فلسفی به همراه داشت یا کمکی به رشد فلسفه در سرزمین هایی کرد که به دست اعراب مسخر شده بود؟ آیا اسلام راه را بر هر گونه پرسش فلسفی نمی بندد؟ آیا فلسفه مسیحی داریم یا فلسفه یهودی؟ آیا اصولا دین می تواند فلسفه تولید کند؟
مردمی که در سرزمین های تحت سلطله ی اعراب زندگی می کردند برای حل تناقضات میان وحی و عقل تلاش کردند تا راه حل هایی بیابند اما تنها نتیجه ی آن، سرگشتگی هایی بود که انسان های بزرگی مانند ابن سینا را دچار کرد تا سر انجام غزالی بیاید و مهر بطلان بر همه این سرگشتگی ها زده و پایان جستجو را اعلام کند. جستجو تمام شد و مسلمان شدگان ناچار رو به سوی وحی و گریزان از عقل، منتظر شوند تا مردمی دیگر با تکیه بر عقل مجرد دنیا را متحول کنند در حالیکه آنان همچنان از حیرت انگشت به دهان مانده اند و درک نمی کنند که چه چیز راه را بر آنان بسته است...

-- مجید ، Apr 9, 2008

با سلام و عرض ادب

آغاز و انجام و يا به تعبيری ديگر تکوين، گسترش و انحطاط تمدن اسلامی را شايد بتوان با انديشه فلسفی در آن به شکلی از اشکال به ميان کشيد اما برای آشنائی بهتر به مسئله در گام نخست می بايد بين فلاسفه شرق اسلامی با فلاسفه غرب اسلامی تفاوت قائل شد
کندی، فارابی، ابوعلی سينا و حتی حکيمی همچون سهروردی را نمی توان با ابن طفيل ابن باجه و ابن رشد در يک نحله قرار داد. زيرا در مشرق اسلامی بينش و نگاه عرفانی قدمتی تاريخی و دارای تاثيری شگرف بود که هر متفکر فيلسوفی را به نوعی از انحاء تحت تاثير قرار می داد. اما در غرب اسلامی ما نحله های قوی عرفانی روبرو نيستيم به همين دليل می بينيم که فلاسفه اسلامی در آنجا براحتی در پی بازخوانی از آثار ارسطور گام برداشته و در حوزه عقل گرائی آثار درخور توجه ای در ان عصر به ميان کشانده اند.
پس زمينه های فرهنگی در هر دو منطقه باعث نگرش های گوناگون می شود در شرق تهافت الفسفه نوشته می شود و در غرب اسلامی تهافت التهاف. در شرق اسلامی بزرگانی همچون ابن سينا و بويژه سهروردی در پی پيوند زندن عرفان و فلسفه هستند يعنی دو شيوه معرفت شناختی عقلی و حسی را می خواستند به يکديگذ پيوند زنند اما در غرب اسلامی ابن رشد در پی اعتلای منطق و عقلی جهان شمول بود که حتی متن قرآن را بر اساس آن تفسير می کرد. و بيش از هر چيزی برهان و استدلال را کانون و محور می دانست.
به نظر می رسد که مشکل اصلی در تبيين روند و اضمحلال تمدن اسلامی بيشتر به روش شناسی باز می گردد. زيرا اگر روند تمدن اسلامی را از حوزه های فرهنگی و تاريخی جدا کرد آنوقت ما با مشکل روبرو خواهيم شد. حتی دين خوئی تمامی فلاسفه اسلامی را بايد تبيين کرد و علل و عوامل آنرا توضيح داد. امروزه صرف طرح مسئله نمی تواند کارآئی داشته باشد.
به نظر من هر نويسنده و يا صاحب نظری که در حوزه تمدن اسلامی اظهار نظر می کند در تحليل نهائی بايد دلائل عدم تفوق انديشه فلسفی و عقلی را به انديشه کلامی و عرفانی مشخص کند.

-- baranumid ، Apr 9, 2008

کامنتBaranumid حاوی نکات بسیار جالبی است. حیف که نوشته بصورت کامنت است و خوب پرورده نشده است. مسائل انتزاعی مثل انحطاط فکر اسلامی و سایر بحث های مشابه را باید به صورت جامعه شناسی و ملموس ریشه یابی کرد و پاسخ داد که به عنوان مثال چرا بین فلاسفه ی اسلامی در غرب و شرق تفاوت وجود داشت؟ پاسخ دادن به «چرا» البته کار آسوده ای نیست!

-- سعید ، Apr 9, 2008

با سلام ، قربان این فایلهای صوتی یکی شون ناقصه یکی شون هم کار نمی کنه. اگه خریدنی اند بفرمایید از کجا تهیه کنیم. با تشکر

-- کیارش واقفی ، Dec 20, 2008

آقای کیارش ما فایل های صوتی را امتحان کردیم و مشکلی ندیدیم ولی فایل مربوط به این بخش را برایتان ایمیل می کنیم. اندازهء این فایل بزرگ است. ع. ک.

-- عبدی کلانتری ، Dec 20, 2008

با نهايت تشكر از اين ترجمه بسيار عالي و انتخاب موضوعات كليدي . بنده بنابر يك تحقيق دانشگاهي كتابهاي زيادي را ورق زدم ولي اين صراحت ،اختصار و بيان يك شاهكار ادبي است .سپاس

-- كيارش واقفي ، Jan 8, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)