تاریخ انتشار: ۲۱ بهمن ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

ميوهء عجيب

نوشتهء شـيدا دياني

فايل صوتي
فايل صوتي با سرعت معمولي

فايل پی دی اف برای چاپ

به مناسبت «ماه تاريخ سياهان» در آمريکا ــ از سلسله مباحث «آمريکايي که نمي شناسيم»

***

ميوه اي شگفت مي دهند
درخت هاي جنوب.

خون بر برگ ها و

در ريشه خون.

تني سياه که تاب مي خورد

در نسـيم جنوب.

ميوه اي شگفت

آويخته از درخت هاي سپيدار.

جنوب ِ بي باک و
چشم انداز روستايي اش؛

چشم هاي وق زده و

دهان هاي پيچ خورده؛

عطر گل هاي ماگنوليا -

شيرين و تازه -

و ناگهان

بوي گوشت اندام سوخته.



اين ميوه اي ست براي کلاغ ها که نوک زنند؛

براي باران که بچيند؛

براي باد که بمکد؛

براي خورشيد که بگنداند؛

براي درخت که بيندازد.

محصولي ست شگفت...
عجيب و تلخ...**

"مجبورش کردند قبل از مرگش خودش را مثله کند. به چشم ديدم؛ در باتلاقي بود حواشي رودخانهء چاتوچي (Chattahoochee River)، در فلوريدا. روز اول ذکرش را بريدند، دادند بخورد. بعد بيضه هايش را به خوردش دادند و مجبورش کردند بگويد خوشمزه بود. با کارد برشي در شکم و پهلوهايش زدند. هراز چند گاه هم يک نفر مي آمد و انشگتي از دست يا پايش را مي بريد. از سر تا پايش سيخ داغ برداشتند. گاهي طنابي به گردنش مي انداختند و آن قدر مي کشيدند که تقريباً خفه مي شد، آن وقت ول مي کردند و مي رفتند سراغ ادامهء شکنجه. بعد از چند ساعت "تنبيه" بود که تازه تصميم گرفتند بکشندش. با طنابي بدنش را به پشت يک اتوموبيل بستند. اتوموبيل در بزرگراه راه افتاد و کشاندش تا خانهء کَنيدي. آن جا جمعيتي بين سه هزار تا هفت هزار نفر از يازده ايالت جنوبي جمع شده بود و مشتاقانه انتظارش را مي کشيد. زني از خانهء کنيدي بيرون آمد و ساتوري در قلبش فرو کرد. از بين جمعيت بعضي لگدمالش کردند و بعضي با ماشين هايشان از رويش رد شدند. بعد آنچه را که از جنازه اش مانده بود به ماريانا بردند؛ و الآن همان جا از درختي در ضلع شمالي ميدان دادگستري آويزان است.
عکّاس ها مي گويند عکس هاي جنازه را به زودي به قيمت هريک پنجاه سنت به فروش مي گذارند. انگشت هاي دست و پايش هم سر کوچه و گذر براي عموم به نمايش آزاد در آمده است". (۱)

اين يک صحنه از ۴,۷۴۳ تني ست که طي سال هاي ۱۸۸۲ تا ۱۹۶۸ در آمريکا لينچ شدند. اين، صحنهء لينچ کردن کلاد نيل (Claude Neal) است به روايت يک روزنامه نگار. در پاييز سال ۱۹۳۴. يعني تنها پنج سال پيش از آنکه بيلي هاليدي (Billie Holiday) خوانندهء زن سياه پوست بلوز، ترانهء "ميوهء عجيب" را از خود به يادگار گذارد.

Nilgoon 125 for Radio Zamaneh

لينچ کردن به معناي کشتن قانوني متّهمين جرم بدون مراحل جزايي ست. د ر اصل شخصي را که به قتل، حمله، تجاوز جنسي، يا دزدي متّهم بود در انظار عموم و توسّط انبوهي از مردم از درخت به دار مي آويختند يا تيرباران مي کردند. اما پس از رهايي سياهان از بردگي، پس از دوران بازسازي در آمريکا، و در دهه هاي آخر قرن نوزدهم سفيدپوستان ايالات جنوبي آمريکا که موقعيت اجتماعي خود را در خطر مي ديدند، براي حفظ و تثبيت تفوق خود و ايجاد رعب در ميان سياهان دست به نهادينه ساختن لينچ کردن سياهان زدند. لينچ کردن ديگر ترس مردان سفيد از مجرمان سياه پوست نبود، بلکه گوياي وحشت سفيدپوستان بود از پيشرفت هاي اجتماعي و اقتصادي سياهان. از آن جاست که لينچ کردن مخلوطي مي شود از نژادپرستي و ساديسم. از آن جاست که هر اتّهام ديگري همچون بحث و جدل با يک سفيدپوست، اقدام براي رأي دادن، محبوب نبودن، دفاع از خود، شهادت عليه يک سفيدپوست، خواستگاري از يک زن سفيدپوست، و سرک کشيدن از پنجره به اَشکال بربرانه و هولناکي از شکنجه مي انجامد که تنها "مقدّمات" تيرباران و دارزدن اند. و اين همه توسّط انبوه زنان و مرداني انجام مي گيرد که پليس، دستگاه قضايي، و حتّي سياستمداران و نمايندگان مجلس با آن ها همسويند.

بيلي هاليدي پدر خود را به دليل مشابهي از دست مي دهد. کلَرِنس هاليدي (Clarence Holiday) نوازندهء گيتار جاز که در جنگ جهاني اول با استنشاق گازهاي سمّي به بيماري مزمن ريه مبتلا مي شود، در سال ۱۹۳۷ براي اجراي موسيقي به تگزاس مي رود و در طول سفرش سرما مي خورد. امّا بيمارستان هاي تگزاس به دليل تبعيضات نژادي از پذيرش اين مرد سياه پوست معذورند. در فقدان مداوا سرماخوردگي به ذات الريه تبديل مي شود، و کلرنس هاليدي در بازگشت از سفر خود در بيمارستان سربازان جنگ جان مي سپارد.

بيلي هاليدي مي گويد تم ضدّ لينچ کردن در ترانهء "ميوهء عجيب" خشمش را از مرگ پدرش تشديد مي کند. ترانه سرا، اِيبل ميروپُل (Abel Meeropol) از يهوديان برانکس نيويورک، شاعر، آهنگساز، معلّم دبيرستان، عضو فعّال حزب کمونيست آمريکا و اتّحاديهء کارگري که در راه عدالت اجتماعي مي کوشد، پس از تأثّر شديد با ديدن عکسي از يک صحنهء لينچ، اين شعر را در اواخر دههء ۱۹۳۰ با نام مستعار لوئيس آلن (Lewis Allan) مي سرايد و موسيقي آن را نيز مي سازد. اِيبل ميروپُل و همسرش آن، دو کودک يتيمي را که والدينشان جوليوس و اِتِل روزنبرگ (Julius and Ethel Rosenberg) از کمونيست هاي اعدام شده بودند به فرزندخواندگي نزد خود بزرگ مي کنند.

آشنايي بيلي هاليدي و ايبل ميروپل به کافه جامعه بر مي گردد. در سال هايي که حتّي در در هارلِم، محلهء سياهان نيويورک، سياه پوستان و سفيدپوستان نمي توانستند زير يک سقف به موسيقي جاز گوش کنند، کافه جامعه (Cafe Society) واقع در ايست ويلِج (East Village) نيويورک نخستين کاباره اي بود که نه تنها سياه پوستان را در جمع سفيدان هم بر صحنه و هم بر پيست رقص راه مي داد، بلکه مشتريان سياه پوست خود را بر سر بهترين ميزهايش مي نشاند و به سربازان بريگاد لينکولن کار مي داد. بيلي هاليدي که ابتدا به عنوان يک خوانندهء ناشناخته در کافه جامعه شروع به کار مي کند، پس از دو سال، ستاره اي در عالم هنر آن جا را ترک مي گويد. کافه جامعه بيش از آن که يک کاباره باشد محلّي ست براي صاحبش بارني ژوزفسون (Barney Josephson) و ديگر مبلّغان عدالت اجتماعي که عقايد چپگراي خود را به مرحلهء اجرا درآورند. ايبل ميروپل پس از نشان دادن شعر "ميوهء عجيب" به بارني ژوزفسون از او مي خواهد ترتيبي دهد تا بيلي هاليدي آن را اجرا کند. پس از سه هفته کار "ميوهء عجيب" ابتدا در يکي از نشست هاي اتّحاديهء معلّمان نيويورک و سپس در کافه جامعه نخستين بار براي عموم به اجرا در مي آيد. بارني ژوزفسون با نظارت و کارگرداني مستقيم خود در نحوهء اجراي آهنگ، فضاي لازم را براي تأثيرگذاري آن ايجاد مي کند. به دستور او، حين اجراي "ميوهء عجيب" که تنها در انتهاي برنامهء هاليدي خوانده مي شود، نورپردازي صحنه تاريک مي گردد، مشتريان پرسروصدا مجبور به ترک کافه مي شوند، و بار سرو مشروب را متوقّف مي کند.

"ترانهء آلن انگار همهء اون چيزهايي رو مي گفت که بابا رو کشته بود. از همون دوران کافه جامعه آهنگي دراومد که حالا تبديل شده به صداي اعتراض شخصي م، يعني ميوهء عجيب". (۲)

اين صداي اعتراض شخصي مختص سياهان نيست. سياهان تنها هفتاد درصد از لينچ شدگان آمريکا را تشکيل مي دهند. طبق آمار بنياد تاسکِجي (۳) از ۴۷۴۳ انسان لينچ شده، ۱۲۹۷ تن سفيد پوست بوده اند. (در سال ۱۸۸۴ در مقابل ۵۱ تن سياهپوست، ۱۶۰ تن سفيدپوست لينچ مي شوند). ايالات متّحده در مواجهه با بحران اقتصادي سال ۱۹۲۹ بازتاب هاي گوناگوني به خود مي بيند. در سال ۱۹۳۶، "انجمن زنان جنوب براي جلوگيري از لينچ کردن" (۴) بيش از سي و پنج هزار امضاکنندهء زن دارد. جريان هاي توده اي چند-نژادي که در دههء ۱۹۳۰ توجّه سفيدپوستان را به خطراتي که معطوف سياهان بود جلب مي کردند و اتّحاد آنان را مغتنم مي شمردند، خبر از معضلاتی مي دادند که طي بحران اقتصادي۱۹۲۹ گريبانگير سفيدپوستان نيز شده بود. در اين سال ها حقوق کارگران به نصف تقليل مي يابد و ۱۷ مليون نفر از کار بي کار مي شوند. حزب کمونيست آمريکا که ايبل ميروپل ترانه سراي "ميوهء عجيب" از اعضاي فعّال آن بود، «انجمن جوانان کمونيست»(۵)، و «انجمن وحدت اتحاديه های کارگری» (۶) به هم مي پيوندند و به اتّفاق، «شوراهای ملی بيکاران» (۷) را تشکيل مي دهند که مسئول برگزاري راه پيمايي هاي عظيم و سازمان يافته در سرتاسر ايالات متّحده هستند.

در پي تلاش هاي مستمر جريان هاي توده اي دههء ۱۹۳۰ و سازمان هايي همچون "انجمن ملّي ترفيع سياهان " (۸)، "کنگرهء جوانان آمريکايي" (۹)، و "انجمن ملّي زنان سياهپوست" (۱۰) قانون ممنوع سازي لينچ در دستور کار دولت قرار گرفت. اگرچه دو لايحهء ضدّ لينچ، يعني داير (Dyer) در ۱۹۲۲ و کاستيگن-واگنر (Costigan-Wagner) در ۱۹۳۵ توسط مجلس نمايندگان به تصويب رسيده بود، توسط مجلس سنا که تحت سلطهء نمايندگان ايالات جنوبي هدايت مي شد مغاير قانون اساسي آمريکا و حقوق ايالات جنوبي شناخته و فسخ شده بود. اما صداي اعتراضاتي همچون صداي خواننده و سرايندهء "ميوهء عجيب" کابينهء روزولت را به پشتيباني از تصويب قانون ممنوع سازي لينچ واداشت. در سال هاي پس از جنگ جهاني دوم دولت ترومن که با فشارهاي شوروي براي ممنوع سازي لينج، وجههء خود را در مخاطره مي ديد و از رخنهء کمونيست ها نيز در بين گروه هاي ضدّ لينچ واهمه داشت، سرانجام در ۱۹۴۶ نخستين پيگرد قانوني را از لينچ کردن به عمل آورد. در ۱۹۴۶ بود که شخصي به جرم لينچ يک دهقان سياه پوست در ايالت فلوريدا به يک سال زندان و ۱۰۰۰ دلار جريمه محکوم شد.

پانوشت ها:

** "ميوهء عجيب" سرودهء اِيبل ميروپُل (لوئيس آلن)، ترجمهء شيدا دياني. برای شنيدن ترانهء بيلی هاليدی به فايل صوتی رجوع کنيد.

(1) Blues Legacies and Black Feminism, Davis, Angela Y. Pantheon, New York: 1998. p. 188-9
(2) Ibid. p. 186

(3) Tuskegee Institute

(4) The Association of Southern Women for the Prevention of Lynching

(5) The Young Communist League

(6) The Trade Union Unity League

(7) National Unemployed Councils

(8) National Association for the Advancement of Colored People

(9) The American Youth Congress

(10) the National Association of Colored Women



Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

آهنگ بسیار زیبا و غم انگیزیه این strange fruits. ترجمه‌اش خیلی عالی بود.

-- یاشار ، Feb 11, 2008

ژرف و وزین، چون همه ی برنامه های نیلگون.
بی تعارف عالی است.
با سپاس از خانم دّیانی
فریده

-- بدون نام ، Feb 11, 2008

عالی بود. امیدوارم در مورد تاریخ تبعیض در آمریکا همچنان ادامه دهید.

-- فرهاد ، Feb 12, 2008

هرچه بیشتر راه پرفرازونشیب و سخت شناسایی حقوق بشر در غرب را پی می گیرم، راسختر به پذیزش این واقعیت می شوم که ما ایرانی ها راه رسیدن به دموکراسی را چه آسان می گیریم و چقدر زیاد عجول هستیم. عجول هستیم چون فقط به جنبش های انقلابی فکر می کنیم و رفورم را سازشکاری با معنای خیانت می شناسیم. یادمان می رود که پتانسیل خشونت و عدم رعایت و شناسایی حقوق دیگری در وجود ما نهادینه است. مثل همین لینچ کردن سیاهان دیگر آدمیان.
.
یادمان می رود که برای اعدام های اوایل انقلاب هورا کشیدیم، یادمان می رود که چندروز قبل از بهمن 57 در رشت ساواکی ای را به دو ماشین بستند و از میان نصف کردند. چون یکباره مینی ژوپ پوش شدیم از دیگران مدارا خواستیم، اما همزمان خود را گناهکار هم می دیدیم. اعدام های درون گروهی سازمان ها و احزاب سیاسی چپ و راست با عنوان های پرطمطراق "دموکرات" را دیده ایم، اما با گردن های برافراشته خواهان آزادی دوستان مان هستیم. خشونت را فقط با قانون نمی توان در جامعه ای از بین برد، برای رسیدن به شناسایی حقوق بشر باید بشر در مرکز توجهِ چامعه قرارگیرد. راهی سخت در پیش است. چندبار در روز همسایه مان، همکارمان، مادرزن و مادرشوهرمان را در روز لینچ می کنیم؟ چقدر از ترور لاجوردی خوشحال شدیم و چقدر از ترور پوینده و مختاری ناراحت؟ زبان مان در گفتار به چه میزان به ترور دیگری آغشته است؟
.
آگاه شدن به پروسه ی چگونگی نهادینه بودنِ خشونت در انسان تا طرد آن نهادینه برای شناسایی حق بشر در غرب توسط مبارزات طولانی انسان ها، می بایست مای ایرانی را از سوپرانقلابی بودن و دست زدن به خشونت برای رسیدن به هدف انسانی آموزش دهد. کاری که این مطلب کرده و می کند. با سپاس از تهیه کننده ی مطلب.
غلام رمضانی

-- بدون نام ، Feb 12, 2008

کامنت غلام رمضانی بسیار پر مایه و ژرف است!

-- سعید ، Feb 12, 2008

من با نظر آقای غلام رمضانی مخالف ام. درست است که در جامعه ی آمریکا خشونت علنی و مخفی وجود داشته و دارد و هم چنین تظاهرِ بسیاری از خشونت های جامعه ما مشابه نمونه های آن در آمریکا است، ولی این یک ساده نگری در مقایسه ی معضلات دو جامعه ی با ساختارهایِ کاملا متفاوت است، اگر اصولا بتوان خشونت در جامعه اسلامی- شیعی ما را معضل نامید.
.
سراپای رفتار ما خشونت آمیز است که شرعی و پسندیده هستند. این رفتارهای عقیدتی چگونه با «رفرم»، یا رفرم با آویزان شدن به چه زمینه ای امکان پذیر است؟
من هم نمیدانم چه باید کرد. اما رفرم را در جامعه ی ما شعاری توخالی می فهم ام. آنچه در سی سال گذشته بر ما گذشت ظاهرا بما درسی آموزانده. اما باکدام تضمین، با حفظ ساختار ذهنی موجودمان امکان تغیر در ما وجود دارد؟ و با کدام انگیزه؟
فریده

-- بدون نام ، Feb 12, 2008

عالی بود. ممنون از خانم شیدا و همچنین آقای کلانتری بخاطر انتخاب این موضوع.
ممنون از آقای رمضانی هم بخاطر نظرات قابل تأمل و تعمق اش.

-- کتایون ، Feb 16, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)