تاریخ انتشار: ۱۲ بهمن ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

غرب ـ شرق

نقد بومی گرايی جديد ـ بخش هفتم
نوشتهء عبدی کلانتری

فايل صوتی
فايل صوتی با سرعت معمولي

فايل پی دی اف برای چاپ

يکی از جنبه های بارز و انکار ناپذير فرهنگ غرب، عقلانيت يا عقل گرايی است. اين عقلانيت دربرگيرندهء عقلانيت انتقادی نيز هست که به معنی انتقاد از خود، خودبازنگری، وارسی ِ باورها و اعتقادات پيشين، و تجديد نظر دايم در نگرش ها و بينش ها است. هيچ تمدن ديگری در جهان تا به اين اندازه به عقلانيت انتقادی و پرسشگری نايل نشده است. اگر بخواهيم برای غرب هويت يا ذاتي قايل شويم ــ کاری که خود عقلانيت غربی ما را از آن برحذر می دارد ــ بايد بگوييم فرهنگ غرب، فرهنگ عقلانيت انتقادی است؛ به ويژه در تاريخ متأخر خود، که از عهد رنسانس آغاز می شود. رنسانس يا «نوزايی فرهنگی»، عبارت است از اکتساب ميراث فکری، فلسفی، و هنری يونان باستان در گسترش نوين غربی آن.

عقل را ابزار شناخت حقيقت، يافتن راه حل مسايل، و تدبير و چاره انديشی خوانده اند. عقل قوه ای است که انسان را از حيوان و نبات متمايز می کند. منطق، رياضيات، و علم، نمونه هايی از عقلانيت اند که تمام تمدنها به درجاتی از آنها بهره برده اند. هيچ فرهنگ انسانی وجود ندارد که به کلی از عقلانيت تهی باشد. اما طی تاريخ، عوامل عقل ستيز و عقل گريز، به عنوان جريانهای غالب فرهنگی، توانسته اند بر ذهن و روان بسياری از مردمان غلبه کنند. «پای استدلاليون چوبين بود» تنها يک ضرب المثل عاميانه نيست، بلکه نشان از رفتار و نگاهی دارد، به ويژه در ميان انسان های شرقی، که حتا تا قرن بيست و يکم هم دوام آورده است.

مهمترين استدلال آنهايی که معتقدند «پای استدلاليون (عقليون) چوبين بود» آن است که «انسانيت» را نمی توان در «عقلانيت» خلاصه کرد يا به آن کاهش داد. اگر عقلانيت باعث شود که عده ای از انسانها خود را خدای طبيعت و کائنات بپندارند، يا بدتر از اين کفران، اگر عقلانيت، برخی از انسانها را سرور بسياری ديگر کند و اين بسياران را به زنجير بردگی و استثمار بکشاند، آشکارا در جايی پای عقلانيت می لنگد!

آيا حقيقتاً عقل گرايان همهء انسانيت را به عقل و خرد کاهش می دهند؟ آيا اين ادعا صحت دارد؟

تمدن ها در انزوا رشد نمی کنند. آنها همواره از يکديگر می آموزند. هر تمدن تا اندازه ای به روی دنيای «بيرون از خود»، به روی «ديگری» گشوده است. ميزان يادگيری و اکتساب از ديگری، و تبديل وجوه کسب شده به ديناميسمی درونی و خودی، بستگی به ميزان باز بودن و گشوده ماندن در برابرِ «غيرخود» دارد. برای نمونه، تمدن اسلامی در دورانی از تاريخ خود، از قرن نهم تا دوازدهم ميلادی، به روی مغرب و مشرقِ خويش، به روی يونان و روم و هند و سرزمين های فراتر از آنها گشـوده بود؛ از آنها می آموخت. اما عواملی تاريخی (سياسی، فرهنگی) آن را از آموختن بيشتر در مسير پيشرفت تمدنی باز داشتند. اين عوامل چه بودند که نگذاشتند فلسفه در ميان ما رشد کند، علوم توسعهء بيشتری پيداکنند، هنرها شکوفا شوند، از موسيقی و رقص و تنديس سازی و پيکرنگاری تا ادبيات نمايشی (دراما) و تئاتر و هنرهای ديگر؟ چرا کنجکاوی عقلی دربارهء جهان درون و بيرون، از کالبدشکافی بدن تا نظاره و محاسبهء رفتار سيارات، به تدريج از ميان نخبگان ما رخت بربست؟ چرا ما به شعر و عرفان و «حکمت» پناه برديم؟ چه شد که غرب از ما پيشی گرفت؟

به گذشته نگاه می کنيم، از خود می پرسيم «ما» که بوديم؟ هويت ما چه بود که به اينجا رسيديم؟ هويت يک انسان يا يک فرهنگ، به همان اندازه که شامل آن چه خود داشت و آنچه از غيرگرفت می شود، به همان اندازه نيز وابسته است به آنچه که از «بيگانه» طلب نمی کرد و واپس می زد. هويت، هم با اکتساب و هم با انکار است که تثبيت می شود. اگر ما دورانی از تاريخ را با مردمان آن دوره، به نام «جاهليت» بشناسيم، با اين انکار و مرزبندی، برای خود هويتی خاص را تثبيت می کنيم. با مرز کشيدن با بيگانه، می خواهيم خويشتن خود را بشناسيم؛ با بسته بودن و واپس زدن غير خود.

عقلانيت غربی، به روی جهان گشوده بود زيرا می خواست همهء آن را بشناسد. عقل غربی جهانشمول و جهانگستر بود. غرب می خواست شرق را بشناسد، در حاليکه شرق نه تنها کنجکاو شناخت غرب نبود بلکه شناخت خودش را نيز چندان جدی نمی گرفت تا آنکه او را مجبور به اين کار کردند!

چگونه می شود که يک تمدن، کنجکاوی و پرسشگری را به طبيعت ثانوی خود بدل می کند اما تمدنی ديگر، با اين توهم که همهء پاسخ ها در «کتاب» نوشته شده، ذهن را به روی پرسش («القاء شـُبهات») می بندد؟


شک و پرسش عقلی در ذات خود عملی کفرآميز است، زيرا عقلانيت در کار آفريدگار و خلقت او فضولی می کند. نه تنها فضولی می کند بلکه در ترکيب اين «خلقت» نيز دست می برد. عقل می خواهد هر قفلی را بگشايد، برای هر رمزی در طبيعت و کائنات، کليدی بيابد. عقل اسرار زدا است. عقل ساختمان خلقت را به هم می ريزد و دوباره از نو می سازد. اين رفتار در ذات عقلانيت نهفته است. عقل نمی تواند جز اين عمل کند و همچنان عقل باقی بماند. عقل می پرسد، می يابد، در يافتهء خود شک می کند، دوباره می کاود، دوباره پيدامی کند و اين روند را، بي آنکه مرزي بشناسد، ادامه می دهد. عقل اجازه نمی دهد قادری از جای ديگر بر او افسار زند و خود را «عقل برتر» بخواند! رمز پيشرفت و سروری غرب در عقلانيت کفرآميز آن است. اگر کفران و جاهليت يکی باشند، غرب همان جاهليت است. کفران و سروری و پيشرفت در هم سرشته اند. آنکس که نخواهد کفران کند، در منطق عقل، بايد به بندگی خود راضی باشد. بندگی، تسليم، و رضا، هويتی است که غرب پس می زند و شرق می پذيرد.

غرب می خواهد گذشتهء خود و گذشتهء ديگری را بشناسد. غرب علم تاريخنگاری را ابداع می کند. غرب می خواهد زبان خود و زبانهای ديگران را بشناسد، علم زبان شناسی را ابداع می کند. غرب نخست موضوعی را برای شناخت بر می گزيند، جامعه، انسان، تاريخ، زبان، شرق، ساختمان مولکولی انسان و طبيعت، و سپس علوم جامعه شناسی، انسانشناسی، تاريخنگاری، زبان شناسی، باستانشناسی، شرق شناسی، و غيره را ابداع می کند. در مسير توسعهء هريک از اين شناخت ها، رفتار عقلی در «روش» خود نيز دقيق می شود؛ می پرسد که آيا نحوه پرسيدن و کاويدن اش، يا همان روش (متد) آن درست است يا بايد در آن تجديد نظر کرد. با هرعلم، پرسش از روش شناخت آن علم نيز موضوعی برای شناخت بيشتر می شود. اين خصلت عقلانيت انتقادی است که همواره کنجکاو شرايط امکان و تحقق هرنوع شناخت می شود. غرب، شرق را می شناسد و سپس در روش شرق شناسی خود دقيق می شود و به ارزيابی آن می پردازد. اين رفتار نيز، تنها از خود عقلانيت غربی بر می آيد. پرسشی که به آن می رسيم اين است: شرق را چگونه بايد شناخت؟ /// ـ ۲۷ ژانويه ۲۰۰۸

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

از سایت ملکوت - منبع
پای استدلاليان
.
مولوی بيت مشهوری دارد: پای استدلاليان چوبين بود / پای چوبين سخت بی تمکين بود. اين بيت قرن‌ها با ذهن بسياری بازی کرده است (از جمله با ذهن آرامش دوستدار - ر. ک. ص. ۱۵ کتاب «امتناع تفکر در فرهنگ دينی»؛ پيشگفتار). مولوی آشکارا می‌گويد پای «استدلاليان» چوبين بود و خودش بلافاصله متوسل به نوعی «استدلال» می‌شود. روی سخن مولوی با «استدلاليون»‌ است، نه با «استدلال» (بر خلاف تصور شتاب‌زده‌ی آرامش دوستدار). مولوی بارها انواع استدلال را به کار برده است. بدون شک استدلال‌های او فلسفی نيست، اما به هر روی استدلال است. مولوی با فلاسفه مشکلات جدی دارد. دلايل تاريخی اين مشکلات را هم بسيار کسان بارها نوشته‌اند. اما اين يک بيت را همه برای حمله به خود «استدلال» و رها کردن آدميان از قيد حتی «عقل» به کار برده‌اند، حال آن‌که مولوی مخاطب‌اش استدلاليان بوده است - آن‌ها که دليل می‌تراشند. مولوی با دليل‌تراشان و فلسفيانی که به قول او «در وسايط می‌فزايند» اختلاف نظر دارد. گاهی اوقات دقت کردن به کلمات يک نفر در فهم انديشه‌ی او بسيار راه‌گشاست.

...
(علیرضا)

-- علیرضا ، Feb 1, 2008

در سایت نیلگون مقاله مطلبی از مخلوق در بخش مقالات برگزیده ی

http://nilgoon.org/index_menuX_06.html

این سایت نیز درباره ی عقل؟ قرانی موجوداست که به بیگانگی ان عبارت یعنی عقل قرانی یا اسلامی با پدیده ی اندیشیدن وتفکرانتقادی به اختصار پرداخته است. ( متاسفانه لینک مقاله روی ایننرنت دیگر کار نمیکند).
(علیرضا)

-- علیرضا ، Feb 2, 2008

به نظر من این نوشته ادعاهای غلطش خیلی کمتر می شد اگر کلمه «غرب» با چیزی مثل «مدرن» عوض می شد و «شرق» هم با مثلا ضدش.

-- یاشار ، Feb 2, 2008

در پاسخ آقای عليرضا ـ آن لينک مرمت شد. مخلوق کم می نويسد اما آنچه تاکنون نگاشته برای من هميشه آموزنده بوده است.
.
درپاسخ آقای ياشار ـ دليلی وجود ندارد که غرب را چيز ديگری بناميم. غرب، غرب است. کشور فرانسه، کشور فرانسه است نه کشور مدرن. کشور هلند، هلند است نه کشور مدرن. آلمان، بريتانيا، ايتاليا، هلند، به همين ترتيب. مجموع آنها اروپا نام دارد. اروپا و آمريکا، غرب هستند. بی حرمت کردن فرهنگ اروپايی و مدرنيتهء غربی، مقدار زيادی پررويی و جسارت جهان سومی (يا «اسلامی») لازم دارد که من ندارم. /// عبدی

-- عبدی کلانتری ، Feb 2, 2008

The dominant interest this article is directed toward either/or questions

-- بدون نام ، Feb 2, 2008

آقای عبدی عزیز،
من با این که با بسیاری از جنبه های نوشته های شما همراه و هم نظر هستم اما به طور کلی از این که جا به جا شما پیشاذهنیت و موضعگیری شخصی تان را وارد این برنامه ها می کنید آزرده می شوم. خواهش می کنم یک بار دیگر این جمله را که در پاسخ نظر یکی از خواننده ها نوشته اید بخوانید: "بی حرمت کردن فرهنگ اروپايی و مدرنيتهء غربی، مقدار زيادی پررويی و جسارت جهان سومی (يا «اسلامی») لازم دارد که من ندارم." من چه نتیجه ای باید از این سخن شما بگیرم؟ چند سطر بالاتر شما دم از عقلانیت می زنید و به این شکل خودتان را از "جهان سومی" ها و به تعبیر خودتان مسلمانان جدا می کنید. حالا این عقلانیت شسته رفته ی غربی که خود را مبلغ آن می بیند در این سخن کجا پنهان شده است؟ وظیفه ی شماست که آن را در عمل و نه در حرف به من نشان دهید./ مراد- جهان سومی و مسلمان

-- مراد ، Feb 2, 2008

در پاسخ آقای مراد ـ مضمون اين سلسه بحث ها انتقاد از بومی گرايی است. ذيل بومی گرايی می توانيد انواع جهان سوم گرايی، اسلامگرايی، «پسااستعماری» گرايی و ديگر گرايش های غرب ستيز را بگنجانيد. هدف، تشويق جوان هاست به اينکه گول حرف های مد روز را نخورند، در عوض تاريخ غرب را از زبان تاريخ نويسان جدی اش بياموزند، مثلاً از آثار برکهارت، موميليانو، تاريخدانان انگليسی نظير هابزباوم، هيل، آندرسون، (يا فرانسوی مثل برودل) و ديگران. به عبارت ديگر، نخست درک کنند که هيچ چيز از غرب و تاريخ آن نمی دانند، سپس به جای غرغر کردن و شهيد نمايی، با کنجکاوی و پرسش جدی به شناخت غرب و ميراث يونانی آن بپردازند. اين ها همه، برای همان تعداد آدمی که حقيقتاً جدی، کنجکاو، و جستارگرند، يعنی دانشجو به معنی غربی اش. /// عبدی کلانتری

-- Abdee Kalantari ، Feb 2, 2008

آقای کلانتری سلام
ممکن است در برنامه‌تان وضعیت شرق را مانند غرب بررسید؟ اگر در شرق یا تمدن اسلامی آموختن از دیگری وجود داشته چرا از بین رفته است؟ چه راه‌هایی برای باز زنده کردن آموزش یا پرسندگی وجود دارد؟

-- بدون نام ، Feb 2, 2008

مشکلتان اینجاست که شرق رو می خواهید با همون عقلتان بشناسید! در حقیقت شما غربی ها و سینه چاکان غرب ابزار دیگری جز عقل ندارید و به همین دلیل کل شرق شناسیتان هم در حد یک نمایش بیش نیست.
عقل گوید شش جهت حد است و بیرون راه نیست عشق گوید راه هست و رفته ام من بارها

-- ساربان ، Feb 2, 2008

You and hussein Darakhshan should have a live debate! it woud be very interesting. Personally, I think it is very important to separate rationality and colonialism. Colonialism is a unique aspect for emperialism. Emperialism has always existed. Think about the Muslim Empire that streched from Spain to India. When we talk about Muslim Conquest we seprate Islam from Caliphate and argue iranians accepted Islam but contested the political authrity of Caliphate in Baghdad. Now why cannot we say the same thing rationality and colonialism. We can accept Wetern rationalism as a universal world view oif nature and disregard colonialism as a form of political domination.

-- Omid ، Feb 2, 2008

در پاسخ آقای اميد ـ عقلانيت را نمی توان به دلخواه از چيزهای ناخوشايند سوا کرد و به چيزهای «خوب» چسباند. ابژه کردن ديگری (طبيعت، انسان، حيوان، هرچه) به منظور شناخت، متضمن سلطه است. قدرت و شناخت ملازم اند. همينطور توانمندی و دانايی (بار مثبت). در ضمن، چرا شما پشت سر حسين درخشان مرا به مصاف دعوت می کنيد؟ خود شما، در انديشيدن و استدلال، از او چه کم داريد؟ /// عبدی کلانتری

-- عبدی کلانتری ، Feb 3, 2008

Thank you for your response. What I ment was that Western rationalism has value i niteslf and by itself and by separating it from colonialism we can accept the Western rationalist tradition without accepting their political domination and hegemony. Look at India for example since independence in . Indians did not regect modernity but they ressisted Britiush political domination. As we the saying goes "don't throw the baby out the window with the bath water". About Hussein, I think you have the ability and the knowledge to show him that he his wrong in many of his assumptions (mind you I think he is so sure of his moral responsibility that he will not listen to anyone!). cheers

-- omid ، Feb 3, 2008

آقای کلانتری با همه احترامی که برای شما قائلم باید بگویم که شما مفهوم عقلانیت را اینجا خیلی ساده کرده اید، انتقادهای جدی به آن را هم در همین بحثهای غرب نادیده گرفته اید؛ همزمان اما آن را همچون معبودی انتقادناپذیر به خوانندگان ایرانی تان عرضه میکنید. این کار ضد آن چیزهایی هستند که خود طرح میکنید. کار شما اینجا شبیه شده به کار آخوندزاده: "خود" ایرانی یا اسلامی را از هر نظر معیوب دیدن و همزمان غرب را بدیل بی نقص معرفی کردن. با این فرمول از ما میخواهید ضمن انتقادهای درست و نادرست از خود، و پیش از شناخت عمیق غرب دست از جسارت انتقاد شرقی خود برداریم و غرب را به دلیل شناخت کم از آن مورد انتقاد قرار ندهیم، حتی عملکردش را مثلا در قبال کشور خودمان در دو قرن گذشته. به سخنی از ما میخواهید عقلانیت غرب را جدای از عملکردهایش ستایش کنیم. با همه احترام میگویم: فروتنی تبخترانه ی شما نشان میدهد که شما در کارتان صداقت ندارید. سعید

-- سعید ، Feb 3, 2008

آقای کلانتری، بسیار متشکر برای نوشته خوبتان. آیا فکر میکنید، ما -ایرانیان- هم روزی عقلانیت را به عنوان یک روش میپذیریم؟ و اگر آری، چه ابزاری برای تحقق اینکار پیشنهاد میکنید؟

-- عیسی مازنی ، Feb 4, 2008

سلام آقای کلانتری

لطفا منبع‌های ـ آورده در پاسخ به آقای مرادـ را با
جزئیات بیش‌تر(نام کتاب‌ها و ...) معرفی کنید.

با سپاس و درود

-- ;کاوه ، Feb 4, 2008

در پاسخ آقای سعيد ـ مطلب بالا را بايد در تداوم بخش های پيشين و پسين خواند. علاوه برآن، در نوشته های ديگر نيلگون، به جنبه هايی از ديالکتيک مدرنيت و روشنگری (سويه های تاريک عقلانيت/پيشرفت/علم ـ به طور کلی «امر منفی» در تاريخ غرب) اشاره کرده ايم. کليهء بحث های ما در نقد فرهنگ دينی يا نقد بومی گرايی بر همين زمينه صورت گرفته، يعنی، اگر دقيق و ميان خطوط بخوانيد، «همدردی» را مشاهده می کنيد؛ البته منظور از «همدردی»، دفاع و جانبداری نيست، بلکه «فهم» موقعيت تراژيک واکنش در برابر «غرب» است. در تهيهء يک برنامهء راديويی که پيام آن در وهلهء اول بايد از راه گوش منتقل شود و مخاطب آن هم يک فرد کتابخوان معمولی است بدون آشنايی تخصصی با علوم اجتماعی، تلاش من پيدا کردن زبانی در فارسی بود که تا جای ممکن ساده باشد، فاخر و پرطمطراق و ادبی نباشد، از به کاربردن اصطلاحات نامأنوس و معادل های ناآشنا بپرهيزد، ولی همزمان هرگز مطلب را ساده و مبتذل نکند. اما شما فريب اين سادگی ظاهری را نخوريد! اگر جمله ها را دقيق تر بخوانيد متوجه انواع «نوانس» ها (سايه روشن های معنايی، پيچيدگی ها و بغرنجی های هرموقعيت) خواهيد شد.
.
نکتهء ديگری که مايل ام دوباره يادآوری کنم (و در بالا هم آمده) اين است: همهء آنچه که زير عنوان «انتقاد از غرب و مدرنيت» از دهان جهان سومی هايی چون ما بيرون می آيد، متعلق به خود عقلانيت انتقادی غربی است. ما فقط واردکننده و مصرف کنندهء انتقادهای آنها هستيم. «ما» (که نه علم داشته ايم، نه فلسفه، نه عقلانيت)، با حربهء نهج البلاغه، حافظ، مولوی، يا عطار نيست که جلوی غرب شاخ وشانه می کشيم. ما با آنچه در دانشگاههای غربی از مارکس، نيچه، فرويد، هايدگر، آدورنو، فوکو، وسعيد کش رفته ايم (غالب اوقات نفهميده و هضم نکرده زيرا اين نامها فقط در بستر ديالکتيک تفکر غربی معنی دارند) ـ بله، با «اقتباس /تقليد» از مرد و زن سفيد اروپايی ـ آمريکايی است که جلوی آنها می ايستيم و عليه علم، فلسفه، و عقلانيت زبان درازی می کنيم. پرمدعايی و شهيدنمايی دو روی سکهء اخلاقيات بومی گرايان است. بومی گرايی هرگز نمی تواند در برابر استعمار بايستد؛ برعکس، با اشاعهء نادانی زمينه ی قيادت بيشتر را فراهم می کند. /// عبدی کلانتری

-- عبدی کلانتری ، Feb 4, 2008

در پاسخ آقای عيسی مازنی ــ اين يک پرسش بسيار دشوار است و من برای آن پاسخی ندارم. در حقيقت سوآل شما، همان معمای اصلی منورالفکران مشروطه و روشنفکران تجدد خواه پس از آنها است. کسانی چون محمدعلی فروغی، حسن تقی زاده، احمد کسروی، و فخرالدين شادمان پيشنهادات و «پروژه» هايی ارائه کرده اند. در سالهای اخير نيز پروژه های فکری ای از سوی آرامش دوستدار و جواد طباطبايی مطرح شده؛ اما جريانات بومی گرا و غرب ستيز در ذهنيت روشنفکری ما (هم دينی و هم سکولار) هميشه قوی تر از اين شناگران خلاف مسير آب عمل کرده است. پروژهء آرامش دوستدار ــ مهمترين متفکر انتقادی پس از مشروطيت در ايران ــ به روال صادق هدايت و نيما يوشيج، يک پروژهء تخريب (ديستراکسيون / شوک فرهنگی / بيداری) است به عنوان پيش شرط روشنگری، و زور فکری آن هم در تاريخ روشنفکری ما نظير ندارد. اما ظلمت، با طاعون سی سالهء اخير، به مراتب غليظ تر و سنگين تر از هميشه شده است. از سوی ديگر، جامعه شناسان معمولاً اين نوع تحولات بزرگ فرهنگی را ناشی از عوامل متعدد ساختاری (به ويژه در سياست و اقتصاد) ارزيابی می کنند، نه صرفاً «پروژه فکری و انديشگی» که فقط معطوف به عملکرد روشنفکران باشد. در نتيجه، مهمترين عامل برای روشنگری، رشد مناسبات توليد، گسترش طبقه متوسط، تحول نظام آموزش و پرورش و تربيت يک يا دو نسل در چنين نظامی است. چنين تحولی، خود در گرو تغييرات ساختاری سياسی است (به اميرکبير يا آتاتورک فکر کنيد). /// عبدی کلانتری

-- عبدی کلانتری ، Feb 4, 2008

آقای کلانتری لطفا نام نویسندگانی را که در پاسخ به آقای مراد آوردید با عنوان نوشته‌شان به انگلیسی بنویسید تا جستن‌شان ساده‌ شود.

با سپاس

-- کاوه ، Feb 4, 2008

جناب آقای کلانتری، این بحثها به ذات خود پیچیده هستند و ساده کردنشان بیشتر از آنکه به فهم آنها کمک کند به درک دقیقشان لطمه میزند. این بحثها در زبانهای غربی و از جمله انگلیسی هم سخت هستند و خواهنده برای فهمشان باید زحمت بکشد و منابع مختلف را از دیدگاههای مختلف و با حوصله بخواند مگر که بفهمدشان. بنابراین ساده نویسی لزوما حسن نیست و نباید فریبش را خورد.
.
در اینکه این بحث در بخش اصلی در غرب شکل گرفته اند تردیدی نیست. من هم همین نکته را در پیام قبلی ام اشاره کردم، اما شما به جرم شرقی بودن حق انتقاد را از ما میگیرید. شما از ما میخواهید به جرم غیرغربی بودن با این بحثها و از جمله آنچه شما اینجا بر مای بینوا عرضه میدارید منفعل برخورد کنیم، یعنی نه در حد درک و عقل و دانشمان با آنها برخورد کنیم و نه انتقادی بر آنها وارد کنیم، چون بنا بر نظر شما - و از این نظر آقای دوستدار - ما نه فلسفه داشته ایم و نه دانش و نه.... و این "ما" معلوم نیست فقط مای ایرانی است یا مای جهان سومی، از هند گرفته تا چین و.... لطف کنید مشخص تر صحبت کنید. چون آنها هم طبق فرمول شما ارسطو نداشته اند و حالا هم دارند از آبشخور غرب سیراب میشوند. با این همه جسارت حرف زدن پیدا کرده اند. فکر میکنید آنها هم همینطور با خودشان برخورد میکنند یا باید مثل ما منتظر بنشینند تا تابع مراحل تکامل و پیشرفت نوبت حرف زدنشان برسد؟!

-- سعید ، Feb 5, 2008

در پاسخ آقای سعيد ــ من نگفتم بحث ها را ساده کرده ام. درست برعکس! گفتم به جستجوی زبان ساده و روشنی بوده ام که بدون ساده کردن و مبتذل کردن بحث ها، آنها را با همهء «نوآنس» ها و پيچيدگی ها نشان دهد. اين کار ساده ای نيست. تنها کسی از پس آن برمی آيد که برهمهء جوانب بحث وقوف داشته، در بيان آن ها مسلط باشد. پنداشت خامی در ميان ما، نثر ادبی و قلنبه نويسی را عوضی به جای پيچيدگی خود بحث می گيرد. مثلاً من اگر به جای «افکندن» بنويسم «در افکندن» و به جای «نماياندن» بنويسم «وانماياندن» يا «برنماياندن»، يا جمله ای بنويسم مثل، «گفتمان عقلانيت استراتژيک و فرايند دگرديسی آن در رژيم هاي حقيقت مدرن، در تبارشناسی نيچه و فوکو واکاويده و به مثابه گفتمان قدرت افشا شد»، به نظر «عميق و پيچيده» مي رسد. ساختن اين جمله برای من هيچ زحمتی نداشت ولی می دانم که مطلقاً حرف مهمی نمی زند.
.
نه گول اين نوع «پيچيدگي» ها را بخوريد و نه از روی آن ساده نويسی، سهل عبور کنيد!
.
و در پاسخ نکتهء دوم: کسی نمی تواند حق انتقاد را از شما سلب کند اگر شما قبلاٌ خود را به عقلانيت انتقادی مجهز کرده باشيد. عقلانيت يک نهاد است؛ ساختار فرهنگی است. نداشتن آن به معنی نقصان جبلی، نژادی، يا مغزی نيست که ما آن را توهين ناموسی بپنداريم. نداشتن آن به معنی بی شعوری فطری و کمبود استعداد نيست. هرروز، صدها محصول عقلانيت غربی را به کار می گيريم بدون آنکه بپرسيم اين ها چگونه هست شده اند؟ سوار هواپيما می شويم، فراموش می کنيم که اين «وسيله» را مردمانی برای نخستين بار انديشيده اند، طرح اش را ريخته اند، با مشقت و مرارت پرورانده و به اجرا گذاشته اندش. آنرا با پول نفت «وارد نکرده اند». ساعت و اتوموبيل و قطار و بزرگراه و آسفالت و الکتريسيته و کامپيوتر و پنی سيلين و ژورناليسم و جراحی قلب و حقوق بشر و هزار چيز ديگر را با پول نفت وارد نکرده اند، آنها را «اختراع» و «کشف» کرده اند. وقتی که ادعا می کنيد ما با «درک و عقل و دانش مان با آنها برخورد می کنيم»، منظورتان چيست؟ آيا می توانيد نمونه بدهيد؟ آل احمد؟ شريعتی؟ فرديد؟ آنها با عقل و درک و دانش «خودشان» با غرب «برخورد کردند»؟ به کشوری تعلق داريم که در قرن بيست و يکم برای ورود به آموزش عالی بايد آزمون آداب طهارت و تخلی بدهيم و رئيس جمهور اسبق اصلاح طلب و «روشنفکر» و مدعی گفتگوی تمدنها، روز روشن به دانشگاه می رود و برای دانشجويان «فال حافظ» می گيرد، آنهم فال دست جمعی! خوب، در اين تبادل «تمدنی» با غرب، چه چيز را می خواهيم به آنها بدهيم که نيازمندش باشند و چه چيز می خواهيم بگيريم که خود را لايق و مستحق بی چون چرای آن می پنداريم؟ عقلانيت يک ساختار فرهنگی است. کسی نمی تواند حق انتقاد از غرب و مدرنيت را از شما بگيرد «اگر» شما پيشاپيش خود را به عقلانيت انتقادی مجهز کرده باشيد. /// عبدی کلانتری

-- عبدی کلانتری ، Feb 5, 2008

در پاسخ آقای کاوه ـ نام چندتن از تاريخنگارانی را که خواسته بوديد در زير می آورم. مهمترين کتابهای آنها به زبان انگيسی موجود است که می توانيد عناوين آنها را در اينترنت يا کتابخانه های دانشگاهی پيدا کنيد. طبعاً اين فهرست کامل نيست:
Arnaldo Momigliano
M. I. Finley
March Bloch
Eric Hobsbawm
Perry Anderson
Rodney Hilton
Christopher Hill
Maurice Dobb
E. P. Thompson
George Rude
Fernand Braudel
William McNeil
Charles Tilly

-- عبدی کلانتری ، Feb 5, 2008

آقای کلانتری عزیز با تشکر از بحث های جالب تان، خواستم فقط به یک نکته اشاره کنم. به نظر می رسد تعریف شما از عقل تعریفی است که مختص سده های 17 و 18 میلادی است. در آن زمان عقل گرایی فیلسوفان در مقابل دین گرایی و خرافه زدگی جامعه اروپایی عمل می کرد. در قرن بیستم و بخصوص با رشد علم روانشناسی و روانکاوی این تعریف از عقل دچار مشکل گردیده است. به عنوان نمونه بر اساس علم روانکاوی فروید فرایند عقلانی شدن یک جامعه به معنی تسلط هر چه بیشتر «من» بر «ناخودآگاه» است. به سخن دیگر در جریان عقلانی شدن یک جامعه آگاهی بر ناخودآگاه ذهن بیشتر می شود. بنظر من شما یک تعریف ایده الی و قدیمی از عقل را گرفته اید که با آن می شود خیلی خوب به مذهب تاخت، درست است؟ ولی در عین حال این روحیه ی مبارزه جویی شما باعث لطمه خوردن به سطح علمی بحث تان می شود.
.
درضمن در پاسخ به سعید نوشتید باید اول به عقلانیت انتقادی غربی تجهیز شد و بعد به نقد غرب پرداخت. می پرسم چه ملاکی برای شما در مورد ارزیابی این تجهیز وجود دارد؟ آیا لزوماً به تمسخر گرفتن شعر، فرهنگ،سنت خودی... ملاک خوبی است برای اثبات این قضیه؟
.
آیا در مقابل قرار دادن «غرب» و «شرق» نوعی دوگانگی ساده انگارانه نیست که شناخت را مشکل می کند؟
امیدوارم شما نقد دوستان را جدی بگیرید و حداقل قدرت فاصله گرفتن از خود را داشته باشید که ببینید کجا قرار دارید. از فرد پر کاری مثل شما این انتظار می رود.
با تشکر
سیامک

-- بدون نام ، Feb 5, 2008

یکی نیست از این استاد ارجمند بپرسد اگر گرایش رو به رشد در جوامع غربی به مسایل ایزوتریکی مثل بودیست و عرفان و غیره یک نوع وام گرفتن از شرق نیست پس چه است؟ بعید می دانم که شما در اروپا زندگی کنید و رشد این مسائل را نبینید مگر این که سر تان را تا به گرده بر زیر برف کرده باشید. زندگی ماشین زده ی غربی انسان ها را برای جستجوی معنی زندگی به دورافتاده ترین نقاط گیتی مثل تبت می فرسد.
.
شما چه تعریفی از انسان دارید؟ این ابر مرد شما چه خصوصیتی دارد؟ چگونه به خلاء معنای زندگی بشری پاسخ می گویید؟ واقعاً شما بر فراز کدام ابرها سیر و سیاحت می کنید؟ کمی پایین تر بیایید، از پشت مه نمی توان همه چیز را بخوبی دید. درباره ی انسان سخن بگویید، نیچه مرده است!

-- فریده ، Feb 5, 2008

فریده خانم، البته من در صدد دفاع از آقای کلانتری نیستم و تنها به این دلیل که ایشان نیازی به دفاع کسی ندارند. اما از طرف خودم میگویم که انسان مورد نظر، با موجود جادو شده در عرفان و بودیسم، حتا اگر در غرب بزید تفاوت اساسی دارد. درکِ مباحثِ نیلگون احتیاج به ریزبینی هایِ دقیق دارد که با حفظ شامورتی بازی هایِ مرسوم امکان پذیر نیست. شاید بهتر باشد که اصلا زحمت نکشید.
فریده

-- بدون نام ، Feb 5, 2008

در پاسخ آقای سيامک ـ عقلانيـت مورد نظر من برخلاف برداشت شما «مختص سده های ۱۷ و ۱۸ ميلادی» نيست؛ مختص سيصد چهارصد سال قبل از ميلاد مسيح است. ما چند بار بايد اين را تکرار کنيم که ته نشين شود؟ /// عبدی کلانتری

-- عبدی کلانتری ، Feb 5, 2008

سلام

آیا اصول دقیق و با استدلال نوشتن را می‌توان کلاسیک از جایی آموخت؟ شما چه منبع(یا منبع‌هایی) را در این باب معرفی می‌کنید؟ چه‌گونه می‌توان استدلال درست را از شبه استدلال‌ها (مغلطه‌ها سفسطه‌ها و ...) بازشناخت؟ نیاز به راه‌نمایی شما دارم.
با درود

-- آ.ق. ، Feb 5, 2008

آقای کلانتری عزیز،
تلنگرها (و بهتر است بگویم مشت ها)ی شما به چرت جزمی مبتذل پارسی گویان را می ستایم. اما دوست دارم انضمامی تر باشید. ستایش "عقلانیت" ستایش یک کلمه است. چیزی نمی آموزاند.

-- فرهاد ، Feb 11, 2008

در پاسخ خانم یا آقای آ.ق.

بخشی از ترجمه ی کتاب "هنر استدلال" را که به عینیت، اندیشه ی انتقادی و آشنایی با مغالطه ها می پردازد در اینجا ببینید:

http://www.secularismforiran.com/ArtofReasoning.htm

-- امیر ، Feb 16, 2008

آقای عبدی کلانتری،
من از توجه دقیق شما به حقیقت و راه خرد بسیار خوشحالم و آن را نشانه رشد آگاهی در بین جامعه روشنفکری ایرانی میدانم. متشکرم برای جواب خوبتان. ببخشید که جوابش دیر شد. اما دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است. موفق باشید عزیز.
https://balatarin.com/permlink/2008/2/18/1230666

-- عیسی مازنی ، Feb 18, 2008

دوست گرامی، نوشته های شما را برای نخستین بار میخوانم. شباهت بسیاری با اندیشه های آرامش دوستدار دارد. تاکید شما روی عقلانیت غربی و شناسایی یونانی بایستی سبب شود که خودتان برخی از بغرنج های فرهنگ ایرانی و اسلامی را تجزیه و تحلیل کرده، مفهموم سازی کنید و فقط به داده های تحلیلی غربیان بسنده نکنید. پرسش، از نظر من اینست که ما چگونه میتوانیم معضلات خودرا بر اساس چیستی و کیستی خود بفهمیم؟ امیدوارم که شما بیشتر و بیشتر به معضلات خودمان از دیدگاه خودمان و با عقلانیت نو و خودبنیاد بپردازید. کاری که میپندارم بسیار دشوار است ولی بایستی سرلوحه ی تفکر و رفتار روشنگری ما قرارگیرد. اینچنین میتوانیم خلاقیت خودرا ظاهر کرده و بی تقلید با اندیشه و فرهنگ غرب گفتگو سازنده و آفرییننده داشته باشیم. البته اعتماد به نفس را بایستی از پر رویی و وقاحت جدا کرد و خود نباخته از فرهنگ جهانی برای پیشبرد مقاصد سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران استفاده کرد. آرزوی پیروزی در منویات فرهنگیتان دارم. پگاه تبریزی

-- پگاه تبریزی ، Apr 1, 2008

سلام درست نبود که عنوان این مطلب شرق وغرب باشد بلکه می بایست غرب واسلام باشد .ایین های شرقی را نباید با اسلام اشتباه گرفت.ایین اسلنم ازطرف عده ای جاهل امدع است در حالی که دیگر ایین های شرقی نشانه های تمدن چند هزار ساله رادارد از طرف دیگر اسلام دینی است که هیچ حرفی را به جز حرف خود قبول ندارد و به همین خاطر می خواهخد کل دنیا را بگیرد.و اگر چیزی را نیز از بیرون بیاورد ان را با اصول خود سازش میدهد.اما عقلانیت غربی می خاهد بشناسد نه اینکه به مانند اسلام حرف خود را به زور به دیگران بفهماند

-- homan ، Apr 16, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)