تاریخ انتشار: ۴ شهریور ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

ويليام فاکنر به روايت نجف دريابندری

نوشتهء عبدی کلانتری

متن زير شامل افزوده هايی است که در نوار صوتی نيامده اند.
فايل صوتی بخش اول

فايل صوتی بخش دوم

فايل پی دی اف برای چاپ



چاپ چهارم رمان «گور به گور» بهار امسال در تهران منتشر شد. اين رمان در کنار «خشم و هياهو» از مهمترين آثار ويليام فاکنر نويسندهء مدرنيست آمريکايي است. متن فارسي اين کتاب يک بار ديگر ثابت مي کند نجف دريابندري مترجمي است بي همتا که همهء ما به او ديني بزرگ داريم. وقتي که سه داستان کوتاه از فاکنر، از مهمترين داستانهاي کوتاه قرن بيستم، به نام «يک گل سرخ براي اميلي» با ترجمهء نجف دريابندري منتشر شد، مترجم بيست و چندسال بيشتر نداشت. آن ترجمه هنوز کارآ و تازه است. از آن زمان به بعد، بخش کوچک اما بسيار مهمي از ادبيات قرن بيستم آمريکا با ترجمه هاي نجف دريابندري از مارک تواين، ارنست همينگوي، و ويليام فاکنر، درست زماني به دست کتابخوان ها رسيد که داستان نويسي مدرن ايراني آهسته آهسته ريشه مي گرفت. ترجمه هاي نجف دريابندري در آبياري زميني که اين داستان نويسي در آن رشد کرد نقش مهمي داشتند.

يکي از مهمترين ويژگي هاي آثار نجف دريابندري غني کردن و پروراندن جنبه هاي مختلف يک زبان «ضد ادبي» است. اين کار را او هم در آثار ادبي انجام داده و هم در کارهايي که به تاريخ اجتماعي، فلسفه، و نقدهنر مربوط بوده است. اين زبان، زبان «محاوره» نيست؛ زبان کوچه ـ بازار هم نيست. اين زباني است دقيق که ساختمان محکمي دارد، از واژگان ادبيات کلاسيک بهره مي برد، در مواردي حتا ساختار نحوي يا سينتاکس ادبيات کلاسيک را، مثلاً از سعدي يا حافظ، غيرمترقبه و ساکت به وام مي گيرد، اما در نهايت سهل و ممتنع و «امروزي» باقي مي ماند. سادگي و طبيعي بودن اين زبان فريبنده است. زيرا اگر آن را زير ذره بين بگذاريد و عناصر آن به تحليل درآوريد، در مي يابيد که دست يافتن به اين زبان کاري است بس دشوار. شناخت و فهم اين زبان و سعي در بکارگرفتن آن، باعث خواهد شد که بسياري از تظاهرات زبان «ادبي» زشت جلوه کنند. زبان ادبي (با همان صفات کليشه اي اين نوع زبان: وزين، فاخر، متين، گرانمايه و غيره) که معمولاً نويسندگان تازه کار و فضلاي ريش و سبيل دار را در يک صف قرار مي دهد، زباني است متظاهرانه، ورم کرده از استعارات غيرضروري، و کاربردهاي آرکائيک (مثل پيشوند براي افعال) صرفاً به جهت تزيين يا طنين آوايي.

زبان ضدادبي
زبان «ضدادبي» نجف دريابندري ، برحسب اينکه در کجا به کار رود، مي تواند شاخه هاي مختلف و کاربردهاي متعدد داشته باشد. زبان پسرک جنوبي«هاک فين» (تواين) با زبان سرمستخدم اشرافي «بازمانده هاي روز» (ايشيگورو) يا با زبان راويان رگتايم (داکترو) يکي نيست. جملات طولاني و غنايي (ليريکال) فاکنر، با صرفه جوييِ وسواسي و ايجاز جمله هاي کوتاه همينگوي دو سبک يا «استايل» کاملاً متفاوت را به نمايش می گذارند. زبان هاي برتراند راسل، آيزايا برلين، ديويد هيوم، و ارنست کاسيرر نيز هريک ويژگي هاي خود را دارند. نجف دريابندري صدا، لحن، و سياقِ کلام (مَـنِريسم) هر راوي مشخص را در زبان ضدادبي اش بازسازي مي کند. در حقيقت، او اين صداي يگانه (وُيس) را در فارسي از سـرِ نو خلق مي کند. زبانهاي انشائي و «فاخر» در ترجمه، به هيچ وجه از عهدهء چنين کاري بر نمي آيند، بلکه برعکس، همهء سياق هاي کلامي را يک کاسه مي کنند و انشاي يک نواختي را تحويل خواننده مي دهند به نحوي که مثلاً لحن نيچه و راسل، يا شکسپير و فاکنر يکسان به نظر مي رسد. درست همانند مترجماني که انواع متفاوتي از شعر فرنگي را هميشه در يک زبان ويژه يا ايديوم که به آن عادت کرده اند، مثل ايديوم شاملويي، به قالب مي ريزند.

صداهاي يگانهء رمان ويليام فاکنر در اينجا متعلق به روستائيان بي سواد جنوب آمريکا است که در محاورات شان چندان پابند گرامر انگليسي نيستند. زبان تک گويي هاي دروني و ذهني همين افراد در رمان فاکنر بايد اين ويژگي را حفظ کند اما به نحوي متناقض، عميق ترين لايه هاي وجودي و جهان تراژيک آنها را، درست همانند يک تراژدي يوناني، پيش چشم ما زنده سازد. جملات طولاني و تصويرپردازي هاي فاکنر بايد همزمان عاميانه و شاعرانه يا مکاشفه وار باشند. فاکنر اين زبان را «اختراع» کرده است. نبوغ فاکنر در همين جاست. تبحر مترجم نيز در همين جا بايد خود را نشان دهد.



عنوان کتاب

براي نمونه به عنوان کتاب فاکنر توجه کنيد (ضرباهنگ، تصوير، و معنا) : «اَزـ آي ـ لِي ـ دايينگ» /As I Lay Dying.

نجف دريابندري مي نويسد: « "گور به گور" عنواني است که من روي اين رمان گذاشته ام، زيرا نتوانسته ام عنوان اصلي آن را به عبارتي که خود بپسندم به فارسي درآورم. "همچون که دراز کشيده بودم و داشتم مي مُردم" کوتاه ترين عبارتي است که به نظر من معناي عنوان اصلي را دقيقاً بيان مي کند.»

توضيح مترجم درست است. اگر سعي کنيم عنوان را کوتاه کنيم مي توانيم به آهنگ اصلي آن نزديک شويم، اما معنا يا حالت خاصي که در کلام توصيف شده از دست مي رود. مثلاً «آن سان که آرميده مي ميرم» فقط آهنگ را حفظ مي کند اما روشن است که «داشتم مي مردم» با «مي ميرم» يا «مي مُردم» يکي نيست. با توضيحي که بعداً در کتاب از زبان «اَدي باندرن» خواهيم شنيد، در مي يابيم که اين زن فقط از لحظات پيش از مردن اش حرف نمي زند. او تمامي زيستن اش را در اين جهان توصيف مي کند.

اما چرا عنوان «گور به گور»؟ مترجم در اين خصوص توضيحي نمي دهد. براي آنکه دريابيم چرا اين عنوان مقصود فاکنر را می رساند، بايد در مورد خود رمان توضيحاتي بدهيم.

ويليام فاکنر نوشتن رمان «اَزـ آي ـ لِي ـ دايينگ» را در پاييز ۱۹۲۹، سال ورشکستگي و رکود بزرگ اقتصادي آمريکا، شروع کرد و چند ماه بعد ــ به فاصلهء کوتاهي پس از انتشار «خشم و هياهو» ــ آن را به چاپ رساند. اين زماني بود که فاکنر سي و دوسال داشت و در شيفت شبانهء يک نيروگاه برق به کار مشغول بود. اين رمان از نوع رمان هايي است که از زبان چند راوي حکايت مي شوند. هرفصل که با نام راوي اش مشخص شده، زبان، طرز فکر، و ذهنيت همان راوي را به نمايش مي گذارد. روايت ها، به شکل تک گويي دروني اند. از اين لحاظ، اينجا هم با همان تکنيک «خشم و هياهو» رو برو هستيم با اين تفاوت که تعداد راويان بيشتر است. تعدادي از فصل ها، صداي افراد ديگري را نيز وارد جريان ذهني راوي خود مي کنند. تم مرکزي کتاب مرگ است.

خانوادهء تنگدست «باندرن» عزيزي را از دست مي دهد. «ادي باندرن» همسر يک کارگر کشاورزي به نام «انسي باندرن» است. آنها چهار پسر و يک دختر پا به سن گذاشته دارند. ادي باندرن وصيت کرده او را نزد خويشان اش در شهر جفرسون به خاک بسپارند. انسي باندرن، پدر خانواده، به اتفاق پسران اش کش، جوئل، دارل، و وَردَمـَن، و دخترش ديوئي دل، با کمک همسايه شان ورنون تل، بايد تابوت ادي باندرن را از مسيري چهل مايلي و صعب، به شهر جفرسون برسانند. داستان شرح نيمه حماسي ـ نيمه دن کيشوت وار سفري چند روزه است که مسيرش از ميان رودخانه اي سيل زده و طغياني و از ميان يک حريق مي گذرد.

رمان پنجاه و نه بخش دارد و از زبان (ذهنيت) پانزده نفر روايت مي شود. بيشترين تعداد بخش ها متعلق به دارل (Darl)، فرزند حساس و نيمه مجنون ـ نيمه شاعر خانواده است که هميشه از منظرهء پيش روي خود تصوير به دست مي دهد. پدر خانواده، انسي باندرن، مردي است لاقيد، که در زندگي زناشويي باري بردوش همسرش بوده است. انسي چنان تنگدست است که توان خريد يک دست دندان مصنوعي را ندارد و خورد و خوراک اش بايد چيزي باشد که افراد بي دندان مي توانند هضم کنند. ديوئي دل، دختر خانواده از مردي آبستن شده و مي خواهد بچه اش را پنهاني بيندازد.

شروع رمان از زبان دارل، برادربزرگ او کَـش را توصيف مي کند که نجار قابلي است و دارد براي مادرشان، که هنوز نمرده، تابوت مي سازد. ادي باندرن در آستانهء مرگ، از پنجره شاهد دو پسر است و به صداي چاک چاک تيشهء کَش بر تابوت گوش مي سپارد. کورا زن همسايه و همسر ورنون تل، خوف خدا را در دل دارد و مُصـّر است که ادي باندرن پيش از مرگ، از معصيت هايش توبه کند. ادي باندرن، از دنيا بيزار و از شوهر و فرزندان بيگانه است. از ميان فرزندان اش تنها جوئل را دوست دارد که ثمرهء رابطهء نامشروع او با پدر روحاني ويتفيلد بوده است.

تابوتي که ادي باندرن در آن آرميده نقشي محوري در روايت دارد. ادي مرکز خانواده و نيرويي بود که اعضا آن را به گِـرد خود مي آورد. مرگ اَدي، شايد آغاز از هم گسيختن خانوادهء باندرن باشد. دارل، که در ميانهء سفر قصد از ميان بردن تابوت را مي کند و انباري را به آتش مي کشد، انجام کارش به آسايشگاه رواني مي افتد. اوج عاطفي و تلخ ترين بخش کتاب، فصلي است که از زبان (ذهنيت) ادي باندرن نقل مي شود. کسي که اکنون مرده و در تابوت خفته است.

مي رسيم به عنوان کتاب که طبق اصل انگليسي آن بايد شعرگونه و مرثيه وار باشد. «گور به گور» هم عاميانه است و هم شاعرانه. نه تنها کنايه از لبريز شدن طاقت و جان به لب رسيدن دارد، بلکه اشاره اي نيز هست به يک جا به جايي نفرين شده يا سفر طاقت کُـش؛ سفر خانوادهء باندرن از قصبه شان به شهر جفرسن. البته، بُعد زماني در اين عبارت مي تواند دربرگيرندهء سراسر عمر لعنت خوردهء ادي باندرن باشد.

ادي باندرن مي گويد: «پدرم هميشه مي گفت ما به اين دليل زندگي مي کنيم که آماده بشيم که تا مدت درازي مرده باشيم.» در عنوان «گور به گور»، تصوير يا «ايمجري» تابوت هم هست که در سراسر کتاب حفظ مي شود. وجه عاميانهء اين عنوان (گور به گور شده، مثل مرده شوربرده!) با لحن عاميانهء راويان کتاب خوانا است.

زمين، خون، تولد، و مرگ
همانطور که گفتيم، ترجمه بايد مراعات اين نکته را بکند که تک گويي هاي دروني اين افراد، هم عاميانه باشند و هم خصلت شعرگونه و تغزلي بيان فاکنر را به خوانندهء فارسي زبان منتقل کنند. تک گويي هاي دارل، و مهمتر تک گويي ادي باندرن درست در وسط کتاب، دشواري کار را نشان مي دهد. ترجمه بايد زبان نارسا و گويش و ذهنيت يک زن روستايي را ــ که البته از شخصيت هاي ديگر باسواد تر است زيرا زماني معلم مدرسه بوده ــ چنان از آب در آورد که از آن شعر زاييده شود بدون تبديل کردن اش به قطعه اي «ادبي».

اَدي باندرن، در درون خود با احساسات و عواطفي در جدال است که کلماتِ آنها را نمي شناسد. ادي پس از ازدواج با مردي که همواره برايش غريبه مانده و پس از نخستين آبستني اش، مي انديشد: «همون موقع بود که فهميدم کلمات هيچ به درد نمي خورند؛ فهميدم کلمات حتي با همون مطلبي هم که مي خوان بگن جور در نمي آن. وقتي کش به دنيا آمد فهميدم کلمهء مادري رو يک آدمي ساخته که به اين کلمه احتياج داشته، چون کساني که بچه دارند عين خيال شون نيست که اين کار کلمه اي هم داره يا نداره. فهميدم کلمهء ترس رو يک آدمي ساخته که اصلاً ترسي نداشته؛ غرور رو هم آدمي که اصلاً غرور نداشته. فهميدم موضوع اين نبوده که عن دماغ شون دراومده موضوع اين بوده که ما ناچار بوده ايم با کلمات از همديگه کار بکشيم، مثل عنکبوت ها که با دهن از تير سقف آويزون مي شن تاب مي خورند ولي هيچ وقت به چيزي نمي خورند، فقط به واسطهء ضربهء همين ترکه [به شاگردان کلاس] ست که خون من و خون اونا مي تونه توي يک رگ بره. فهميدم موضوع اين نبوده که هر روز خدا پردهء تنهايي من بايد دريده بشه، موضوع اين بوده که پردهء تنهايي من اصلاً دريده نشده بود الا وقتي که کش به دنيا اومد.»

اَدي باندرن هرگز نه از بکارت و نه از تجاوز زفاف حرف مي زند و نه از دورويی و خيانتي که پدر روحاني ويتفيلد پس از کام گرفتن از او در جنگل، در حق اش روا داشت. او به کلمهء عشق فکر مي کند که «فقط شکلي است براي پر کردن يک جاي خالي» و شبي که کنار انسي خوابيده بود، اين کلمه بود و اين احساس که «پردهء تنهايي من دريده شده بود، بعد خود همون دريدگي باز دوخته بودش . . . پهلوش مي خوابيدم صداي زمين رو که ديگه جزو گوشت و خونم شده بود مي شنيدم، پيش خودم فکر مي کرد: انسي، چرا انسي. تو چرا انسي هستي. »

وقتي ادي باندرن صاحب فرزندي از آن همخوابگي نامشروع مي شود مي انديشد: «فکر کردم گناه و عشق و ترس فقط صداهايي هستند که آدم هايي که نه گناه کرده اند و نه عشق بازي کرده اند و نه ترسيده اند از خودشون درمي آرند براي چيزي که هرگز نه داشته اند و نه مي تونن داشته باشند، الا وقتي که اون کلمه ها رو فراموش کنند. »

واژه ها و عباراتي که اَدي باندرن براي توصيف همخوابگي اش با پدر روحاني ويتفيلد در جنگل به کار مي گيرد، همه تصوير است يا بازي با کلماتي چون «لباس گناه»، «لباس مقدس»، «خون وحشتناک»، «خون سرخ تلخي که از زمين مي جوشه»، «خون وحشي»، جوشيدن و تمام شدن. بعدها به هنگام زاييدن جوئل و شيردادن او همين تصاوير تکرار مي شوند.

تک گويي ادي باندرن، در چند صفحه، رابطهء ادي را با زمين (که به صداي آن گوش مي دهد) و زايش و خون (خون خودش در عشق ورزيدن و زاييدن و خون شاگردان مدرسه که از او ترکه مي خورند) ، همزمان با جدايي کلمات او از اعمالش را نشان مي دهد. علاوه برآن، مفاهيم انتزاعي تري مثل گناه، خدا، آمرزش، وفاداري و عشق، هم حضور دارند و هم خود را نفي مي کنند، به نحوي که نزد ادي باندرن، بي معنايي کلمات و بی اعتمادی به آنها در رابطه با چيزهاي مادي و چيزهاي کلي و انتزاعي به يکسان آشکار مي شود: «کورا براي من دعا کرد، چون خيال مي کرد من گناه رو نمي بينم، مي خواست منهم زانو بزنم دعا کنم، چون آدم هايي که گناه به نظرشون فقط چند کلمه است، رستگاري هم به نظرشون چند کلمه است.»



مترجماني که مي خواهند چالاکي خود را بيازمايند، مي توانند قطعهء «ادي» را (تنها تک گويي ادي باندرن دراين کتاب، که فقط پنج شش صفحه است) به سليقهء خود ترجمه کنند و تلاش بورزند نسخه زيباتري از ترجمهء آقاي دريابندري در بياورند ــ نظير آن قطعهء تک گويي معروف هملت، «بودن يا نبودن» که هر مترجمي يک بار با آن کلنجار رفته است.

مثلاً آنجا که ادي توصيف مي کند چگونه با تنفر از شاگردان مدرسه اي که در آن تدريس مي کرده ــ پيش از ازدواج با انسي ــ جدا مي شده، و نيازمندسکوت و تنهايي، به جاي رفتن به خانه، از تپه سرازير مي شده، کنار چشمه اي مي نشسته و حرص مي خورده:
I would go down the hill to the spring where I could be quiet and hate them.

آقاي دريابندري براي «ازشون تنفر داشته باشم» با سليقه اين طور ترجمه مي کند: «دق دلم رو خالي کنم».

يا از همان آغاز که ادي باندرن از خون و بيگانگي صحبت مي کند ـ و اين تصوير در سراسر فصل تکرار مي شود ــ و شاگردان اش را ترکه مي زند، اين عبارت زيبا

and blood strange to each other blood and strange to mine

در ميان يک جملهء طولاني ــ به طور طبيعي به ذهن اش مي آيد:

And when I would have to look at them day after day,

each with his and her secret and selfish thought,

and blood strange to each other blood and strange to mine,

and think that this seemed to be the only way I could get ready to stay dead,

I would hate my father for having ever planted me.

در ترجمه آقاي دريابندري مي شود «من هم هر روز خدا که اون ها رو تماشا مي کردم، که هرکدام شون به فکر سـّر و خودخواهي خودشون بودند و خون شون با خون هم و با خون من غريبه بود و فکر مي کردم که اين تنها راهي است که من مي تونم آماده باشم که مرده باشم، از پدرم لجم مي گرفت که اصلاً چرا تخم مرا کاشت.»

دقت کنيد که فاکنر در عبارت اش از فعل استفاده نمي کند بلکه از صفت دارد استفاده مي کند؛ «سترنج» فعل نيست. او مي توانست بگويد:
and their blood was strange to each other's and to mine.

که مي شد «غريبه بود».

اما به فارسي درآوردن عبارت ادي باندرن کار سختي است. چه مي توان گفت که آهنگ و طنين «بلاد سترنج» را داشته باشد (و نه «سترنج بلاد») و در سيرآهنگين جمله راحت بنشيند و فعل هم نباشد؟ مهمتر از هرچيز شيفت سريع را از عاميانه به غنايی منتقل کند؟

«هر روز خدا» براي «دي آفتر دي» زيبا است.

در ادامه شايد مي شد گفت «هرکدوم شون با افکار دزدکي و خودپرستانه اي که تو کله اش بود، و . . » اما براي «اند بلاد سترنج/ تو ايج آدر بلاد، اند/ سترنج تو ماين» چه مي توان گذاشت؟ «. . .غريب اين خون، غريبه با خون هريک شان و با خون من»؟

و از اين نمونه ها در سراسر رمان فراوان است.

تراژدي يا کمدي دن کيشوتي؟
فاکنر با تمهيدهاي به ظاهر کم اهميتي چون گم شدن جعبهء ابزار يکي از شخصيت ها، فروختن اجباري يک اسب، خريدن يک دست دندان مصنوعي، يا بوي بدي که از يک تابوت در فضا پخش است، موفق مي شود به نحوي موجز از دست رفتن غرور و عزت نفس يک انسان را نشان دهد. نجف دريابندري نيز همين لحن را با احتراز از صفاتي که بار عاطفي تند دارند، با سربسته گويي (آندرستِيت مِنت / understatement) قالب مي ريزد.

فصل آخر کتاب «پايان خوش» اي داردکه هم کميک و هم تراژيک است. اَنسـی، پدر خانواده، پس از دفن مادر، بدون اطلاع فرزندان، نقشه اي را که در تمام طول سفر داشته اجرا مي کند؛ با دندان مصنوعي تازه کارگذاشته و سروصورت صفا داده شده، با عزت نفس اعاده شده، عضو تازه اي را نيز براي خانواده همراه مي آورد، کسي که بايد جاي خالي ادي باندرن را پر کند: «با همون قيافهء موش مردهء کله شق، با دندون و بند و بساط، اگرچه ما رو نگاه نمي کنه. مي گه با خانم باندرن آشنا بشين.» انسي باندرن خوشحال به نظر مي رسد. اما دارل، راويِ اصلي قصه و روح سرگشتهء رمان، که در تمام طول سفر شاهدي بود بر آنچه که به چشم نمي آمد، ديگر در ميان آنها نيست: او نيز گور به گور شده است.
///

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

با سپاس از کار بسیار زیبای آقای کلا نتری و یائی و نگاهی به جایگاه ویژه آقای دریابندری در ادبیات برگردان از زبان بیگانه . یک اشتباه در شروع نوشته دیده میشود که لازم به یادآوری است: اگرچه معیوم است که منظور از جمله آغازین : همه ما مدیون کارهای خوب آقای نجف دریابندری میباشیمم، یعنی همه ما دینی بزرگ به آقای دریابندری بر گردن داریم در صورتیکه این مطلب بصورت وارون نوشته شده است.

-- جهان ، Aug 26, 2007

با سلام
نمی دانم چرا ولی فکر می کنم این جمله :
"نجف دريابندري مترجمي است بي همتا که همهء ما به گردن او ديني بزرگ داريم."
باید برعکس نوشته شود، یعنی به این صورت:
"نجف دريابندري مترجمي است بي همتا که به گردن همهء ما دینی بزرگ دارد."

-- رضا کمالی ، Aug 26, 2007

ممنون از خانم/آقاي جهان، خود من متوجه اين اشتباه شده بودم و به هنگام ضبط راديويي آن را تصحيح کرده بودم اما در بازبيني از قلم افتاد. الآن آن را تصحيح خواهم کرد. نهايت تشکر/// عبدی کلانتری

-- عبدی کلانتری ، Aug 26, 2007

آقای رضا کمالی عزيز ــ اين نشان می دهد خود من هنوز درس ام را خوب از آقای دريابندری نياموخته ام؛ اصلاً چه ضرورتی برای «گردن» آن وسط بود؟! با تشکر از شما برای خاطرنشان کردن اين اشتباه /// عبدی کلانتری

-- عبدی کلانتری ، Aug 26, 2007

تصادف جالبی ست که عبدی کلانتری مطالعه موردی کاری از نجف دریابندری را به عنوان نمونه ای درخشان از ترجمه های او برگزیده که سالها پیش دستمایه یکی از جدی ترین و تندترین نقدها علیه دریابندری شد. نقد مشهور مسعود طوفان بر گور به گور دریابندری اولین بار در روزنامه خبر جنوب در شیراز و در زمستان1373 به چاپ رسید که بحث های زیادی به دنبال داشت. من متاسفانه الان به نقد طوفان دسترسی ندارم. ولی مقاله کوتاهی از شادروان کریم امامی با عنوان سرو شیراز و توفان گور به گور در کتاب از پست و بلند ترجمه درج است که اشاره به نقد مسعود طوفان دارد. کریم امامی می نویسد: " طوفان در بررسی ترجمه دریابندری با دقت و نکته سنجی پاره ای سهو ها و لغزش ها را (102 مورد در 43 صفحه متن به عقیده خودش) با منقاش بیرون کشیده و به خوانندگان ارائه کرده که حداقل 7-8 مورد آن مقبول اردوگاه استاد قبول گرفته و به همین مناسبت از وی تشکر هم شده است. مثل موردplumb-line که معادل متعارف آن در فارسی شاقول است و خط لوله ترجمه شده یاpath که در متن داستان به معنی راه پا خورده وسط مزرعه است و معمولا کوره راه ترجمه می شود و آقای دریابندری جاده گذاشته و..." امامی از جمله اشاره می کند به رفتار همسرایانه تند مدافعان آقای دریابندری که به زعم او می خواهند یک جوان شهرستانی را که پایش را از گلیم خودش درازتر کرده بکوبند تا درس عبرتی برای دیگران باشد که از آن پس کسی متعرض استاد نشود...بگذریم. من ضمن یادآوری داستان این نقد جنجالی خواستم اشاره کنم به برگردان های پیشنهادی مسعود طوفان برای عنوان کتاب فاکنر: یکی -جان که می سپردم- ودیگری-جانسپار که افتاده بودم- من برگردان نخست را موفق تر می دانم و فکر می کنم از معادل دریابندری به اصل نزدیکتر است و زیبایی و فخر زبان فاکنر را هم خوب باز می تاباند. با برداشت آقای کلانتری از مناسبت معادل گور به گور با محتوای اثر مخالفتی ندارم ولی فکر می کنم در کار ترجمه برگردان موفقی که به متن اصلی وفادارتر باشد ارجح است و به همین دلیل -جان که می سپردم- را به برگردان دریابندری ترجیح می دهم. و نکته آخر اینکه دریابندری بی تردید مترجمی شاخص و صاحب ذوق با مقامی شایسته در تاریخ ترجمه کشور ماست. اینکه ترجمه بی گمان موفق او به لحاظ لحن و سبک, در معرض چنین نقدهایی قرار گرفته نشانی ست از دشواری کار ترجمه. باز هم ممنون از عبدی کلانتری به خاطر یاد فاکنر و دریابندری و البته آن جوان شهرستانی که نمی دانم حد گلیمش را شناخت یا نه! خواستم در حاشیه این برنامه چیزی از تاریخ این ترجمه بنویسم...همین!

-- داروک ، Aug 27, 2007

-جناب کلانتری
اینطور بنظر بنده میرسد که قضییهblood در نوشته ی شما اندکی عیبناک رها شده است. مترجم هم که اصلآ هچ! جسارتآ چیزی در این مایه لابد باید بیاید: نه آب اون دوتا باهم در یک جو میرفت و نه آب من با اونا.
در مورد عنوان کتاب به " مرگیدن " اندیشیده اید؟

واعتبروا
سیاوش رضوان

-- سیاوش رضوان ، Aug 27, 2007

جناب کلانتری گرام
با درود و سپاسی بی پایان از پاسخ بردبارانه و زیبایتان .هرگاه کار ارزنده ای چون نوشبه و گفتار شما در مورد آقای دریابندری و بزرگان دیگر ی که دوران جوانی ما را پزتوشه ساختند بر خورد میکنم اشک شادی از چشمان جاری میشود که چه خوب بود ما آدمهای هنرشناس وقدرشناس مانندشما بیشتر داشتیم.و چه خوش که دوست دیگری یادی هم از زنده یاد کریم امامی کردند. ولی یادمان باشد که دنیای آنروز و برگردان نوشبه های انگیسی و بویژه آمریکائی و آشنائی با ادبیات نوین و واژه های نوین این زبان با کمترین پشتوانه گاهی در ریر نور چراغ نفتی و یا سو سوی چراغ برق آنروز کاری بس پر ارزش است و با امروز و دنیا رایانه ای و تلفن و ماهواره و دسترسی به واژه نامه ها و دیگر چیزها قابل قیاس نیست. به هر حال یاد بزرگانمان و آنان که این بزرگان را پاس میدارند، پر ارج باد .

-- جهانگیر آرشید ، Aug 27, 2007

«نجف دريابندري مترجمي است بي همتا كه همه ي ما به او ديني بزرگ داريم»!
جناب آقاي عبدي عزيز! همين يك جمله نشان مي دهد كه شما واقعآ اهليت آن را نداريد كه چنين حكمهايي را در مورد ترجمه ي ادبي و مترجمان ادبي صادر كنيد! «دين به كسي داشتن»؟!!! «دين به گردن كسي داشتن»؟!!!! حالا ديگر خيليها ترجمه هاي آقاي دريابندري را بررسي كرده اند و مي دانند كه اين ترجمه ها مشكلات زيادي دارند. به نظر من ايشان مترجم متوسطي هستند. شما هم بهتر است دچار احساسات نشويد. يك نفر در سايت خوابگرد كامنتي گذاشته است كه بد نيست آن را ببينيد. كامنت مذكور به روشني نشان مي دهد كه دريابندري در ترجمه ي جمله ي اول و دوم رگتايم چهار پنج تا غلط فاحش و اساسي مرتكب شده است.
همين مواردي هم كه شما آنها را نمونه هايي از هنرنماييهاي دريابندري آورده ايد جاي بحث زيادي دارد. مثلآ مي دانيد كه همان عنوان كتاب مصرعي از اديسه است؟ يكي از پهلوانان اديسه مي گويد آن موقع كه شمشير رفته بود تو شكمم و افتاده بودم جان مي دادم (نقل به مضمون)... پس تكليف اين تلميح چه مي شود؟ گور به گور مي تواند اين تلميح را حفظ كند؟يا مثلآ همان دق دل خالي كردن! دق دل را در تنهايي خالي نمي كنند، آقاي عبدي! حتمآ بايد بر سر كسي خالي شود. يعني كسي حضور داشته باشد تا دق دل را بر سر او خالي كنند! تو را خدا دست از اين خاصه خرجي ها برداريد و يك كم هم به خود فرهنگ و ادبيات و هنر توجه كنيد!

-- بدون نام ، Aug 27, 2007

each with his and her secret and selfish thought

دريابندري عبارت فوق را به شكل زير ترجمه كرده:
«هر كدومشون به فكر سر و خودخواهي خودشان بودند»!
آخر كجا فاكنر بدبخت چنين چيزي مي گويد؟ هر كدومشون به فكر سر و خودخواهي خودشون بودند؟ او كه مي گويد «هر كدامشان با راز خود با افكار خودخواهانه ي خود»...
به فكر چيزي بودن يعني درباره ي آن انديشيدن. مثلآ: به فكر اين بودم بيايم با تو مشورت كنم (به نقل از فرهنگ معاصر).

-- سالار ، Aug 27, 2007

تعريفها خيلي اغراق آميز و استدلا اها خيلي ضعيف است.
ضمنآ جمله ي زير چه معنايي مي دهد:
«فكر مي كردم كه اين تنها راهي است كه من مي توانم آماده باشم كه مرده باشم»
فكر نمي كنيد كه استاد معني stay dead را هم نفهميده باشند؟ در هر حال خود فارسي جمله هم فارسي ضعيف و حتي بي معني است!

-- علي ، Aug 27, 2007

ممكن است گور به گور به عنوان يك متن فارسي متن قابل توجهي باشد، اما حقيقت اين است كه نمي توان گفت اثر فاكنر است. فرمايشات آقاي كلانتري عمدتآ براي برجسته كردن محاسن ناچيز و پوشاندن معايب است. مثلآ blood در اينجا به معني خلقيات است. فاكنر مي گويد هر كدامشان فكرهاي پنهان و خودخواهانه ي خودشان را داشتند، و خلقيات خودشان را، كه هم با خلقيات يكديگر فرق مي كرد، هم با خلقيات من...
آيا واقعآ ترجمه ي دريابندري اين معني را مي رساند؟

-- بدون نام ، Aug 27, 2007

در پاسخ آقاي داروگ ــ من نقد آقاي مسعود طوفان و مطلب آقاي کريم امامي را نديده ام. به طور کلي اشتباه در ترجمه انواع مختلف دارد. گاه ناشي از سهو و شتابزدگي است (براي مثال، مترجم ممکن است «سوشالايت» را «سوشاليست» بخواند و ترجمه کند، کما اينکه اين اتفاق در ترجمهء مقاله اي از بنيامين دربارهء پروست افتاده بود) ، گاه ناشي از محلي بودن و نادر بودن اصطلاحات و تکيه کلام هاي يک محيط خاص فرهنگي يا اقليت نژادي است (مثل شهرک هاي ايالات جنوبي آمريکا و طرز صحبت سياهان يا کريول ها)، يا اصطلاحات درونگروهیِ خرده فرهنگ هايي چون هم جنس خواهان، يا اشاراتي است به وقايع تاريخي و رويدادهايي که فقط ساکنان يک کشور در حافظه دارند و رمان نويس با فرض اينکه خواننده آنها را از قبل مي داند يک واژه را براي مقصود کافي مي داند (مثلاً «کـَمِلات /کاملوت» که يکي از القاب جان اف کندي بود و مترجم اگر نداند گيج مي شود) و از اين قبيل.
.
اين نوع اشتباهات ضرورتاً نشانهء ضعف مترجم نيستند. زيرا هرفرهنگ صدها و هزاران نقطهء رجوع يا «رفرنس» براي انواع چيزها توليد مي کند که تنها کساني که در آن فرهنگ زيسته اند آنها را مي شناسند. «سوپ کمپبل» در يک رمان ممکن است اشاره به يکي از نقاشي هاي اندي وارهال داشته باشد. واژهء «هو» (اچ اُ) مدتي است در زبان سياهان شهري به جاي «هُور» (دبليو اچ اُ آر اي) به معني بدکاره به کار مي رود. اين چيزها را مترجم هميشه نمی تواند در فرهنگ لغت پيدا کند. مترجم خوب هم مي تواند دچار سهو شود. خوب است اين ها را گوشزد کنيم اما نه با نيت «مچ گيری» و رو کم کنی و اظهار فضل. مترجم خوب «جهان» نويسنده را مي شناسد، با تم ها، سبک و سياق، و «قلق» هاي نويسنده آشنا است، و مهم تر از هرچيز، «تحت اللفظي» ترجمه نمي کند، بلکه همواره در عين وفاداري، نو به نو خلق مي کند. نمي دانم آيا اين آقاي مسعود طوفان، همان مسعود توفان اي هستند که چندي پيش بخشي از شاهنامه را به سبک ژاک دريدا بررسي کرده بودند؟ آن بررسي گوياي خيلي چيزها بود و نشانهء فاجعهء اي به مراتب هولناک تر در فرهنگ ما. /// عبدي کلانتري
لينک:
http://www.nilgoon.org/ostad/page/ostadpage_06.html

-- عبدی کلانتری ، Aug 27, 2007

در پاسخ آقاي سياوش رضوان ــ متوجه منظور شما در بارهء کلمهء «بلاد» نشدم. آيا معتقديد که نبايد آن را خون ترجمه کرد؟ مصدر «مرگيدن» به گوش من عجيت و نا آشنا مي آيد (در عنوان کتاب لابد مي شود «هم چنان که مي مرگيدم»). مگر مردن چه اشکالي دارد؟ /// عبدی کلانتری

-- عبدی کلانتری ، Aug 27, 2007

در پاسخ آقاي «بدون نام» ــ شما با اندکي تعصب اظهار عقيده کرده ايد که عبدي کلانتري اهليت آن را ندارد که دربارهء ترجمه نظر بدهد، چرا؟ چون به عقيدهء شما آقاي دريابندري مترجم متوسطي است ولي عبدي کلانتري اين طور فکر نمي کند و به همين يک دليل اهليت ندارد. اگر هم اين طور باشد، شما دليلي در اثبات «متوسط» بودن مترجم نياورده ايد. بله، من مي دانم عنوان کتاب از هومر گرفته شده، ولي انتخاب آقاي دريابندري را در فارسي موجه مي دانم که ربطي به هومر ندارد. آيا شما مي دانيد عنوان کتاب سکات فيتز جرالد
Tender Is the Night
از کجا گرفته شده و چطور بايد آنرا ترجمه کرد؟ به عنوان مترجم، اگر بدانيد خوب است، اما الزامي نيست. نه دانستن شما تضمين کنندهء خوبیِ ترجمهء شما و نه ندانستن تان نشانهء بی ارزشی آن ترجمه است. در کار فاکنر اشارات متعدد به کتاب مقدس، شکسپير، و منابع ديگر وجود دارد. يکي از مشخصه هاي نقد خوب آن است که منتقد، معلومات عمومي به رخ نکشد. اين نشانهء آماتوريسم است. اين يکي از بليه هاي نقد نويسي در کشور ما است، مثلاً در نقدهاي تازه کاراني که تم هاي «اساطيري» را، براي خواننده توضيح مي دهند. هرگز معلومات را با بينش اشتباه نگيريد. /// عبدي کلانتري

-- عبدی کلانتری ، Aug 27, 2007

در پاسخ آقاي سالار ــ در جمله اي که آورده ايد، «سيکرت» صفت است، نه اسم. يعني:
secret thoughts and selfish thoughts
که مي شود افکار دزدکي و افکار خودخواهانه. براي جلوگيري از تکرار، افکار اولي حذف شده. اينجا نبايد «سيکرت» را راز ترجمه کنيم. /// عبدي کلانتري

-- عبدی کلانتری ، Aug 27, 2007

با تشکر زیاد از جناب آقای کلانتری . نکته سنجی های ایشان من را وادشت به نوشتن به ذکر این نکته . متاسفانه ضمن احترام به آقای دریابندری باید بگویم که بیشتر کارهای ایشان دارای چنین ضعف هایی اند. حتی کار ساده ای مثل وداع با اسلحه و هکلبری فین و ... فقط ما ها این قدر گرفتار زندگی فلاکت بار مان در ایرانیم که فرصت نمی کنیم به این چیزها بپردازیم . البته فقط این متر جم زحمتکش نیست که چنین ضعف هایی دارد. دیگران هم کم و بیش بی ضف نیستند.

-- پیرچهر سعادتیان ، Aug 27, 2007

آیا نزع یا احتضار عربی که در فارسی مکتوب نیز به وفور بکار گرفته میشود با روح عنوان انگلیسی کتاب همجنس تر نیست؟ شاید، هنگامیکه در حال نزع و (یا) احتضار بودم

-- شهریار ، Aug 27, 2007

مسئله مچ گیری، روکم کنی، و اظهار فضل به صرف مچ گیری، روکم کنی، و اظهار فضل کردن نیست. ماجرا به نظر من خیلی ریشه ای تر ازین حرفهاست. به نظر میرسد حداقل بخشی از ماجرا ازین قرار باشد که همه گیر شدن سواد و گسترش شهرنشینی و دانشگاه و غیره از یک طرف و جهانی سازی و مسائل تکنولوژیک (اینترنت و ماهواره و غیره) از سوی دیگر باعث شده باشد که «اینتلکچوال لیبر» به نظر افکار عمومی آن جامعه بسیار در دسترس و معمولی بیاید (آمار و عدد و رقم مربوط به تغییر بافت جامعه از 30 سال پیش درین قضیه کلیدی هستند میشود رجوع کرد به کتاب بهداد/نومانی). خصوصا در جامعه ای که در آن نه از آکادمیای درست و حسابی خبری هست نه از رسانه های همگانی که «کار روشنفکرانه» را آموزش و تولید کنند. به نظرم این ماجرا علاوه بر این که آن حس پسرخاله گی معروف ما را به نسبت به فرهنگ غرب عمیقا تشدید کرده، اوتوریته همه روشنفکران
دوره قبل را پیش افکار عمومی کمرنگ کرده.

نمونه دیگر این ماجرا را در مورد خود آشوری می بینیم. امروز ده ها «نیچه شناس» و «نیچه پژوه» در آن جامعه هستند که احساس میکنند آشوری حق شان را خورده. این «نیچه شناسها» هرازگاهی مشغول مچگیری، روکم کنی، و اظهار فضل میشوند.

-- Qolang International Laboratory ، Aug 27, 2007

1- اين طرز نگاهِ مريدوار آقای عبدی به نجف دريابندری را در نگاه او به آرامش دوستدار هم می بينيم. به ايشان حرجی نيست. در پی مرادی و مرشدی است که ظاهراً يافته است. ديشب در راديو زمانه شنيدم که ايشان برنامه ای داشتند با عنوان «خدای آرامش دوستدار»!! تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
2- نجف دريابندری شهرت خود را از همان آغاز کار بيشتر مديون وابستگی و نزديکی اش به حزب توده است. توده ای ها از دوستان و هواداران خودشان بت می ساختند. مثلاً از احسان طبری که پيش از انقلاب برای جوان ها اين توهم را بوجود آورده بودند که طبری علامه دهر است. نه اينکه ترجمه هايش يک سره بد و بی جاست! نه، اما در همان دوران مترجمانی بودند هم سطح او که وابستگی به حزب توده نداشتند و لذا چنان بزرگشان نکردند که نجف را. خلاصه نجف ما هم هنوز دارد نان آن توهمات را می خورد. نوش جانش!!

-- مراد ، Aug 27, 2007

در پاسخ آقاي مراد ــ عنوان برنامهء اين هفتهء نيلگون «خداي آرامش دوستدار» نيست. عنوان «الاهيات طبيعت» است که به کازمولوژي فيلسوفان يونان و نخستين تئولوژي فلسفي در جهان مي پردازد که انتقال از تفکر اساطيري را به تفکر مفهومي و عقلي فلسفه نشان مي دهد. اين برنامه حاوی انتقاد ملايمي از برداشت آقاي دوستدار از خداشناسي ارسطو نيز هست. همهء اين مبحث، مقدمه اي است براي باز کردن بحث مقايسه خدايان يوناني و خداي زرتشتي و خدايان سامي که در کتاب آقاي دوستدار آمده و مربوط به رشتهء تخصصي ايشان (بررسي تطبيقي اديان) است.
.
در مورد «توده اي» بودن آقاي دريابندري هم حرف بسيار است. در دوراني که ايشان در مؤسسهء فرانکلين کار مي کرد (همان ناشري که براي اولين بار کتابهاي جيبي، ادبيات آمريکايي، و پيک هاي دانش آموز را منتشر مي کرد)، منتقدان چپگرا و بعضي از توده اي ها، او را مورد حمله قرار دادند و مبلغ فرهنگي امپرياليسم خطاب کردند. در بحبوبهء انقلاب پنجاه و هفت و پس از آن، بعضي از روشنفکران سابقاً چپ (مائويست) مانند خانم آذرنفيسي و آقاي عباس ميلاني، که به ليبراليسم گرايش پيدا کرده بودند، در نقدها و مناظره هاي خود، آقاي دريابندري را آلت دست حزب توده، خائن به منافع مردم، و بي سواد معرفي کردند. انتقاداتي که آقاي دريابندري به بوف کور هدايت و مدل تقليديِ ايراني «جريان سيال ذهن» نويسي مي کرد، عدهء ديگري را به دشمني برانگيخت. در زمان دولت آقاي خاتمي نيز، عده اي از روشنفکران اپوزيسيون او را مجيزگوي آقاي مهاجراني و خاتمي و «سازشکار» دانستند زيرا او وقت زيادي را صرف نوشتن کتاب مستطاب آشپزي از سير تا پيازکرده بود!
.
اما شما به اين ليست نگاهي بيندازيد و از خود بپرسيد گرايش «توده اي» يا «رئاليست سوسياليستي» يا «روسي» آن کجا است: آيزايا برلين، برتراند راسل، ارنست کاسيرر، هربرت ريد، اي اچ کار، مارک تواين، ارنست همينگوي، اي ال داکترو، خليل جبران، ساميوئل بکت، ويل کاپی؛ تقريباً همه روشنفکران ليبرال و ضدکمونيست! حقيقتاً اخلاقي و منصفانه نيست که به خاطر اختلافات بينشي، چنين به ترور شخصيت بزرگان فرهنگ خودمان دست بزنيم. روشنفکر واقعی، در جدل فکری با مخالف اش هم حد انصاف را نگه می دارد.
.
در پايان، هرگز از «مجمل»، حديث مفصل نخوانيد که کار لغو و بيهوده ای است و فقط افراد سطحي و کم حوصله را راضي مي کند. «حديث مفصل» را بايد فقط با مطالعهء با حوصلهء صدها و هزاران صفحه خواند. با احترام/// عبدی کلانتری

-- عبدی کلانتری ، Aug 27, 2007

آقای کلنگ! مشکل این است که واقعا نمی توان معیار عینی برای تشخیص انگیزه و نیت درونی هر کس که نقدی به زعم شما بر اتوریته های دوران وارد کرد ارائه داد. به نظر من این نوع نگاه جز مخدوش کردن فضای سالم و لازم نقد حاصلی ندارد. سنجش یک اثر و نقد آن را باید تا حد امکان با قرائن متن و معیار های عینی انجام داد. وگرنه همیشه می توان برای از میان برداشتن رقیب به نیت مچ گیری و رو کم کنی و...ارجاع داد و طرف را بی آبرو کرد و...الخ! این روش اتفاقا عادت مالوف فرهنگی ماست و به نظر من باید با این نوع برچسب زنی ها مقابله کرد نه فقط به این دلیل که غیر اخلاقی ند بلکه به این دلیل که اساسا امکان گفت و گو را سلب می کنند. اتوریته های امروز هم جوانان نو جوی نسل دیروزند که اتفاقا همین ملامت ها را هم از پیشینیان ما شنیدند. مگر برخورد قدما با امثال نیما و هدایت یادمان رفته؟! بله! گسترش شهرنشینی و امکانات ارتباطی همانطور که شما به درستی اشاره کردید اتوریته ها را با چالشی جدیتر از قبل مواجه کرده و این به نظر من اصلا بد نیست سهل است که لازم است. چون ارجاعی داده بودم به نقد طوفان بر کار دریابندری بد نیست این چند سطر را از روزنامه مرحوم شرق مورخ نه بهمن هشتاد و دو برایتان نقل کنم از قول آقای مدیا کاشیگر: "اندکی کمتر از ده سال پبش مسعود طوفان نقدی بر ترجمه ای از نجف دریابندری نوشت. این نقد واکنش تند مترجم و دو تن از یاران او را برانگیخت. من هم با نوشته ای درگیر این ماجرا شدم و بی آن که وارد بحث ماهوی اختلاف منتقد و مترجم شوم و بخواهم بر حقانیت این یا آن حکم دهم طغیانم را فریاد کردم: آیا موضوع یعنی نقد یک ترجمه آنقدر مهم است که لشکرکشی سه مترجم را علیه یک منتقد توجیه کند؟ دیگر آنکه اگر از کاستی های نقد و ناکارآیی آن در مملکتمان گله مندیم با حکم به سکوت منتقد ناموافق وحتی مغرض نیست که می توانیم به بهبود وضع امیدوار باشیم. نوشته ام با تاخیری یک ساله و پس از آن که آن را به یک نامه سرگشاده بدل کردم در مجله ای به جز مجله های درگیر نشر یافت و زهی سعادتم چون پاسخ مسعود طوفان به پاسخ های سه گانه مترجم و یارانش هنوز نیز پس از گذشت نزدیک به ده سال نشر نیافته است."
.
می بینید دوست من! این نتیجه تسلط اتوریته ها بر رسانه های محدود و اثر گذار و فقدان ابزار ارتباطی ست که خوشبختانه امروز دست کم در این فضای مجازی برقرار است و هر اتوریته ای را می توان در آن به چالش کشید. بحث اصلا بحث دریابندری و طوفان یا هر کس دیگر نیست. بحث پایبندی به حداقل اصولی ست که باید برای تسهیل امکان گفت و گو به آن پایبند بود. نیت خوانی و متهم کردن هر منتقد فرضی به مچ گیری و...بر هم زدن قاعده بازی است که به نظر من از نتیجه بازی خیلی مهمتر است.
چون از آشوری مثال آوردید بد نیست یادآوری کنم که وقتی منتقدی همین تازگی و در همین رادیو زمانه متعرض ترجمه او از عبارت معروف به سراغ زنان می روی...نیچه شد و مدعی شد که ترجمه او جاافتادگی دارد آشوری خیلی راحت با ارجاع به رفرنس های اصلی بطلان نظر ناقد را نشان داد و تمام. این یعنی ارجاع به معیار عینی و بحث علمی و سنجیده که متاسفانه نزد همه ما بسیار کم یاب است. بگذارید نوجویان جوان به میدان بیایند و اصلا به نیت مچ گیری و اظهار فضل و ابراز وجود نقد کنند-و واقعا کدام یک از ما از این صفات به تمامی بری بوده یا هستیم؟!- نتیجه از این فضای سترون فکری که در آن به سر می بریم خیلی بهتر خواهد بود.

-- داروک ، Aug 27, 2007

خود مفاهیمی از قبیل «نیت خوانی و متهم کردن هر منتقد»، «معیار عینی»، «سترونی فکر»، و «مسعود طوفان» هم به نوبه خوب محصول رشد شهرنشینی و گسترش سواد بوده اند.
می بینید دوست من؟

-- Qolang International Laboratory ، Aug 28, 2007

با درودی بی پایان به همه سروران دانش پژوهی که در این میز گرد ادبی وارد شده و در دانش تان ، ایرانی بودنتان و فرهیختگیتان هیچ جای سخن نیست .لیک برای یک دادگری ادبی درست خیلی بدور دستها نرویم در همین گذر زمانی چند دهه گذشته دگرنونی واژهای و چیرایش بسیار در نوشته ها و سروده های جتی یک نویسند یا سراینده و برگردان نویس (مترجم یا دیلماج) را میتوان مشاهده نمود و این روال نمود بارز باروری یک فرهنگ زنده است . اگر کار دیروز آقای نجف دریابندری در کشورتان که زبان شناسان انگلیسی(آمریکائی) ،دانش آموختگان ایرانی و کارشنسان زبان و ادبیات آمریادی را با امروزمان به چالش بگیریم سخت در اشتباهیم .امروزه ربان انگلیسی و بویزه نوع آمریکائی اش برای بسیاری از ایرانیان از زبان مادری آشنا تر است .آیا میتوان این دوران را با دورانی که حتی یک واژه نامه فارسی -انگیسی کامل در دسترس نبود برابر یا نزدیک دانست .نازه خود پارسی نویسی و جدا شدن از معرب نویسی زمان مکتب خانه و پیش از دوران پهلوی کاری بس بزرگ بوده که در همن چهار ،پنج دهه ادبیات ما را طرجی نو درانداخته . آنچه در این جنگ نوشتاری گران بهاست ،بودن شما کارشناسان تیز بین و دوستدار فرهنگ وادب ایران زمین است .هانچه که ما را بجلو خواهد برد ،تا انجا که ادبیات امروز ما به دگر زبانها برگردان و جهانی شود.

-- جهانگیر آرشید ، Aug 28, 2007

جناب آقاي كلانتري عزيز!
از اينكه خودم را معرفي نمي كنم عذر مي خواهم. البته دلايلي هم براي اين كار دارم. در هر حال ممنونم از اينكه با سعه ي صدر غبطه انگيزتان به اشخاص «بدون اسم» هم فرصت مي دهيد كه با شما مخالفت كنند. و اما:
1. جناب كلانتري عزيز! چه كسي گفته است كه مترجم حق دارد تلميحات و اشارات و ظرايف و معناهاي باريك متن اصلي را در ترجمه اش از بين ببرد؟ اگر اين طور باشد سختي ترجمه ها خود به خود تا بيش از نود درصد كاهش پيدا خواهد كرد. يعني تا مترجم ديد كه يك جمله يا پاراگراف را خوب نمي فهمد، يا آن را فهميده است اما نمي تواند به فارسي بنويسد، خيلي راحت يك چيز ديگري به جاي آن مي نويسد! و اين همان كاري است كه متاسفانه دريابندري مي كند! اصلآ هيچ دقت كرده ايد كه سبك فاكنر سبك شيوايي نيست؟ مثلآ در همان جمله ي نسبتآ طولاني اي كه مثال آورديد آن blood دوم واقعآ يك كلمه ي مستقل است كه يك لحظه به ذهن راوي مي آيد و بعد هم رها مي شود. و اين در جريان سيال ذهن يك امر كاملآ رايج و طبيعي است. اما ترجمه ي دريابندري اين را منعكس مي كند؟ آيا اصلآ ايشان اين را متوجه شده اند؟ اگر اين جور موارد را در ترجمه ي همين «گور به گور» مشخص كنيم سر به چند هزار خواهد زد، عبدي عزيز! واقعآ شما دريابندري را مترجم «بي همتا»يي مي دانيد؟ با همه ي آزادي ها و «بي مسئوليتي»هايي كه ايشان در ترجمه ي چندتا از شاهكارهاي ادبي دنيا براي خود قائل شده اند، و درواقع فقط روان نوشتن و شيوا نوشتن را وجهه ي همت قرار داده اند، با اين حال حتي فارسي ايشان هم خيلي ضعف دارد آقاي كلانتري! مثلآ همان كه آدم تنها باشد و «دق دل خالي كند»! يا همان جمله اي كه خود جنابعالي به عنوان شاهدي بر «بي همتا» بودن دريابندري آورده ايد واقعآ جمله ي محكمي نيست: «هر كدومشون به فكر سر و خودخواهي خودشون بودند»! فرموده ايد كه من دليلي بر متوسط بودن دريابندري نياورده ام! اتفاقآ من با استناد به همان دوتا جمله اي كه شما با استناد به آن ها ايشان را مترجم «بي همتا»يي معرفي كرده بوديد اين حرف را مي زنم! ببينيد در همين دوتا جمله چندتا غلط فاحش و ضعف هست!
2. من با ايدئولوژي دريابندري كاري ندارم. كار من كار داشتن با ايدئولوژي اشخاص نيست! با اين هم كاري ندارم كه در زماني كه دريابندري انگليسي ياد مي گرفت و ترجمه مي كرد اينترنت اختراع نشده بود و ديكشنري فارسي به انگليسي خوبي نوشته نشده بود! انگار كه الآ ن خيلي ديكشنري هاي فارسي به انگليسي خوبي نوشته شده است! من مي گويم كه جامعه ي ادبي ايران از امثال آقاي عبدي كه قلم به دست مي گيرند تا نقد ترجمه و فرهنگ بنويسند بيشتر از اينها انتظار دارد! استاد محترم! شما در همين سه موردي كه مثال مي آوريد و با استناد به آنها حكم مي دهيد كه دريابندري مترجم «بي همتا»يي است، نه هيچ اشاره اي به آن تلميح عنوان مي كنيد، نه مي فرماييد كه secret را مترجم غلط ترجمه كرده، نه به آن blood دوم اشاره مي كنيد كه معلوم نيست در ترجمه ي فارسي چه بلايي به سرش آمده، نه ضعفهاي فارسي بعضي از عبارتها مي كنيد... و فقط مي فرماييد كه «گور به گور» خوش صداست! دريابندري استايل فاكنر را در ترجمه اش رعايت كرده و لحن ها را خوب درآورده! يعني واقعآ دريابندري سبك فاكنر را در ترجمه اش حفظ كرده است؟ تو را خدا نگوييد استاد عزيز! همين blood دوم داد مي زند كه از سبك فاكنر چندان چيزي در ترجمه ي فارسي باقي نمانده است. يا همان عنوان كتاب... ما از آقاي كلانتري انتظار داريم كه توهم زدايي كند، نه اينكه آن توهمها را حقيقت جلوه دهد! مترجم خوب بودن دريابندري يك توهم است، عبدي عزيز! و متاسفانه اين هيچ ربطي به نبودن اينترنت در دوران جواني ايشان و خودآموز بودن و سواد آكادميك نداشتن ايشان و توده اي بودن يا نبودن ايشان ندارد! اين فقط يك حقيقت مظلوم است كه امثال شما آن را ناديده مي گيريد!

-- بدون نام ، Aug 29, 2007

اول این‌که خسته‌نباشید بابت نوشتهء بلندتان. راست‌َ‌ش حسی که از نوشته‌تان به‌ام دست‌داد بیشتر ارادت‌‌ورزی بود تا نقد. یک‌علت‌َش هم شاید این‌بود که معمولاً‌ نقد عیب‌وهنر را با هم دارد که در نوشته‌تان اشاره‌ای به نکته‌های منفی احتمالی نبود. نکته‌هایی که نظرها نشان‌داد وجود‌داشته یا دارد. اما جدای از مسئلهء کیفیت ترجمه‌های آقای دریا‌بندری فکر‌می‌کنم در مورد موردهای مشخص ِ مطرح‌شده در متن‌ می‌تونم چند مورد رو بگم. همین‌جا هم بگم که این چندمورد نه به‌معنی نفی‌کامل ترجمه‌های ایشون ِ نه تایید بی‌قیدو‌شرط ِ‌ اونها.
.
در مورد "as I lay dying" از قول ِ مترجم‌گفته‌اید "گور به گور" عنواني است که من روي اين رمان گذاشته ام، زيرا نتوانسته ام عنوان اصلي آن را به عبارتي که خود بپسندم به فارسي درآورم. "همچون که دراز کشيده بودم و داشتم مي مُردم" کوتاه ترين عبارتي است که به نظر من معناي عنوان اصلي را دقيقاً بيان مي کند.» و درتایید گفته‌اید که این عنوان هم عامیانه‌است و هم شاعرانه (که راستش برای من عنوان انگلیسی عامیانه نیست، اگرچه از زبان زنی از عوام بیان‌شده. در نظرها هم گفتند که عنوان از هومر است). مترجم به‌درستی کل عبارت رو یک واحد معنایی گرفته و یک‌واحد معنایی فارسی را جای‌َش گذاشته. اما معادل‌َش باوجود خوش‌لفظ بودن از اصل دور است. چرا که "گوربه‌گور [شده]" تاجایی که من می‌دونم در فارسی بارنفرین و حتی ناسزا داره. در حالی که بارمعنایی عبارت اصلی بیشتر غم و افسردگی است. به ‌نظر من فارسی واحدهای معنایی مناسب‌تری هست مثل ِ "در بستر ِ مرگ" یا "جان کندن/جان دادن" یا قدری شاعرانه‌تر‌َش "رفتن جان از بدن" (دررفتن جان از بدن/ بسیار می‌گویند سخن/...) . خود ِ‌ من با توجه به کنایه از زندگی سخت و نکبت‌بار ِ قهرمان داستان "جان/جون ‌کندن" رو گزینهء مناسبی می‌دونم.
.
درمورد نمونهء‌ دوم هم ایرادی که در نظرها اومده که "دق دلی خالی کردن" احتیاج به کس‌دیگه‌ای هم داره برای ِ خالی‌کردن دق رو وارد می‌ دونم. در تنهایی و سکوت که نمی‌شه دق دل خالی‌کرد.
.
درنمونهء‌سوم کل نوشته نشان‌دهنده غم و ناراحتی گوینده است از شغل و زندگی خودش تا حدی که از به‌دنیا اومدن‌ش متاسف می‌شه. استفاده از "هرروز خدا" قشنگ‌است ولی بقیهء ترجمه هم نارسا است هم نامفهوم. در جملهء کلیدی "blood strange to each other blood and strange to mine" که ترجمه‌شده "خون شون با خون هم و با خون من غريبه بود" اصولاً خود خون نمی‌تواند با خون دیگر بیگانه باشد چرا که خون احساس ندارد. هم‌خون بودن کنایه از خویشاوندی و رابطه خانوادگی و عاطفی است (مثل این که "پسرم از گوشت و خون من است"). به‌نظر من ترجمهء مناسب‌تر "پسرها و دخترهایی که نه هم‌خون ِ من بودن نه هم خون ِ هم" است. معنی این که معلمی تنها راهی است که "می‌توانم آماده باشم که مرده‌باشم" هم در فارسی نمی‌فهمم (ظاهراً‌ آماده‌بشم برای مردن"). برای کل پاراگراف این ترجمه رو پیشنهاد می‌کنم "وقتی مجبور‌بودم هرروز خدا پسرها و دخترهایی رو نگاه‌کنم که هر کدوم رازا و فکرای خودخواهانهء‌ خودشونُ داشتند، نه هم‌خون ِ من‌بودند و نه هم‌خون ِ هم‌دیگه، و فکر ‌کنم که این تنها راه‌پیش پام ِ تا وقت ِ مرگ، از پدرم متنفر می‌شدم که چرا من رو پس انداخته"

-- پژمان ، Aug 29, 2007

در بعضي از كامنتها به نقد مسعود طوفان اشاره شده است و به جوابهايي كه به اين نقد داده شد. اين جوابها سه تا بودند كه در يكي از شماره هاي دنياي سخن به سردبيري سيروس علي نژاد، دوست جونجوني دريابندري، چاپ شد. جوابيه ي اول را خود دريابندري نوشته بود. جوابيه ي دوم را منوچهر بديعي، از نوچه هاي دريابندري و ويراستار گور به گور نوشته بود. و نقد سوم را هم دكتر صالح حسيني، ايضآ از نوچه هاي نجف، نوشته بود.
.
بديعي هم به ميخ زده بود هم به نعل و خواسته بود كه هم حق نوچگي را ادا كند هم يك جورهايي بگويد كه من همه ي كتاب را نخوانده بودم و با متن انگليسي مقابله نكرده بودم!...
.
اما خودمانيم، استادان عزيز! چرا ما بعضيها را نسنجيده و بيخودي بزرگشان مي كنيم تا اين كه اين طور روي دستمان بمانند؟ دريابندري طنز نويس خوبي هست، مقاله نويس و نقد نويس خوبي هست، اما واقعآ مترجم خوبي نيست! چرا نمي خواهيد اين را بپذيريد! حقيقت اين است كه هيچكدام از آن مترجماني كه همنسل دريابندري هستند و ما خيال مي كنيم كه هر كدام براي خود كسي هستند، واقعآ كسي نيستند. حتي محمد قاضي اش، كه البته از همه ي اينها بهتر است...

-- بدون نام ، Aug 29, 2007

در آن جمله اي كه آقاي كلانتري به عنوان شاهد مثال ذكر كرده اند، to stay dead به معني بي اعتنا باقي ماندن و حساسيت نشان ندادن است، كه استاد ترجمه كرده اند:
«... آماده باشم كه مرده باشم»!!!!!!!!!!!!!!
واقعآ دريابندري مترجم بي همتايي است؟ نگيد ترا به خدا!


-- رشيد ، Aug 29, 2007

عبدي كلانتري: «... نجف دريابندري مترجمي است بي همتا»

يعني واقعآ ما مترجمي نداريم كه بتواند اين دو سه تا جمله را با ارتكاب چندين كج فهمي و چندتا غلط و چندتا ضعف نگارشي به فارسي ترجمه كند؟ فقط نجف مي تواند اين كار را بكند؟!

-- بدون نام ، Aug 30, 2007

خوشبختانه آقای دریابندری آنقدر کارهای متفاوت ومتنوع دارند که میتوانند برای هرکسی از نگاه خاصی محبوب باشند.کیست که آقای دریابندری را بخاطر کتاب مستطاب آشپزی تکریم واحترام نکند.یا تلاشهای ایشان در شناساندن مکاتب نقاشی مدرن در سالهای بسیار دور را به یاد نیاورد .گواینکه آن نوشته ها در قیاس با چیزهایی که امروز میخوانیم ومیدانیم بسیار پیش پا افتاده و ناقص به نظر میآید ومرجعیت ندارد.همچنین کوششهای ایشان درنوشتن مقالات نظری وفلسفی چندان نو وبه عبارتی اورژینال نیست اما قطعا" ترجمه های ایشان در هر زمینه ای مورد وثوق است.
کسی که کار میکند قطعا مصون از خطا نیست .علاوه براین ترجمه اثر ادبی بنوعی باز آفرینی مجدد است وخیلی نمیتواند مورد کنکاش وباز خواست قرار گیرد.
الان یکی به من گفت کسی مجبورت کرده که حتما" نظر بدهی؟ بابت نظری که نصفه نیمه موند معذرت میخوام.

-- hamidnamjou@ yahoo.com ، Sep 17, 2007

ba salam
ei kash maghdi ra ke 2sal pish dar ruzname shargh be ghalame nemidanam ki chap shode bud ra ham zamime in kar mikardid.an naghd kheili an vaght ha komak karde bud be fahme matn.
ba tashakkor
f.kuhzadi

-- بدون نام ، Jan 26, 2008

Ba salami garm be suye hameh ja! Man ketabe "gur be gur" ra nakhandeham. Dust dashtam an ketab ra khandeh basham. Az shenidane naghde jenabe aghaye Kalantari khorsandam. Az khandane tarjemehaye "Najafe Daryabandari" dar gozashteh ke forsati ziad baraye khandan dashtam lezat mibordam. Be an andazeh ke hamisheh dust midashtam dar zaminehe Adabiat midanestam; namidanam. Tanha mowredi ke pas az khandan wa ham shenidane naghde "Kalantari" kharej az daryafte "hesi-atefi" az neweshtehe Ishan mara be gunehei ziadi be khod mashghul nemudeh ast; inkeh "Aghaye Kalantari" dar ebtedaye neweshtehe khodeshan bar ruye in Tarjemeh; asase shiweh negareshe khod ra bar wajehe namafhumi (baraye man) yani zabane "zede adabi" payehgozari minemayand wa in "wajehe tarkibi" ra ke Ishan "zabane zede adabi" namgozari kardeh; enwane awalin ya dowomin Paragrafe naghde khodeshan gharar midahand. Agarcheh ehtemalan mitawanam mafhumi az in shiweh negaresh ra dar zehne khod shekl daham; ama kami bishtar az in dust midaram ke bedanam: be kar bordane in Wajeh yani "Zabane zede adabi" dar sharhe "Yeki az wijegihaye asare Najafe Daryabandari......" be in guneh ke "aghaye Kalantari" nasrnewisiye khodeshan ra dar in naghd shoru minemayand ta cheh andazeh be maharati fani ham rowshangaraneh dar in zamineh nazdik; noktehe mowrede nazare ishan ra bian minemayad.
Omidwaram tawanesteh basham khod ra bian kardeh wa moshkeli ra ke ziadi zehne mara mashghul kardeh ast towzih dadeh basham. Ham neweshtehe "Kalantari wa ham anchera ke digaran bar ruye naghde ishan neweshteh ba nam wa binam ersal nemudehand "mosbatan" mara sargarm nemudeh; kaleham ra kami be kar gerefto be ghowli maghzam ra narmesh dad; bish az har chiz barayam yadaware ba mazegiye adabiat az nazare daryafte adamha budeh ast.

Ba salami garm be suye hameh! Reza

-- Reza ، Feb 13, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)