خانه > نيلگون > سياست > زندانی خانه > نيلگون > فرهنگ > زندانی | |||
زندانینوشتهء عبدی کلانتری فايل صوتي اينجا کليک کنيد.
طرفه اين بود که مدعيان اين تئوري هاي وارداتي ، در تمام سالهايي که به حرافي هاي مطول در اين زمينه ها مي پرداختند ، هيچ تدارک عملي در راه پياده کرده تئوري ها و برنامه شان نمی ديدند. تنها پس از انقلاب بهمن بود که هريک ، چون توريست هايي از سرزمين هاي ديگر، «برنامه» زير بغل گرفته ، از گرد راه رسيدند. در چنين زمينه اي بود که اهميت بي اندازهء تئوري و عملي که مستقيماً از تحليل تحولات ساختاري جامعهء ايران برمي آمد، به همراه جمع بندي مبارزات داخلي ، ارزيابي مستقل از اوضاع جهاني و منطقه اي ، در عين درنظر گرفتن تجارب انقلابهاي جهاني، خود را بارز مي سازد. از اين ديدگاه که به مسأله بنگريم، بايد پذيرفت که در طول دو سه دههء پيش از انقلاب بهمن، تنها يک تن است که در مقام نظريهء پرداز اصيل و طراح استراتژي در جنبش چپ ايران چهره مي نمايد. اهميت و شگفتي اين واقعيت هنگامي دوچندان مي شود که در مي يابيم کارنامهء او در پس ديوارهاي زندانهاي شاه ، در فواصل شکنجه و مصائب ، پديد آمده است. تمام نوشته هاي او ، گونه اي «يادداشت هاي زندان» اند که براي تنها جنبش چپ واقعاً موجود در ايران (نه تبعيدي هاي چپ در خارج از کشور) ، بنيادهاي تئوريک فراهم آورد.
در فاصلهء گسست تداوم تجربهء انقلابي اواخر سالهاي سي تا آغاز دههء ۵۰ شمسي، جزني مي تواند همچون «حلقهء پيوند» ي براي جمع بندي تئوريک و عملي در جنبش چپ ايران تلقي گردد. پيش از افتادن نهايي به زندان در زمستان ۱۳۴۶، علاوه بر کار مخفي ، او در سازماندهي مبارزات علني نظير فعاليت هاي صنفي ـ سياسي دانشجويان ، يا تظاهرات خياباني مردم شرکت داشت و همزمان به طرح و پاسخ دهيِ مسايلي پرداخت نظير نوع تشکيلات نويني مستقل از حزب توده ، وحدت چپ مارکسيستي، نحوهء همکاري با جناح چپ جبههء ملي ، تدوين استراتژي با عطف توجه به انقلابهاي کوبا ، چين، و الجزاير، و تدارک مبارزه مسلحانه. اما تنها در زندان بود که اوج کار جزني به ثمر نشست. در فاصلهء آغاز جنبش مسلحانهء چريکهاي فدايي تا زمان شهادت اش ، نوشته هاي زندان او به طور سيستماتيک ، در چشم انداز تاريخي جامعهء ايران ، بنيادهاي نظري جنبش نوين کمونيستي در آن زمان را پي ريزي کرد. منش روشنفکری جزنی تأکيد نوشته هاي بيژن جزني بر مسايل تاريخي ، اقتصادي ، سياسي ، و جامعه شناختي است و برخلاف نوشته هاي بسياري از روشنفکران انقلابيِ جنبش ، به کلي بافي هاي شبه فلسفي آلوده نيست («فلسفهء علمي» مي آموزد . . . «قوانين ديالکتيک» حکم مي کند . . .«ماده» ، آگاهي «کاذب» . . . «از خود بيگانگي» . . و انشانويسي هاي مرسوم آن زمان). همينطور از عصبيت و پرخاشگري بي مورد، گرد و خاک کردن و رجزخواني «چريکي» در مورد «اپورتونيست ها ، ريويزيونيست ها ، ليبرالها و عوامل بورژوازي در صفوف خلق» در اين نوشته ها خبري نيست. از اين لحاظ جزني نمونه اي است براي تحمل و سعهء صدر يک روشنفکر واقعي که تمايل به گفت و شنود دارد و انتقاد پذير است. همين بيانگر شهامت اخلاقي و مدني والاي جزني بود. در نوشته هاي او بارقه اي از يک شخصيت اقتدارگرا و سرکوبگر ديده نمي شود؛ و اين جنبه نيز غَبن جاي خالي او را در صفوف مبارزان سالهاي بعد دوچندان مي کند. حوزه های تحليل پس از شکست جنبش ملي در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، بسياري از مبارزان چپ به درک ضرورت مبارزه مسلحانه با رژيم شاه رسيده بودند. خصلت فئودالي رژيم و شورش هاي پراکندهء دهقاني ، روستاهاي ايران را نزد مبارزان به مثابه يکي از کانونهاي بالقوهء شروع انقلاب قهرآميز برجسته ساخت. در اوايل دههء ۱۳۴۰ ، به دنبال اختلاف ميان چين و شوروي و جدائي طرفداران مائو از حزب توده ، اين برداشت قوت بيشتري پيدا کرده بود. درست در همان زمان بود که شاه اصلاحات ارضي خود را آغاز کرد. پيش از آنکه مبارزان چپ از حرف به عمل روي آورند و روستاهاي ايران را به ادعاي خود به «مناطق آزاد شده» و پايگاه انقلاب تبديل سازند، حذف مناسبات ارباب ـ رعيتي ، گسترش خرده مالکي و سپس سرمايه داري صنعتي در روستاها ، سيماي طبقاتي و پتانسيل انقلابي روستايئان را متحول کرد. پس از به پايان رسيدن دوران کوتاه مبارزات علني ۱۳۳۹-۴۲ ، اين روند سرعت بيشتري گرفت. در اوان سال ۴۲، هنگامي که بيژن جزني و سه تن ديگر گروه خود را تشکيل دادند ، هنوز نابودي فئوداليسم همچون وظيفهء اصلي يک انقلاب دموکراتيک جلوه مي کرد. از اين رو، اين گروه مشي خود را سازماندهي نبرد مسلحانه در روستا و فعاليت چريکي در شهر (تحت تأثير دو تجربهء چين و کوبا) تعيين کرد. اما در سال ۱۳۴۵، جزني در شمار نخستين انقلابياني بود که ضرورت ارزيابي نويني از اصلاحات ارضي و تأثير آن را بر استراتژي جنبش دريافت. در سالهاي واپسين در زندان ، اين ارزيابي دقت بيشتري يافت و با تحليل جزني از رشد سرمايه داري در ايران و خصوصيات جناح هاي طبقاتي جامعه کامل شد. اين ارزيابي چه بود؟ اصلاحات شاهانه در نتيجه، برايند اصلاحات نه فوايد اقتصادي، بلکه عمدتاً سياسي بود ، يعني حذف جناح ملاک ـ تاجر از حاکميت و منفعل کردن راديکاليسم روستايي. در اين کار موفقيت نصيب رژيم شده بود. اين واقعيت چه اثري بر تحليل سياسي جزني از استراتژي جنبش داشت؟ روشن شد که حرکت بي واسطهءراديکال از جانب روستائيان ممکن نيست و زمينهء جنگ مسلحانه از روستا رخت بربسته است. اما نکتهء مهم تر اين بود که در مرحلهء بعدي ، موفقيت يا عدم موفقيت اصلاحات ارضي در شکوفايي اقتصاد کشاورزي سالهاي بعد ، بر اين ارزيابي تأثير مي گذاشت. به دنبال نابودي اقتصاد معيشتي ، چنانچه سرمايه داري کوچک روستايي در چنگال بوروکراسي دولتي و کسادي بازارِ محصولات داخلي در رقابت با توليدات خارجي و کشاورزي بزرگ ، رو به شکست رود، خيل عظيمي از جمعيت روستا به شهر روي آورده و ارتش بالقوهء يک جنبش نوين شهري را تشکيل خواهد داد. بيژن جزني از نخستين کساني بود که در اوايل سالهاي ۱۳۵۰، در زندان، به پتانسيل مثبت و منفي چنين جنبشي واقف شد ، و به دنبال آن به تحليل موقعيت ساختاري اقشار گوناگون خرده بورژوازي سنتي و لومپن پرولتاريا، سمت گيري هاي محتمل ايدئولوژيک اين اقشار شهري ، نقش روحانيت در رابطه با آنها، و حتا شباهت هاي احتمالي آن با جنبش هاي وسيع فاشيستي در سرمايه داري اروپا ، و موقعيت جنبش کارگري در قبال آنها دست زد. اهميت بي اندازهء چنين تحليلي در ميان شور و احساسات «ضد امپرياليستي» انقلاب بهمن دفن شد. تحليل رشد سرمايه داری در ايران در اين نظام جهاني، تحميل شکل معيني از تقسيم کار بين المللي و «مبادلهء نابرابر» ميان کشورهاي متروپول و کشورهاي پيراموني ، باعث خروج مازاد ارزش و مواد خام (نفت) از پيرامون به مرکز است. فرض پيشين اين تحليل آن است که سرمايه داري امپرياليستي در کشورهاي پيشرفته به مرحلهء «زوال» رسيده ، و تنها علت بقاي آن در قرن بيستم «غارت جهان سوم» و مناطق پيراموني است. به سخن ديگر، طبق این تئوری ، روند انباشت و خودـ گستري سرمايه ، افزايش مدام بارآوري کار و نوآوري هاي تکنولوژيک در کشورهاي اصلي سرمايه داري دچار رکود مطلق شده و دوام اين نظام در گرو چنگ انداختن به مناطق توسعه نيافته است. طبق تئوري وابستگي ، اين شکل نويني از استعمار (نئوکولونياليسم) است که به وساطت سرمايه داران «وابسته» ي داخلي (بورژوازي کومپرادور) و سرمايه گذاري فزايندهء کمپاني هاي خارجي در اقتصاد ملي عملي مي شود. رشد اين روند، توأم با نظامي گري و طفيلي گري يک نظام بوروکراتيک و يک روبناي سياسي ديکتاتوري ، سرمايه داري «ملي» را به زوال مي کشاند و بنا بر اين خصلت اصلي انقلاب در اين کشورها همان ويژگي جنبش هاي آزاديبخش ملي عليه استعمار و امپرياليسم را دارا است. جزني از يک سو الغاي روابط فئودالي و «رشد بورژوازي در تجارت، صنعت ، بانکها و کشاورزي» را که باعث «گسترش همه جانبهء مناسبات سرمايه داري» و «رشد بي سابقهء طبقهء کارگر» شده بود ، مي ديد، اما از سوي ديگر نتيجه مي گرفت که تضاد اساسي جامعهء سرمايه داري ايران نه ميان کار و سرمايه، بلکه ميان خلق و امپرياليسم است. در آثار او هيچ جا به مفاهيمي از قبيل انقلاب پرولتري، گذار سوسياليستي ، انقلاب سياسي مداوم، و از اين قبيل برنمي خوريم. در عوض او همه جا از «انقلاب آزاديبخش خلق هاي ما» ، «جنبش ترقي خواهان ايران» ، «جنبش ضد امپرياليستي ، ضد استعماري خلق» ، و «انقلاب دموکراتيک خلق» صحبت به ميان مي آورد. دلايل «انگلي» بودن سرمايه داري ايران به زعم جزني، ناکارايي انباشت داخلي، کندي بازتوليد صنعتي، در کنار ريخت و پاش ديوانسالارانهء دولتي و مصارف تجملي دربار ، سوق دادن درآمد نفت به مصرف نظامي و غيرتوليدي (از جمله حفظ دستگاه کارمندي سراسري) بود. اما از طرفي ديگر و به نحوي متناقض، جزني به رونق سرمايه گذاري هاي خارجي و گسترش شتابان آن در اقتصاد کشور اشاره داشت. اين دوگانگي در تحليل قطعاً به ميزان زيادي بازتابي از دوگانگي رشد سرمايه داري در ايران بود. واقعيت اين بود که از يک سو دربار با داشتن استقلال نسبي در قبال بورژوازي صنعتي ايران ، با اتکا به درآمد نفت و ميليتاريسم، مي توانست از بالا قيمومت خود را بر بورژوازي تازه پاي صنعتي تحميل کند و رابطهء باج ستانه و ارباب ـ خادم وار با آن برقرار سازد. از سوي ديگر، با همهء اين انگل سالاري درباري، بورژوازي ايران موفق شده بود زيربناي صنعتي و مسير بازتوليد گستردهء سرمايه را سامان بخشد؛ و به اين تعبير، هيچ تمايزي ميان سرمايه داري ايران و سرمايه داري به اصطلاح «کلاسيک» وجود نداشت. جزني اين جنبهء خاص نظام سياسي ايران را به سلطهء امپرياليسم بر توليد داخلي نسبت مي داد تا «وابستگي» بورژوازي صنعتي را مورد تأکيد قراردهد. آگاهي ملي گرا در جنبش چپ ايران ، صِرف وجود شرکت هاي خارجي را عامل همهء عقب ماندگي ها مي ديد. رديف کردن نام اين شرکت ها و درصد سهام شان در پروژه هاي صنعتي ايران ، اين تصور را به ذهن متبادر مي کرد که ايران مورد چپاول و غارت خارجي ها قرار گرفته است. خواننده گمان مي برد چنانچه سرمايه گذاري «خارجي» در ايران صورت نمي گرفت ، ايران از رشد صنعتي سالم تر، نابرابري کمتر، و رفاه بيشتري بهره مي برد. روشن نبود اگر اين سرمايه ها تماماً به سرمايه داران ايراني متعلق می بود آيا نرخ استثمار و اضافه ارزش لزوماً کاهش مي يافت ، يا بازتوليد گسترده سريع تر رخ مي داد؟ «خروج سود از کشور» نيز فرضيه اي اثبات نشده بود. حتا جزني نيز اذعان داشت که «مهمترين خطر اين سرمايه ها ، اين نيست که بصورت سود از کشور خارج مي شوند و منابع و نيروي کار را استثمار مي کنند. شرکت هاي خارجي اغلب سودهاي هنگفت خود را در رشته هاي تازه سرمايه گذاري مي کنند و پنجه خود را روي تمام رشته هاي بازرگاني و صنعتي فرو مي برند.» («طرح جامعه شناسي» ، بخش دوم ، ص ۴۹) فرضيات ديگري نيز در اين تحليل دخيل بودند که اثبات نشده باقي مانده بودند. آيا واقعاً توليد سرمايه داري در ايران منحصراً در صنايع استخراجي و يا مصرفي سبک خلاصه مي شد؟ آيا بورژوازي ايران در صنايع سنگين داخلي سرمايه گذاري نمي کرد؟ آيا حقيقتاً تمام توليدات محصولات مصرفي سبک، يا توليد کشاورزي ، از کشورهاي متروپول به کشورهاي جهان سوم منتقل شده بود ، و توليد اين کشورهاي متروپول عمدتاً صنايع سنگين را دربرمي گرفت؟ بورژوازي ايران به چه تعبير «وابسته» بود؟ سرمايه گذاري در صنايع سنگين ، با کمک کشورهاي بلوک شرق و عمدتاً شوروي چگونه با اين وابستگي انطباق مي يافت؟ وجود سرمايهء مشترک ، وارداتي بودن کالاهاي اوليه و واسط صنعتي، چه تفاوت عمده اي در نحوهء انباشت سرمايه و سازماندهي نيروي کار ايجاد مي کرد؟ نبايد فراموش کرد که يکي از دلايل چنين تحليلي وجود ديکتاتوري شاهي در کشور ما بود که در غالب موارد تسلط طبقات معين (و مالکيت خصوصي آنها بر وسايل توليد) را تحت الشعاع قرار مي داد يا استتار مي کرد. مردم تحت ستم، در دوره هاي مختلف تاريخي، خود را مستقيماً با يک طبقهء خاص مثل فئودالها يا سرمايه داران روبه رو نمي ديدند ، بلکه تنها مظهر واقعي و ملموس ظلم، يعني شاه و دربار (و حاميان خارجي آنها) را دشمن اصلي خود تلقي مي کردند. طرح جامعه شناسی و استراتژی جنبش در اين کتاب همينطور دربارهء تاريخچه و عملکرد ساير گروههاي سياسي جدا از جبههء ملي و حزب توده (اعم از مارکسيست ، مذهبي، يا ملي) سخن رفته است. در اواسط سال ۱۳۴۵ ، گروه بيژن جزني اعلام کرده بود که «بحث و گفتگو دربارهء مبارزهء مسلحانه و مشي قهرآميز بايد جاي خود را به تدارک اين مشي و پراتيک آن بدهد.» (۱۹ بهمن ۴، ص ۱۳) مي دانيم که فکر شروع مبارزهء مسلحانه در نزد نخستين نظريه پردازان سازمان چريکهاي فدايي خلق (احمدزاده و پويان) در وهلهء اول از اين تحلیل برمي آمد که اختناق پليسيِ شاهي چنان است که راههاي کلاسيک مبارزهء صنفي و سياسي طبقهء کارگر را مسدود کرده و شروع مبارزهء چريکي در شهر و روستا ، خمود و رکود مردم را درهم مي شکند ، آسيب پذيري رژيم را به آنها نشان مي دهد و آنان را به مبارزهء قهرآميز مي کشاند. اما نزد جزني ، اعتقاد به شروع مبارزهء مسلحانه دليل ديگري داشت و در رابطه با تاريخ معاصر ايران معني مي يافت. جزني اعتقاد داشت که علت پيروزي کودتاي ۲۸ مرداد، بيش از هرچيز از بي عملي حزب توده و عدم دست يازي آن به مقاومت مسلح شکل مي گرفت. اگر در جريان و پس از کودتا، مبارزهء مسلحانه آغاز مي شد (به جاي فرار رهبري به خارج)، قابليت توده اي شدن اش بسيار بيشتر بود و حتا در صورت شکست، جنبش چپ ايران را به مرحلهء نويني ارتقا داده ، آن را به رکود و فلاکت مزمن دچار نمي کرد؛ و مهم تر از هرچيز در کسب هژموني چپ (جلب اعتماد مردم) در دوره هاي بعديِ مبارزه تآثير مثبت برجا مي گذاشت. جزني مي نويسد: «سقوط مصدق شرايطي را به وجود آورده بود که براي هر حزب کارگري ايده آل است، يعني بي آنکه حزب توده برضد رهبري ملي حرکتي کرده باشد ، ارتجاع و امپرياليسم او را ساقط و اسير کرده بود. در چنين شرايطي بدون هيچ ترديد مي بايست حزب توده با آن همه امکاناتي که داشت . . . دست به مبارزهء قهرآميز برضد رژيم کودتا زده و قهرمان رهايي خلق شود . . . ضرورت مبارزهء مسلحانه در دههء اخير يعني پس از رفورم و استقرار سيستم سرمايه داري وابسته به وجود نيامده بلکه از انقلاب مشروطيت به بعد ، در دوره هاي معين اين ضرورت وجود داشته و البته اشکال متفاوتي از مبارزهء مسلحانه درهر دوره مي بايست مورد استفاده قرار مي گرفت.» (۱۹ بهمن ۳ ، ص ۴۹) در آستانهء نبرد سياهکل جزني اذعان داشت که پس از گذشت سه سال از شروع جنبش چريکي ، هيچ پاسخي از سوي کارگران و دهقانان به نداي مبارزان داده نشده ، بلکه فقط روشنفکران انقلابي را به تحرک واداشته است (همانجا ، ص ۹۸) جزني بر اين باور بود که پي بردن به ضرورت نبرد قهرآميز از سوي مردم تنها متأثر از حرکات چريکي نيست ؛ بلکه تابع شرايط عيني اجتماعي و اقتصادي و مبارزات خود آنها است. پس علت وجودي مبارزهء مسلحانهء پيشتاز چه بود؟ چگونه اين مبارزه قادر بود «توده گير» بشود؟ جزني براي تاکتيک مبارزهء مسلحانه دو هدف عمده برمي شمرد: تبليغ و تدارک. تبليغ بدان معني بودکه مبارزهء پيشتاز در نخستين گامها بر بي عملي و تسليم طلبي روشنفکران انقلابي فائق شود و آنها را به دور يک برنامه و استراتژي بسيج کند ، و همچنين با انعکاس اقدامات مسلح در سطح جامعه ، در آگاهي توده اي يک سابقهء ذهني برجا بگذارد. سابقه اي که در آينده مي توانست سرمايهء سياسي همان نيرو باشد. بي ترديد، مشي مسلحانه در آغاز فاقد نيروي سازماندهي مردم يا يک طبقهء مشخص بود. جزني اين را مي دانست و از همين رو به انقلابياني که باور داشتند شرايط عيني انقلاب موجود است هشدار مي داد که نبود پاسخ مردم، اين مبارزان را به يأس مي کشاند و شايد هم به پشت کردن به مردم. جزني معتقد نبود که يک «موتور کوچک» مي تواند خود فرايند انقلاب را آغاز کند ، يا اينکه به جاي مردم مبارزه کند. او بارها اشاره کرد که جنبش فدائي در آغاز «جدا از توده» است. تبليغ صرفاً به آن معني بود که مردم بدانند نيرويي در کار رزم با رژيم است. تنها دانستن به معني آگاهي انقلابي و لزوماً تبعيت از اين مبارزه نمي توانست باشد. اين مبارزه داراي اين امکان بود که در آگاهي مردم هويت نيرويي را تثبيت کند که زماني، اگر پروسهء انقلابي سرمی گرفت، قادر شود آزمون گذشتهء پرسابقه اش را وثيقه و پشتوانهء سازماندهي انقلابي مردم کند. اين مبارزه براي سازمان پيشاهنگ تاريخ و هويت مي آفريد. در همين ارتباط ، «تدارک» به معني پديد آوردن هسته اي از انقلابيان حرفه اي رزمنده اي بود که همواره آماده باشند مبارزهء قهرآميز توده اي را رهبري کنند. تاکتيک هاي مبارزه هرکس که تحليل جزني را از دلايل شکست جنبش چپ در ۲۸ مرداد ۳۲ ، و نقش حزب توده و سازمان نظامي آن ، خوانده باشد، در مي يابد که چگونه بي اعتمادي به توان نظاميِ يک سازمان کمونيستي که هيچگاه تدارک نظامي جدي را در دستور کار قرار نداده ، يکي از وجه مشخصه هاي اصلي تفکر استراتژيک جزني شده بود. این که چگونه يک سازمان بزرگ سياسي در لحظهء بحران مي تواند به فلج دچار شود. اما تيزنگري جزني آن بود که با وجود تأکيد بر تاکتيکهاي محوري رزمي، استفادهء مؤثر از آنها را يک امر کاملاً سياسي مي دانست. وجود سازمان رزمي نيز به خودي خود تضميني براي عمل به موقع نبود ، بلکه رهبري سياسي بود که مي بايست در واپسين تحليل آن را بکار گيرد. تلفيق اين تاکتيکها تا چه اندازه مي توانست موفق باشد؟ تفکيک نوع انقلابها برحسب اشکال «قيام» ، «جنگ توده اي» ، «جنگ پارتيزاني» و غيره فقط به طور انتزاعي امکانپدير است. مشاهدهء دقيق انقلابهايي از نوع فيليپين، السالوادور، نيکاراگوئه ، کوبا ، ويتنام و غيره نشان مي دهد که فرايند انقلابي مجموعه اي از اشکال گوناگون مبارزه ، وضعيت هاي انقلابي و پيش ـ انقلابي ، قيام هاي کوچک و بزرگ شهري، اعتصابات عمومي و ساير تاکتيک هاي خودانگيختهء توده اي است که گاه پاياپاي يکديگر بروز کرده اند. مارکسيسم عاميانه اشکال مبارزه را مستقيماً از درجهء رشد نيروهاي توليدي اخذ مي کند (نظام فئودال مستعمره = جنگ طولاني در روستا ؛ سرمايه داري = اعتصابهاي صنفي و سياسي ، اعتصاب عمومي ، قيام). اما اشکال مبارزه رابطهء مکانيکي با توسعه نيافتگي يا پيشرفتگي نيروهاي توليد ندارند (زيرا سياست تابع مستقيمي از اقتصاد نيست). تئوري جنبش فدائي آنطور که در نوشته هاي مهمترين نظريه پرداز اين جنبش بيژن جزني بيان شده ، عيناً با پروژهء بلشويکي لنين خوانايي ندارد ، اما با تئوري و پراتيک بسياري از انقلاب هاي پوپوليستي پيروزمند عصر حاضر مطابقت دارد. چه کسي مي تواند شباهت بسيار ديدگاههاي جزني را با تئوري انقلاب نيکاراگوئه (در هر سه جناح قيام گرا ، گرايش پرولتري ، و جنگ پارتيزاني طولاني) ، يا تعدد اشکال مبارزه در پروسه هاي انقلابي کشورهايي نظير ال سالوادور يا فيليپين انکار کند؟ مي بينيم که گاه در پيشرفته ترين روابط توليد سرمايه داري ، سازمانيافتگي ، جنگاوري، برنامهء کار و آگاهي طبقاتي کارگران در ضعيف ترين اشکال بروز مي کند ، حال آنکه روسيه ، چين ، ال سالوادور، کوبا، يا نيکاراگوئه، اشکال پيشرفته تر مبارزاتي را آزمون کردند. اگر به طرزي آرمانخواهانه به «انقلاب پرولتري» خالص باور نداشته باشيم، اين نمونه ها نزديک ترين چيز به چشم انداز تاريخي سوسياليسم در دوران ما بوده اند. مخاطرات پوپوليسم و «اسلام مارکسيستی» برخلاف بسياري از روشنفکران چپ که هميشه از اقشار خرده بورژوا به عنوان «متحد طبيعي» کارگران نام مي بردند، جزني از آنها به عنوان «رقيب» نام مي برد و انقلابيگري خرده بورژوازي را همچون خطري به شمار مي آورد که لبهء تيغ حملهء آن نه تنها به سمت سرمايهء بزرگ و امپرياليسم ، بلکه متوجه جنبش چپ نيز خواهد شد (۱۹ بهمن ۸ ، ص ۳۰). جزني «جامعهء روحانيت» را هم از زمرهء همين اقشار مي دانست و با تحليلي جامعه شناختي صراحتاً از آنان به عنوان رهبران بالقوهء انقلاب ايران سخن مي گويد ، و در همين رابطه پيشگويانه از خميني نام مي برد (همانجا ، صص ۲۹-۳۴). جزني معتقد بود که «کاست روحاني علاوه بر نقشي که به نمايندگي از جانب قشرها و طبقات مختلف به عهده دارد و از اين جهت موضع گيري هاي مختلف مي کند ، خود داراي منافع و مصالح صنفي است.» («طرح جامعه شناسي. . .» ، بخش دوم، ص ۱۴۰). اگر مصالح صنفي اين «کاست روحاني» و دستگاه روحانيت به خطر بيفتد، بخش هاي مختلف آن تمايل به اتحاد نشان مي دهند. جزني در سال ۱۳۵۳ هشدار مي داد که مبارزهء کارگران نبايد نسبت به احتمال هژموني اين نيرو و خطرات آن بي اعتنا باشد (همانجا). دو سال پيشتر از آن، جزني در جزوه اي به نام «مارکسيسم اسلامي يا اسلام مارکسيستي» نشان داده بود که اسلام به خودي خود شريعتي جامد و واپسگرا است و تلاش براي تجددگرايي در آن ، از طريق پيوند آن با مارکسيسم ، در نهايت تلاشي ناکام و متضمن مضموني ارتجاعي است. علاوه برآن، اعتقادات خرافي عامه هيچگاه از «تجددگرايي» روشنفکران مذهبي نصيبي نخواهد برد و هميشه دنباله رو روحانيت و فتواهاي آن باقي خواهد ماند. معيار قضاوت دربارهء اسلام نيز بايد همين اعتقادات عامهء مردم باشد. بسيج نيروهاي بينابيني جامعه مي بايست با افشا و طرد آلترناتيوهاي سياسي و برنامه اي اين قشرها، سازمانها و نمايندگان سياسي آنها همراه باشد («طرح جامعه شناسي» ، بخش اول، ص ۶۰) سرکردگی اسلامی جنبش در اينجا با مسأله اي برمي خوريم که شايد بتوان آن را چشم اسفنديار طيف سياسي وسيعي از چپ خطاب کرد که در ايران به خط ۲ شهرت داشتند و چهرهء برجستهء آن جزني بود: سکوت دربرابر تجربهء شوروي. در تلاش براي مستقل ماندن نسبت به قطب هاي جهاني (شوروي و چين) و در جهت اتحاد چپ مارکسيست در ايران ، جزني در عين حال سوسياليست بودن کشورهاي «مدل شوروي» را مسأله اي حل شده مي دانست که انقلابيان تنها با پرهيز از بعضي اشتباهات آن مي توانستند اين الگو را تقلید کنند. نوعي همدردي غيرآشکار به شکل همان سکوت ، بسياري از فعالان جنبش فدايي را در مقابل تئوري بافي هاي حزب توده و «سوسياليسم واقعاً موجود» خلع سلاح مي کرد. ارزيابي «تجربهء شوروي» براي سازمانهاي چپ تنها يک مسألهء نظري نبود ، بلکه روشنگر آن نوع «سوسياليسم» اي بود که آنها خواهان اش بودند. تعاريف آنها از سوسياليسم، جامعهء در حال گذار، ديکتاتوري پرولتاريا، دولت شورايي، رابطهء حزب و دولت، مسايل دموکراسي و آزادي ، فرهنگ و هنر و اخلاقيات ، مسألهء زنان و بسياري مسايل ديگر مي تواند از خلال تحليل تجربه هاي تاريخي و مدل هاي گذشته و حال تا حدودي روشن شود و نشان دهد که اين نيروهاي چپ تا چه حد خواهان جلوگيري از تکرار فجايع گذشته هستند. بيژن جزني در تحليل تاريخچهء جنبش کارگري ايران و نقش حزب توده در سالهاي پس از جنگ جهاني ، از بي توجهي شوروي به جنبشهاي آزاديبخش جهان سوم و تابعيت رهبري حزب توده از شوروي انتقاد کرد و نوشت: «حاکميت مشي استالين در جنبش جهاني ، به صورت تبعيت بي قيد و شرط احزاب برادر از حزب کمونيست شوروي ظاهر مي شد. اين عامل . . . حزب توده را به پيروي کورکورانه از حزب و دولت شوروي کشانيد.» («طرح جامعه شناسي . . .» بخش دوم ، ص ۲۰) جزني همين انتقاد را متوجه چگونگي تشکيل فرقهء دموکرات آذربايجان و علل شکست آن مي کند (همانجا ، ص ۲۱). با اينهمه، اين انتقاد از «مشي استالين» تنها متوجه ناسيوناليسم و برتري طلبي حزب کمونيست شوروي است و دامنهء خود را به به نحوهء ساختمان سوسياليسم ، تجارب دهشت زاي استالينيسم يا رفورميسم راستگرايانه در جوامع پليسي و اختناق زدهء شوروي و چين نمي کند. جزني، در مقام مهمترين نظريه پرداز جنبش نوين کمونيستي و تاريخ نگار تاريخ سي سالهء سياسي ايران ، مي توانست و مي بايست به چنين تحليلي بپردازد. /// *
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
چرا زندانيان قبل انقلاب مهم نيستند؟
-- علیرضا ، Jul 2, 2007بخش بزرگي از افتخارات بسياري از روحانيون و انقلابيون حکومت اسلامي ، سوابق زندانشان است. درين ميان کمتر کسي حرفي از زندانيان قبل انقلاب و مبارزات عليه حکومت پهلوي به ميان مياورد. در فرهنگي و فضايي که مردمش براي تاسوعا و عاشورا ــ رويدادي نه رخ داده در ايران و در زماني بسيار دور ــ بر سر و سينه ي خويش ميزنند، هيچکس از رويدادهاي درون ايران در همين سد سال گذشته سخني به ميان نمياورد. رويداد هايي که هنوز ما با فقر تحليلي از انها روبرو هستيم و پاشنه ي حتي بخش بزرگي از قدرت حاکمه سر اين فقر و سانسور ميچرخد.
.
در ميان جشن هاي انقلاب اسلامي و دهه ي فجر ، ميان شعار هاي حکومتي هميشه ميشنويم ما انقلاب کرديم. اما هيچکس نميپرسد منظور از «ما» که بود و چگونه تقليل يافت. هيچ کس نميپرسد انها که انقلاب کردند که بودند و نتيجتن سخت نيست پاسخ اين سوال که چرا تحليل درباره ي انقلاب اسلامي با چنين فقري روبروست.
.
درتمام اين سالها روشنفکران ديني و اصلاحطلبان نه به صراحت از صداهاي مخالف که در زندانهاي سالهاي شصت خفه شد سخني گفتند ونه از پاکسازي دانشاموختگان متفاوت دانشگاهها طي انقلاب فرهنگي. بگونه اي انقلاب اسلامي در دو واقعه بعدي درونش قدرت گرفت. کشتار مخالفان با کشيدن خط قرمز جدي براي فعالان در سالهاي شصت ، و دومي انقلاب فرهنگي ، حذف متفاوتان عقيدتي و فکري و ملحدان به منظور پايه ريزي سيستم اموزشي اسلامي.
.
اصلاحات و روشنفکري در ايران اگر قانوني بودن و رسميتش را در نظر بگيريم يک مرز مشخص دارد و ان ديني بودنش است. جنبش چپ در ايران اکنون اصلن مفهومي ندارد. عناصر جنبش چپ فقط به عنوان عناصري مخالف در فرهنگي که در بخش دينيش و قوانين ان خود را نيازمند اصلاح مطابق با نيازهاي جامعه ميبيند معني خواهد داشت. روي اورندگان به اين جنبش به عنوان يکي از خطرات عمده براي اسلام از همان ابتداي انقلاب حتي توسط روشنفکران ديني تلقي ميشدند و هنوز هم ميشوند. اين يکي از دلايل فاصله گرفتن روشنفکران ديني و اصلاحطلبان از ديگر روشنفکران ميتواند باشد.
.
شايد در شرايط فعلي موجود کمنت ششم رادر پي نوشته ي «چريک تنها» ميبايست تاييد کرد بااين امکان تعبير که پرداختن به اين افراد ، نمايشي زيبا از حس انساندوستي ايراني ميتواند باشد و مورد توجه قرار گيرد. اين انساندوستي واقعن قابل تقدير است.
کتاب "نازی آبادی ها" از محمد قوچانی، ملموسترین تصویر را از به حقیقت پیوستن پیش بینی های جزنی در خصوص تشکیل طبقه جدید پرولتاریا ماحصل از مهاجرت روستاییان و پتانسیلش برای انقلاب معطوف به مذهب، ارائه می کند. طبقه ای که با قرار گرفتن در پشت خمینی به راس حکومت رسید و هنوز حرف اول را در راس مملکت می زند.
-- بهرنگ ، Jul 3, 2007