تاریخ انتشار: ۱۳ خرداد ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

فیلسوفان اسلامی و میزان تعصب دینی

برای شنیدن فایل صوتی با سرعت متوسط اینجا و با سرعت بالا، اینجا را کلیک کنید.

***

چند روز پيش به دعوت جمعي از ايرانيان و پژوهشگران دانشگاه «ام آي تي» ، آرامش دوستدار متفکر ايراني مقيم آلمان براي يک سخنراني به آمريکا رفت. عبدی کلانتری از سوي راديو زمانه با او مصاحبه اي کرد که در برنامهء نيلگون مي شنويد.


نيلگون : آقاي آرامش دوستدار شما در کتاب «امتناع تفکر در فرهنگ ديني» به انتقاد از فيلسوفان مسلماني مثل فارابي و ابن سينا هم مي‌پردازيد. شما آنها را متهم مي‌کنيد که دست به تحريف فلسفه‌ي يوناني زده‌اند و اين کار را به اين خاطر کرده‌اند که در وهله‌ي اول سرسپرده‌ي کلام‌الله بوده‌اند. اما آيا مي‌شود انکار کرد کساني مثل الکندي، فارابي، ابن‌سينا و ابن‌رشد، بويژه ابن سينا يا ابن‌رشد، پس از عصر طلايي فلسفه‌ي کلاسيک يوناني مهمترين مغزهاي فلسفي دوران خودشان در جهان به‌شمار مي‌آمدند و ، به‌نحوي ، فلسفي انديشيده‌اند؟ اين نويسنده‌ها پيچيده بودند، دقيق بودند و درچارچوب فلسفه‌ي اسکولاستيکي کارشان مي‌گنجند و به‌نحوي فلسفي هست.

آرامش دوستدار: چرا. مي‌شود در حدي که بخواهيم «سکولاستيکي» بگوييم درست است! ولي من خيال نمي‌کنم بشود فلسفه‌ي «اسکولاستيک» را خارج از گيومه نوشت. اين شامل حال همه‌ي اينها مي‌شود، حتا شامل حال «متفکري» ، در گيومه، مثل سنت‌آگوستين که در قرن چهارم زندگي مي‌کرده و خيلي در مسيحيت مهم است. فرق نمي‌کند، من خيال مي‌کنم اين حرفي که من مي‌زنم ، به‌محض اينکه وابستگي باشد و تابعيت باشد ، در مورد همه‌ي اينها صدق مي‌کند، از الکندي گرفته و... همه‌ي اينها در واقع خودشان موکداً گفته‌اند که عقل آن است که بتواند با دين همساز باشد و به‌محض اينکه ناسازگار باشد، در واقع عقل نيست.

نيلگون : اين واقعيت که اين به‌اصطلاح فيلسوفان ، همزمان از سرآمدان علوم دقيقه‌ي زمان خودشان بودند، بخصوص و مهمتر از هرچيز در طب، رياضيات، و نجوم ، آيا نبايد ما را دچار ترديد کند که اين افراد ، به آن شکلي که متکلمان دچار تعصب ديني بودند، اينها نبودند. يعني آن تعصب اهل کلام را اينها نداشتند. اگر ما مقايسه‌شان کنيم با تئولوگها، مي‌بينيم اينها بهرحال کساني بودند که تشويق مي‌کردند که کارهاي يوناني به عربي ترجمه بشود. اينها مشوق بودند و نشان مي‌دادند که کنجکاوند و واقعاً مي‌خواهند بياموزند از فلسفه‌ي يوناني، در حاليکه تئولوگها بودند که خيلي متعصب بودند نسبت به دين.

آرامش دوستدار: ممکن است اين طور باشد، ولي به نظر من بي‌اهميت است. ما در وضع حاضر هم نگاه بکنيم، غالب روشنفکران ما اين بي‌تعصبي و کم‌تعصبي را نشان مي‌دهند. ولي به‌محض اينکه نخواهند در مقابل دين بايستند و تکليف خودشان را روشن بکنند، من در آن وابستگي مي‌بينيم. بعلاوه اينکه همه‌ي متکلم‌ها در واقع اينجوري نبودند. ناصرخسرو بهترينشان است، براي اينکه نشان مي‌دهد با چه استدلالي، اولاً ارسطو را مي‌شناخته است و چگونه در استدلال خودش حرفهايي را مي‌زده که ديگران نمي‌زدند. يعني مي‌خواهم بگويم که ابن‌سينا مي‌پرداخته است در واقع به آن چيزي که به آن مي‌گفت فلسفه. و آنجايي هم که ناگزير بوده است، يعني ايمانش ايجاب مي‌کرده، چنانکه من در کتاب «امتناع تفکر» آورده‌ام، در آنجا طبعا از «واجب‌الوجود» صحبت مي‌کند و آن را مبداء قرار مي‌دهد ؛ يعني در واقع خدا را. اما از آنسو که بنگريم، اين دال بر اين است که ابن‌سينا در مورد خيلي چيزها سکوت مي‌کند و اين سکوت را ناصر خسرو نمي‌کند. و به نظر من ناصرخسرو کسي‌ست که به‌صراحت وابستگي خودش را نشان مي‌دهد و هيچ‌گونه ابايي هم ندارد، در حاليکه کساني مثل ابن‌سينا اين وابستگي را دارند و در خيلي موارد احياناً سکوت مي‌کنند يا نديده مي‌گيرند. در شعر هم همينطور است و من خيال مي‌کنم حافظ هم يکي‌شان هست. ولي تفاوت خاصي من ميان اينها نمي‌بينم.

نيلگون : آن بخش از نوشته‌هاي شما که به‌معناي فني کلمه فلسفي است، از جمله بخش‌هايي که به آثار ابن‌سينا، زکرياي رازي، ناصرخسرو، و ابن‌خلدون پرداخته‌ايد، به نظر من نمونه‌ي درخشان فلسفي‌انديشيدن در زبان فارسي‌ست در فرهنگ معاصر ما، در فرهنگ بعد از مشروطيت. يعني کاري که منورالفکرهاي عصر مشروطيت قرار بود بکنند و بعد، روشنفکرهاي دانشگاهي دوران پهلوي مي‌بايست مي‌کردند، بطور ارويژينال فکر مي‌کردند و مي‌انديشيدند، ولي در عوض کاري که کردند بيشتر ترجمه ، و عملاً کپي‌کردن ، و «وارداتي» انديشيدن بوده است. حالا ما براي اولين‌بار يک چنين چيزي را در نوشته‌هاي شما مي‌بينيم. با اينهمه مسئله‌اي که براي من اينجا مطرح است، اين است که در کل تاريخ ايران ، ما سنت فلسفه‌ي خيلي قوي و غني‌يي که نداشته ايم؛ بجز، درست همان دوره‌اي که شما داريد از آن صحبت مي‌کنيد. يعني همان چند چهره‌ي معدودي که در دوراني کوتاه ، تحت‌تاثير تفکر هلني قرار گرفتند ، در دوران عباسيان. بعد اين سنت فلسفي هم بتدريج تحت‌الشعاع عرفان قرار مي‌گيرد و حکمت الهي و فقه، و از بين مي‌رود. الان ، با خواندن آثار شما اين احساس به آدم دست مي‌دهد که شما اين فيلسوفها را درست همان اندازه مستوجب سرزنش مي‌دانيد که متکلمان و عرفا را. شما تميزي ميانشان قائل نيستيد، شما خواننده را تشويق نمي‌کنيد که بروند اين متون را بعنوان متون خيلي پيچيده و دشوار واقعاً بخوانند و يکجوري با آنها کلنجار بروند و در واقع برگردند و مطالعه‌ ‌شان را ازسربگيرند. هرچند اين کار تا حدي در سنت فلسفه‌ي اسکولاستيکي‌ست.

آرامش دوستدار: من مانعي نمي‌بينم جوانها آثار کساني مثل ابن‌سينا را بخوانند. در واقع من نمي‌توانم به آنها بگويم شما حتما برويد بخوانيد، بعد سردربياوريد. خيلي از نوشته‌هاي ابن‌سينا در دسترس هست. حتا الهيات‌اش که به زبان فارسي‌ست و خواندنش البته کار بسيار دشواري‌ است. اينکه نمي‌روند بخوانند ديگر تقصير من نيست و من خيال نمي‌کنم اصلاً کسي مجاز باشد که ابن‌سينا را بگذارد در کنار ارسطو. فقط در حد شوخي مي‌شود چنين کاري کرد.

نيلگون : در مقايسه با نويسنده‌هاي امروز ما، کساني که مدعي «فلسفه» هستند، اين افراد ، بخصوص ابن‌سينا و ابن رشد، از درجه‌ي دقت و تحليل ، و عمق فکري‌اي برخوردارند که ما حتا امروز هم نمي‌بينيم در روشنفکران به‌اصطلاح مدرن‌مان.

آرامش دوستدار: من کاملا موافقم با شما. من هرگز نخواسته ام ابن‌سينا را با «روشنفکران»، در گيومه، امروزي، مقايسه بکنم. او و خيلي ديگر از پژوهندگان ما آدمهايي بودند بسيار بااستعداد ؛ و اينها معمولاً ميان قرن چهارم، پنجم و ششم بودند. بعدش هم به نظر من تمام شده است. من خيال مي‌کنم از خلال سطور بايد خواننده دربيابد که خودش بايد برود به متون مربوط مراجعه بکند. اما در عين‌حال خيال مي‌کنم از فحواي نوشته‌ي من آشکار است که هيچگاه من اصلاً به‌خاطرم هم خطور نکرده است که ابن‌سينا را با به اصطلاح متفکران امروزي مقايسه بکنم.

نيلگون : سوال بعدي من اين است که شما در لحن‌تان، در «رتوريک»‌تان ، يکجور بار عاطفي خيلي تند هست ، که به‌نظر مي‌آيد يک بار سياسي را هم با خودش حمل مي‌کند ، که مربوط مي‌شود به فضاي اجتماعي و سياسي امروز ما، بخصوص بعد از روي‌کارآمدن حکومت اسلامي. و به نظر من مي‌آيد که شما تمام اين بار عاطفي و ايدئولوژيک را که به حوزه‌ي سياست تعلق دارد،‌ به‌نحوي منتقل مي‌کنيد به حوزه‌اي که حوزه‌ي اخص سياسي نيست، حوزه‌ي فلسفه است. با توجه به اينکه شما به فلسفه‌ي سياسي نمي‌پردازيد، شما به نظريه‌ي دولت، نظريه‌ي عدالت و به اين چيزها نمي‌پردازيد، و به آن بخش از متافيزيک علاقه داريد که معمولاً يک فيلسوف آته‌ايست ممکن است علاقه داشته باشد يا يک متفکر نيچه‌اي علاقه داشته باشد ، و آن حوزه‌اي‌ست از فلسفه که بلافاصله نمي‌شود وصلش کرد به حوزه‌ي سياست. مي‌خواهم ببينم که شما قائل به اين تمايز هستيد يا فکر مي‌کنيد با همان شدت که مي‌شود نقد سياسي کرد و مسايل را به دوران امروز ارتباط داد، شما مي‌توانيد آن را منتقل کنيد به حوزه‌اي که راجع به ابن‌سينا يا ديگران صحبت مي‌کنيد؟

آرامش دوستدار: من خيال نمي‌کنم موفق بشوم پاسخ پرسش خيلي دراز شما را بدهم. اولا مسئله‌ي بار عاطفي، برفرض هم که باشد،‌ خيال مي‌کنم هيچ اشکالي ندارد. اما در عين‌حال اين بار عاطفي هرگز مانع نشده است که من استدلال نکنم. اين شيوه‌ي من است. از طرف ديگر اگر بخواهيم بگوييم که ضمن آن مسئله‌ي سياست را هم اينجا وارد کرده باشيم، بازهم من اشکالي نمي‌بينم. اما ما وقتي از زمينه‌ي سياست صحبت مي‌کنيم، که کار من اين نيست بيايم راجع به عدالت و از اين حرفها... يعني در تئوري‌هاي سياسي وارد بشوم، اما در عين‌حال من اين را خوب مي‌بينم که در ازاي سياستمداران پيشيني که ما داشتيم، مثل محمدعلي فروغي يا قوام‌السلطنه، اينها را بخواهم اگر بياورم در رديف کساني بگذارم که امروز روشنفکر هستند، در واقع اين آخري‌ها صفر مي‌شوند. هيچي نيستند به نظر من. و در اين حد من اين تمايز را قائل هستم که بار عاطفي هم در واقع اصلا به آن صورت مطرح نيست. يکي به اين دليل که من اولين نوشته ام را ۵ سال پيش از انقلاب نوشتم. دوم، برفرض اينکه اينجوري هم باشد، اشکال در اين حد ندارد که بالاخره يک قهر ديني ۱۴۰۰ سال در سرزمين ما، درجامعه‌ي ما حکومت کرده است، بدون اينکه هيچکس اصلا «نـُطـُق» ‌اش دربيايد! در اين حد من خيال نمي‌کنم هيچ اشکالي داشته باشد احيانا من هم گاهي از جا دربروم و چيزي بگويم که برخورنده باشد به ساحت مثلا کساني که خيلي ايمان دارند.

نيلگون : نه، ولي ممکن است برخورنده باشد به اهميت آدمهايي مثل ابن‌سينا، ابن رشد و ناصرخسرو. سرزنش سياسي را متوجه‌ي ديدگاه فلسفي آنها مي‌کنيد در چارچوب فلسفه‌ي اسکولاستيک. مثلا ابن‌سينا طبيعتي‌انديش نبود به اندازه‌ي ارسطو!

آرامش دوستدار: اصلا ابن‌سينا نمي‌توانسته در واقع جز اين باشد. اينطوري نيست که ابن‌سينا آمده يکروزي قصد بکند و طبيعتي‌انديش مثلا نباشد، بلکه ابن‌سينا در يک گهواره‌اي به‌دنيا آمده که اين گهواره اسلامي‌ست. هرگز آن رابطه را نمي‌توانسته است اساسا با طبيعت داشته باشد که يوناني‌ها داشتند. در اين حد من خيال مي‌کنم که اين موردي که شما مي‌گوييد بايد روشن شده باشد.

نيلگون : ولي اگر مي‌داشت، يا اگر نمونه‌ي زکرياي رازي تعدادشان بيشتر مي‌بود، آيا سرنوشت سياسي امروز ما مي‌توانست متفاوت باشد؟

آرامش دوستدار: با «اگر» کار خاصي نمي‌شود کرد. مسئله اين است که زکرياي رازي يکنفر بيشتر نبوده و اينکه اگر بيشتر می بود، چه پيش مي‌آمد، واقعا من خيال نمي‌کنم اين سوالي باشد که بشود جداً به آن جواب داد. محتملاً همانطوري هم هست. براي اينکه در ازاي زکرياي رازي ما فقط و فقط «متفکراني» ، در گيومه ، داشتيم که اينها مسلمان بودند. زکرياي رازي تنها آدمي‌ست که به خدا معتقد است، هيچ اشکالي هم ندارد من خيال مي‌کنم، اما دين را نمي‌پذيرد و هيچکس به‌صراحت او و با استدلال او اين کار را نکرده و من خيال مي‌کنم اصلا افق ذهني آنها اين اجازه را بهشان نمي‌داده است. نه اينکه لج يا عناد کرده باشند يا مثلاً خواسته باشند لجاجت به‌خرج بدهند.

نيلگون : اگر امروز کساني پيدا بشوند در ميان روشنفکران ديني که بخواهند سنت زکرياي رازي را ادامه بدهند، نظر شما چه خواهد بود در موردشان؟

آرامش دوستدار: روشنفکر ديني بخواهد سنت زکرياي رازي را ادامه بدهد؟

نيلگون : فرض کنيد گروهي از روشنفکران ديني خودشان را بعنوان «سکولار» تعريف کنند و بعد بيايند نحوه‌ي مسلمان‌بودنشان را طوري تعريف کنند، همانطور که گفتيد در مورد زکرياي رازي، آدم های مومني باشند ، که دين را به‌شکل فعلي‌اش قبول نداشته باشند ، يا اسلام را.

آرامش دوستدار: تازه آن هم به نظر من بي‌اهميت است. براي اينکه آن کساني که در اروپا، در اروپاي دوره‌ي نوين ، علم را پايه گذاري کردند، اينها کساني نبودند که خودشان را «متعهد» بدانند به دين، بلکه دين برايشان يک امر خصوصي بوده است. در اين حد ، در واقع بي‌اهميت است که يک عده مسلمان احياناً بخواهند «سکولار» باشند و به کسان ديگر هم اين امکان و اين اجازه را بدهند که آنها وارد ميدان بشوند. يک مسلمان مي‌تواند بگويد،‌ بسيار خوب، من مسلمانم و برود دعايش را هم بخواند و بعدهم به درگاه خداوند متعال سپاسگزار باشد. اما موقعي که صحبت از فيلوزوفي است، نه جاي خداوند متعال هست و نه جاي سپاسگزاري.

اينجور که من مي‌بينم، کاملاً بي‌اهميت است که يک عده مسلمان باشند و سکولار ، و اينها بخواهند بيايند توي ميدان فرهنگي. کسي جلويشان را مگر گرفته است؟ از من اگر بپرسيد من خيال مي‌کنم که خيلي دشوار است که يک کسي بتواند در يک فرهنگ ۱۴۰۰ ساله‌ي اسلامي ، مسلمان باشد و بعد قادر باشد در امور خيلي حساس ـــ در حد دين مي‌خواهم بگويم ـــ نسبت به دين، وارد بشود و در عين‌حال سعي بکند يا موفق بشود که «احساس ديني» خودش را منحصر به‌خودش بداند. و اگر اين کار نتواند بکند، در واقع اصلا عبث است.

ممکن است يک کسي برود فيزيکدان بشود ، فيزيک بخواند و آنموقع که فيزيک مي‌خواند يادش برود که يک مسلمان است. آن امکانش بيشتر است به يک صورتي. چنانکه که ، خوب ، آلبرت اينشتاين هم از قوم يهود بوده ، يا بهرحال به خدا معتقد بوده است، اما اعتقاد آلبرت اينشتاين به خدا ، به‌همان اندازه اهميت دارد يا بي‌اهميت است که اعتقاد يک راننده‌ي تاکسي. چون آن کاري که داراي اهميت است، اعتقادش نيست،‌ بلکه علم اش است. و از اين نظر مي‌شود گفت، يا بايد گفت ، که اين هياهويي که مسلمانان سکولار راه ‌مي‌اندازند طوري است که انگار اولاً يا مترصدند خودشان را به‌عنوان مسلمان ، روشنفکر جلوه بدهند،‌ که من هميشه شک مي‌کنم چنين چيزي وجود داشته باشد؛ يا اينکه در فکر اين هستند که مسلمان روشنفکر مي‌تواند همپاي يک آدمي که مسلمان نيست ، روشنفکر باشد. که من خيال نمي‌کنم چنين چيزي اصلا مقدور باشد.

براي اينکه تمام اينها يک تعهدي دارند. اين تعهد «پايه‌ي وجودي» آنهاست و اگر اين پايه‌ي وجودي را ازشان بگيرند، قطعا ديگر اصلا نمي‌توانند اينها بايستند سرپايشان.

از طرف ديگر اينها بايد نشان بدهند. کاغذ، قلم، کتاب اينها، بهرحال در دست هر کسي هست و مي‌توانند بنويسند که ما براي خودمان مسلمان هستيم و حالا مي‌خواهيم در راه آزادي فکري بياييم صحبت کنيم. موکداً بگويم ، اينکه بعضی از مسلمان ها صحبت از «ليبرال» ‌بودن مي‌کنند، اصلا اهميت چنداني ندارد. علتش هم اين است که جز آنها خيلي ليبرال وجود دارد. تخم‌دوزرده که نمي‌شود گذاشت به اين معنا که بگويند خيلي خوب، حالا که ما مسلمانيم، مي‌خواهيم ليبرال هم باشيم. صحبت ليبرال‌بودن فقط و فقط اين نيست که يک آدمي را آنها بپذيرند که مسلمان نباشد يا اساساً دين نداشته باشد. آدمي که آزادي ذهني دارد بايد در جامعه‌ي خودش اين امکان را بخواهد و به‌سهم خودش فراهم بکند که هر کسي هرجوري که مي‌خواهد ، نه تنها فکر بکند، بلکه هرجوري که مي‌خواهد زيست بکند. آدم بايد هنر داشته باشد،‌ فرهنگ بشناسد،‌ بايد بيتل ها را بداند که کي هستند، مثلا مايکل جکسون ها را بشناسد و بسازد، بايد با هموسکسوئل‌ها بتواند آشنا بشود. غيرممکن است مسلمان سکولار قادر باشد حتا اين مسئله را بفهمد. اين که بتواند «تفاهم» پيدا کند،‌ يک مسئله‌ي ديگر است. بايد مسلمان سکولار قادر باشد برود مثلا يک باله‌اي را تماشا بکند و بعد هم بگويد من ديدم مثلا در آن باله هم فرض کنيد دوتا زن نيمه‌عريان بودند و من هم خوشم آمد و خيلي کيف کردم. اگر يک چنين آدمي شما پيدا کرديد و اين را رسماً نوشت، آنوقت من مي‌گويم مسلمان ليبرال هم واقعا مي‌تواند بوجود بيايد. ///
*

منابع مرتبط:

آرامش دوستدار و نقد «فلسفهء اسلامي» ــ نيلگون در راديو زمانه
مصاحبهء سايت نيلگون با آرامش دوستدار ــ بخش اول
مصاحبهء سايت نيلگون با آرامش دوستدار ــ بخش دوم
فهرست موضوعي کتاب «امتناع تفکر در فرهنگ ديني»
گفتگوي بي بي سي با آرامش دوستدار
مصاحبهء دويچه وله با آرامش دوستدار ــ بخش اول
مصاحبهء دويچه وله با آرامش دوستدار ــ بخش دوم
مصاحبهء دويچه وله با آرامش دوستدار ــ بخش سوم
انوشه م. : نگاهي به نوشته هاي آرامش دوستدار

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

مصاحبه کمی کوتاهی بود.
شخصن پاسخ های دوستدار به سوالات اقای کلانتری پاسخ هایی بود که پیش ازین به عنوان یک خواننده برایم شکل گرفته بود. به جز بخش پایانی.
جمله اخر اقای دوستدار که البته نظریه نبود بلکه اظهار اایشان ینکه تابحال ندیده اند کمی درست نمینمود. منظورایشان نمیدانم از مسلمانی انجا چه بود. مسلمانانی هستند که از باله ای که از نیمه عریانی خوششان میاید یا امثال این چیزها حداقل در میان ایرانیان بسیار ست. شاید هم منظور ایشان نوعی راندن افراد مسلمان بیشتر به نگاه لیبرال بود. نیمدانم شاید بد نباشد در فرصتی اقای کلانتری ایشان درین خصصوص پرسشی کنند.
از طرفی ایشان میان فهم و تفاهم تفاوت قایل شدند که نکته درستی است.
موفق باشید

-- علیرضا (المان) ، Jun 3, 2007

در ضمن رادیو زمانه از امریکا مینویسد؟ یا اینکه از سوی نیلگون متن نوشته میشود؟ در جمله ی>
چند روز پيش به دعوت جمعي از ايرانيان و پژوهشگران دانشگاه «ام آي تي» ، آرامش دوستدار متفکر ايراني مقيم آلمان براي يک سخنراني به آمريکا آمد
امد یا رفت؟و بعد نوشته میشود عبدی کلانتری با او مصاحبه کرد.
موفق باشید

-- علیرضا ، Jun 3, 2007

مصاحبه ی بسیار خوبی بود. بعد از گوش دادن برنامه های پیشین نیلگون دررابطه با اندیشه های آقای آرامش دوستدار تقریبا همین سوالات در ذهنم شکل گرفت که خوشحالم آقای کلانتری با بیانی خوب و گویا آن ها را مطرح کردند و امیدوارم فرصتی هم برای آقای دوستدار فراهم شده باشد تا در ضمن پرسش و پاسخ، میزان استحکام اندیشه هایشان را به آزمون بگذارند. به ویژه در پاسخ به پرسش آخر تا حدودی تزلزل اندیشه های ایشان آشکار شد. به نظرم مبحث تازه و حساسی را گشوده اید و خواهش می کنم نیمه کاره رهایش نکنید. شاید یک مصاحبه دوم و ادامه ی این گفتگو مکمل دو برنامه ی پیشین باشد. با سپاس.

-- سیامک راوی ، Jun 4, 2007

خيلی خوشمزه است واقعاً. آرامش دوستدار می‌گويد مسلمان سکولار ليبرال (يا کسی که چنين ادعایی می‌کند) نمی‌تواند يک باله را ببينيد که در آن دو تا زن نيمه عریان باشند و بعد از آن لذت ببرد!‍ ظاهراً اين هم از آن مقوله‌ی ممتنع‌هاست. حضرت فيلسوف دقت ندارند که کافی است يکی دو مورد را به ايشان نشان بدهند تا تئوری خنده‌دارشان نقض شود.

نکته‌ی ديگر اين‌که دوستدار با لجاجت دارد توضیح واضحات می‌دهد: که علم مثلاً ابن سينا يا آينشتياين ربطی به دين‌شان ندارد. خوب معلوم است. اظهر من الشمس است که دين مقوله‌ای اعتقادی است و علم مقوله‌ای عقلی که مثلاً در تعيين خواص مواد هيچ آدم عاقلی هيچ وقت به قرآن مراجعه نمی‌کند و اگر کسی در علمی سرآمد می‌شود هيچ ربط مستقيمی میان سرآمد شدن و ايمان دینی‌اش نيست. بايد بپرسيد که امروز، يا حتی در زمان ابن سينا، چه عده از مسلمان‌ها معتقد بودند که اگر فلانی بهمان کشف علمی را کرد تنها به اين دليل بوده که مسلمان بوده است. چنين اگر بود چرا مسلمانان از علمی که ريشه‌اش در ميان غير مسلمان‌ها بود استقبال می‌کردند؟ چنين اگر بود چرا معتقد بودند علم را از هر جا و هر کسی بايد آموخت؟

ممکن است يک مسلمان معتقد باشد که علم، گواهی است بر عظمت خدا يا مثلاً علم کمک به کشف رازهای آفرينش و تأمل بشر در خلقت خدا می‌کند. اين ديگر مسأله‌ای اعتقادی و دينی است. اين باور عقلاً و منطقاً سنگ‌اندازی در راه تفکر علمی نمی‌کند. عجيب است که دوستدار از هر فرصت و بهانه‌ای استفاده می‌کند و باز هم همان قصه‌های پيش‌پاافتاده‌ای را که هر بچه دبستانی روزگار معاصر می‌فهمد، به اسم نقد فلسفی به خورد ملت می‌دهد.

دوستدار اعتقاد دينی يک مسلمان يا مسيحی را يک چيز عينی می‌بيند که در تمام ابعاد و وجوه زندگی‌اش اثر می‌گذارد. برای او انگار ايمان يک چيز ثابت است که در آن هيچ تحولی مثبت يا منفی راه ندارد.

ولی هر چه بود مصاحبه‌ای عالی بود. آرامش دوستدار همان حرف‌هايی را زده است که بايد می‌زد. آشکارتر از اين نمی‌شود حرف زد ديگر. اين‌که چگونه آرامش دوستدار ميزان لذت‌ بردن يک مسلمان سکولار ليبرال را از باله‌ی زنان برهنه می‌تواند بسنجد خود نکته‌ای شگفت‌انگيز است. لابد فردا اگر چنين کسی پيدا شود، حضرت شيخ فتوا می‌دهند که فلانی ديگر مسلمان نيست. اگر مسلمان باشد، نبايد لذت ببرد از باله!

بايد از عبدی سپاسگزار بود که با وجود اين همه ستايشی که در خلال گفت‌وگو با دوستدار از او می‌کند، او را به حرف می‌کشد تا مردم صدای او را بشنوند. کاش بيشتر می‌شد با دوستدار مصاحبه کرد و بيشتر او را به سخن گفتن دعوت کرد.

-- داريوش ، Jun 4, 2007

مسلمان لیبرالی که باله تماشاکند و انهم نه یکبار زیاداست. اما مسلمان لیبرال! که ایه ی قران نوشته شده یا خالکوبی روی بدن لخت زنی همخوابه ا ی بازیگر ی را را بر تابد ...؟!

-- علیرضا ، Jun 4, 2007

فکر میکنم باید آفرین بگم به سئوالات عبدی کلانتری . من در واقع سئوالات رو روشنگرانه و مو شکافانه دیدیم و اونها از جوابهای ارامش دوستدار بیشتر دوست داشتم.

-- lمهدی ، Jun 4, 2007

با سلام من چند سال پيش کتاب های دکتر دوستدار رو خوندم و از اينکه فردی روی اين موضوع کار ميکنه خيلی خوشحال شدم ونوشته های ايشان را به ديکران توصيه ميکنم. با اين همه ارزش چندانی برای نظرات ايشان در حوزه علوم قايل نيستم. من خودم اعتقادی به خدا ندارم ولی اگر هم اعتقاد داشتم تاثيری بر تحقيقات علمی من نداشت. اساسا دينخويی دليل ضعف علم در ايران نيست. يک دينخو و غير دينخو در شيمی و رياضی و مهندسی مکانيک چه فرقی با هم دارند. شايد فقط دو رشته از ميان هزاران رشته علمی با مسايل دينی تلاقی داشته باشند که يکی زيست شناسی تکاملی و ديگری کيهان شناسيست. يک زيست شناسدينخو که روی سرطان ويا غشا سلول ويا ساختار پروتيين کار ميکنه هيچ فرقی با غير دينخو نداره. نکته پايانی اينکه به نظر من کار های ابن سينا در علوم از ارسطو هيچ کم نداشت. البته من در مورد علوم انسانی چيزی نمی دونم ولی در علوم بهنظرم هر دو اين افراد نظرات غلط و درست زيادی ارايه کردند . ارسطو در علم موفقيت بيشتری از ابن سينا نداشت.

-- Mitra ، Jun 4, 2007

در پاسخ داريوش محمدپور ـــ داريوش عزيز، نقل قول زيرين از مصاحبهء ديگري با آقاي آرامش دوستدار ، نکتهء مورد نظر شما را روشن تر بيان مي کند. توجه کنيد که مساله ، رابطهء ايمان و علم نيست. بلکه رابطهء «حقيقت» هاي يک دين خاص با حقيقت هاي خارج از آن دين است و شرايط زيست و بقاي صاحبان آن حقايق ديگر. براي نمونه ، کساني که به نام «پيامبر» يا «امام» شناخته مي شوند ، مي توانند از ديدگاههاي ديگر تبهکار به شمار آيند و اين در هنرِ عصر مدرن امري بسيار پيش پاافتاده و رايج است. متون به اصلاح «مقدس» که خرافيان به «اعجاز کلمات» آنها باور دارند ، مثل هر تکست ديگري مورد تفسيرهاي غير ديني قرار مي گيرند. مفاهيمي چون کفر، ارتداد، و توهين به دين که وجوهي از خشونت ديني است ، از ميان مي روند. فرد مومني که نتواند از حق زيست و بيان منتقدان دين ، کساني چون ولتر ، آنسيکلوپديست ها ، کسروي ، سلمان رشدي ، ايان هرسي علي ، تسليمه نسرين ، يا فريدون فرخزاد به صراحت دفاع کند به هيچ وجه نمي تواند «ليبرال» ، «سکولار» ،يا «عقلي» و «دموکرات» باشد. ذهنيت متجاوز هنوز بر او غلبه دارد. يهوديان و مسيحيان اين مشکل را حل کرده اند. چاپ کتاب هاي آرامش دوستدار در ايران ممنوع است اما گروهي از روشنفکران ديني به جاي دفاع از حق او در چاپ کتاب در کشور خودش ، مي خواهند که او را در تبعيد هم به سکوت بکشانند! ليبرال يا سکولار کسي است که وقتي بشنود الله آنقدرها هم اکبر نيست و مي تواند در زندگي حضوري مشمئز کننده داشته باشد ، اين «حقيقت» دگرگونه ، پايه هاي وجودي او را نلرزاند و براي صاحب آن حقيقت همهء حقوق و امتيازاتي را به تساوي قايل باشد که هرشهروند مسلمان از آن برخوردار است. يهوديان و مسيحيان اين مشکل را هم حل کرده اند. نقل قول اين است:

«طبيعتاً تعلقِ دينيِ هيچ کس الزاماً نبايد ارزش کارِ ذهنيِ او را تعيين نمايد. اما اين فقط در صورتي ميسر مي شود که دين امري شخصي و دروني براي آنکس باشد. اين را من بارها گفته و نوشته ام. سببش هم روشن است: کسي که نتواند در فعاليت ذهني اش دين را امري شخصي براي خود بداند، مآلاً دين خودش را ارزشي برتر مي شمارد و مي کوشد آن را در جامعه بگستراند و به نحوي تحميل کند، چنين کسي هرگز نمي تواند امري را بفهمد و بپذيرد که با پنداشتهاي ديني او تنافي دارند. هر مسلمان، بهايي، يا مسيحي اي که دينش نه منحصراً حاملِ حقيقت براي شخص او باشد، بلکه آنرا کلّ حقيقت و حقيقتِ کلّ براي همه بداند ، ناگزير است واقعيت را چنان ببيند که دين او مي گويد. از همين رو مثلاً قادر نيست تئوريِ تکاملي داروين را بپذيرد. اما مي توان فرض کرد که حتا آنکه دين برايش شخصي است نيز با تئوري داروين مشکل داشته باشد. به گمان من اين را مي توان فهميد و براي او تفاهم داشت. اما چنين کسي در عين حال بايد اين را نيز دريابد که با «استدلال غير علمي» نمي توان نه فقط تئوري داروين، بلکه اصلاً هيچ تئوري اي را رد کرد. تئوري داروين علم است و کلي، در نتيجه مبتني بر تجربه و مجهز به تمام امکانات و وسايلي که مثلاً بيوشيمي، بيولوژي، بيولوژيِ مولکولي، ژنتيک و غيره در اختيارش مي گذارند. در حاليکه دين به معناي عامش، آنطور که من مراد مي کنم، وابستگي است و فاقد هرگونه پايگاه تجربي ـ تعقلي، و به همين يک علت علم نيست و نهايتاً در استدلال عاجز. به محض آنکه ديني چه به معناي عام و چه به معناي خاصّ، بخواهد پا به ميدان «استدلال» بگذارد، نه تنها از پيش با شکست مقدّر وارد ميدان شده، و هر چه بيشتر در اين کار بکوشد عرصه را بيشتر بر خود تنگ مي کند، بلکه اين را لو مي دهد که به هر دو معنايش دينِ ديگران برايش مردود و باطل است. تجاوزِ ديني از همين جا شروع مي شود. »
/// عبدی کلانتری

-- عبدی کلانتری ، Jun 5, 2007

آقای کلانتری، با عرض معذرت باید بگویم نه شما و نه آقای دوستدار به مطلب تسلط ندارید. شما و دوستدار، گریخته از یک جامعه ی مذهبی (نه حکومت مذهبی)، بر این تصوراید که مذهب اساسن در پی یافتن حقیقت مطلق برای همه ی ابناء بشر است. البته نزد بنیادگرایان شاهد چنین پدیده ای هستیم. گذشته از اینکه از هر متنی می توان خانشی هرمنویتیک داشت (چه الهی، چه فلسفی و چه ادبی؛ چیزی که اوایل قرن بیستم در آلمان خیلی رایج شد و متأسفانه برای ما هنوز بیگانه است) لطفن تکلیف خودتان را روشن کنید! کدام مذهب؟ اسلام و یا هر مذهب دیگری؟ آقای دوستدار که آلمان درس خوانده اند چرا اینقدر کلی گویی می کنند؟ شما و آقای دوستدار دارید از مذهب انتقاد می کنید یا از بینیادگرایی؟ آیا کانت ِ مسیحی (نه حتا خداشناس) در پی اثبات این امر نیست که فرمان ِ بی چون و چرای اخلاقی ِ ما تنها امری درونی ست و اساسن قابل اثبات نیست؟ جای شما بودم به جای درجا زدن در نوشته های آرامش دوستدار آثار اونامونو را می خواندم. متأسفانه فوبی ِ مذهب مانع از تابش نور خرد بر ذهن شما شده است.
صورت مسئله ی شما اشتباه است. یافتن صورت مسئله ی درست با شما.

-- شهلا شرف ، Jun 5, 2007

عبدی عزيز،

اين‌ها که نوشتی ربط چندانی به جواب من نداشت، ولی بيانيه‌ی سياسی شيوايی عليه دين بود. دست مريزاد آقا! به اين می‌گويند عبدی کلانتری بدون هيچ نقابی. مدتی که در مجاورت دوستدار واقع می‌شويد، لحن و زبان‌تان و اساساً رتوريک بحث شما بسيار شبيه می‌شود به خود دوستدار. بنازم به ميزان نفوذ ارادت: سر ارادات ما و آستان حضرت «دوست»!

-- داريوش ، Jun 6, 2007

در پاسخ خانم شهلا شرف ـــ خوب ، لابد «خوانش» داريم تا خوانش! شما «خوانش» آرامش دوستدار را نمي پسنديد و تازه به کشف ميگوئل اونامونو رسيده ايد (به قول شما بايد «خوانشی هرمنوتيک» داشت).
بسيار نيکو!
لابد از خودتان هم مي توانيد کمي خوانش نشان دهيد. يکي از نخستين گوشزدهاي آرامش دوستدار براي تشخيص نينديشيدن آن است که مدعي ، غبغب مي گيرد و مي پرد وسط بحث که «من آن ام که پوپر يا هايدگر بود پهلوان! من آنم که آرکون و مرنيسي!» يا من آنم که خوانش فلاني بود بهمان! در اين مصاحبه گفته مي شود: دوست من ، تا ارسطو و تفسير فارابي و ابن سينا را بر او ، خودتان ، با عقل خودتان ، نخوانده و نفهميده باشيد (فقط در رابطه با همان يک فصل کتاب «امتناع تفکر») هنوز مشق شب تان را درست انجام نداده ايد! خوانش پيشکش!/// عبدي کلانتري

-- عبدی کلانتری ، Jun 6, 2007

چند نکته در این مصاحبه و در کامنتِ عبدیِ کلانتری بی گمان ارزش فراوان داشت:

اول:
تاکیدِ آرامش دوستدار بر برتریِ صداقت و صراحتِ متکلمان نسبت به فیلسوفان البته حقیقتی ست غیر قابل انکار. دوستدار سابقاً نیز عین همین رویکرد را در برتریِ محسن کدیور بر عبدالکریم سروش بر زبان رانده بود. (کدیور در سلسله مصاحبه هایش در بابِ رابطه یِ اسلام و حقوق بشر در بزنگاههایی به تعارض اصولِ برخی از ایندو با یکدیگر تصریح کرده بود)
روحیه یِ متکلمانه بهرحال تا این حد صداقت و صراحت را واجد است که در برهه هایی حکم به تعارض آموزه هایِ دینی اش با اصولِ عقلی یا ارزشهایِ مدرن بدهد.

دوم:
تاکیدِ عبدی بر ارزش دقت هایِ فیلسوفانه در پرسش اش از دوستدار البته مهم است. ولی عبدیِ کلانتری هم می داند که دقت هایِ فیلسوفانه همیشه پهلو به مفهوم بافی و نظام سازیهایِ انتزاعی می زند، چنانکه در فیلسوفانِ مسلمان این بافتن ها و ساختن ها در خدمتِ دین اسلام قرار گرفته است. در قیاس با این رویکرد (که دوستدار به زیبایی از آن به "کلافِ سردرگم"، "لفاظی" و "بازی با زبان" تعبیر می کند)، بنظرم راست اندیشی متکلمانه (هرچند از دقت هایِ فیلسوفان خالی باشد و در جاهایی نیز از ضعفِ نظری رنجور) بر این استعدادِ مفهوم بافی فیلسوفانه برتری دارد.

سوم:
توضیح عبدیِ کلانتری که بحث بر سر تعارض "حقیقتِ دینی" با "حقیقتِ غیردینی" است و نه "اعتقادِ دینی" با "کشفِ علمی" بخوبی مانع برخی رهزنیهایِ زبانی می گردد. واقعاً اگر اعتقادِ دینی هیچ ربطی به یافته هایِ علمی ندارد، پس چرا عالمانِ مسلمانِ معاصر ما سعی دارند یا در ابتدا حقیقتِ علمی نافی آموزه یِ دینی خود را انکار کنند یا در مرحله یِ دوم با توسل فریبکارانه به نفس متدِ علمی، مدعی عدم قطعیتِ این حقیقت گردند یا در مرحله یِ سوم از رویِ تزویر دینی شان، مدعی گردند که این حقیقتِ علمی از ابتدا در کتابِ مقدس دین خودشان مطرح بوده و در واقع علم همان را گفته که الله هزار و چهارصد سال پیش در قرآن.

چهارم:
بنظرم عبدیِ کلانتری با این جمله، بسیاری ناگفته ها و نااندیشیده ها را گفته و اندیشیده است:
"ليبرال يا سکولار کسي است که وقتي بشنود الله آنقدرها هم اکبر نيست و مي تواند در زندگي حضوري مشمئز کننده داشته باشد ، اين «حقيقت» دگرگونه ، پايه هاي وجودي او را نلرزاند و براي صاحب آن حقيقت همهء حقوق و امتيازاتي را به تساوي قايل باشد که هرشهروند مسلمان از آن برخوردار است. يهوديان و مسيحيان اين مشکل را هم حل کرده اند."

-- مخلوق Creature ، Jun 6, 2007

ممنون از اینکه این مصاحبه را پخش کردید. سوالات عبدی کلانتری بسیار روشن و موشکافانه و خوب بود.ضمنا آقای داریوش محمدی که سر ارادات به آستان حضرت سروش دارند کسی انتقادشان کرده است؟ که ایشان به آقای کلانتری دارند؟

-- Ahmad ، Jun 6, 2007

آقای کلانتری، بی شک کامنت قبلی را در خشم نوشتم. با پلمیک مشکلی ندارم؛ شما هم ثابت کرده اید که مثل من فکر می کنید و البته از آنجا که کامنت شما هم خشم آلود است بی حسابیم. خشم من البته به شخص شما برنمی گردد، چون من تا حال نه شما را دیده ام و نه ارتباط فکری با شما داشته ام. مشکل ِ من "اعتماد به نفس" یک شخصیت مجازی (برای من) به نام کلانتری در این مورد خاص (شاید کارهای دیگر شما را بپسندم)، که بدون مطالعه ی کافی و تخصص لازم، به خودش اجازه می دهد وارد امری به این درجه از ظرافت شوید.
نوشته اید من هم خانش خودم را بنویسم. من به مسئولیت ِ خودم در قبال خواننده واقفم و تا بر موضوعی احاطه نداشته باشم، برای اینکه صرفن چیزی گفته باشم، اشتباه آموزی را پیشه نمی کنم.
خانش شما دوست عزیز از دین از جنس خانش هایی ست که سر سفره ی ابوالفضل ردوبدل می شود و درواقع متأثر از دانش شنیداری ست و واجد تناقضی درونی ست (شما از جزم برای رد ِ جزم استفاده می کنید)؛ خانشی جزمی ست (از جهت فلسفی) که احتمالن تحت تأثیر راست های اروپا و امریکا (از جنبه ی سیاسی) به شما تحمیل شده (با استناد به نسبیت لطفن وارد نشوید. نسبیت موجی بود در اروپا که سی چهل سال دیر به ما رسید). در این معنا دیگر با نوعی از خانش سروکار نداریم، بلکه با شکلی از "از خود بیگانگی" که رسانه های عمومی به ما تحمیل کرده اند.
و اما در رابطه با موضوع ِ بحث: همه ی ادیان در آغاز پیدایش خود نه فقط بسته و تک بعدی، بلکه فاقد شکوفایی لازم برای در برگرفتن نیازهای "همه ی" وابسته گانشان بودند. ترس از تغییر (در روحانیون تثبیت ِ قوانین دین (اخلاق) منشأ آن است) باعث بوجود آمدن نوعی مقاومت در مقابل اندیشه های انسان مدار می شد. معروفترین مثال این تقابل قرار گرفتن افلاطون در مقابل سوفیست ها بود. آنچه سقراط را در بازار شهر آتن به بحث با هوادارانش و مردم وامی داشت، همان چیزی ست که شکل الهی اش را در دین می بینیم: میل ِ به ثبات. سقراط در پی ِ کشف حقیقت تزلزل ناپذیری بود که در بستر ناخودآگاه جمعی ما شناور است. در بستر دین حیات ِ جمع اهمیت داشت و نه بقای فردی. به محض اینکه مجموعه ی دستاوردهای فرهنگی با شرکت ِ بخش بزرگتری از شهروندان و تقسیم پروسه ی خلق ِ تفکر بین افراد بیشتری، ایده های جدیدی ظاهر شدند که تا آن زمان پنهان بودند. البته این باز هم آغاز فردیت (و رد جزمیت چه دینی و چه فلسفی) نبود. تنها با اجباری شدن آموزش در اروپا در اواخر قرن نوزدهم بود که هرمنویتیک تبدیل به وزنه ای در تفکر غرب شد. نیاز به بررسی ِ هرمنویتیک متون (چه دینی و چه غیردینی) را فلاسفه ی اروپایی در ناخودآگاه جمعی ِ مردم شان کشف کردند و آن را در آثارشان تجلی دادند.
*تنها ایده ای می تواند نگاه نقادانه ( و نه ایدئولوژیک و جزمی مثل نگاه شما و آرامش دوستدار) به امری داشته باشد که با رجوع به ناخودآگاه جمعی مردمی که حامل آن امر هستند، به بررسی تحلیلی ِ آن امر بپردازد و آن را به شکل مکتوب ارائه دهد.
نیاز به خدا نسبت مستقیم با نقش مرگ در ناخودآگاه ما دارد. اگر توانستید به جای حکم صادر کردن و در پی خوب و بد، بهتر و بدتر گشتن (همان نگاه جزمی ای ست که در دین هم پیدا می کنیم) به دنبال عوامل تعیین کننده در نیاز انسان ایرانی، و نه بنیادگرایان، به خدا بگردید، آن وقت اندیشه ای تولید می کنید که نو و شفاف است. در حال حاضر مرعوب ِ فرهنگ غرب و متأثر از تب ِ ضداسلام در غرب به بازتولید ِ اندیشه های کسانی مشغول هستید که با پدیده ی جدیدی مواجه هستند و خودشان گیج اند و آن هم هیچ نیست جز ظهور فرهنگی نو در دل غرب.
راستی فرق شما با دین خویان چیست؟

-- شهلا شرف ، Jun 6, 2007

درباره ي نوشته ي خانم شرف. اگر کمي زحمت بکشند و يک ساعت زمان بگذارند پاسخ تا سطر پاياني سوالات ابتدايي شان را در نوشته هاي دوستدار ميابند که از ديني و مذهبي و و تعلقات فرهنگي انها منظور چه بوده است. پاسخ سوال ايشان درباره ي کانت هم در کتاب اول آمده. بد نيست ابتدا دو کتاب اول را مطالعه کنند بعد سوالاتشان را در خصوص دوستدار انگونه مطرح نمايند.

درباره ي کمنت اقاي داريوش
پاسخ سوالاتشان در کمنت اقاي عبدي کلانتري موجود است. لطف بفرمايند يکبار هم شده دقيق بخوانند.

-- علیرضا ، Jun 6, 2007

aali bood agha abdi ba salam be doosdar,ajib ast ke daade mosalman,ha dar amade,mage chizi jadid shenidehand?
*
عالی بود آقای عبدی با سلام به دوستدار ، عجيب است که داد مسلمان ها در آمده ، مگه چيزی جديد شنيده اند؟

-- ali ، Jun 6, 2007

از توضيحات خانم شرف دربارهء سقراط ، افلاطون و هرمنوتيست ها متشکرم. موضوع بحث البته ارسطو و ابن سينا بود. /// عبدی کلانتری

-- عبدی کلانتری ، Jun 6, 2007

khanome Shraf ba salam va kami tars ke mabada baz ham asabani shavid,in farhange gharb ke az tasirash bar adam,ha barhazarash mikonin va dar keshvareman ham morattab ma ra tarsandeh and az chist che eshkali darad shoma va man tahte tasire farhange gharb bashim(albatte GHARB yaani chi)?)
خانم شرف با سلام و کمي ترس که مبادا باز هم عصباني شويد، اين فرهنگ غرب که از تأثيرش بر آدم ها برحذرش مي کنين و در کشورمان هم مرتب ما را ترسانده و از چيست چه اشکالي دارد شما و من تحت تأثير فرهنگ غرب باشيم (البته «غرب» يعنی چي؟)

-- ali ، Jun 6, 2007

آقای کلانتری، من به نمونه هایی البته در فرهنگ غرب اشاره کردم، به قصد نشان دادن اینکه همین اتفاقات در اینجا هم افتاده، اما کسی سقراط و افلاطون و اسپینوزا را متحجر نخواند.

بی شک من پیش از شما معتقدم، باید عبور کرد؛ اما پایکوبی بر ویرانه ها نه فقط دردی از ما دوا نمی کند، بلکه تنها با نقـــــــــــــــد گذشته، و نه ویرانی آن، می شود اندیشه ای نو بنا کرد.
برای دوستانی که آلمانی می دانند 3 فایل پی دی اف آپ لود کرده ام. اولی نوشته ی توماس آکویناس در مورد "موجود و ماهیت" است. او در این نوشتار به اهمیت جزوه ی ابوعلی سینا به نام "حدود" (تعریف و اهمیت آن) می پردازد. حدود یکی از کامل ترین جزوه هایی است که بر روی متافیزیک ارسطو (که سرشار از تناقض است) نوشته شده و توماس چگونگی بررسی ِ ابوعلی سینا را استادانه شرح داده.

http://shahlasharaf.persiangig.com/
document/%C3%9Cber-das-Seiende-und-das-Wesen.pdf

از آنجا که می دانم آرامش دوستدار حتی دستاوردهای ادبی ایران را بی اهمیت جلوه می دهد، دو فایل دیگر (متأسفانه باز هم به آلمانی) آپلود کرده ام. این دو فایل در واقع یک کتاب است که من اسکن کرده ام و توسط "اتو رانک" یکی از برجسته ترین شاگردان فروید در سال 1905 نوشته شده. نام کتاب "اسطوره ی تولد ِ پهلوانان" است. اتو رانک در این کتاب به اسطوره ی ادیپ در دوران باستان می پردازد. اگر کسی می خواهد تاریکخانه های ادبیات فارسی را کشف کند، حتمن باید این کتاب را بخواند. بیشترین مثال های کتاب از ادبیات فارسی ست.

http://shahlasharaf.persiangig.com/
document/Der-Mythos-von-der-Geburt-des-Helden-1.pdf

http://shahlasharaf.persiangig.com/
document/Der-Mythos-von-der-Geburt-des-Helden-2.pdf

اگر کسی به ترجمه ی این کتاب و یا رساله ی توماس علاقمند بود، می تواند برای اطلاعات بیشتر با من تماس بگیرد.

علی آقا، بچه مرده بغل من نده، برادر.

-- شهلا شرف ، Jun 6, 2007

لطفا چنانچه آقای دوستدار وبلاگی یا سایتی دارد آدرسش را برایم ایمیل فر مایید و یادر همین صفحه اعلام فرمایید

-- hedayat ، Jun 6, 2007

در پاسخ خانم شرف ــ مي بخشيد که اين نکته را يک بار ديگر يادآوري مي کنم : تفاوت متفکر با لافزن آن است که دومي تنها فهرست خوانده ها و نخوانده هايش را رديف مي کند بدون آنکه مشخص باشد زور فکري خود او در چه حد است. کار بسيار دشواري نيست: هرجمله اي را که بتوان به اين فورمول تقليل داد : من آنم که فلاني ... بايد ناشي از بي بنيگي فکري دانست. /// عبدی کلانتری

-- عبدی کلانتری ، Jun 6, 2007

"ليبرال يا سکولار کسي است که وقتي بشنود الله آنقدرها هم اکبر نيست و مي تواند در زندگي حضوري مشمئز کننده داشته باشد ، اين «حقيقت» دگرگونه ، پايه هاي وجودي او را نلرزاند و براي صاحب آن حقيقت همهء حقوق و امتيازاتي را به تساوي قايل باشد که هرشهروند مسلمان از آن برخوردار است."

متن بالا حاوی توهینی به الله نیست. متن میگوید لیبرال یا سکولار کسی ست که حقوق و امتیازاتی که برای خود قائل است را برای کسی که الله را چنین و چنان میداند هم قائل باشد. این از نظر منطقی ابدا به این معنی نیست که خود متن مصداق توهین به الله باشد. توجه کنیم که متن میگوید "برای صاحب آن حقیقت" یعنی کسی که معتقد است الله ممکن است در زندگی حضوری مشمئز کننده داشته باشد. این فقط یک فرض است و نسبت دادن آن به نویسنده فقط توسل به احساسات مذهبی برای ساکت کردن صدای نویسنده است.

-- داوود پزشک مرندی ، Jun 6, 2007

آقای کلانتری، شما مرا لاف زن بنامید. آن چیز که عوض دارد، گله ندارد.
اما نوشته های من روی شما تأثیر گذاشته و برای همین از کوره در رفته اید. خوب! این چیزی بود که می خواستم: تلنگر ذهنی. اگر به خون ریزی مغزی منجر نشود، عالی ست.

-- شهلا شرف ، Jun 6, 2007

اقای کلانتری: از آگوستین قدیس چیزی یاد گرفته ام که بهتره که شما هم یاد بگیرید. ایشان فرموده اند که هیچ چیزی در ذات خود حاوی شر نیست مگر آنکه بخواهد جایگاهش را از آنکه هست بهتر نشان دهد. مثلا ما نمی توانیم کره زمین را فقط بخاطر اینکه خورشید نیست مذمت کنیم و غیره. آن علمی که اقای دوستدار ازش حرف میزنه مال قرن 19 است که توسط ماتریالیست هایی مثل دولامتری و دالامبر و دیدرو تبلیغ میشد. در موضوعات کمبود علم احتمالا صد ها کتاب نوشته شده ولی من فقط یکی اش را به شما معرفی می کنم که هم خیلی خوب و هم اینکه کتاب کت و کلفتی نیست. Limitations of Scientific Truth by professor Nigel Brush باید بگم که خود ایشان دانشمند علوم طبیعی می باشند.

-- سهند ، Jun 7, 2007

اقای کلانتری: راستی شما که اینهمه از گالیله و داروین و نیوتن حرف میزنید حتما که میدانید که هر سه تایشان به دین مسیحیت ایمان داشتند و نیوتن بیشتر از فیزیک وقت اش را صرف کیمیا گری و یافتن معجزه و سایر خرافات صرف میکرد. با اینکه میدانم شما از معرفی کتاب توسط دیگران زیاد راحت نیستید--- مگر اینکه معرف کننده خودتان باشید--- ولی مجبورم که کتاب دیگری را هم به حضور جنابعالی معرفی کنم که مصاحبه های کوتاه 60 دانشمند مدرن ---که 20 تایشان برنده جایزه نوبل بوده اند-- در باره علم و خدا است.

Cosmos, Bios, Theos Edited by Henry Margenau and Roy Abraham Varghese

اقای کلانتری: می بخشید که من فعلا متفکر نشده ام و بجز خودنمایی و معرفی کتاب چیز دیگری بلد نیستم. حتما که به متفکری خودتان مرا خواهید بخشید.

-- سهند ، Jun 7, 2007

آقای کلانتری، متأسفانه یا خوشبختانه شما بررسی ِ دوباره ی یک موضوع را به من تحمیل کردید: آیا اونتوتئولوژی (Ontotheologie) به کل مردود است یا خیر. جالب است که نگاه حذفی و آمیخته با بغض شما و دوستدار به اونتوتئولوژی فقط یقه ی فلاسفه ی "مسلمان" را می گیرد (تا آنجا که می دانم ابن سینا از من و شما عرق خور تر بود و عشقش به زنان همیشه کار دستش می داد)؛ مـُـثل (افلاطون)، خدا (ابن سینا)، وجود ِ اولیه (ارسطو)، جوهر (اسپینوزا)، امر مطلق (هگل) و منادها (لیب نیتس) همه هیچ نیستند جز امری که عامل حفظ نظم در جهان است. دقیقن این تفاوت اونتوتئولوژی و تئولوژی ست.
. من به زودی مطلبی در مورد اونتوتئولوژی ِ ابن سینا می نویسم و می دانم همانطور که مطلب داریوش را درج کردید، مطلب مرا هم درج می کنید. مسئله ی من قانع کردن شما نیست، بلکه غلط فهمی ای ست که خواننده ی این صفحه ممکن است دچارش شود.
.
برای رفع شبهه: من وطن علمی و حتی ادبی ام را آلمان می دانم و به همین جهت نگاه سطحی ِ شما و آرامش دوستدار را، که خود را مدرن می دانید، نمی فهمم.
اجازه بدهید به قول شما لافی هم بزنم. دوستانی که امکان دارند کتاب ِ "درباره ی حقیقت" (De veritate) از توماس آکویناس را بخوانند، تا به پیچیدگی ذهن فیلسوف و درگیری ِ او با مسئله ای به نام حقیقت، گزاره، زبان پی ببرند. همه ی فلاسفه ی اونتوتئولوگ به دو نوع از حقیقت می پرداختند. حقیقت ِ مطلق (خدا) و حقیقتی که ما را به حقیقت مطلق می رساند (حقیقت ِ موجود). آنچه کانت رد می کند نه بررسی ِ حقیقت ِ موجود است، بلکه امکان ِ بررسی ِ علمی الهیات است. کانت نگاه متعصب و حذفی شما را بی شک نداشت؛ وگرنه کانت نمی شد. بی شک مدرسه ی فرانکفورت مثل قارچ از زمین درنیامده، بلکه پیشینه ای فلسفی دارد که فلسفه ی قرون وسطی بخشی از آن است. تا به زودی ِ زود.

-- شهلا شرف ، Jun 7, 2007

shahla khanom gharar nabood baghale kesi chizi bedahim faghat porsidam tamame adres,hayetan be in va an manabe,ye gharbi darad vali digaran ra barhazar az farhange gharbi mikonin,shoma gooya kamakan dar daheye 60 zendegi mikonin va be liberalis m ange imperialismi mizanid va khod ra be an agha Dariosh nazdik mikonid.chera inghadr khashe hastin?"khahar"

-- ali ، Jun 7, 2007

Dear Mr Kalantari, thank you and other organizers for this interview . I wonder why some readers are so aggressive. If you don't like this interview, nobody forces you to listen, why do you attack the people instead? Instead of being aggressive, just argue! Some readers like Mrs Sharaf are badly arrogant. Nobody forced you to hear the interview if you think it is so cheap!!! Some Iranians think they are the only one who should say the last word! There are always different points of view. You can also publish your points or do you want that just your points be published?

-- Mina Maleki ، Jun 7, 2007

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)