خانه > نيلگون > ايران > عرب و عجم خانه > نيلگون > سياست > عرب و عجم خانه > نيلگون > فرهنگ > عرب و عجم | |||
عرب و عجمنوشتة عبدی کلانتری براي شنيدن فايل صوتي «اينجا» و در صورت داشتن اينترنت پرسرعت «اينجا» را کليک کنيد. «عرب و عجم» عنوان فصل چهارم کتاب «مطالعات اسلامي» ، نوشتهء اسلام شناس برجستهء مجارستاني ـ آلماني ايگناتس گلدتسيهر است. اين اثر کلاسيک نخستين بار به زبان آلماني در سال ۱۸۸۹ منتشرشد و ترجمهء انگليسي آن در دو جلد در سال ۱۹۶۶ به چاپ رسيد. چند ماه پيش چاپ تازه اي از آن به همراه پيشگفتار بلندي به قلم محقق ايراني مقيم نيويورک حميد دباشي در آمريکا منتشر شد. اسلام شناسي تاريخي: ستون اصلي اسلام شناسيِ مدرن عرب و عجم : برتري طلبي نژادي عرب ضرورت دوام سياسي اسلامِ پيروزمند ، ايجاب مي کرد که اصل تساوي همهء مسلمانان ، بدون توجه به اصالت نژادي آنها، از سوي رهبران دين تبليغ شود. در گفته هاي پيامبر، از جمله در خطابهء حج ، خطاب به بني قريش آمده که همهء انسانها فرزند حضرت آدم اند و از خاک برآمده اند و فخر فروشي به تبار اشرافي ، در جاهليت ، نزد الله مذموم است. در قرآن نيز همين نکته آمده است: «اي مردم، ما شما را از نر و ماده بيافريديم. و شما را جماعتها و قبيله ها کرديم تا يکديگر را بشناسيد. هرآينه گرامي ترين شما نزد خدا، پرهيزگارترين شماست.» (سورهء ۴۹ ، آيهء ۱۳) اما گلدتسيهر ميان نکوهش فخرفروشي به تبار اشرافي در ميان خود اعراب ، و اصل «برابري عرب و غير عرب» ، تفاوت قائل است. در کتاب «مطالعات اسلامي» ، گلدتسيهر دخالت شعوبي در توليد احاديث و متون مرجع را در سالهاي پس از مرگ پيامبر، در جهت استقرار اصل برابري موالي با مسلمانان عرب، مستند مي کند. براي نمونه، در متني که پس از مرگ پيامبر به نام وصيت محمد از گفته هاي پراکندهء او تدوين شد (بر اساس منابع اوليهء البخاري، ابوداوود، ترمذي و ديگران) ــ و فرقهء شيعي آن را به نام وصيت محمد به علي مي شناسد ــ جمله اي بعدها اضافه شده که مي گويد: «عرب هيچ امتيازي بر غير عرب ندارد مگر به جهت خوف از خدا.» (بخش هاي ۷۱ و ۷۲ مطالعات اسلامي) همچنين، در تفسير سورهء الجمعه (۶۳: ۲) که «پيش بيني مي کند» اقوام ديگري در آينده به اسلام خواهند پيوست («اوست خدايي که به ميان مردمي بي کتاب پيامبري از خودشان مبعوث داشت تا آياتش را بر آنها بخواند و کتاب و حکمت شا ن بياموزد، اگرچه پيش از آن در گمراهي آشکار بودند، و برگروهي ديگر که هنوز به آنها نپيوسته اند.»)، اين داستان ابداع شده که به هنگام نزول اين سوره، سلمان فارسي حاضر بوده و پيامبر دست بر شانهء او گذاشته و گفته است که اين مردم (يعني ايرانيان) به اعتقاد آسماني دست خواهند يافت. (بخش ۱۱۷ ، مطالعات اسلامي) اصل برابري ، باعث نشد که در تهاجم به ايران و به اسارت درآوردن ايرانيان، چيزي از برتري طلبي نژاديِ اعراب کاسته شود. اگر مادر يکي از موالي ، کنيزي هنوز آزاد نشده مي بود، آن مولا حق دفاع از حيثيت قبيله را نداشت و قادر نبود وظايف «مروت» را به انجام برساند. در تفسير آيهء سوم سورهء «النساء» ، گفته مي شود پيامبر اسلام سعي در جبران اين رفتار کرده و ميان زن عرب و کنيز تفاوتي قائل نشده است (عبارت «يا هرچه مالک آن شويد» در : «اگر شما را بيم آن است که در کار يتيمان عدالت نورزيد، از زنان هرچه شما را پسند افتد، دو دو، و سه سه، و چهار چهار، به نکاح در آوريد. و اگر بيم آن داريد که به عدالت رفتار نکنيد، تنها يک زن بگيريد يا هرچه مالک آن شويد. اين راهي بهتر است تا مرتکب ستم نگرديد.» ) به گفتهء گلدتسيهر «تنفر ملي [نسبت به ايرانيان] که پيش از اسلام آغاز شده بود سپس با شرايط و روابط توليد شده در اسلام، تشديد گرديد.» (بخش ۱۰۴ مطالعات اسلامي). محقق آلماني آلفرد کريمر کتاب مستقلي در شرح روابط سلسله مراتبي ميان اعراب و موالي غير عرب ، پس از پيروزي هاي اسلام ، تأليف کرده است (همانجا). صفت «مولا» و جمع آن «موالي» به نومسلمانان غيرعرب اطلاق مي شد. گلدتسيهر ريشه هاي تاريخي اين لغت و تحولات تدريجي در معناي آن ، و سپس مقايسه حقوق و وظايف موالي با مسلمانان عرب ، را با جزييات کامل توضيح مي دهد (بخشهاي ۱۰۵ تا ۱۱۷، مطالعات اسلامي). تحول از اسيرِ جنگي به بردهء قبيله، سپس به بردهء آزاد شده و سرانجام ادغام در قبيلهء عرب، شجره نامهء اکثر موالي بود. کشورگشايي هاي رو به گسترش اسلام ايجاب مي کرد که مقام اجتماعي و حقوقي موالي به تدريج تثبيت شود. عرب و عجم : برتري طلبي نژادي ايراني با توجه به برتري فکري و فرهنگي ايرانيان به هنگام شکست، آنها پيشرفت خود را در علوم زمان و زبان عربي، تبديل به حربه اي عليه برتري طلبي و رشک قبايل عرب کردند . بالا آمدن تدريجي آنها در دستگاه ديوانيِ امپراتوري اسلامي ، خود باعث بروز برتري طلبي نژادي ايراني و تفاخر به شجرهء دهگان (الدهاقين بالکبار) نزد آنها شد. اوج نفوذ ايرانيان ، در دستگاه عباسيان بود که خاندان شان با همت و کمک ايرانيان مسلمان شدهء مخالف با اشرافيتِ نژادگراي بني اميه ، بر سرکار آمده بود. گلدتسيهر مي نويسد: «در حکومت اسلام، عربي شدنِ عناصر غيرعرب و مشارکت آنها در فعاليت ها و پژوهش هاي علمي جامعهء مسلمان ، با چنان سرعتي پيشرفت کرد که در تاريخ فکري بشريت نمونه هاي مشابه آن به دشواري يافت مي شود . . . نَسَب بسياري از سرشناس ترين مسلمانان صدر اسلام به زندانيان جنگي ايراني مي رسد.» (بخش ۱۱۴ مطالعات اسلامي). ابن اسحاق، که يکي از منابع اصلي زندگي نامهء پيامبر و شروع نهضت اسلامي را فراهم کرده ، خود نوادهء يک زنداني جنگي بوده است. دو قرن نخست ورود اسلام به ايران، از لحاظ بررسي هاي تاريخي، پرسش هاي مهمي را پيش پاي پژوهشگران گذاشته که تا همين امروز بر سر پاسخ آنها مجادله مي شود. پرسش اصلي اين است: واکنش واقعي ايرانيان در برابر تهاجم، يا به تعبيري تجاوز عرب، طي اين دو قرن چه بود؟ پذيرش اسلام به چه صورت انجام شد، با زور و سپس تقيه؟ يا با اشتياق و داوطلبانه، که سپس ادغام عناصر سياست و فرهنگ ايراني پيش از اسلام را نيز به دنبال داشت؟ ترديدي نيست که اهميت اين دويست سال تنها منحصر به تاريخ ايران نيست، بلکه برههء مهم و دورانسازي را در «جهاني شدن» اسلام شکل مي دهد، يعني جدائي از قوميت عرب ــ تبديل از يک دين بدويِ طايفه اي به يک دين جهاني. در اينجا دو «تقليب» مهم تاريخي روي مي دهد: تقليب اسلام از يک سو و تقليب تمدن ايراني از سوي ديگر. سرداران و جنگجويان خاندانهاي ايراني در اين دوره را مي توان به دو گروه تقسيم کرد؛ گروهي پرچم قيام عليه عرب برافراشتند، مانند بابک خرم دين. و گروهي که اسلام آوردند و به دستگاه عباسيان پيوستند، مانند ابومسلم و افشين که قيام بابک را به خون کشيد. از ديدگاهي ناسيوناليستي، ابومسلم و افشين خودفروختگاني بودند که تمدن ايراني را به قيادت اسلام در آوردند، اما اکثر تاريخ نويسان، با همان روحيهء ناسيوناليستي، اين دو را قهرمانان واقعي نجات ايران ترسيم مي کنند. اما گلدتسيهر در مورد افشين مي نويسد: «اين سپه سالار دستگاه خليفه معتصم و از اهاليِ سمرقند (سغديانا) ، انقلاب بابک را که انقلابي بس خطرناک براي اسلام بود، سرکوب کرد. از سوي ديگر، افشين، سرداري که سپاهيان خليفه را در نبرد با مسيحيان رهبري مي کرد و نقشي برجسته در نبردهاي مهم اسلام به عهده داشت، خود چنان نسبت به اسلام سُست باور بود که دو مبلغ مسلمان را به جرم تلاش براي تبديل يک معبد به مسجد ، به شدت مجازات نمود؛ افشين قوانين اسلامي را به سُخره مي گرفت و ـــ طبق شهادت ايراني ديگري که اسلام آورده بود ـــ گوشت حيواناتي را که به شيوهء خفه کردن ،کشته شده بودند، مصرف کرده (کاري انزجارآور براي مسلمين)، و ديگران را نيز به اين کار تشويقمي کرد: با اين ادعا که گوشت با اين شيوهء ذبح، از گوشت ذبح اسلامي تازه تر مي ماند . . . او رسوم ختنه و ديگر آداب مسلمانان را مسخره مي کرد. در مقام يک مسلمان، او هرگز از خواندن کتابهاي مذهبي ملت خود (ايران) دست نکشيد و اين کتابها را در نسخه هاي اعلاي مزين به طلا و جواهرات، محفوظ نگه مي داشت. در همان حال که دشمنان خلافت اسلام را تارومار مي کرد، روياي احياي امپراتوري ايراني و «دين سپيد» را در سرداشت. او اعراب، مغربي ها، و ترک هاي مسلمان را خوار مي شمرد. افشين اعراب را همچون سگاني مي دانست که بايد استخواني جلوي شان انداخت و سپس با چوب بر سر آنها کوفت.» (بخش ۱۵۰ ، مطالعات اسلامي). در مورد تعبير نقش تاريخي ابومسلم، جامع ترين پژوهش، توسط غلامحسين يوسفي، با عنوان «ابومسلم سردار خراسان» در سال ۱۳۵۶ منتشر شده است. سلطهء عنصر ايراني در امپراتوري اسلامي ، سرانجام خود مقهور نفوذ ترکاني مي شود که تازه اسلام آورده بودند. جنبش شعوبي، مشوق و گسترندهء آگاهي ملي نويني عليه تفوق عرب بود. اما اين نهضت فرهنگي ـ ادبي همزمان نهضتي اسلامي نيز بود. خصلت تناقض آمير شعوبي همين دو وجه طرد عرب و باطني کردن دين عرب است. آگاهي ايدئولوژيک نهضت فرهنگي شعوبي، معطوف به احياي عظمت تمدن ايراني و بازگشت خسروان و تا اندازه اي نجات زبان فارسي بود. اما همين جنبش ، تلاشي در راه احياي اديان ايراني نکرد (هرچند از نظرگاه ارتدوکسي ديني، شاخه هائي از شعوبيه متهم به «زندقه» و الحاد شدند.). اين پديده را چگونه مي توان توضيح داد؟ متفکر ايراني مقيم آلمان، آرامش دوستدار، با رجوع به کتاب گلدتسيهر تعبيري بي سابقه و تفکربرانگيز از شعوبي گري ايراني ارائه مي کند. او در کتاب «امتناع تفکر در فرهنگ ديني» ، در تحليل تاريخي اش از «برخورد و آميزش اسلام با جامعهء ايراني» نخست با استفاده از مفهوم «جامعه زدايي» به معنيِ سترون کردن قهرآميز محيط رشد عناصر فرهنگي غير اسلامي و پناه بردن بالاجبار به حمايت اسلام (ص ۷۴)، ادعا مي کند که اگر عرب با نيرويِ اسلام به ايران حمله نمي کرد، و در تجاوز سياسي ـ فرهنگي خود پيروز نمي شد ، و از «کالبد بيگانهء ايراني» تغذيه نمي کرد، به احتمال زياد در زادگاه بومي خود، به تدريج از ميان مي رفت. آرامش دوستدار مي نويسد: «اين تنها مورد تاريخي است که قومي به نيروي دينش، آنهم با چنين شتابي، از نيستي به هستيِ مطلق تاريخي مي رسد و ديني به زور تجاوز قوم حاملش نه تنها از بي تاريخي نسبي پا به عرصهء تاريخ مي نهد، بلکه در تعيّن تاريخيِ سرزمين هاي مغلوب از آن پس عامل منحصر به فرد مي گردد.» (ص ۷۷) آنچه برخي تاريخنگاران به «دموکراسي اسلامي» و تمايل «داوطلبانه»ء ايرانيان به پيوستن به آن اشاره کرده اند، طبق اين برداشت، افسانه اي بيش نيست. اما در تعبيري که به روانکاوي تاريخي نزديک تر است، آرامش دوستدار نخست مي پرسد چرا ما ايرانيان ، به جاي «اسلام» ، عرب را عامل تجاوز مي دانيم؟ اين پرسش از اين رو مطرح مي شود که جدايي تاريخي عرب از اسلام، به معني رخنهء درونيِ اسلام در تمدن ايراني است. شعوبيه يکي از راههاي اين رخنهء دروني است. آرامش دوستدار مي نويسد، معناي حمايت عباسيان از گرايش شعوبي براي فرهنگ ايراني اين است که «مردم اين سرزمين با فرو انداختن بار جسمي و ظاهري عرب از دوش خويش، روح خود را به اسلام مي فروشند. ماهيت شعوبي در اين است که ما را رفته رفته در استيلاي ديرپاي عباسيان بر ايران به اسلاميان مادرزاد تبديل مي کند.» (ص ۱۵۳) به گفتهء آرامش دوستدار «عرب هستي خود را از اسلام دارد و بدون آن هرگز نمي توانسته است پا به صحنهء تاريخ گذارد . . . شعوبيت به معناي واکنش مؤثر در برابر سيادت عرب ، خود از منشأ قرآني برمي خيزد يا بدان متوسل مي شود . . . همهء انواع و اقسام «اسلامهاي راستين» بئس البدلهاي اين منشأ شعوبي اند.» به تعبير ديگر، شکست نهايي عرب از عجم همزمان به معني پيروزي روحي اسلام بر ايراني است. اين «آميزش وجودي» از اين پس به معني تفکيک ناپذير بودن ايراني و مسلمان خواهد بود.کاري که نه يونان و نه مغول توانست انجام دهد، يعني «جعل ماهيت» ، توسط دين نوين تحقق مي پذيرد. آرامش دوستدار مي نويسد: «دشمني با عرب در واقع تشبثي است براي دفاع از خودمان. » (ص ۱۶۱) اگر اين تعبير آرامش دوستدار درست باشد، شعوبي خويي بخشي از کاراکتر ايراني، يا طبيعت ثانوي ما شده است؛ از همين رو هرگز قادر نبوده ايم با نگاهي انتقادي با دين خويي تاريخي و رواني خود رويارو شويم. شعوبيت به ما کمک مي کند که غرور ملي خود را پس از تجاوز حفظ کنيم و به «ايرانيت» خويش بباليم. ايگناتس گلدتسيهر آرامش دوستدار، امتناع تفکر در فرهنگ ديني، انتشارات خاوران، پاريس، ۱۳۸۳ ـ نسخهء اول: «الفبا» شماره هاي يکم تا پنجم، ۱۳۶۱. عبدالحسين زرين کوب ، دو قرن سکوت (چاپ سال ۱۳۴۳ ، چاپهاي پس از انقلاب قابل اعتماد نيستند.) *********** پيوست : چاپ تازهء کتاب گلدتسيهر پيشگفتار بلندي در حدود هشتاد صفحه دارد که بسيار خواندني است. اين پيشگفتار را پرفسور حميد دباشي ، جامعه شناس و استاد مطالعات خاورميانه در دانشگاه کلمبيا نوشته است. هدف اين پيشگفتار ، بحث دربارهء اين کتاب يا آثار ديگر گلدتسيهر نيست. مقالهء بلند پروفسور دباشي دفاعيه اي است از گلدتسيهر در برابر دوگروه که با مقاصد سياسي ، قصدِ بي اعتبار کردنِ اين اسلام شناس برجسته را دارند. اين حملات از يک سو، از جانب تحليلگران محافظه کار به ويژه کساني که تمايلات ايدئولوژيک صهيونيستي و ضد اسلامي دارند انجام مي گيرد، و از سوي ديگر، ادوارد سعيد و پيروان او ـــ که به نام پژوهشگران پسااستعماري (پُست کولوننيال) شهرت دارند ـــ بدون آشنايي با آثار گلدتسيهر، او را شرق شناسِ آلت دست امپرياليسم خطاب کرده اند. پژوهشگري به نام رافائل پاتايي، با استفاده از دفتريادداشتهاي گلدتسيهر، نخستين زندگي نامهء او را به زبان انگليسي با عنوان «تصويري روانشناسانه» منتشر کرده است. رافائل پاتايي در اين زندگي نامه ضمن به رسميت شناختن «نبوغ» و کيفيت برتر تحقيقات گلدتسيهر، به او حمله کرده و گلدتسهير را متهم مي کند که به دين خود، يهوديت، پشت کرده و سرسپردهء اسلام شده، يا خود را به اسلام فروخته است. رافائل پاتايي، که به گفتهء خودش تمايلات آشکار و افراطي صهيونيستي دارد، با زندگي نامه اي که نوشته قصد تخريب شخصيت و آثار گلدتسيهر را دارد. پرفسور دباشي با استفاده از اطلاعاتي که در همين زندگي نامه آمده، تعبيري موجه تر ، دقيق تر، و همدلانه تر از مسير فکري گلدتسيهر به دست مي دهد، از جمله آشنائي او با اسلام، سفرش به مصر (مطالعه در الازهر) و سوريه و کشورهاي عربي بهنگام جواني، مشارکت در، و همدردي با حرکت هاي ضداستعماري ، فاصله گرفتن از جنبش رو به رشد صهيوني براي استقرار دولت يهود در خاک فلسطين، و بسياري حقايق ديگر زندگي اين محقق يکتا. از سوي ديگر، در کتاب پرآوازهء «شرق شناسي» (اوري ين تاليسم) نيز ، ادوارد سعيد ، استاد ادبيات تطبيقي دانشگاه کلمبيا، چند بار از گلدتسيهر نام مي برد و ، بدون بررسي نوشته هاي او، اين اسلام شناس را در کنار ديگر شرق شناسان، مسبب توليد نوع خاصي از دانش در بارهء شرق و اسلام مي داند که در خدمت مقاصد استعماري به کار گرفته شده است. ادوارد سعيد با آثار شرق شناسان فرانسوي و بريتانيايي به مراتب بيشتر از مکتب شرق شناسي آلماني آشنا بود و بسياري از انتقادات او ، نيک که بنگريم، نمي تواند با سهولت در مورد آثار کساني چون گلدتسيهر به کار گرفته شود. ادوارد سعيد با اين کم دقتي، ناخواسته و بدون رعايت انصاف، اهميت انکارناپذير بررسي هاي گلدتسيهر و دِيني را که همهء محققان بومي و مسلمان نسبت به او دارند ، ناديده گرفت. انتقاد آقاي حميد دباشي به ادوارد سعيد، ضمن همدردي با ديدگاه سياسي دوست و همکارش در دانشگاه کلمبيا، فراتر از اهميت گلدتسيهر، به محدوديت هاي خود رشتهء (ديسيپلين) مطالعات پسااستعماري ، به عنوان نوعي از تحليل گفتار، مي پردازد و اشاره مي کند آنچه در وهلهء اول در اين روش (و «تبارشناسي» هاي ميشل فوکو) به نظر تازه و بديع مي آيد، در حقيقت ، حدود يک قرن است که در رشته ديگري به نحو عميق تر و همه جانبه تر کاويده شده است. اين رشته ، جامعه شناسي معرفت است که ريشه هاي آن به مارکس (ايدئولوژي آلماني) و آثار ماکس وبر، ماکس شلر، کارل مانهايم، رابرت مرتون و بسياري ديگر باز مي گردد. شايد بتوان نتيجه گرفت که بن بست ها و ناکارايي هاي کنوني رشتهء مطالعات پسااستعماري را مي توان با رجعت به سنت غني و پردامنه تر جامعه شناسي معرفت (جامعه شناسي شناخت) و نيز شاخه اي از آن به نام جامعه شناسي روشنفکران، بهتر درمان کرد. /// عبدی کلانتری *
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
از نظر اسلام شناسی درباره ی مقاله ی بالا پژوهشگران تاريخ و مطالعات اسلامی میتوانند نظر دهند بخصوص که اینبار در باره ی نوشته ی اقای ارامش دوستدار نیز تحلیلی شده است.
برای من کتاب «مطالعات اسلامی» بخاطر بررسی تاریخی و جامعه شناسی ان بدون اینکه اصلا علاقه ای به اسلام شناسی هم داشته باشم بسیار جالب است و اینکه چطور بررسی تاریخی پاسخ به پرسشهایی جامعه شناختی را نیز ممکن میکند اینرا اقای کلانتری در بخش تحلیلی گفتار ارامش دوستدار انجام دادند.
-- َAlireza ، Mar 3, 2007همچنین پاراگراف پایانی بسیار مفید بود. ممنون
موفق باشید
علیرضا
ضمن تشکر از مطلب ارزشمندتان، در پاراگراف "عرب و عجم : برتري طلبي نژادي ايراني" مثال (در غزوهء بدر، زندانيان جنگي که برخلاف اعراب داراي سواد بودند، در مواردي با آموزش خواندن و نوشتن به مسلمانان ، آزادي خود را بازخريد مي کردند) نمیتواند اینجا مصداق صحیحی داشته باشد چرا که غزوه بدر بین خود اعراب بود و هنوز فتوحات اسلامی آغاز نشده بود و ایرانیان نمیتوانند در آن نقشی داشته باشند.
-- علیرضا ، Mar 3, 2007در پاسخ آقاي عليرضا ـــ از توضيح شما متشکرم. جاي جمله ممکن است اين تصور را ايجاد کند که «زندانيان جنگي» ايراني بودند. چون اين جمله مربوط به بخش ۱۱۱ کتاب گلدتسيهر است، تصور مي کنم با اضافه کردن فشرده اي از بخش ۱۱۰ اين سوءتفاهم برطرف شود: در ميان قبايل عرب ، باسوادان به طور غالب يهوديان و مسيحيان بودند که در مدارس تدريس مي کردند. به جز بخش کوچکي از زبدگان عرب که به هنر شاعري مي پرداختند و آن عده که با ايرانيان و يونانيان در تماس بودند، مردمان قبايل عرب از خواندن و نوشتن بي بهره بودند. در غزوهء بدر، زندانيان جنگي که داراي سواد بودند، در مواردي با آموزش خواندن و نوشتن به مسلمانان ، آزادي خود را بازخريد مي کردند(بخش هاي ۱۱۰ و ۱۱۱و ۱۱۲)./// عبدی کلانتری
-- عبدی کلانتری ، Mar 3, 2007نمی دانم معنی این جمله ای که حضرتعالی آورده اید یعنی چه : ایرانیان هویت خود را از اسلام می جویند...
-- بهرام ، Mar 3, 2007نویسنده محترم گویا از منابع ذهنی به جای تحقیق علمی بهره برده است
آقاي عبدی يک نگاهي به اين کتاب داشته باشيد و راجع بهش بنويسيد خيلي شاهکار بود.
-- بدون نام ، Mar 5, 2007Islamic Imperialism
مقاله امير طاهري راجع به کتاب بالا را هم مي توانيد در سايت ليبرال دموکرات بخوانيد:
-- Rahim ، Mar 5, 2007http://www.liberaldemocrat-ir.com/news.php?news=1613
تحلیل تفکر برانگیزی بود.مایلم بیشتر در مورد رویدادها و تحولات ایران در قرنهای نخست ورود اعراب به ایران از زبان اندیشمندانی مثل اقای ارامش دوستدار بدانم.از نظر من این موضوعی مهم است. چرا که روشن شدن این موضوع می تواند در روند سکولاریزاسیون در جامعه ما کمک کند.اگر ممکن است چنین بحث هایی را بیشتر مطرح کنید
-- سارا ، Apr 28, 2007