خانه > نيلگون > سياست > روشنفکر حوزه عمومی کيست؟ خانه > نيلگون > فرهنگ > روشنفکر حوزه عمومی کيست؟ | |||
روشنفکر حوزه عمومی کيست؟نوشتة عبدی کلانتری براي شنيدن فايل صوتي «اينجا» و در صورت داشتن اينترنت پرسرعت «اينجا» را کليک کنيد. در برنامهء هفتهء گذشتهء نيلگون دربارهء اهميت «حوزهء عمومي» در جوامع دموکراتيک صحبت کرديم. براي تحقق دموکراسي در يک کشور و گسترش آن، مشارکت آزاد شهروندان در بحث هايي که به سرنوشت آنها مربوط مي شود الزامي است. اصطلاح «حوزهء عمومي» اشاره به الگوئي دارد که در جوامع اروپائي از قرن هفدهم ميلادي ، يعني حدود چهارصد سال پيش، شکل گرفت. در شهرها، در اماکني چون کافه ها و کلوپ ها، شهرونداني که به طور غالب به طبقات متوسط و باسواد تعلق داشتند جمع مي شدند و درباره مسايل اجتماعي و سياسي روز آزادانه به گفتگو مي پرداختند، سپس همان بحث ها را در روزنامه ها و مطبوعات پي گيري مي کردند. حوزهء عمومي در جامعهء سرمايه داري هميشه در معرض سوء استفادهء ثروت و قدرت است. ثروت و قدرت با تحريف حقيقت به نفع خود، به امکان آگاهي شهروندان و بحث و مناظرهء عقلاني و سالم آسيب مي زنند. ثروت و قدرت تلاش مي کنند تا امکان انتقاد عقلي را از مردم سلب کنند. آنها با کنترل رسانه ها و کانالهاي ارتباط گيري و با تبليغات، سعي در جهت دادن به افکار عمومي به نفع خود دارند. آنها افکار عمومي را مطيع و شهروندان را همرنگ و دنباله رو مي خواهند. بندها و فشارهاي اقتصادي از يکسو و دخالت هاي عوامل دولت از سوي ديگر، هميشه امکان گفتگو، انتقاد، و تفاهم متقابل ميان شهروندان را دچار مشکل مي کند. سلامت يک جمهوري (ريپابليک) هميشه به دخالت سالم و کنترل نشدهء افکار عمومي مردم (پابليک) بستگي دارد. حوزهء عمومي در جامعهء مدرن در ايران پس از مشروطيت «استارت» اين جريان زده شد اما بعد همه چيز به هرز رفت. برخلاف آريستوکراسيِ بافرهنگ اروپا و کليساي مسيحيِ حامي فرهنگ و هنر، اشرافيتِ زمين دارِ ما بي فرهنگ و خرافي بود. قاجاريان تبلور بارز اين واپس ماندگي فرهنگي بودند. پس از مشروطيت، شاه و قلدرها برگشتند. نهادهاي طبقهء متوسط (نهادهاي بورژوايي) را نه با مشارکت مردم بلکه از بالا مستقر کردند. جلوي فرهنگ خودجوش و زندهء بورژوايي را گرفتند و در عوض افتخارات باستاني را زنده کردند. روزنامه هاي آزاد را بستند و فرهنگ چاپلوسي را جانشين انتقاد دلسوزانه کردند. نهادهاي آموزش عالي به سازمانهاي بوروکراتيکي تبديل شدند که زير نظارت پليس امنيتي بود. سانسور بر سينما و تئاتر و ساير توليدات فرهنگي حاکم شد. قشرمتوسط کتابخوان و فرهنگ دوست و مطلع از جهان ، شکل نگرفت. تيراژ کتاب پايين ماند. رمان نويسي حرفه اي و نقد ادبي و فرهنگي ريشه ندواند. ژورناليسم حرفه اي و فرهنگ روزنامه خواني و مشارکت در بحث هاي حوزهء عمومي رواج نيافت. در کشور ما فقر فرهنگي و بنيهء نحيف طبقهء متوسط شهري به معني نفوذ فرهنگ بازاري و فرهنگ عوام گرا در ميان اقشار سنتي بود. فقر آموزش و فرهنگ مدرن، اقشار سنتي و افکار عمومي را سرانجام منقاد قشري کرد که از مشروطيت به اين سو همواره رقيب روشنفکران متجدد محسوب مي شد، قشري که به نيابت از سوي بورژوازي بافرهنگ، وظيفهء تأسيس جمهوري را به عهده گرفت. عامي گرائي و جهالت ، وجه غالبِ حوزهء عمومي و فرهنگ رسانه اي در رُبع قرن اخير شد. «خاموشي روشنفکري و روشنگري» ويژگي اصلي فرهنگ اين دوران محسوب مي شود. مشخصات روشنفکر حوزهء عمومي ۱- او به هر موضوعي که بپردازد، هرچه را تأئيد کند، يا برعکس نپذيرد و به پرسش بگيرد، در نهايت اين کار را از ديد خود براي رفاه مردم، براي جامعهء نيک ، براي رفع اشتباهها و براي عدالت مي کند. پس او با نظام ارزش هاي اخلاقي، با هنجارهاي فرهنگي و رفتاري، با قدرت و سياست سر و کار دارد. همين جنبهء عام ارزشي ـ اخلاقي ـ سياسي او را متمايز مي کند از متخصصان، مشاوران، برنامه ريزان و کساني که حوزهء تخصصي شان بر ملاحظات هنجاري و سياسي ارجحيت دارد و ابزار کارشان هم به ضرورت قلم، زبان، چاپ و نشر نيست. ۲- او نفوذ کلام دارد. حرف او در بازار عقايد گوش شنوا و خريدار دارد. رسانه هاي همگاني ديدگاههاي او را منعکس مي کنند و به بحث مي گذارند. نوشته ها و کتابهايش با تيراژ بالا منتشر مي شوند. در مواردي کارگزاران ، ديدگاهاي او را در عمل پياده مي کنند: در اقتصاد يا سياست، در آموزش و پرورش يا شهرسازي و غيره. ۳- هرکسي با هرتخصصي ، هرميزان تحصيلات آکادميک يا هر شغل و حرفه اي مي تواند به طور موقت يا دايم در اين مقام قرار بگيرد، اگر ويژگي ها ۱ و ۲ را داشته باشد. نمونه هائي از روشنفکر حوزهء عمومي در يک کشور دموکراتيک يک استاد زبان شناس در دانشگاه ام آي تي که در زمينهء تخصصي اش بانفوذ بوده ، تنها زماني به روشنفکر حوزهء عمومي تبديل مي شود که در مورد جنگ ويتنام صداي اعتراضش را بلند مي کند و سپس به افشاي نقش سازشکارانهء رسانه هاي همگاني مي پردازد. نام او نوآم چامسکي است. جزوهء کوچک او «يازده سپتامبر» (9/11) با تيراژ صدها هزار نسخه ، ماهها در صدر پرفروش ترين نوشته ها در بارهء کشتار يازده سپتامبر بود. يک استاد ادبيات تطبيقي در دانشگاه کلمبيا که تخصصش ادبيات انگليسي سده هاي هجده و نوزده ميلادي است تنها زماني به روشنفکر حوزهء عمومي تبديل مي شود که کتاب مهمي مي نويسد به نام «شرق شناسي». اين کتاب که طي بيست و پنج سال گذشته جمع تيراژ آن از صدهزار هم فراتر مي رود، باني رشتهء مطالعاتي جديدي به نام رشتهء «تحقيقات پسااستعماري» در دانشگاهاي آمريکا مي شود و اثر آن به رشته هاي تحقيقي ديگر نيز سرايت مي کند، مثل مطالعات خاور ميانه اي و مطالعات نژادي در کتابهاي اثر گذار نويسندگان ديگري (نظير «آتناي سياه»). نام اين روشنفکر ادوارد سعيد است. (براي نمونه هاي بيشتر به ضميمه ۳ در پايين رجوع کنيد.) زبان روشنفکر حوزهء عمومي در نتيجه ، زباني که روشنفکر حوزهء عمومي به کار مي گيرد با زبانهاي تخصصي رشته هاي دانشگاهي و همينطور با زبان فني فلسفه متفاوت است. هرچند روشنفکر حوزهء عمومي نيز به ضرورت بايد با نظريه هاي اجتماعي آشنا باشد ــ و بهتر آنکه آموزش سيستماتيک دانشگاهي هم ديده باشد ــ زباني که در حوزهء عمومي به کار مي گيرد بايد به بهترين وجه با بيشترين تعداد مخاطب ارتباط برقرار کند. آيا عادات نوشتن با بندهاي پيچ در پيچ ادبي ، انشانويسي رايج و عرفان زدگي بيمارگونه اي که گريبانگير زبان فارسي است ، اجازهء اين کار را خواهد داد؟
*** *** فيلسوف آلماني مهاجر به آمريکا، خانم هانا آرنت زماني تبديل به روشنفکر حوزهء عمومي مي شود که يک سلسله گزارش در مورد محاکمهء يکي از سران رژيم نازي ها (محاکمهء آيشمن در اورشليم)، در هفته نامهء نيويورکر به چاپ مي رساند و بحثي داغ را راجع به علل يهودي ستيزي در ميان جامعهء کتابخوان آمريکا دامن مي زند. اگر فلسفه را در آمريکا فقط فلسفهء تحليلي و پساـ تحليلي بدانيم که بسيار تخصصي است (کواين، ديويدسون، پاتـنام و بسياري ديگر) کار آنها به حوزه هاي اجتماعي مربوط نمي شود. اما بحث هاي فلسفي در آمريکا، پيش و پس از جنگ جهاني دوم، حوزه هاي وسيع تري را در بر مي گيرد. از امرسون گرفته تا ويليام جيمز و جان دويي تا امروز اين بحث ها هم در حيطهء آکادميک مطرح بوده و هم در نشريات روشنفکري غير تخصصي. براي مثال کساني چون نلسون گودمن، سيدني هوک، سي ال آر جيمز، والتر کافمن، ويليام بارِت، آرتور سي دانتو، مايکل والزر، ريچارد رورتي ، مارتا ناسبام، وکورنل وست که همه در دانشگاه تدريس فلسفه کرده و مي کنند، بيشتر از اين رو مطرح بوده اند که در نشرياتي چون پارتيزان ريويو، کامنتري، نيشن، ديسنت نوشته اند. همهء آنها از فورم بياني مقاله («اسه ي») استفاده مي کنند که در اصل يک ژانر ادبي است و فورم آزاد دارد و اگرخوب نوشته شود خواندن را دلنشين مي کند. روي خطاب اين مقاله ها (مي دانيم هر نوشته آگاه يا نا آگاه يک مخاطب فرضي/«ايمپلايد ريدر» دارد) همقطارها يا متخصص ها نيستند بلکه مخاطبي است که همزمان دارد آموزش هم مي بيند. نويسنده شارح است و توضيحاتش گاه مثل معلمي است که مي آموزاند. والتر کافمن در آمريکا نقش بسيار مهمي در آموزش و معرفي هگل و نيچه داشته است و کتاب قديمي او دربارهء نيچه هنوز هم تدريس مي شود. سيدني هوک که شاگرد دويي بود فلسفهء مارکسيستي را به روشنفکران آمريکايي شناساند. ويليام بارت همين کار را با اگزيستانسياليسم کرد. آرتور سي دانتو، که هنوز در دانشگاه کلمبيا تدريس مي کند از مهمترين و پر خواننده ترين منتقدان و نظريه پردازان هنر (نقاشي) است که در هفته نامهء نيشن مي نويسد. دانتو از سنت فلسفهء تحليلي مي آيد و در کنار نوشته هاي فلسفي اش کتاب کوچک و پرفروشي هم راجع به نيچه دارد. مايکل والزر فيلسوف سرشناسي است که دو کتابش در بارهء جنگ هاي عادلانه و سپهرهاي عدالت (در نقد تئوري عدالت جان رالز) همواره پرفروش بوده اند. او سردبير نشريهء سياسي سوسياليستي «ديسنت» است و در همين نشريه مقالاتش را در مورد مسايل سياسي به چاپ مي رساند. ريچارد رورتي ، معروف ترين فيلسوف معاصر آمريکائي، هم از همکاران همين نشريه است که سلسله مقاله هايش را دربارهء جنبش چپ در آمريکا و مسايل سياسي در آن به چاپ رساند. مارتا ناسبام که حوزهء تخصصي اش فلسفهء کلاسيک يوناني است، براي هفته نامهء نيوريپابليک و ضميمه هاي نيويورک تايمز مقاله و نقد کتاب مي نويسد (همهء کساني که نام بردم بطور جدي و دايم کتابهاي ديگران را در نشريات عمومي نقد و بررسي مي کنند). خانم مارتا ناسبام به تازگي در مورد حقوق و عدالت بين المللي در روزنامه ها نظر داده و مطلب نوشته است. کتابهاي او نيز پر فروشند. کورنل وست که يک روشنفکر مسيحي سکولار و سياهپوست است ، زماني شاگرد رورتي بوده و در دانشگاهي معتبر هاروارد، کورنل، وپريينستون تدريس کرده، به معني کامل کلمه روشنفکر حوزهء عمومي است. نه تنها با هنرمندان و سياستمداران مهم سياهپوست رفت و آمد و مشاورت دارد بلکه چهار سال پيش نقش کوتاهي هم در يک فيلم تجاري هاليوودي (ماتريکس ـ بخش سوم) بازي کرد! کتاب او به نام «نژاد اهميت دارد» در قطع جيبي هميشه در ليست پرفروش ها بوده و چندصدهزار نسخهء آن به فروش رفته است. کتاب هاي ديگري در بارهء تاريخچهء پراگماتيسم دارد. فيلسوف سرشناس ديگري که بايد از او نام برد چارلز تيلر (کانادايي) است. کتاب بسيار مهم او «سرچشمه هاي خود» («سورسِ ز آو دِ سلف») به چاپ دهم رسيده، يعني از زمان چاپ اول در مجموع بالاي صد هزار. او از سنت هگلي چپ و «کموني تاريانيسم» مي آيد. از سالهاي شصت قرن پيش در سياست مونترآل و کبک بسيار فعال بوده و هنوز هم هست، احزاب سياسي و دولت کانادا بسيار با او مشورت مي کنند. نوشته هاي او زبان تخصصي (جارگون) ندارد. اما تخصص او ايده آليسم کلاسيک آلماني به ويژه هگل، رمانتي سيسم اروپايي، مارکس، فنومنولوژي، هايدگر و اگزيستانسياليسم فرانسوي است. کتاب «سرچشمه هاي خود» يکي از گيراترين و خواندني ترين منابع دربارهء تولّد شخصيت مدرن است.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
آقا بسيار عالی بود. از شما بعيد بود!!!
-- داريوش ، Feb 9, 2007آقای عبدی سلام.
مقاله با محتوا و با پژوهشی نوشته اید که تشکر میکنم. اما نقدی داشتم.
-- عیسی مازنی ، Feb 13, 2007نوشته اید: "حوزهء عمومي در جامعهء سرمايه داري هميشه در معرض سوء استفادهء ثروت و قدرت است." من نمیدانم گذاشتن صفت "سرمایه داری" آیا از روی دید آرمانی است و بر میگردد به "زبان روشنفکر حوزه عمومی" و یا اصولا نویسنده آلترناتیو منطقی دیگری برای جامعه سرمایه داری دارد؟
اینکه شما بطور نامربوط "سرمایه" و "سرمایه داری" را به موضوع مورد بحثتان وارد میکنید، مورد نقد من است.
با تشکر دوباره
در پاسخ به آقاي عيسي مازني ــ اجازه ندهيد ذهن تان با مسايلي که از لحاظ منطقي و تحليلي ارتباطي به موضوع ندارد منحرف شود. «آلترناتيو» يکي از اين موضوعات بي ربط است. به دو نکته توجه کنيد: آنچه که به آن اشاره مي کنيد انتقاد نيست، بلکه در وهلهء اول توصيف و تحليل است. انتقاد بايد در مراحل بعدي به کارگرفته شود.
وظيفهء شما به عنوان خواننده اين است که از خودتان بپرسيد اين توصيف و تحليل (از عملکرد يک سيستم) با واقعيت خوانائي دارد يا ندارد. سپس مي توانيد تصميم بگيريد که آيا مي خواهيد آن را بپذيريد يا از آن انتقاد کنيد (برحسب موضع ايدئولوژيک يا اخلاقي تان). در سلسله مباحث نيلگون، سعي مي شود تا حد امکان از اخلاقي گرائي پرهيز شود. نقد نيلگون در فرهنگ و سياست فاقد بعد اخلاقي است. نقد نيلگون مبتني بر سليقه و ترجيح شخصي نيست. نقدهاي مبتني بر سليقهء شخصي و اخلاقگرائي نشانهء ضعف بنيهء تحليلي است. چنين نقدهائي بي ارزش اند.
نکتهء دوم: مفهوم «سرمايه» به نحوي که من آن را به کار مي گيرم به معني پول، دارائي، سپرده و نقدينه نيست. «سرمايه يک رابطهء اجتماعي است.» سرمايه يک ساختار است ، اشاره به روابط اجتماعي توليد دارد. اين روابط ، تابع منطق کارکرد سرمايه است که همواره بايد در مسير دوراني توليد و بازتوليد به ارزش خودش بيفزايد. اين ساختار مستقل از ارادهء تک تک افراد کار مي کند. بنابراين نيات و خواسته ها و گرايش هاي اخلاقي افراد درگير (سرمايه داران، دولت مداران، کارگران ، مصلحان اجتماعي، «آلترناتيو» سازان و غيره) در اين ساختار تأثيري ندارند. ساختار است که نقش و عملکرد افراد را تعيين مي کند.
اگر پرسش شما اين باشد که «ساختار سرمايه ـــ به عنوان يک رابطهء عيني اجتماعي ــ چگونه فضاي گفتگوي آزاد شهروندان را مخدوش مي کند و سعي در همرنگ کردن و پذيراکردن آگاهي جمعي دارد؟» اين پرسش مهمي است و پاسخ آن هم در يک يا دو برنامهء راديوئي نمي گنجد. شايد در آينده با تحليل هاي جامعه شناختي از نقش ايدئولوژيکِ رسانه ها، تبليغات، شکل گيري آگاهي جمعي يا «افکار عمومي» و مسايل مرتبط با آنها ، برنامه هاي بيشتري تهيه کنيم. اگر مجالي باشد.
از توجه شما متشکرم. /// عبدی کلانتری
-- عبدی کلانتری ، Feb 13, 2007آقاي عبدي عزيز سلام
-- عیسی مازنی ، Feb 14, 2007سرمايه به خودي خود وجود ندارد، بلکه ذهني و عيني زاييده آدم و آدميتش است در سير تکاملي تاريخ.
شما مفاهيم، تخيلات و واقعيات را بهم مخلوط و از آن "جامعه سرمايه داري" درست ميکنيد تا بر پايه "حرکت سرمايه" آن را "توصيف و تحليل" کنيد. گويي سرمايه خارج از دامنه آدميان و زمان و مکان حياتي جداگانه دارد.
شما ميگوييد صحبت از "آلترناتيو" بي ربط است من ميگويم صحبت از "سرمايه داري" بي ربط است.
شوروي ابرقدرت نظام آلترناتيو به سرمايه داري در سال ۱۹۹۱ سقوط کرد. دروغگوهايي که سالها به نام خلق و پرولتاريا ديکتاتوري درست کرده بودند بالاخره رنگ حقيقت را ديدند روزي که اقتصاد ورشکسته روسيه ديگر از پس کشيدن خود و يک بلوک مريض ديگر عاجز ماند.
دولتهاي "کمونيست" بلوک شرق اروپا، با خروچ سربازان روسي يکي بعد از ديگري سقوط کرد. چين و ويتنام وارد دنياي "سرمايه داري" شدند و فقط مانده است کوبا و کره شمالي از آن دنياي تخيلي.
دوست عزيز هيچ نوشته، نقد يا گفتاري نميتواند "فاقد بعد اخلاقي" باشد آنچه بخواهد فاقد راستي بايستد در دنياي توهم قرار دارد.
آقای عبدی عزیز سلام
سرمایه به خودی خود وجود ندارد، بلکه ذهنی و عینی زاییده آدم و آدامیتش است در سیر تکاملی تاریخ.
-- عیسی مازنی ، Feb 14, 2007شما مفاهیم، تخیلات و واقعیات را بهم مخلوط و از آن "جامعه سرمایه داری" درست میکنید تا بر پایه "حرکت سرمایه" آن را "توصیف و تحلیل" کنید. گویی سرمایه خارج از دامنه آدمیان و زمان و مکان حیاتی جداگانه دارد.
شما میگویید صحبت از "آلترناتیو" بی ربط است من میگویم صحبت از "سرمایه داری" بی ربط است.
شوروی ابرقدرت نظام آلترناتیو به سرمایه داری در سال ۱۹۹۱ سقوط کرد. دروغگوهایی که سالها به نام خلق و پرولتاریا دیکتا توری درست کرده بودند بالاخره رنگ حقیقت را دیدند روزی که اقتصاد ورشکسته روسیه دیگر از پس کشیدن خود و یک بلوک مریض دیگر عاجز ماند. دولتهای "کمونیست" بلوک شرق اروپا، با خروچ سرباران روسی یکی بعد از دیگری سقوط کرد. چین و ویتنام وارد دنیای "سرمایه داری" شدند و فقط مانده است کوبا و کره شمالی از آن دنیای تخیلی.
دوست عزیز هیچ نوشته، نقد یا گفتاری نمیتواند "فاقد بعد اخلاقی" با شد آنچه بخواهد فاقد راستی بایستد در دنیای توهم قرار دارد.
در پاسخ دوباره به آقاي مازني ــ جملهء اول شما ناروشن است: «سرمايه به خودي خود وجود ندارد» («به خودي خود» يعني چه؟) «بلکه ذهني و عيني زادهء آدم و آدميت اش است» (ذهني متضاد عيني است ، سرمايهء ذهني يعني چه؟ سرمايهء زادهء آدم؟ آيا کسي مدعي شده که سرمايه را حيوانات به وجود مي آورند؟) «در سير تکاملي تاريخ» (آيا کسي ادعا کرده که سرمايه داري خارج از سير تاريخ عمل مي کند؟).
-- عبدی کلانتری ، Feb 14, 2007.
چرا به کتاب رجوع نمی کنيد؟ براي مثال به کتابي در زمينهء اقتصاد سياسي. به تعاريف موجود از يک مفهوم رجوع کنيد؛ تفاوت مفاهيم سرمايهء تجاري، سرمايه مالي، مانوفاکتور وسرمايهء صنعتي را
دريابيد و تحول تاريخي هريک را مطالعه کنيد (گذار از نظام هاي زمين داري ، تطور آن در جوامع اروپائي پس از سده هاي ميانه، انقلابات صنعتي، امپرياليسم هلند، پرتقال، انگليس، فرانسه و سرانجام آمريکا).
.
وقتي که صحبت از «تاريخ» مي کنيد، شما حقيقتاً بايد به کتاب هاي تاريخي رجوع کنيد. تاريخ انشانويسي و ادبيات پردازي نيست. براي مطالعهء تاريخ سرمايه داري عجالتاً مي توانيد به تاريخ دانان برجسته اي چون فرنان برودل، اريک هابسبام، يا کارل پولاني رجوع کنيد. وقتي که صحبت از «سرمايه داري» مي کنيد، شما حقيقتاً بايد به کتابهاي اقتصادِ سياسيِ سرمايه رجوع کنيد. عجالتاَ مي توانيد سري به کلاسيک ها بزنيد: آدام سميت، ديويد ريکاردو، کارل مارکس (هرسه جلد سرمايه)، ماکس وبر (تاريخ اقتصادي)، نئوکلاسيک ها، هايک، شومپيتر، موريس داب ، پال سوئيزي و ديگران. اين ها کتابهاي پايه است که دانشجويان به طور معمول در سالهاي اول و دوم بايد آنها را فراگيرند تا به تئوري هاي امروزي تر برسند. خودتان را با «آلترناتيو» آزار ندهيد. تحليل اوضاع معاصر خود دستاورد بزرگي است براي يک عمر.
با احترام ــ /// عبدی کلانتری
آقای عبدی
-- عیسی مازنی ، Feb 14, 2007آنچه که به خودی خود وجود دارد خارج از فکر "روشنفکرحوزه عمومی" وجود دارد چه وجودش تایید بشود چه نشود. سرمایه از آن نوع نیست.سرمایه به شکل ذهنی یک ایده و به شکل عینی چه بسا یک کلنگ است. اما هرچه هست، هست تابع آدمی. سرمایه تاریخ نمیسازد اما انسان میسازد.
نسل قبلی "روشنفکر حوزه عمومی" که با خواندن کاپیتال کارل ماکس یک شبه متخصص اقتصاد، فلسفه و جامعه شده بود ایران را مثل گوسفند قربانی مبارزات ضد امپریالیستی خود کرد. امروز اگر اعدام نشده باشد، یک جایی در غرب به زندگی مورچه وار خود ادامه میدهد. اما همچنان در زیر سایه سرمایه داری ضد سرمایه داری باقی مانده است. آنان پرورش دادند (ویا ندادند) نسل "روشنفکر حوزه عمومی" امروز را که همچنان در توهم آلترناتیو به دنیای سرمایه گمراه میکند نسل بعدی را.
این تحلیل های به اصظلاح علمی شما بر اساس "حرکت سرمایه" به نتیجه گیریهای از آن دست میرساند که ترکیه میشود نمونه لیبرال شدن. اگر این حرف مسخره در گوشه ایی از اینترنت میماند موردی نبود. اما متاسفانه نسل تازه ایی از انقلابیون فردا، امروز در اینترنت دنبال جواب سوالهای خود هستند.
جواب امثال داریوش را که مپرسند "خيلی خوب است يکی بيايد نقشی را که «سرمايه» در جامعههای مسلمان ایفا کرده است بررسی کند. بعضی جوامع مسلمان طرفدار کاپيتاليسم هستند و بعضی طرفدار يک جور مارکسيسم و سوسياليزم. شما که متخصص اين امور هستيد، خوب است ريشههای اين موضوع را بيشتر بررسی کنید" چگونه میدهید؟ این بند بازی و مبهم ماندن تا کی؟
من نادان میگویم سرمایه داری الترناتیو ندارد. اگر شما دانا میگویید دارد. بفرمایید این گوی و این هم میدان.
در پاسخ به آقاي مازني ــ من نمي دانم منظور شما از «زندگي مورچه وار در غرب» چيست؟ مورچه علاقه اي به آموختن ندارد، کتاب نمي خواند، سرش را پايين مي اندازد و برحسب غريزه بارش را مي برد و هرروز همان را تکرار ميکند. چه اصراري داريد حکم صادر کنيد که «سرمايه تاريخ نمي سازد»؟ ظاهراً با «غرب» و چيزي به نام «آلترناتيو» مشکل داريد. تاريخ غرب را به دقت بايد مطالعه کرد. به منابع موثق رجوع کنيد. خودتان را با فکر «آلترناتيو» مشغول نکنيد، اول همان واقعيت دور و بر خود را بشناسيد و تحليل کنيد، خودش گام بسيار بزرگي خواهد بود. /// با احترام ـ عبدی کلانتری
-- عبدی کلانتری ، Feb 14, 2007لينکي مي گذارم ـ ترجمه اي از والتر بنيامين:
http://www.rokhdaad.com/maghalat-d.php?id=91
شايد لااقل در فارسي در برخي قابليت خواندن برانگيزد. همينطور مي توانيد به بخش انديشهء زمانه (نيکفر) رجوع کنيد که چرا جزم گرايان خود نمي خوانند يا چگونه مي خوانند. ـــ عليرضا
-- بدون نام ، Feb 14, 2007دوست عزیز
ما بعد از آیت الله های دروغگو باید نگران باشیم که چاوز های ایرانی بدنبال پیاده کردن سوسیالیسم قرن ۲۱ در ایران نباشند. جایی که پول مفت نفت باشد دیگر نیازی به منطق سرمایه نیست. آنموقع در زندان اوین دوباره باز میشود بروی پرسشگران نادان.
من مشکلی با غرب ندارم. من در غرب زندگی میکنم. مشکل من با آنهایی است که حرف و عملشان یکی نیست. زندگی مورچه وار آنست که دلار روی دلار بگذارید، وام ۳۰ ساله ایی در سایه ثبات دنیای سرمایه داری بگیری و صاحب خانه ایی و کسبی بشوی، از مزایای بیمه پزشکی، استاندارد بالای زندگی، آزادی و دمکراسی غرب استفاده کنی، از آخر همه زندگی عینی خود را نادیده بگیری و سرمایه داری را نفی کنی و دم از سوسیالیسم بزنی. این دو رویی فرقی با آن ملایی که بر مسند "ثروت و قدرت" نشسته و دم از خداداری میزند ندارد.
"منطق کارکرد سرمايه است که همواره بايد در مسير دوراني توليد و بازتوليد به ارزش خودش بيفزايد" .میشود این جمله را اینطور دید که هیچ آدم عاقلی دنبال کاری نمیرود که درآمد ندارد. و یا "ثروت و قدرت تلاش مي کنند تا امکان انتقاد عقلي را از مردم سلب کنند" گویی ثروت، قدرت، حرص، حسادت .... به خودی خود وجود دارند و دنیای آدمیان را کنترل میکنند. مقاله ایی در مورد نقش شیطان در دنیای "سرمایه داری" بنویسید، خواندن دارد. با کپی برداری از "روشنفکر غربی" "روشنفکر حوزه عمومی ایرانی" دیگر مجبور به فکر کردن و جواب دادن برای خود نیست. با ردیف کردن چند اسم غربی، پرسشگر "نادان" را حواله میدهد پی "تحصل دانایی".
آقای عبدی، آیا "سرمایه داری" آلترناتیو دارد؟
-- عیسی مازنی ، Feb 15, 2007در پاسخ به آقاي مازني ـــ در مورد دوروئي اشخاصي که در غرب از مواهب و امتيازات سرمايه داري بهره مي برند اما همزمان دو آتشه شعار «ضد غربي» مي دهند، حق با شماست. (سلسله بحث هاي نيلگون دربارهء عشق و نفرت ما نسبت به «آمريکا» به همين تم مي پردازد) . در مورد چاوز هاي «ايراني» هم حق با شماست. هيچکدام از اين نکته ها اما جبران کمبود اطلاعات و ضعف تحليل و کمبود هاي نظري را نمي کند. «آلترناتيو» هم به احتمال زياد به عمر من و شما و نسل بعد هم کفاف نمي دهد. براي نقد در هرزمينه اي (ادبيات و هنرها، فلسفه، فرهنگ و سياست) وجود «آلترناتيو» ضروري نيست. براي مثال در آثار مارکس (در کتاب سه جلدی سرمايه) «آلترناتيو» وجود ندارد. درنوشته هاي او ، حتا در «نقد برنامهء گوتا» ، نظريهء ساختمان نظامي به نام سوسياليسم و کمونيسم وجود ندارد زيرا او معتقد به عينيت تاريخ بود و نه اراده گرائي و نسخه نويسي روشنفکرانه. نظريهء کلاسيک مارکسيستي برآن است که تضادهاي داخلي يک نظام ــ قانونمندي حرکت دروني آن ـــ گشايندهء امکانات معيني خواهد بود، و فقط همان امکاناتی که از درون خود آن نظام بيرون می آيند. همانطور که نظامهاي فئودالي اين چنين بودند. اقتصاد سياسي عبارت است از تحليل قانونمندي حرکت سرمايه در کليت (توتاليته) ي آن. ميان تحليل مارکسيستي (در کتاب سه جلدي سرمايه) و تحليل هاي نئوکلاسيک (در دفاع از نظام) وجوه مشترک زيادي وجود دارد. خويشاوندي از ديويد ريکاردو و آدام سميت شروع مي شود. در بخش کامنت هاي مقالهء آخر نيلگون اشاره هاي مختصر ديگري راجع به جامعه شناسي روشنفکران خواهيد يافت. ـــ با احترام /// عبدی کلانتری
-- عبدی کلانتری ، Feb 15, 2007آقای عزیز چرا از زیر جواب دادن طفره میروید. آیا به نظر شما عبدی کلانتری، سرمایه داری آلترناتیو دارد یا ندارد؟
-- عیسی مازنی ، Feb 15, 2007آقاي عيسي مازني ، به نظر مي رسد شما با جديت و پشتکار خستگي ناپذيري مي خواهيد واژه «سوسياليسم» را از دهان من بيرون بکشيد! مايليد که من اعلام کنم: «آلترناتيو نظام سرمايه داري، سوسياليسم است» تا خيال شما راحت شود. پاسخ تاکنوني من اين بوده که: نمي دانم، حرکت سرمايه را دنبال کنيد؛ قانونمندي هاي نظام ، کارکرد ها يا تضادهاي دروني آن، امکانات معيني در اختيار ما مي گذارد و اگر تحولي در دستورِ کار باشد ، کوچک يا بزرگ، از درون همان امکانات ميسر خواهد شد (مارکس معتقد بود انسان ها تاريخ خود را مي سازند اما نه در شرايطي که خودشان تعيين مي کنند، بلکه در شرايطي که از قبل تعيين شده) ــ اين پاسخ و توضيحات من براي شما ثقيل بود و آن را حمل بر طفره رفتن مي کنيد. در عوض مدعي هستيد «سرمايه مي تواند ذهني باشد. سرمايه مثل کلنگ است ، سرمايه از انسانيت انسان مي آيد» يا «يک نسل از روشنفکران ايراني با خواندن کتاب سرمايه ، ايران را مثل گوسفند قرباني کرد» ، (انگار که خواندن و فهميدن «سرمايه» آب خوردن است!) که نشان دهندهء ميزان آشنائي شما با تحليل هاي تاريخي، مفاهيم اقتصاد سياسي ، و تاريخ معاصر کشور خودمان است.
-- عبدی کلانتری ، Feb 15, 2007.
اگر از من بپرسيد «در مبارزات طبقاتي اي که هميشه به طور آشکار يا پنهان در همهء جوامع سرمايه داري ، در گذشته و حال ، در جريان بوده و هست ، همدردي من با کدام اقشار است، استثمارگران يا استثمارشدگان؟» ـــ پاسخ من اين است که با استثمارشدگان. براي اين ترجيح شخصي، استدلال عقلي ندارم، فقط مي توانم بگويم ظلم، زور، و بهره کشي حال مرا بد مي کند. اين حداکثر «آلترناتيو» ي است که مي توانم جلوي شما بگذارم. بدون شک ، سازمانها، اتحاديه ها، و احزابي که مبارزات کارگران و فرودستان را نمايندگي مي کنند برنامه هائي براي اصلاح امور و بهتر شدن وضع محرومان دارند. اگر اين اتحاديه ها و احزاب خودشان را سوسياليست و کمونيست بنامند، لابد آن اصلاحات را در جهت برقراري روابطي مي خواهند که «سوسياليستي» يا «کمونيستي» باشد. اما تا آنجا که من مي دانم ، در حال حاضر هيچ حزب يا نظريه پرداز سوسياليست يا مارکسيست ، يک الگوي سراسري براي جانشيني سرتاپاي جامعه ارائه نکرده؛ اگر هم مي کرد با توجه به همان توضيحات قبلي ، عملي نمي بود.
.
تاريخ ، دست کم از زمان کمون پاريس تا پايان دوران استالين، و همينطور تجارب به اصطلاح «سوسياليسم آفريقائي يا جهان سومي» در دوران پس از استعمار، نشان مي دهد که در جوامع عقب مانده با رشد کمِ نيروهاي مولد و شيوع فرهنگ ناداني، نمي توان از فراز سرمايه داري جهيد. تاريخچهء جنبش هاي سوسياليستي درس هاي تلخ اما بسيار آموزنده اي براي آزادي خواهان به جا گذشته.
.
اما روشن است که بحث هاي نظري يا مطالعات تاريخي به کار شما نمي آيد، شما مي خواهيد ضرب العجل مطمئن شويد که «اقتصاد نفتي ما» به دست گروهي از قماش چاوز (ونزوئلا) نيفتد ، گروهي قلدر که به احتمال زياد مدعي سوسياليسم و کمونيسم هم خواهد بود و ممکن است نان گروههاي قلدر ديگري را آجر کند. خوب، اين مشکل شماست. من چنين مسآله اي ندارم. /// عبدی کلانتری
دوست عزیز،
"کمون پاریس" کجا، "سوسیالیسم آفریقایی" کجا، تجربه هفتاد سال شوروی سوسیالیستی کجا؟
آنچه شما به عنوان "حرکت سرمایه" نگاه میکنید تاریخ آدمی است. برای همین هم تحلیل شما همیشه از حال به سمت گذشته است. شما همانقدر میتوانید در مورد آینده بدانید که یک ستاره شناس چینی میداند. هرکدام در دنیای خود البته.
در طول جنگ سرد که بعد از پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ شروع و با سقوط شوروی تمام شد، در کشورهای استعمار زده از آفریقا تا آسیا، مبارزات "آزادیخواهانه" ملی با ایده الهای برابری و برادری "سوسیالیسم" در هم آمیخت. در غیر اینصورت آزادیخواهی هیچ ربطی به سوسیالیسم ندارد. اگر هم باشد تضاد است چرا که یکی واقعیت آدمی است و دیگری توهم آدمی. به "تاريخچهء جنبش هاي سوسياليستي" رجوع کنید از استالین تا پول پوت برای نمونه.
چطور مشکل من، مساله شما نیست، مگر من و شما با هم دربدر و "خانه خراب" نیستیم؟ آن "گروه قلدری که به احتمال زیاد مدعی سوسیالیسم یا کمونیسم میشود" از کجا وارد میشوند. شاید دشمن برای بدنامی مدعیان سوسیالیسم واقعی آنها را از جایی دیگر وارد میکند؟ شاید هم همین بچه هایی هستند که با تحسین مقالات شما را میخوانند و می خواهند بدانند چرا "بعضی جوامع مسلمان طرفدار کاپيتاليسم هستند و بعضی طرفدار يک جور مارکسيسم و سوسياليزم" . با تحلیلهای "فاقد بعد اخلاقی" امثال شما که هیچ مسولیتی در قبال واقعیات نمی پذیرید، این گروه آماده میشود برای رهبر کاریزماتیک خود، اویی که در کنار "استثمارشدگان" تا ابد با "استثمارگران" و ظالمان مبارزه میکند. متوهمان با ایدیولوژی تازه ایی میایند تا به امت شهید پرور خدمت کنند.
بالاخره جواب کامنت اول من را دادید. با تشکر
-- عیسی مازنی ، Feb 16, 2007