پژوهشی دربارهی مازوخیسم
ژیل دولوز برگردان: علی صیامی
alisiami1332@yahoo.de
متن زیر برگردانِ آلمانی به فارسی دیباچهی پژوهشیست که ژیل دولوز در آن سعی میکند تفاوت مازوخِ نویسنده با سادِ نویسنده، تفاوتِ ماهویِ مازوخیسم با سادیسم را نشان دهد. انگیزهی دولوز برای این پژوهش متداول شدنِ تعریف واژهی سادو- مازوخیسم و برداشتِ نادرست رابطهی برعکسی مازوخیسم و سادیسمِ برآمده از تعریف این واژه است. این پژوهشِ ۱۱۲ صفحهای ضمیمهی آخرین چاپ رمان «ونوس» در پوست خز از لئوپولد فون زاخر-مازوخ ، نویسندهی اتریشی قرن نوزدهم است. منبع من کتابی است که در سال ۱۹۸۰ توسط انتشارات «اینزل» Insel taschenbuch در آلمان نشریافته است.
انگیزهام برای ترجمهی این چند صفحه بیشتر آشنایی و تشویق خوانندههای فارسیزبانِ ساکنِ خارج از ایران و یا ایرانیان آشنا به یک زبان اروپایی است، چون آثار مازوخ و یا ساد، تا آنجایی که من باخبرم، به فارسی برگردانده نشدهاند. این کارِ من نخستین کاری نیست که به فارسی دربارهی مازوخ و مازوخیسم نشر مییابد. باید دانست که جامعهی روشنفکری غربی این دو نفر را نه تنها به عنوان رماننویس، بلکه به عنوان فیلسوف هم میشناسند.
ژیل دولوز
مهمترین آگاهی دربارهی زندگی زاخر- مازوخ را منشیاش اشلیشتر گرول (زاخر-مازوخ و مازوخیسم) و نخستین زنش واندا- همانی که نامش بر شخصیت زنِ داستانی رمانِ ونوس در پوست خز نهاده شد- در کتابِ «زندگینامهی من» دادهاند. به راستی کتابِ واندا کتاب ارزندهایست. زندگینامهنویسهای بعدی تا حدودی از این کتاب ارزیابی منفیای کردند، هرچند در موارد فراوان، نقلِ پارههایی از آن را اجتنابناپذیر دیدند. بازدارندهی آنها نقش بیگناهیایست که واندا در کتابش به خود داده. مازوخ مازوخیست بوده، پس در نتیجه باید واندا راسادیست دید. اما احتمال اشتباه بودنِ این پیشداوری زیاد است.
لئوپولد فون زاخر- مازوخ در سال ۱۸۳۶ در شهر لمبرگ به دنیا آمد، در گالیتسییِن. اجدادش اسلاو، اسپانیایی و بوهمها مردانی در خدمت امپراتوری اتریش- مجار بودند. پدرش رئیس پلیسِ لمبرگ بود. صحنههای زندان و قیام زندانیان، که مازوخ در کودکی تجربهشان کرده بود، در او تأثیری ژرف گذاشتند. در تمامی آثارش مسائل و مشکلات اقلیتها و ناسیونالیستها مشهود است، و همچنین جنبشهای انقلابی در محدودهی این امپراتوری.
او در «داستانهای گالیتسیایی، داستانهای مجاری، داستانهای پروسی...» چگونگیِ برپاییِ تشکلات دهقانی و مبارزهی دوسویهی آنها را با نمایندگان اتریشی و مالکهای محلی توصیف میکند. او شیفتهی جنبش پاناسلاوی بود. در کنارِ گوته، برایش پوشکین و لرمانتوف مردان بزرگ بودند. خودِ او را تورگنیوفِ روسِ کوچک میخوانند.
مازوخ در ابتدا استاد تاریخ در گراتس است، و سپستر با رمانهای تاریخیاش واردِ جادهی ادبی میشود و به سرعت به شهرت میرسد. اولین رمانش، زنِ مُطَلقه (۱۸۷۰)، یکی از نخستین ژانرِ رمانیاش، بازتاب گسترده و پرنفوذی مییابد، حتی در آمریکا. ترجمهی رمانها و داستانهایش وارد بازار کتاب فرانسه میشوند. یکی از مترجمهاش که زن است، او را نویسندهای اخلاقی و رمانهاش را اثری فولکلوریک و تاریخی معرفی میکند، بیآنکه اشارهای به اروتیکی بودنِ آثارش کند.
خوانندگان داستانهاش هم، چون تخیلات مصورِ اروتیکیاش را ناشی از جانِ اسلاویاش دانستند، از آن نرنحیدند. این را هم باید در نظر گرفت که سانسور و مدارا در قرن نوزدهم شرایط دیگری از امروز داشت: با توصیف ابهامی رابطهی جنسی مدارا بیشتر، و با توصیف بدنی و توصیف جزئیات حالات روانیِ آن، مدارا کمتر بود. مازوخ به زبانی مینوشت که در آن فولکلور، قصه و هرزنگاری درهمدیگر جاری میشدند، که خود بازتابی از پهنهی وهمی دوران شلاقزنیِ انسانها بود.
لئوپولد فون ساشا مازوخ، نویسندهای که از عشق سکسزدایی کرد
برای همین هم علیه کرافت- ابینگ، که واژهی مازوخیسم را از اسمش برای نامگذاری نوعی از رفتار انسانی بهکارگرفت، شکایت کرد. مازوخ نویسندهای مشهور و دانشآموخته بود. در سال ۱۸۸۶ در پاریس شادمانه و هلهلهکنان خوشامدش گفتند؛ مدال افتخاری به او هدیه کردند، و روزنامههای فیگارو و لوموند برایش جشن گرفتند.
عشقبازیهای مازوخی خود را در- شکل خرس یا دزد درآوردن، به شکارشدن و یا بندی شدن واگذارکردن، بهدست زنی تپل در لباسی از پوست خز برای مجازات و تحقیر سپردن، و حتی توسط او دردهای جسمی کشیدن- در لباس خدمتکار درآمدن، جمعآوری اشیای فتیش و پوشیدنِ لباسهای جدید، دادنِ آگهیهای دوستیابیِ کوچک روزنامهای، بستن قرارداد کتبی با معشوقهای تا در روزِ مبادا او را به روسپیگری کشاندن، جا انداختند.
اولین ماجراجویی مازوخ با «آنا کوتوویتس» موجد داستانِ زنِ مطلقه و ماجراجویی دیگرش با «فانی فون پیستور» موجد رمان «ونوس در پوست خز» میشود. دوشیزه روملین نامههایی دوپهلو برای مازوخ ارسال میکند، نام مستعارِ واندا را برای خودش برمیگزیند و سرانجام در سال ۱۸۷۳ با مازوخ ازدواج میکند. او تیزفهمترین و درعین حال پرتوقعترین زن برای مازوخ و سرانجام پردردسرترینِشان بود که آخر سر هم زنش شد.
این سرنوشت مازوخ است که مدام سرخورده شود، انگار که توانایی تغییر لباس در او منجر به ایجاد سوتفاهمها میشد؛ او سعی کرد نفرِ سومی را به حریم خانوادگیاش وارد کند، یک یونانی، همانطور که خودش او را نامیده است. حتی در دورانِ آنا کوتوویتس با کُنتِ لهستانی بدلیای آشنا میشود که بعدها معلوم میشود که دزد و بیمارِ خطرناکی بوده است. در خلال پیوندش با آئورورا-واندا وارد ماجرایی میشود که قهرمانش لودویگ دوم شاهِ بایرن بود.
در اینجا هم در جشنها و شادمانیها ماسکها از چهرهی شخصیتهای شاخص کنار میروند و منجر به بالهای عجیبغریب میشوند، که سرانجامش سرخوردگی برای مازوخ است. آخرینش ماجراییست با آرماند از فیگارو که این را واندا در کتابش بهخوبی بازتاب داده، با این شرط که خواننده خودش تصحیحاش کند. این همان اپیزودیست که مازوخ در سفرِ پاریسش در سال ۱۸۸۷ بانیاش بوده و منجر به پایان رابطهاش با واندا شده. در سال ۱۸۸۷ مازوخ با سرپرست فرزندانش ازدواج میکند. رمان Siona á Berlin از میریام هاری چهرهای جالب از سالهای آخرِ زندگی مازوخ را در خود دارد. او در سال ۱۸۹۵، سرخورده از آنکه آثارش به فراموشی سپرده شدهاند، میمیرد.
آثارمازوخ تأثیرگذار و نامتعارف هستند. او آنها را در مداری بسته، یا در مدارهای بستهی تودرتویی جای داده است. مدار اصلی، ماترک قابیل، میبایست به شش موضوع میپرداخت: عشق، مُلک، پول، دولت، جنگ و مرگ (فقط دو موضوع اول به پاپان رسانده شد، هرچند چهارموضوع دیگر در محتوای این دو وجود دارند). داستانهای فولکلوریک یا ملیاش به مدار دوم میپردازند. دو رمانِ سیاه، که بهترینها از مازوخ هستند، دربارهی گروههایی عرفانی در گالیتسیاست که پرداختِشان به موضوع ترس و هیجان واقعاً بینظیرند: «صیادِ جان» و «خدای مادر».
عنوان «ماترک قابیل» قصد بیان چه چیزی را دارد؟ ظاهراً میبایست از آن ارثیهی جنایت و زجر و سنگدلی، و دردی که انسان از آنها میکشد گردآمده باشد. اما سنگدلی تنها رویهی رازهای ژرفناک این عنوانهایند: قابیل در سرمای طبیعت، در بیابانِ بی آب و علف، در تصویر یخزدهی زمین مادر سرنوشت خودش را کشف میکند.
ونوس در پوست خز(۱۸۹۶) یکی از مشهورترین رمانهای مازوخ است. این رمان به یکی از موضوعات ماترک قابیل، یعنی موضوع عشق میپردازد.
این سردیِ مادرِ سختگیر، به سنگدلی دگرگشت مییابد و از آن انسانِ نوین سربرمیآورد. یعنی «نشانِ» قابیل، همان راهنمای چگونگی بهکارگیری آن ماترک است برای تداوم زندگی. مسیح دنبالهی قابیل است که با «نشانِ» بالای صلیب راهنمون انسان میشود، او «بدونِ عشقِ جنسی، بدونِ مُلک، بدونِ وطن، بدون نزاع، بدونِ کار، آزادانه میمیرد و به ایدهی انسانیت شخصیت میدهد.» آثار مازوخ توانِ رمانتیکِ آلمانی را جذب میکند. ما معتقدیم، هیچ نویسندهای نتوانسته مانند مازوخ از گفتمان فانتاسم و تعلیقِ آن بهره بگیرد. او توانسته به طرزی شگفتانگیز از عشق سکسزدایی کند و سکس را در تمامیت تاریخ بشری ببیند.
ونوس در پوست خز(۱۸۹۶) یکی از مشهورترین رمانهای مازوخ است. این رمان به یکی از موضوعات ماتَرَکِ قابیل، یعنی موضوع عشق، میپردازد. سرنوشت مازوخ از دو سو ناعادلانه رقم خورد. ساختِ تعریفواژهی مازوخیسم از نامش نه تنها چیزی برایش نداشت؛ حتا برعکس هم عمل کرد. درست در همان دورانی که تعریفواژهی مازوخیسم مصرف متداول و روزانه یافت، مطالعهی آثارش فراموش شد.
یک دلیلش آن که این دوران مصادف شد با انتشار کتابهایی دربارهی آرا و نظرات ساد با برداشتی ناشیانه و دور از آرای اصلیاش؛ اما این روند دوامی نیافت و نگاه به آثارساد ژرفنا گرفت، از اینرو واکنش به ادبیات آثار ساد در کنار بررسی بالیندرمانی سادیسم در بهترین وضعیتش قرارگرفت. اما آنچه که به مازوخ مربوط میشود، آشنایی با آثارش و فهمِ مازوخیسم در آنها به طرز شگفتانگیزی درجا میزند.
باید این را پذیرفت که ساد و مازوخ شخصیتهایی بین دیگر شخصیتها نیستند، اینان در اصل آموزههایی را آموزانده و نشر دادهاند، یکی دربارهی مازوخیسم و دیگری دربارهی سادیسم. دلیل دومی که بیعدالتی در سرنوشتِ مازوخ را دو برابر کرد این بود که او، از دیدگاه بالیندرمانی، مکمل ساد است. آنهایی که این دلیل را درست نمیدانند، پاسخ دهند که چرا آنانی که به ساد علاقه نشان میدهند، علاقهای به مازوخ نشان نمیدهند؟ میگویند کافیست تنها نشانهها را جابجا و رانهها (غریزهها die Triebe) را پشت و رو کرد، تا به اشتراکِ دومتضاد در واحدِ سادو-مازوخیسم رسید.
همین وحدتی که در تعریفواژهی سادو- مازوخسیم هست برای مازوخ بدبیاری آورد. او نه تنها زیر یک بیعدالتیِ فراموششدن زجرکشید، بلکه زیر تمجیدی ناعادلانه و دیالکتیکی ناعادلانه در وحدتی اسمی هم. به محض آنکه از مازوخ چیزی میخوانیم، متوجه میشویم که کیهانِ مازوخ با کیهان ساد مشترکات ندارد. موضوع تنها به تکنیک مربوط نمیشود، بلکه خودِ مسئله، پیشرویِ مسئله و چارچوب مسئله از نوعی دیگراست. ایرادی بر پسیکوآنالیز نیست که مدتها امکانات و واقعیاتِ انتقال سادو- مازوخسیم را فراهم کرد.
آنچه که موجب پرسش میشود، وحدتِ درونیِ تعریف واژهی سادو- مازوخسیم است. پزشکی بین نشانهگان/سندروم و نشانه/سمپتوم تفاوت میگذارد: نشانهها علایم مشخص یک بیماریاند، اما نشانهگانها حاصل مجموعهای از بیماریهای مختلف و گاه متغیر هستند. ما مطمئن نیستیم که وحدتِ سادو- مازوخسیم خودش یک نشانهگان است، باید آن را از دو ریشهی جدا از هم دانست. اغلب گفته شده که یک فرد هم سادیست است و هم مازوخیست؛ پیشترها به آن باور داشتند.
امروزه باید همه چیز را دوباره از نو آغازید، ابتدا نوشتههای ساد و سپس مازوخ را خواند. چون در داوریهای بالیندرمانی- پزشکی پیشداوریهای زیادی مخفیست، پس باید کار را از جایگاهی خارج از پهنهی بالیندرمانی از نو آغازید، باید از نوشتهها استخراجی تازه کرد، از جایی که ناشایستگیهای رفتاری نشان شدهاند. آنگاه خواهیم دید، اتفاقی نبوده که نام این دو نویسنده به تعریفواژه تبدیل شدند.
شاید از این نوآغازیدن، ادبیات (نقد ادبی) و بالیندرمانی(پزشکی) تکانی بخورند و به رابطهای جدید با یکدیگر برسند، رابطهای که بتواند متقابلاً از یکدیگر بیاموزند. آسیبشناسی همیشه در خودش کمی از هنر را دارد. علائمِ کلینیکی سادیسم و مازوخیسم را نمیتوان از ارزشهای ادبی آثار ساد و مازوخ جدا کرد. به جای آنکه خود را به یک رابطهی دیالکتیکی بینِ دو متضاد محدود کنیم، باید نقد ادبی با مسائل بالینی را با هم درگیر کنیم، طوری که مکانیسم اختلاف واقعی، و به همچنین اصالت هنریِ این دو، روشن شود.
پانوشتها:
1- Gilles Deleuze, Eine Studie über den Masochismus/ insel taschenbuch 469, Frankfurt
۲- این رمان توسط نگارنده ترجمه شده و ناشری در ایران منتظر اجازهی نشر از وزارت ارشاد است.
3-Leopold von Sacher-Masoch(1836-1895)
4-Schlichtergrol, Sacher-Masoch und der Masochismus
5-Wanda von Sacher-Masoch,) mein Lebensberichte)
6-Lemberg, Galizien
7-Panslawismus
8-Goethe, Puschkin, Lermontov
9-Turgeniew
10-Graz
11-Phantasma
12-Kraft-Ebing
13-Anna Kottowitz
14-Fanny von Pistor
15-Fräulein Rümelin
16-Aurora-Wanda
17-Armand vom Figaro
18-Myriam Harry
19-Das Vermächtnis Kains
20-Die Seelenfischerin und Die Gottesmutter
21-perversion
22-symptomatologie
|
نظرهای خوانندگان
مترجم، چند اشتباه کرده است : " اما نشانهگانها حاصل مجموعهای از بیماریهای مختلف و گاه متغیر هستند"، صحیح نیست، نشانگان مجموعهٌ سمپتُم یا نشانه است و نه حاصل مجموعه ای از بیماری های مختلف. در پانوشت ها، فانْتَسم را اِرُتسْیم و پرورسیون را هم که بمعنیِ انحراف است، ناشایستگی ترجمه کرده اند که صحیح نیستند. یکی دو قسمت هم رسا نیست و از ترجمهٌ لغت به لغت، راه به درک مفهوم نبرده اند.
-- شادی.خ ، Nov 9, 2010يک اشتباه ديگر در ترجمه و فهم متن اصلی: "از سکس عشقزدایی" کن درست است و نه "از عشق سکسزدایی"
-- پروانه ، Nov 9, 2010از توجهِ دونفری که یادداشت نوشتهاند سپاسگزارم، اما از لحن تحکمی و مطلقشان دلخور. در اینجا اوریژینال آلمانیِ را میاورم، شاید حق با شما نباشد.
-- علی صیامی ، Nov 10, 2010برای شادی.خ
Symptome sind die Spezifischen Zeichen einer Krankheit, Syndrome hingegen sind Einheiten aus einen Zusammentreffen oder einer Überschneidung und verwiesen auf ganz verschiedene kausale Reihen und durchaus variable Zusammenhänge.
من در ترجمهام کمی آن را خلاصه کردم، اما فکرمیکنم به محتوا وفادارماندم.
برای پروانه
Original: Er hat eine sehr sonderbare Art, die Liebe zu entsexualisieren und die ganze Geschichte der Menschheit zu sexualisieren.
از آنجایی که ترجمه چنین متنهایی ساده نیستند لذا تا همینجا به شما خسته نباشید میگم. من برای اطلاع بیشتر در اینترنت گشتم اما متاسفانه این مطلب را نیافتم چون کنجکاو شدم در مورد این واژه ها بیشتر بدانم. در سایت تلوزیون آرته مصاحبه هایی با ژیل دولوز دیدم که حاوی مطالب جالب دیگری بودند. اما کتاب و سی دی ونوس در خز را یافتم که از این بابت هم از معرفی شما ممنونم
-- بهزاد ، Nov 10, 2010متاسفانه خیلی بد ترجمه شده بود
-- بدون نام ، Nov 10, 2010لطفا در صورت امکان ترجمه رمان ونوس در پوست خز را برایم ایمیل کنید
-- راهی ، Nov 17, 2010