خانه > پرسه در متن > پرسه در متن > عکسهایش را بخوانید | |||
عکسهایش را بخوانیدایرج قانونیکلبه هایدگر «نقد و بررسی کتاب» مثل هر کار دیگری آدابی دارد. هر کسی هر کتابی را نمیتواند نقد کند. این بررسیها اگر باارزش باشند معمولاً راهنمایند و چکیدهشان قابل ثبت در پشت جلد کتابها است. چنانکه تقریظ دو استاد دانشگاه بر کتاب "کلبه هایدگر"در آن چاپ شده است. البته ادم شار مهندس معمار است اما نه مهندسی معمولی. اهل کتاب است و دفتر دانش، و گرایش به فلسفه معماری دارد و گذشته از آن ویراستار است. منظور آنکه معمولاً موضع ناقد همارز یا رفیعتر از نویسنده است. فقط در ایران است که کسی به صرف چاپ چند مقاله متوسط و حتی قلماندازی در اینجا و آنجا به خود جسارت اظهارنظر میدهد و بدون اینکه ابداً تجربهای جدی در امر ترجمه داشته باشد و در عمل، نه در کلاس ترجمه، با بالا و پایین آن آشنا شده باشد راجع به کل آثار ترجمه شده یک نفر رای صادر میکند، آن هم آثاری که نه به آسانی ترجمه شدهاند و نه بالطبع به آسانی خوانده و فراگرفته میشوند، آنچنان که بتوان به آسانی بر آنها اشراف حاصل کرد؛ اشرافی که لازمه اظهارنظر حتی کلی درباره آنهاست. خانم سهیلا میرشکاک در نشریه ویژهنامه الف خردنامه همشهری شماره ۵۷ ص ۷۴ و ۷۵ دست به نقد کتاب «کلبه هایدگر» (۱۳۸۹ – نشر ثالث) زدهاند و مثل آب خوردن در چند خط به داوری کلی درباره اینجانب و ترجمههایم پرداختهاند. ایشان با اتخاذ این رویه مرا ناگزیر از آن کردهاند که در سرزمینی که در آن بنا بر نادیدن و نادیده گرفتن است ابتدا چند سطری راجع به بعضی از آنها بنویسم، آثاری مثل: ترجمه «شرح انتقادی فلسفه لایبنیتس» اثر برتراند راسل (نشر نی)، که در آن زمان میشد با آن در مقام رساله پایانی در مقطع فوق لیسانس دانشگاههای تهران و بهشتی مدرک گرفت. حتی در یکی از کتابهای فلسفی ذکر نام یکی از آنها نیز هست که به این امر مبادرت کرده بود. اگر ترجمه موفق نمیبود یقین بدانید استادان دانشگاهی که شما زیر دستشان درس خواندهاید دربارهاش سکوت نمیکردند و پنبهاش را سر کلاسها میزدند – البته بیانصافی خواهد بود اگر به این اشاره نکنم که استادترین استاد فلسفه در این ملک در موردش سکوت نکرد و بر آن اجمالاً تقریظی هم نگاشت – این سکوت یکی از علائم توفیق آن ترجمه بود! گذشته از اینکه بودند جوانان بلندهمتی که اگر کار را ناقص و مردود میدیدند به درستی در اتمام آن میکوشیدند. البته من به استادان دانشگاه حق میدهم که تاکنون آن را در هیچ مقطعی به عنوان کتاب درسی یا حتی جنبی علم نکردهاند. آنها خوب میدانند که دانشجویان زیرکاند و اگر چنین کنند چه بسا آنها بخواهند به استادان رجوع کنند و خط به خط رفع اشکال کنند، در آن صورت آنها باید چه کنند؟ راستش این است که کاپلستون هم این کتاب را درست نخوانده تا بفهمد. فصل مضحک لایبنیتس در جلد چهارم تاریخ فلسفه او تنها گواه نگاهی سطحی و سرسری به بعضی از فصول آسان کتاب است. ترجمه کتاب «هنر دوران مدرن، فلسفه هنر از کانت تا هایدگر»، اثر ژان ماری شفر (نشر آگه)، ترجمهای که به مرحله نهایی جایزه کتاب سال ترجمه نیز رسید ولی در آخرین مرحله دستی غیبی آن را از وصول به حقش بازداشت. منظور حق مادی است والا دریافت این جایزه در نزد اهل فرهنگ باعث سربلندی کسی نیست اما خود جایزه باارزش بود. میشد با آن لااقل دیون خویش را ادا کرد و چه بسا به جای ترجمه کردن با آسودگی کتابی هم نوشت. اما آن دست ناخواسته رد پایی از حضور نامرئی خود به جای گذاشت. جایزه به اثری تعلق گرفت دونمرتبهتر، با انبوه معایب پنهان و آشکار و پر از خامدستی ناشی از عدم آشنایی با فلسفه و متون کلاسیک فلسفی. اینها همیشه قابل اثبات است ولو برای اثبات وجود زور آن دست و حکمش دلیلی قابل استناد به دست نباشد. نیز ترجمه «آبی و قهوهای» ویتگنشتاین (نشر نی) و نیز راهنمایی با عنوان «ویتگنشتاین و پژوهشهای فلسفی» از ماری مک گین (نشر نی)، تنها راهنمای ترجمه شدۀ موجود بر کتاب «پژوهشهای فلسفی» ویتگنشتاین. «درباره روح، هایدگر و این مساله» اثر ژاک دریدا. راستی اگر این کتاب را نفهمیدی همهاش را به پای ترجمه نگذار چهبسا باید معلم بگیری و تنها داشتن یک مدرک باری به هر جهت دانشگاهی برای درک تمامیت این کتاب کافی نیست؛ کتابی که جوهر فلسفهورزی در آن منعکس است و دریدا در آن به شیوهای کاملا خاص خود، واسازانه، در مقام متفکری عالیقدر، با روح دریدائی (به تعبیر یکی از منتقدان)، به مسئله هایدگر و درگیری سیاسی او پرداخته است. اگر دانشجو بر آن اشراف یابد چهبسا آن چیز دیگر، رسم و راه تفکر را هم بیاموزد، آن هم از دست متفکری نخبه در سنین کمال او. این دقیقا همان چیزی است که دردانشگاهها، مخصوصا در ایران و کما بیش همه جا، به کسی نمیآموزند. یا جلد اول «نیچه» هایدگر.
به نظر میرسد لازمه اظهارنظر درباره این آثار صرف ماهها وقت و حوصله است. منتقد باید به مطالعه دقیق آنها همت گمارد و آنها را با اصل انگلیسی یا آلمانیشان تطبیق دهد و اصل متنها را بهتر از مترجمی بفهمد که ماهها و سالها وقت صرف فهمیدن و برگرداندن آنها کرده است. البته این غیرممکن نیست اما تا کننده که باشد! منتقد باید پس از تطبیق و تحلیل وضعیت مفهومی حاکم بر متنها به تناسب موضع یادداشتهای لازم را بردارد، آنها را دستهبندی و مقولهبندی کند تا عنقریب احکام کلی صادر کند و اگر همچون منتقد محترم بنده حکمی کلی و عام و شامل صادر کرده باشد کافی نیست که این کار را به صورت موضعی، دلبخواهی و موردی بکند. باید این فرآیند طولانی و طاقتفرسا را درباره کلیه ترجمههای بنده طی کند. اما بدون قبول این زحمت سرکار خانم میرشکاک قلم برداشتهاند و نوشتهاند: «بعضی از مترجمان فکر میکنند صحبت کردن به یک زبان یا شناخت قواعد دستوری، برابر با تسلط بر آن زبان است در حالی که آنها این تسلط تنها [جمله همینگونه ناقص چاپ شده و من چارهای جزء نقل دقیق آن ندارم] در صورتی حاصل میشود که لایههای عمقی زبان را بشناسند، از قابلیتهای نهفته در آن مطلع باشند و بتوانند به اعماق آن زبان نفوذ کنند. آنان با بضاعت کم و شناخت اندک در زبان مبدأ و مقصد به سراغ متون فلسفی میروند.» این آغاز کیفرخواست منتقد در مقام مدعیالعموم، مدعیالعمومی بیتوشه لازم دلیل، با انبانی از اتهامات توخالی علیه بنده به بهانه کتاب «کلبه هایدگر» است. ایشان در ادامه مینویسد: «بازار آشفته ترجمههای متون فلسفی حاصل تلاش مذبوحانه مترجمان فارسیزبان برای برگرداندن لایههای عمقی و ژرف زبان مبدأ به لایههای سطحی و بیبضاعت زبان مقصد است. این متنها تفکر و زبان را به بیراهه کشاندهاند. مترجم وقتی میتواند نقش خود را به عنوان نقطه اتصال و پل ارتباطی دو زبان درست ایفا کند که از لایههای رسوبی و فراموششده زبان مبدأ و مقصد شناخت کافی داشته باشد و آنها را به درستی با یکدیگر همافق کند.» این همه ادعا را هیچ دلیل و مدرکی پشتیبانی نمیکند. در حقیقت ایشان با امتناع از به دست دادن چنین چیزی مرا پیشاپیش خلع سلاح کردهاند. بنده چطور ممکن است بتوانم از خود در برابر این همه پرمدعایی بدون دلیل دفاع کنم؟ کدام استدلال ایشان را باید تخریب کنم و نقصش را بنمایم تا از خود دفاع کرده باشم؟ استدلالی وجود ندارد. اما در عوض رفیعترین موضع اختیار شده است؛ موضعی حتی رفیعتر از زبان فارسی، چون زبان فارسی نیز بر کرسی اتهام نشسته است. ابتدا بگویم ایشان بنا به ادعای خودشان هماکنون دیگر هیچ سخن عمیقی بر زبان نمیراند. حتی همین اظهارنظرشان سطحی است. مگر میشود لایههای زبان فارسی «سطحی و بیبضاعت» باشد و بتوان در آن کلامی عمیق بر زبان راند؟ مگر میشود این ظرف وقتی با خودش تنها میشود لایهلایه و با بضاعت و عمیق شود و فقط در قبال لایههای ژرف زبان بیگانه فقیر باشد؟ این ظرف یک ظرف است و همواره در برابر معناست حتی آنگاه که با زبان بیگانه رودررو میشود. تا چه کسی آن را به کار گیرد و چه نویسندهای با هستی زبانی خود در برابر زبان بیگانه بایستد. بودهاند و هستند مترجمان و نویسندگان قابلی که قابلیت زبان فارسی را اثبات کردهاند اما شرطش آن است که رندی نکنیم و برای نشان دادن خلاقیت خود در لغتسازی ِاغلب غیرلازم و حتی پوچ، زبان عربی آمیخته با زبان فارسی را مرخص خدمت نکنیم. در هر حال باید بگویم شما کمی دیر جنبیدید. این ردیه را باید زودتر از اینها مینوشتید پیش از چاپ دوم «لایبنیتس راسل» یا لااقل پیش از چاپ «هنر دوران مدرن» و نه هرگز پس از «نیچه» هایدگر و «درباره روح» دریدا. حال به شاهکار داوری منتقد در آن ردیه میرسیم. بعد از آنکه دوباره سراغ شاکله «چندلایه بودن» رفتهاند و این بار از چندلایه بودن کتاب کلبه و نه زبان یا تفکر سخن گفتهاند سرانجام نوشتهاند: «... اما در بخشهایی از کتاب، نویسنده در مقام تحلیلگر با مسائل پیچیدهتر درگیر شده؛ مسائلی که از خلال آنها ارتباط بین تفکر هایدگر با مکانهایی که این تفکر در آنها ظهور کرده مورد واکاوی قرار میگیرد. ترجمه این بخشها بدون دقت و وسواس صورت گرفته، معادلها سطحی، توخالی و نامفهوماند. جملات در بسیاری از موارد لفظ به لفظ ترجمه شدهاند، ساختار طبیعی ندارند، به زبان فارسی روان و گویا برگردانده نشدهاند و در انتقال مفهوم صحیح و روشن با مشکلات جدی مواجهاند.» خلاصه آنچه خوبان همه دارند من به تنهایی دارم. به جرات میتوانم بگویم حضرت ایشان میتواند جایزه تعیین کند برای کسی که بتواند بر این لیست کامل بندی دیگر بیفزاید که از قلم افتاده باشد و ایشان ذکر آن عیب را فرو گذاشته باشد. آنقدر خود یا منسوبانشان در تحریریه نشریه مزبور از این حکم پریشان لذت بردهاند که دادهاند علیحده نیز روی برگه آغازین این بخش و صفحه نخست آن بر کاغذی سرخرنگ نیز نوشته شود، با آنکه آن بخش مشتمل بر ۱۲ مقاله است ولی مثل اینکه گل سرسبد آن همین نقد- ردیه و تاج وهّاج آن همین اظهارنظر است. کار من از یک طرف «بدون دقت و وسواس» است و از دیگر سو «جملات در بسیاری از موارد لفظ به لفظ ترجمه شدهاند»، بیاعتنا به اینکه این دو حکم برحسب ظاهر یا متناقض است یا دستکم پارادوکسیکال. ابتدا چنین به نظر میرسد که ایشان برای پی بردن به صحت این داوری، زحمت بسیار کشیده و به اصل کتاب مراجعه کرده و آنقدر بسته به مورد، زبان انگلیسی یا آلمانیاش خوب بوده که معنای عبارات در آن زبانها را خوب فهمیده ولی ترجمه را تحتاللفظی و ناشیانه و همزمان بدون دقت و وسواس لازم دیده است اما دریغ که چنین نیست و ایشان اصلاً به منابع اصلی رجوع نکرده و اثری از این رجوع نیز در مقاله ایشان نیست والا از ذکر آن فروگذار نمیکردند. از اینجا به بعد فصاحت و بلاغت زمام اختیار از منتقد گرفته، مینویسد: «معادلها سطحی، توخالی و نامفهومند.» اما پرسش این است. که معادل سطحی یعنی چه؟ از آن بدتر معادل توخالی است معادل یا معادل است یا نیست. دیگر نمیتواند هم معادل باشد و هم سطحی معادل باشد، هم معادل باشد و هم توخالی معادل باشد. حال آنکه معادلها درستاند یا غلط، بجا هستند یا نابجا، دقیقاند یا غیردقیق، دیگر معادلهای نادرست، نابجا و غیردقیق را سطحی و توخالی نمیخوانند. این دو لفظ در جای دیگری به کار میرود. خوب نیست آدم منتقد کتاب باشد و کاربرد الفاظ را در زبان فارسی نداند و به واسطه کاربرد الفاظ نابجا «در انتقال مفهوم صحیح و روشن با مشکلات جدی» مواجه باشد. در هر حال اثبات این مدعا کاری نداشت. چند نمونه میآوردند کافی بود. سخنانی که در ادامه راجع به ساختار غیرطبیعی و بیبهره بودن نثر ترجمه از روانی و گویایی و انتقال مبهم و نادرست مفاهیم میفرمایند، برمیگردد به فارسی بلد نبودن من. اما عجیب این است که در دو ثلث باقیمانده مقالهشان منتقد محترم مستقیم یا غیرمستقیم برای افاده مقصود خود که غالباً رونویسی از روی کتاب بوده است حتی بعضاً عین جملات مرا نقل کرده است. پس پرسیدنی است که چطور میشود من هم فارسی بلد باشم و ایشان عین جملاتم را بیاورند و هم بلد نباشم. سخن من با ایشان این است که ای کاش در میانه راه داوریتان را فراموش نمیکردید. آن وقت یکدستتر عمل میکردید و نقد خود را دست به گریبان این اشکال جدی نمیکردید یعنی اشکال یکدست نبودن و متضمن تعارضی درونی بودن آن. خواننده اگر آگاه باشد همین جا دیگر به شما اعتماد نخواهد کرد. من نمیدانم چرا شما دستکم در حق خوانندگان خود انصاف نورزیدهاید. آن فهرست بلند قصور و فتور در ترجمه دیگر جایی برای کتاب باقی نمیگذارد که باز به خوانندگان خود بگویید: «با این حال توصیهام این است که کتاب کلبه را تهیه کرده و سعی کنید آن را بخوانید و اگر نشد، دستکم از تصاویر و عکسهای بسیار زیبایش لذت ببرید.» شما کهاندک اعتباری برای کتاب نگذاشتهاید، باز توصیه میکنید کتاب را بخرند و حتی سعی کنند آن را بخوانند. که خود را آزار دهند. مگر خوانندگان مسخره شما هستند؟ بالاخره به شما اعتماد کنند یا نکنند؟ این نقد به طور عجیبی از این تعارض درونی رنج میبرد. ناقد محترم با خودش سرراست نیست و نمیتواند تصمیم نهاییاش را بگیرد. اما در مورد فارسیدانی یا ندانی خود، یا به قول شما «بضاعت کم و شناخت [من] در زبان مقصد [فارسی]»، شما و خوانندگانتان را بیش از هر چیز به «کلمه و چیزها» (۱۳۸۸- نشر علم) ارجاع میدهم. اگر توانستی به ویژه با اتکای به آن، در جایی که دیگر مترجم نیستم، فارسیندانی مرا را اثبات کنی «مابقی همه را به تو وامیگذارم» (ر.ک به ویتگنشتاین بند اول «در باب یقین» هرمس، ۱۳۷۹، ترجمه مالک حسینی، ص ۳۷) باری با همه این احوال منتقد محترم تا اینجا اشتباه چندانی مرتکب نشده بود اگر برای اثبات مدعای اخیر خود نمونهای ذکر نمیکرد. او میتوانست همچنان بر مرکب اعتساف بیباک براند اما ناگهان درمییابد محکمهای خالی از هرگونه مدرکی ولو ناقص، سرانجامی ندارد پس مینویسد: برای نمونه به این جمله توجه کنید: «خانه حکایت از تنشی حومه شهری بین آرزوهای ناظر به موقعیت ولایتی و تمایل به ساخت اقامتگاهی خانوادگی با اسباب راحتی متعلق به زمان حاضر و نزدیک به اسباب راحتی شهری و ترابری دارد.» (ص ۱۶۷) بعد برای اینکه سلاح از کف من بگیرد و پیشاپیش راه هرگونه عذر و بهانهای بر من ببندد، مینویسد: «اما در چنین شرایطی مخاطب یا متن را رها میکند یا با خواندن آن دچار بدفهمی میشود. احتمالاً مترجم این بدفهمی را به کمدانشی و بیاطلاعی مخاطب نسبت میدهد نه ضعف کار خود.» متاسفانه ایشان متوجه نیست که مدارک باید به تصدیق برسند یعنی باید اصل متن هم آورده شود. آخر این که کتاب تالیفی من نیست. دست و پای من بسته است. آری اگر من نویسنده این کتاب بودم، بیان روشنتری در این قبیل موارد اختیار میکردم. خدا میداند که من، مثل همه ترجمههایم، چقدر همین جمله و جملههایی از این دست را که نویسنده خواسته در آنها عرض اندام نظری کند بالا و پایین کردهام، این طرف و آن طرف کردهام، چکشکاریهای ظریف آشکار و پنهان کردهام و به خودم و خانوادهام رحم نکردهام که بالاخره این تنها وسیله امرار معاش من است. مگر میشود چقدر بر سر آن عمر فرسود و تازه در این مملکت مگر کتاب را چه ارزشی است. چاره نبود، نه باید از رسم امانت عدول میکردم و نه تا حد امکان متنی ناهموار به جا میگذاشتم. این همه زحمت را که از هر مترجمی هم ساخته نیست تنها از آن رو بر خود هموار کردم کهایده تهیه و تدارک کتاب را ایدهای عالی و منحصر به فرد میدیدم. به گمانم همان نیز باعث شده تا دو تن از استادان، یکی استاد فلسفه و دیگری استاد تاریخ هنر بر این کتاب کوچک مقدمه بنویسند. در هر حال اصل متن که ترجمهاش در بالا آمده و منتقد در نقد خود نیاورده، این است: The house indicates a suburban tension between aspirations toward a provincial situation and the desire to build a family residence with contemporary comforts close to the city and transportations. اهل دانش و بینش به سرعت درمییابند که این جمله برخلاف تصور ایشان اتفاقاً با دقت و وسواس ترجمه شده است. ساختار طبیعی هم دارد. جور دیگری هم نمیشود ترجمه کرد. اینجا مقامی است که باید همه ادعاهای پیشین ایشان به استناد متن اصلی اثبات میشد که نشد. قضیه چیست؟ به سادگی قضیه از این قرار است: یا سرکار خانم منتقد بدون در دست داشتن متن اصلی مثل خیلی از منتقدان آن نشریه دولتی دست به قلم شده است یعنی همه آن ادعاها کاملاً توخالی و بیپشتوانه و بدون وارسی و تطبیق دادن بوده و آنچه ما شاهدیم برخلاف اعلان اولیه ایشان آشفتگی بازار نقد کتاب است نه ترجمه. به عبارت دیگر ایشان معاذالله پشتهمانداز و بیانصاف و عوامفریب است. یا متن اصلی را دیده اما چون چندان با زبان مبدأ آشنا نیست صدایش را درنیاورده است: آن برچسبها هم توی جیب همه هست. بالاخره ایشان یک چیزهایی را طوطیوار حفظ کرده که به این و آن نسبت بدهد. پس بیباک یورتمه میرود، گو آنکه نتوانسته مصادیق عدم «دقت و وسواس» و «معادلهای سطحی، توخالی و نامفهوم» یعنی آسانترین بخش کار و «ساختار غیرطبیعی» را با استناد به متن اصلی نشان دهد. کی به کی است. یک گردی برمیانگیزیم و پیشپیش هم دستور منع رسیدگی صادر میکنیم که کسی حق ندارد ما را به «کمدانشی و بیاطلاعی» متهم کند. در این صورت باید یک چیز دیگر نیز بر حکم صادره در بالا اضافه کرد و آن زبانم لال جهالت و پیشداوری است. سخن آخر در باب ادعای عجیب ایشان است که میفرمایند وقتی ترجمه مقاله «ساختن، سکنی گزیدن، اندیشیدن» از هایدگر را در این کتاب دیده، مقالهای که پیشتر سه بار و نه یک بار از انگلیسی و فرانسه، به فارسی برگردانده شده و برای اولین بار در «کلبه هایدگر» از آلمانی به فارسی ترجمه شده است، دچار احساسات عجیبی شده مینویسد:« من ترجمه آقای شاپور اعتماد را نخوانده بودم. وقتی مقاله را در کتاب کلبه خواندم، احساس کردم با متنی در باب علوم غریبه یا جداول مربوط به علم رمل و اسطرلاب مواجه شدهام. وسط کار از خواندن دست کشیدم و به سراغ ترجمه آقای اعتماد رفتم و با متن بدون مشکل ارتباط برقرار کردم.» من هرگز در غفلت از سه ترجمه پیشین نبودم و هر سه را از نظر گذرانده بودم. فکر نکنم خود آن نفوس اگر این ترجمه را ببیند نظر شما را دربارهاش داشته باشند. از قضا آنچه شما نتوانستی با آن ارتباط برقرار کنی اصل مطلب و مراد هایدگر بیکم و کاستیهای مربوط به ترجمه از زبان دوم بوده است. آن ترجمه با منتهای دقت انجام شده و تصور نمیکنم که کسی بتواند در آن غلط پیدا کند. اختلاف نظر البته، همیشه ممکن است ولی خوانندگان میتوانند پیشاپیش مطمئن باشند که چیزی سهواً از زیر دستم در نرفته است. متاسفانه انتقاد شما مستقیماً به خود هایدگر برمیگردد و کم نیستند کسانی، به ویژه از نحله فلسفه تحلیلی، که اقوالی شبیه به این را در خصوص رسم و راه تفکر هایدگر بر زبان میرانند و آن را بیشباهت به بیان علوم خفیه و غریبه همچون جفر و کیمیا و سیمیا نمیدانند و شما ناخواسته و تقلیدی همان طرز تلقی را تکرار کردهاید و همان اندازه دلیل آوردهاید که آنها، فقط آن را به ترجمه نسبت دادهاید. چون غرض آمد هنر پوشیده شد آدمی که هیچ لازم نمیبیند استدلال کند و حجت بیاورد و در عوض طبعی ظریف و احساساتی قوی دارد و دائم در حال احساس کردن ویژگیها است، باید شاعر شود. چون از شاعر نمیپرسند چرا چنین گفتی اما از اهل فلسفه میپرسند و او برخلاف اولی نمیتواند از زیر بار پرسش شانه خالی کند و طفره برود و احساساتش را به رخ بکشد. فلسفه همین است. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
ادم شار مهندس معمار است اما نه مهندسی معمولی یعنی چی؟
-- شروین ، Nov 18, 2010آقای قانونی اگر اجازه بفرمائيد بنده نامه سرتاسر توهين و ناسزای شما به همکاران من در مجله مهرنامه را اينجا منتشر کنم تا خوانندگان ببيند که زبان "نقد" سرکار چگونه است. موافقيد؟ منظور آن نامه ای است که شما بعد از انتشار گفت و گويی در باره انديشه های کارل پوپر در مجله مهرنامه شماره 5 به گردانندگان مجله نوشته بوديد.
-- آشنای شما ، Nov 18, 2010اين که تنها به قاضی رفتن است. دوستان زمانه لطف کنند و نقد خانم سهیلا میرشکاک در نشریه ویژهنامه الف خردنامه همشهری شماره ۵۷ ص ۷۴ و ۷۵ را هم که اين جوابيه در مورد آن نوشته شده، منتشر کنند تا خواننده بهتر بتواند داوری کند
-- بدون نام ، Nov 18, 2010من خيال کردم که آقای قانونی کتاب هايدگر را از آلمانی ترجمه کرده اند. خودشان هم چنين ادعايی دارند. اما آن جمله مورد مناقشه را چرا به زبان انگليسی آورده اند؟؟!
-- محمود ، Nov 18, 2010من نوشته این خانم را نه دیده ام. جمله انگلیسی و ترجمه فارسی ان هر دو ( فارسی بیشتر) بی معنی هستند. نه می دانم این جنگ و های و هوی بر سر چیست. اگر کار های درخشان سیاوش جمادی را کنار بگذاریم همه ترجمه های کار های هیدگر و یا در باره هیدگر بی سر و ته هستند. کار شاپور عتماد نیز خوب است. چرا باید هیدگر به فارسی بر گردانده شود؟ ما هنوز ترجمه خواندنی کتاب های کانت و هگل را نه داریم. چرا دنبال این کار ها نه می رویم که به مراتب آسان تر از ترجمه هیدگر اند؟
-- بدون نام ، Nov 18, 2010به نظر من آن جمله انگلیسی خوب ترجمه نشده
"اسباب راحتی شهری" در جمله اصلی و جود ندارد
...اقامتگاه خانوادگی با وسایل راحتی امروزی
,نزدیک به شهر و ترابری
بجای عبارت : آرزوهای ناظر به موقعیت ولایتی
تمایل به محیط غیر شهری(برون شهری)
province تنها به معنی استان یا ولایت نیست
برگران tension به تنش در اینجا جمله را نامفهوم می کند
(آن) خانه کشاکشی حومه شهری بین تمایل به محیط غیر شهری, و اشتیاق به ساخت اقامت گاهی خانوادگی با وسایل راحتی امروزی و نزدیک به شهر و ترابری را نشان میدهد.
-- آرش ، Nov 19, 2010این دو چیز را من درک نکردم:
-- مصطی ، Nov 19, 2010"جور دیگری هم نمیشود ترجمه کرد."
"و تصور نمیکنم که کسی بتواند در آن غلط پیدا کند."
با انسان بودن جور در نمی آید.
ترجمه هایدگر کار سختی است که فقط شاید از کسی که عمرش را سر مطالعه و فهم او گذاشته بر بیاید. اینکه یک نفر در فرصتی مثلاً یک ساله هایدگر یا شرح های نوشته شده بر او را ترجمه کند باور پذیر نیست و به شارلاتانیسم شباهت دارد.
-- میم ، Nov 19, 2010من تصورم این بود که بچه های مهرنامه آدمهای دموکراتیک هستند و وقتی درباره کسی نظر می دهند شان آدم و احترام خوانندگان خودشان را حفظ می کنند بنابراین دیدن این توهینها به مترجمی که در چنین شرایطی دست به ترجمه می زند دور از انصاف و عدالت علمی و اجتماعی است. آقای قانونی پاسخ خانم میرشکاک را مستند داده است خب دیگرا هم علمی و مستند جواب بدهند. این برخورد جهان سومی اصلا قابل قبول نیست.
-- امید ، Nov 23, 2010مهندسان معمار به طور معمول قرار نیست در این زمینه ها چیز بنویسند
-- بدون نام ، Nov 23, 2010اما آشنای بنده یا همان آقای علی بزرگیان : نمی دانم اظهار نظر اجمالی من درباره مهرنامه که مثبت نبود و جز در موارد معدود البته فقط نسبت به پاره ای از مطالب که در آن از نظر گذرانده ام و نه همه مطالبش ،تا آنجا که فرصت خواندن داشته ام ،چندان تغییری نکرده چه ربطی به چاپ این جوابیه در اینجا دارد .مگر در این جوابیه به مهرنامه اشاره شده است؟ اتفاقا این جوابیه جزئا به نقدی که شما عینا با ذکر همین مثال به تبع خانم میرشکاک در مهرنامه برکتاب مزبور نوشته اید و همان اندازه مدلل است که نقد خانم میرشکاک متوجه است و با این وصف بنده اسمی از شما نبرده ام و این تازه در حالی است که شما پیشتر در نشریه دیگری از کتاب تعریف هم کرده بودید یا لااقل بد نگفته بودید.البته همیشه ممکن است کسی نوشته یا نشریه ای را مبتذل بداند و طرف مقابل که به جای تعریف چنین اظهار نظر برهنه ای را ببیند این را توهین و ناسزا بداند اما اگر این نظر را قائل آن به طور خصوصی به شما گفت شاید علنی کردن آن چندان صورت خوشی نداشته باشد.در هر حال متاسفم که برای بار دوم این تهدید را می کنید و در مرتبه نخست نیز ایرادت خود را مدلل کرده بودم و لازم به تکرار نبود.شما بهتر است این فرصت را به دست اندرکاران نشریه الف بدهید که با نام های مستعار حملاتی را متوجه این قلم کنند. هر وقت صحبت مهر نامه شد شما قدم جلو بگذار.هنوز وقتش نرسیده است.
کتاب دو بخش دارد و دو مقاله از آن از خود هایدگر است که از آلمانی ترجمه شده است
در مورد انتقاد مربوط به "اسباب راحتی شهری" که به نظر خواننده ای در متن نیست از ایشان دعوت می کنم متن را دوباره بخوانند. الفاظی که از اواخر سطر سوم تا آخر آمده مرا مجاز به چنین ترجمه ای کرده است.
بنده تقریبا بی کم و کاست تمام مطالب خانم میرشکاک را آورده ام ضمن آنکه خوانندگان می توانند به نشریه مزبور نیز که باید تا حال در اینترنت نیز قابل دسترسی باشد مراجعه کنند تا دریابند که چیزی در انتقال متن منتقد از آن حیث که انتقاد است فروگذار نشده است.
البته همان طور که نوشته ام " تصور می کنم"که نتوان در آن غلط پیدا کرد و نه بیشتر.این فقط به معنای آن است که در حدود " تصور" خودم نباید غلط داشته باشد همین.البته چون انسان هستم .حال آنکه خدا به معنای دقیق لفظ علیم استمی داند که اشتباه ندارد و دیگر "تصور" نمی کند .
اما آنچه به شارلاتانیسم شبیه است این است که کسی بدون نام وارد صحنه شود و مخصوصا بدون هیچ گونه تجربه ای در ترجمه هایدگر احکام غلیظ و شدید صادر کند و کسانی را که حرکت مذبوحی در این زمینه کرده اند و فقط در کنار گود نایستاده اند به چنین عنوان موهنی متهم بدارد
جناب دبیر محترم
-- ایرج قانونی ، Nov 26, 2010پیش از این دو نامه برایتان نوشتم .هرچند به آنها ترتیب اثر نداده اید اما در این بین با آقای علی بزرگیان یعنی تنها کسی که ایمیل بنده را دریافت کرده است تماس گرفتم و ایشان اظهار بی اطلاعی از هویت کسی که به بیان ایشان آن یادداشت بی ادبانه را گذاشته است می کرد . بنابراین از سرکار تقاضا می کنم بالمره از درج پاسخ بنده به ایشان خودداری فرمایید .
با تشکر
ایرج قانونی
'آشنای شما' با کامتی که گذاشته بخوبی نشان داده که چگونه از پیش دست اندرکاران خردنامه(بخوانید سیاست نامه!) اسب خود را جهت تخطئه مترجم زین کرده بوده اند
-- سامان ، Nov 27, 2010با سلام
چرا کامنت ها را منتشر نمی کنید؟
-- پونه ، Nov 27, 2010چقدر تبعیض و سانسور؟
شما به عنوان یک رسانه اسما آزاد چه فرقی با سایر رسانه ها دارید؟
واقعا جای تاسف است؟
در مورد دریدا و چیزهای مربوط به او کاملا صحبت نگارنده را درک می کنم. به عنوان یک دانشجوی ادبیات انگلیسی عرض می کنم که خواندن مطالبش به انگلیسی هم کار هر کسی نیست.
-- ... ، Nov 27, 2010