خانه > خاک > برنامه رادیویی خاک > در ستایش تنکامی و لذتخواهی | |||
در ستایش تنکامی و لذتخواهیحسین نوشآذرهفتهی گذشته، هفتهی جوایز ادبی نوبل بود. امسال دو قارهی آفریقا و آمریکا بر سر نوبل ادبی با هم رقابت داشتند و سرانجام برخلاف همهی پیشگوییهای رسانهها که حدس میزدند نوبل ادبی از آن کورمک مککارتی، نویسندهی آمریکایی شود، مهمترین جایزهی ادبی جهان به ماریو وارگاس یوسا، نویسندهی اسپانیاییزبان پرویی و به آمریکای لاتین تعلق گرفت.
یوسا یک نویسندهی لیبرال دموکرات و آورندهی نظریهی «رمان مطلق» است. آفرینش ادبی او در سه دوره شکل گرفته: در دورهی نخست یوسا تلاش میکند واقعیت را بیهیچ چون و چرایی با در نظر داشتن همهی جزئیات و به شکل مطلق بازآفرینی کند. رمان «خانهی سبز» اوج این دوره از فعالیت ادبی اوست. در دوره دوم آفرینش ادبیاش به نوشتن رمانهایی با موضوع تنکامی روی میآورد. «در ستایش نامادری» دستاورد این دوره است، و سپس پس از این طبعآزماییها او در سومین دورهی نویسندگیاش دوباره به مضامین اجتماعی و سیاسی میپردازد. «در ستایش نامادری» توسط کوشیار پارسی ترجمه شده و در اینترنت در دسترس همگان قرار دارد. برنامهی رادیویی این هفتهی خاک به «ستایش نامادری» نوشتهی ماریو وارگاس یوسا اختصاص دارد. جهان تغییر نمیکند. ما تغییر میکنیم در «ستایش نامادری» سرنوشت تنکامیهای شخصیتهای داستان در همان نخستین فصل رقم میخورد. نخستین فصل این کتاب بهراستی که شاهکاری در ادبیات اروتیک است. دون ریگوبرتو به دو چیز علاقه دارد: به پردههای نقاشی اروتیک و به شست و شوی تن، پیش از آنکه به بستر برود. او نمونهی کاملی از مردی واقعبین است. مردی که در جوانی آرزوی تغییر جهان را در سر میپرورانده، اما بهتدریج به این حقیقت دست یافته که آرزوی تغییر جهان هم مثل همهی آرمانهای اجتماعی و سیاسی برآورده نمیشود و حاصلی جز تلخکامی ندارد.
جهان تغییر نمیکند. این ما هستیم که تغییر میکنیم. با وجود این فردگرایی توأم با واقعبینی یکی از چالشهای داستان این است که آیا عشق زمینی که معمولاً امری دو نفره است، میتواند به یک امر اجتماعی تبدیل شود؟ ریگوبرتو اعتقاد دارد که انسان وقتی میتواند از همخوابی بیشتر لذت ببرد که احساس کند شخص سومی هم در این ماجرا شرکت دارد. این شخص سوم ممکن است در تخیلات مرد و زن، در لحظات پرشور همخوابی حضور داشته باشد، یا از لای در شاهد همخوابی باشد یا اینکه حتی در یک تختخواب سه نفره حضور داشته باشد. بدون حضور خیالی یا واقعی شخص سوم همخوابی چندان لذتی ندارد. داستان گمراهی یا داستان دلشکستگی؟ در این میان تراژدی فریبندهی داستان در این نکته نهفته است که این شخص سوم کسی نیست جز فونشیتو، پسر نوبالغ چنین پدری که به مادرخواندهاش دل باخته است. مادرخوانده، دونا لوکرسیا نام دارد و زنی است چهل ساله، احساساتی و پر از هیجانات و خواهشهای تن. درگیری رمان در واقع رقابت بین پدر و پسر بر سر لوکرسیا و انتقام پسر از پدرش به خاطر نامادری است. منتهی فونشیتو انتقامش را از پدر به طرز زیرکانهای میگیرد: او به جای آنکه با نفرت از دون ریگوبرتو انتقام بگیرد با عشق از او انتقام میگیرد. آیا او میخواهد با مردانگی نوظهورش مادرخوانده را از سر بازکند و دل پدرش را بشکند؟ در ستایش نامادری در نظر اول داستان گمراهی است، اما در واقع داستان از خود راندن دیگری است. یوسا لایههایی از عشق را نشان میدهد که تا قبل از او برای ما ناشناخته بوده است. با عشق زیاد از حد هم میتوان دیگری را از خود راند. با عشق هم میتوان انتقام گرفت. فونتیشو در وصف نامادریاش انشایی مینویسد و به پدرش میدهد که بخواند. نام این متن «در ستایش نامادری است.»
چه بیشرم لوکرسیا! چه بیشرم در همان فصل اول رمان، وقتی که فونتیشو چهرهی نامادری را غرق بوسه میکند، آتش به تن نامادریاش میاندازد. یوسا مینویسد: «این حقیقت داشت که حالا آتش به تنش افتاده بود و لای پاهایش خیس شده بود. چه بیشرم لوکرسیا! چه بیشرم!» لوکرسیا وحشت دارد که شوهرش به راز درون او پی ببرد. اما اشتباه میکند. دون ریگوبرتو که متوجه میشود لای پاهای زن چهل سالهاش خیس است، خیال میکند که زنش به خاطر اوست که تحریک شده. دست لوکرسیا در این لحظه بر چیزی فرود میآید که به تعبیر یوسا «نیزهی تپندهی برخاستهی انسانی» است. جیک جیک پرندهها آیا پسر، با آن بوسههایی که از آن به عنوان نوک زدنهای یک پرنده یاد میشود، کار پدر را آسان کرده است؟ اگر بپذیریم که او میخواسته از پدر انتقام بگیرد، با تحریک نامادریاش در واقع به پدر خدمت میکند. نیزهی تپندهی برخاستهی انسانی پدر است که سرانجام بر تن لوکرسیا فرود میآید. اما در صحنهی دیگری وقتی که لوکرسیا با پسرخواندهاش همآغوش میشود، از خواب که بیدار میشود، به صدای جیک جیک صبحگاهی پرندهها گوش میدهد. آیا او کار بدی کرده است؟ به خودش میگوید: تو حق داشتی عشق بورزی و در همان حال مثل این است که پرندهها با جیک جیکشان برای او میخوانند که جهان زیباست و ارزش زندگی کردن دارد. این روح لیبرال یوساست که با ما سخن میگوید. احساس گناه و عذاب وجدان تنها کام آدمی را تلخ میکند. از زندگی لذت ببریم. نوبل ادبی را به خاطر این روح آزادیخواه و توانایی این نویسنده در از کار درآوردن جملات طولانی به او اهداء کردهاند. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
به بخشید این شناساندن نویسنده بزرگی ماریو وارگاس یوسا واقن اشغال است، به ویژه پاراگراف آخرش. چه اصراری دارید این همه ابتذال بین ایرانیان پخش کنید؟ آیا لیبرال بودن یعنی با نا مادری جفت گیری کردن؟
-- بدون نام ، Oct 18, 2010______________
نه. لیبرال به معنای همآغوشی با مادرخوانده نیست. بلکه به این معناست که اگر یک نویسنده ایرانی رمانی مانند رمان یوسا نوشت، او را سانسور نکنند.
حسین نوشآذر
من هم متاسفم که نویسنده این متن برنده جایزه نوبل را به این شکل معرفی کرده. این جمله آخر هم که شاهکار این متن است، تقلیل برنده نوبل ادبیات به : نوبل ادبی را به خاطر این روح آزادیخواه (نویسنده ادبیات اروتیک) و توانایی این نویسنده در از کار درآوردن جملات طولانی به او اهداء کردهاند.
-- بینام ، Oct 18, 2010تن فروشی و تجارت سکس بازار و منفعتی چندین و چند ملیارد دلاری دارد. نوش جانشان! اما شگفت این است که اهالی این صنعت به عرصه ادبیات نیز هجوم آورده اند و مانند همین مقاله نویس، می کوشند سکس و بازار سکس را در صدر بنشانند و در مقام محک ارزیابی آثار ادبی جا بیاندازند
-- برزو نابت ، Oct 19, 2010__________________
پرسشی دارم: آیا من که نویسنده این برنامه رادیویی هستم، رمان «در ستایش نامادری» را نوشته ام؟ آیا کار دیگری کردهایم، جز معرفی رمانی از نویسندهای که به او نوبل ادبی دادهاند؟ یعنی شما میفرمایید بهخاطر عفت عمومی و عدم تشویش افکار مردم، رمان «در ستایش نامادری» نوشته یوسا را بهشکل مجعول، سانسورشده عرضه کنیم؟ برای مثال از عشق و محبت افلاطونی یک پسرخوانده با نامادریاش صحبت کنیم؟ مگر اینطور نیست که در ایران یوسا ترجمه شده و ایرانیها هم به آثار او علاقمند هستند. کدام یوسا را خواندهاید؟ «در ستایش نامادری» را آقای کوشیار پارسی ترجمه و در سایتشان منتشر کردهاند. بروید بخوانید.اگر چیزی از خودم درآوردهام، حق با شماست
من نمیفهم چرا ما همیشه باید بترسیم.از نوشتن.از خواندن.به عنون مثال اگر خواننده مطلبی را دوست ندارد به راحتی میتوند ابراز کند و بگوید دوست ندارد و یا به خواندن ادامه ندهد . اخر ما ایرانی ها کی میخواهیم یاد بگیریم که خودمان را به دیگران تحمیل نکنیم.به عنون مثال به طرز نظر دادن نفر قبل توجه کنید.بهتر است بگویم بدون شرح
-- ------------- ، Oct 19, 2010حرف بر سر سانسور نیست سخن بر سر فهم یک کار ادبی است. کسی که می خواهد این کاره به شود باید میزانی از دانش و فرهنگ این کار را داشته باشد. خواندن یک رمان و خلاصه کردن و بازتاب تک تک واژه های ان را معرفی رمان نمی نامند. مانند هر کار دیگری باید اول دانش این کار را یاد به گیرید. با این کار پیش پا افتاده و در این دوران تیره و تار فرهنگی کنونی ما شما فقط به گسترش تیرگی یاری می رسانید. می توانید از هم کارهای با تجربه تان ( خانم پارسی پور و آقای معروفی) در رادیو زمانه یاد به گیرید. باید فروتن بود و مکتب رفت و یاد گرفت.
-- بدون نام ، Oct 19, 2010---------------------
نظر شما محترم است. اما مقایسه کار درستی نیست. سرکار خانم پارسیپور، نویسنده طوبا و معنای شب و آقای معروفی، نویسنده رمان سمفونی مردگان همکاران عزیز من و از عرقریزان کلام هستند. این برنامه هم نقد ادبی نیست. یک برنامه رادیویی در هفتصد کلمه است و به دریافت و برداشت یوسا از یکی از سویههای عشق اختصاص دارد. عشق زیاد از حد برای راندن نامادری از خود و انتقام گرفتن از پدر در یک زمینهی اودیپال.
ممنون نوش اذر گرامي، بسيار زيبا نوشتيد، تقديم به مردمي که پر از هراس از عادي شدن لذتهاي تن خواهانه هستن، کساني که با خواندن اين مقاله ها فرياد وا اسفاشون بلند ميشه. ترس از عادي شدن سکس و ترس ادبيات اروتيک. در حاليکه مهمترين مساله در زندگي خصوصيشان است.
-- بدون نام ، Oct 19, 2010عبارتی که علت دریافت نوبل رو نشون میده، اینه:
for his cartography of structures of power and his trenchant images of the individual's resistance, revolt, and defeat
و با علتی که اینجا ذکر شده متفاوته.
من داستن رو خوندم، بحثی در مورد سبک و ادبیات اون ندارم، منتها فکر میکنم در نقل قولها رعایت امانت نشده. مثلا جمله ای که نشانی آن داده شده و به این صورت نقل شده :
"این حقیقت داشت که حالا آتش به تنش افتاده بود و لای پاهایش خیس شده بود. "
در حقیقت این است:
"این حقیقت داشت که حالا آتش به تنش افتاده بود و پاهاش عرق کرده بودند."
-----------------------------------
-- رعنا ، Oct 19, 2010در متن آلمانی چنین نیست که شما میفرمایید. در آن صحنه، وقتی که پسرخوانده چهره مادرخواندهاش را غرق در بوسه میکند او تحریک میشود. بعدش هم کنار همسرش میخوابد. هوا که گرم نبوده که عرق کند؟ البته آقای کوشیار پارسی ترجمه دقیقی به دست دادند. بحث بر سر کیفیت ترجمه نیست. بحث بر سر روح رمان است.
در مورد نوبل حق با شماست. بهتر بود دقیقتر به این موضوع حساس میپرداختم. ممنونم به خاطر یادآوری و اطلاعرسانی
سپاس از فروتنی شما و فهمیدن این که هدف من کوبیدن شما نبود. ولی می خواهم حرف خود را تکرار کنم و با دو نمونه. هم پروست و هم موراویا در باره مارکی دو ساد نوشته اند بدون اینکه زبان او و یا فانتازی های لخت و عریان وی را باز گوی کنند.این کار را ساد خودش به خوبی انجام داده است . می فهمم که فضای کم محدودیت خود را دارد. ولی فکر نمی کنم این ما را وادار به کند به گزینش چیز های از یک متن بزرگ که فقط این احساس را در خواننده به وجود بیآورد که با یک نوشته پورنو گرافیک سر و کار دارد. به هر حال هدف من دلسرد کردن شماو یا توهین به شما نبود! در این آشفته بازار باید به یک ترتیبی زنده ماند یعنی نان در آورد. و راهی که شما انتخاب کرده اید شرافت مندانه تر است از راه خیلهای دیگر در این دنیا.
شاد و تندرست باشید!
---------------
دوست عزیز: بخشی از یک رمان را انتخاب نکردم، بلکه به روح رمان که عبارت است از عشق میان پسر نوبالغ و نامادری چهل ساله و احساساتیاش پرداخته بودم. در فصل دوم همین رمان صحنههای عجیبی وجود دارد که اصلاً و مطلقاً به آن اشاره نکردم. البته این که شما میفرمایید به خاطر غم نان اینکار را میکنم، اشتباه میکنید. وگرنه، خب، راحتتر و بی دردسرتر بود که سراغ موضوع دیگری بروم. مثلا میتوانستم بگویم چرا به مککارتی بهخاطر رمان جادهاش که خودم هم ترجمهاش کردهام و یک رمان مذهبی است نوبل ندادند؟ از همین نظرات واکنشی معلوم است که یوسایی که ما بهواسطه ترجمههای سانسورشده آثارش میشناسیم با یوسایی که در غرب میشناسند تفاوت دارد. هدف ما در برنامههای رادیویی خاک نشان دادن چنین مشکلات فرهنگی است.
ممنونم از مشارکت و بهوجود آوردن زمینههای بحث و گفت و گو
یک نکته خیلی جالب و آن اینکه خیلی مطالب در زمانه منتشر می شود. ولی اقای نوش آذر هرچه می نویسد با واکنشهای تند مواجه می شود. دلیلش چیست؟ البته این مساله در مورد مطالب خانم پارسی پور هم صدق می کند
-- arman ، Oct 19, 2010دوستان عزیز،
من چنان ادبیاتی نیستم و راستش این مقاله به خاطر تصویر زیبایش نظرم را جلب کرد. نویسنده را هم نمی شناسم. اما فقط می خواستم به دوستانی که به نظر می رسد این اثر را فقط برای پرداختن به سکس محکوم می کنند و آن را مناسب جامعه ما نمی دانند توصیه کنم که داستان ویس و رامین رو که اثر فخرالدین اسعد گرگانی است فقط به عنوان نمونه بخوانند که بطور خلاصه داستان عشق رامین به زن برادرش است.
این چنین داستان هایی نمونه های زیادی در ادبیات ما دارند. این اتفاقات هر روزه در گوشه و کنار همه جوامع می افتند و سکوت کردن و ترس از بیان آنها چیزی را تغییر نمی دهد. البته با گذشت زمان و قوت یافتن هرچه بیشتر اسلام چنین آثااری در کشور ما کم تر و کم تر شده اند. درست مثل سایر جنبه های هنر و علم مثل رقص، نقاشی، موسیقی و منطق و فلسفه و نجوم و ریاضیات. تقریبا تمامی دانشمندان و ادیبان بزرگ ما به صده های اول ظهور اسلام تعلق دارند.
خلاصه که ترس از زیبایی و لذات دنیوی و احساس گناه ارمغان نا خوشایند اسلام بوده و هست و خواهد بود. اسلام دین مردمی ناشاد است که زیبایی های دنیا را به خود حرام کرده اند و از آخرتشان به نهایت هراسناکند.
-- آریا ، Oct 19, 2010