خانه > رضا دانشور > Apr 2008 | |
Apr 2008دردسرهای ثروتِ بادآوردهمسلماً دوستی همسایگان را از دست میدادیم، چرا که آنها انتظار نداشتند یک همسایهی بیخطر و بیسروصدای خارجی ناگهان بدون هیچ مقدمهای خود را به فراتر از سطح عمومی محله برساند. ناچار میبایست به محله ثروتمندان نقل مکان میکردیم و آنجا در خانه رویایی نیلو با آتلیه بزرگش اسکان مییافتیم. اما مشکل باز باقی میماند: از چشم همسایگان ثروتمند ما «یه خارجی اومده مثه اینکه خر پولن» یا «از این ترکای زمیندارن که خودشونو قاطی آدما کردن» خواهیم بود. دانشجویی که عاشق من شداین خاطره ماجرای سادهایست و سادگی آن این پرسش را به ذهن میآورد که، پس چه چیز ساده نیست؟ اگر مفاهیمی مثل عشق و جوانی و مرگ و سرسپردگی به ازدسترفتهها، مفاهیمی چنین سادهاند، پس آنان که از پیچیدگیها حرف میزنند، از چه دارند سخن میگویند؟ شنونده و خواننده هوشیار پاسخ خواهد داد که چیزی پیچیدهتر از امور ساده نیست. گناههای آدم هیچوقت پیر نمیشناین هفته دو روایت کوتاه داریم. یکی شاعری از ونکوور کانادا به نام نیلوفر شیدمهر که شعرش تصویرگر زنی است که ایستاده مقابل کمد لباسش و خاطرهای جسمانی را دارد به یاد میآورد از زمان کودکی. و دیگری خانم مژده عابدی که برای ما خاطرهای از چیدن هفت سین در آمریکا فرستاده است: «به مغازهدار که شباهت عجیبی به ویگن داره میگی، ببخشید سماک دارید؟ مغازهدار با تعجب نگاهت میکنه و تو میفهمی که احتمالاً هندیها سماک ندارند و یا اگر دارند، اسم دیگهای براش دارند.» گفت وگو با فرزانه طاهری، مترجم - بخش دوم «تیراژ کتاب در ایران اسفانگیز است»فرزانه طاهری: «گفتم اگر سالن ندهند، من با وانت میروم در خانه برندهها، در وانت فرش قرمز پهن میکنم و به دور وانت، گل میزنم و میروم زنگ در خانهشان را میزنم، آنها را میآورم بالای وانت و این تندیس را بدست آنها میدهم.» گفت وگو با فرزانه طاهری، مترجم - بخش اول: دردسرهای سانسور شدید ادبی در ایرانفرزانه طاهری، مترجم و همسر هوشنگ گلشیری در گفت وگو با زمانه میگوید: «نمیدانم شوخی گلشیری را شنیده بودید که میگفت دیگر برگها رقصان نباید به زمین بیایند، باید سینهزنان به زمین بیایند. حتی من شنیدم که مثلاً انگل خوک را نباید میگفتند. مثلاً معلوم نبود که انگلی که خاص خوک بوده، مال شتر باید میشده. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|