خانه > ایرج ادیب زاده > گفتگو > ایرانی که در رسانههای خارجی غایب است | |||
ایرانی که در رسانههای خارجی غایب استایرج ادیبزادهadibzadeh@radiozamaneh.com«دانتل و چادر، سفر به سرزمین ملاها» نام کتابیاست که به تازگی توسط انتشارات دلوپ به زبان فرانسه منتشر شده است. کتاب، داستان یا داستانها و مشاهدات یک روزنامهنگار جوان فرانسوی ایرانیتبار با نام آرمین عارفی است که با مأموریت از چند روزنامه فرانسوی به ایران میرود. در سال ۲۰۰۵ دو سال در ایران کار میکند و گزارشهایی از جامعه کنونی ایران مسئولان جمهوری اسلامی، مردم ایران بهویژه زندگی جوانهای امروز ایران را که سه چهارم جمعیت کشور را تشکیل میدهند برای روزنامههای فرانسوی گزارش میدهد. یک سال بعد فعالیت آرمین عارفی و چند روزنامهنگار دیگر خارجی از سوی وزارت ارشاد ممنوع میشود، کارتهای خبرنگاریشان را میگیرند و به آنها میگویند که باید ایران را ترک کنند. آرمین عارفی اما یک سال دیگر میماند و بعد این کشور را ترک میکند. آرمین عارفی در کتاب خود «دانتل و چادر سفر به سرزمین ملاها» دو چهره متناقض از کشور ایران را نشان دهد. آنهم سیسال پس از انقلاب. او به فرانسویها پیام میدهد که ایران آن چیزی نیست که شما در رسانهها میبینید. آرمین عارفی در کتاب خود از احمدینژاد، رییس جمهوری اسلامی ایران و گفتههایش درباره هولوکاست نوشته و این گفتهها را به چالش کشیده است. او وضعیت حقوق بشر و فقر را دو مشکل اصلی مردم میداند. در کتاب خود جابهجا به زنان، مردان و جوانانی که در جنبشهای دانشجویی، زنان، کارگران و نیز وکلای حقوق بشری آفرین میفرستد و آنها را ستایش میکند و عقیده دارد آنها خطر میکنند تا ایران را بهسوی دموکراسی ببرند. در گفت و گوی اختصاصی با رادیو زمانه آرمین عارفی از کتاب خود میگوید، از زیباییها و زشتیهای ایران امروز، جوانان امروز و زندگی آنها، اینکه آرزو دارد بار دیگر به آن سرزمین بازگردد.
میخواستم چیزهایی را که در این دو سال در ایران دیدم با فرانسویها قسمت کنم، سعی کنم ایران و ایرانیها را به فرانسویها معرفی کنم. در فرانسه دید بدی نسبت به ایران وجود دارد یعنی فراسویها از ایران خیلی میترسند. وقتی در خیابان از هر فرانسوی بپرسید ایران چه است؟ میگویند ایران یعنی تروریست، یعنی بمب، یعنی ریش، یعنی چادر، آیتآلله. یکسری از این چیزها که الان گفتم در ایرانی که در این دو سال دیدم، وجود دارد. ولی یکسری چیزها دیدم که واقعاً یک کشور خیلی دوستداشتنی است، مردمی بسیار دوستداشتی، گرم، پر از احساس و جوان دارد. هر کدام از دوستان فرانسوی که آمدهاند ایران واقعاً مانده بودند که این کشور چه است؟ چرا ایرانی که میبینند این ایرانی که در تمام رسانههای خارج درمورد آن صحبت میکنند نیست. پس خواستم یک جورهایی این تجربه که من گذراندهام و این چیزها را که دیدم بگویم و توضیح دهم. چیزی که واقعاً من را جذب کرد مردم بود. میدانستم مردم ایران گرم هستند ولی تا این حد نه. سه چهارم ایرانیها جوان هستند و سن آنها پایینتر از ۲۵ سال است و گرمی مردم، خوشگلی دخترهای ایرانی، قرمهسبزی همه این چیزها باعث میشود که واقعاً ایران را بهشت بدانم. وقتی یک فرانسوی مثل من به ایران برود هر جا در خیابان در تاکسی پا بگذارد، واقعاً ۷۰ میلیون نفر با تو دوست میشوند و صحبت میکنند و خیلی راحت هم صحبت میکنند و جک میگویند.
جوانها چطور زندگی میکنند؟ یعنی آن مشکلاتی را که میگویند برای جوانها است دیدید یا نه؟ بله، صد درصد این مشکلات را دیدم من هم سعی کردهام که یکسری از مشکلات روزمره را در این کتاب توضیح بدهم. مثلاً مشکلات پیرامون تحصیلات، حقوق زنان، مشکلات دانشجویان، مشکلات آزادی بیان در مطبوعات. شما به عنوان یک روزنامهنگار جوان ایرانی فرانسویتبار که به ایران رفته بودید برای روزنامههای فرانسوی کار میکردید، بیشتر چه مسایلی را برای روزنامههای خودتان مینوشتید چه چیزهایی برای روزنامهها جالب بود؟ بیشترین چیز همان قضیه انرژی هستهای و قضیه سیاسی، حرفهای آقای احمدینژاد و این قبیل مسایل بود. ولی غیر از این هم مسایل اجتماعی، زندگی روزمره جوانان، مشکلات آنها، نظر مردم هم برایشان حالب بود. مردم زندگی خودشان را میکنند، مشکلات خیلی زیاد است. ولی مجبور هستند و چارهای نیست. چیزی که الان نگرانی دارد این است که خیلی از جوانها دارند از کشور به کشورهایی مثل آمریکا و غرب میروند که در آنجا تحصیلاتشان را ادامه دهند و بتوانند دیپلم خوبی بگیرند که شاید خیلی از آنها موفق میشوند. چیزی که خیلی برایم عجیب بود این است که جوانهای ایرانی مثلاً جوان ایرانی ۲۲ ـ ۲۳ساله خیلی از لحاظ فکری جلوتر از فرانسویها است، برای اینکه هر روز مشکلات زیادی از سر میگذراند. طرز فکر آن خیلی خیلی عمیق است و این برای من خیلی جالب بود که توانستم با آنها صحبت کنم و در مورد خودم از آنها خیلی چیزها یاد گرفتم.
درباره زندگی زیرزمینی جوانها هم مشاهداتی داشتید؟ بله، کتاب من پر از قصه است. قصههایی که هر روز در ایران میگذراندم یکی این بود که با یک پسر که در یک گروه راکاندرول بود، صحبت کردم و با او مصاحبه کردم. با هم گیتار بازی کرده بودیم و خوانده بودیم. خیلی در مورد مشکلات خودش صحبت میکرد و توضیح میداد که تمام مشکلاتی که ایرانیها دارند باعث میشود که حس هنری آنها از حس هنری یک فرانسوی معمولی خیلی بالاتر است. علایق هنری و حتی شایستگیاش خیلی زیاد است. حس هنری جوانها هم در شعر، هم در موسیقی، هم در سینما و هم در نقاشی کشیدن خیلی بالا است. برای اینکه از بچگی خیلی مشکلات برای آنها پیش آمد هم جنگ، هم مشکلات جمهوری اسلامی باعث شد که خیلی آدمهای عمیق و پراستعداد شوند. اول که آمدم ایران همه به من گفتند مخلصیم، نوکرتیم، چاکریم، چمنتیم بعد به من میگفتند که تو باید به آنها بگویید که ما بیشتر، این تعارف است تعارف الکی هر کسی به شما این را گفت تو بگو ما بیشتر پس میگفتم ما بیشتر. میگفتند چقدر این بلد است. یکبار در خیابان ولیعصر کسی به من گفت که خیلی آقایی، من به او گفتم ما بیشتر. تمام روزم در ایران فقط خنده بود، جک بود، ایرانیها خیلی آدمهای جالب و گرم و باحال بودند. این کلمه واقعاً باحال برایشان مهم است. جای دیگر ندیدم در فرانسه هم ندیدهام، باحالی یک انرژی دارد که خیلی برای یک فرانسوی جذاب است. علت اینکه اسم کتابتان را «دانتل و چادر، زندگی در ایران ملاها» گذاشتید چه بوده است؟ چون پارادوکس بزرگی بین چادر و دانتل است. در فرانسه همه ایران را با چادر میشناسند و دانتل هم چیز نازکتر است خیلی نازکتر و لطیفتر است و خواستم یک پارادوکسی نشان دهم.
هیچوقت با جنبش دانشجویان، جنبش زنان، کارگران و... ارتباط برقرار کردید که برای روزنامههایتان بنویسید؟ با دانشجویان، جنبش زنان زیاد بودم و واقعاً به آنها احسنت میگویم. به نظر من اینها کسانی هستند که خیلی به ایران کمک میکنند و روز به روز فکر ایرانیها را باز میکنند. این نشان می دهد که افرادی در جمهوری اسلامی هستند که کار میکنند که بتواند به یک جایی برسند و روزی کشور را به سمت دموکراسی بکشانند. یعنی شما امیدی دیدید؟ اگر بخواهید واقعیت را بدانید الان در جوانها امیدی نیست. واقعاً بعد از دو سالی که در ایران بودم دیدم که همه زده شدهاند، بهقول خودشان ترکاندهاند. در این جوانها ناامیدی و غم وجود دارد. نه برای آینده خودشان نه برای درس نه برای کارشان واقعاً امید ندارند. بیشتر جوانهایی که دیدم میخواستند بروند خارج و این چیز بسیار سختی است چون باید کشورشان را ترک کنند تا بروند خارج و یک زندگی تازه شروع کنند. ولی از آن طرف دیدم که یکسری آدمها از حقوق زنان دفاع میکردند. افرادی مانند وکلا، خبرنگارها، جنبش دانشجویان که روز به روز هم دارند ریسک میکنند و یکسری از آنها هم به زندان رفتهاند. میخواهند کشور را به یه جایی برسانند و این کشور را تنها نمیگذارند یعنی ایرانیها را به دموکراسی بکشانند و این کار خیلی ارزشمند است. تعداد آنها خیلی زیاد است. در فرانسه میگویند اینها که در ایران هستند یک اپوزیسیون واقعی نیست، به نظر من توهین به این آدمها است که واقعاً دارند به عشق کشور و مردمشان روی زندگیشان ریسک میکنند.
فکر میکنید کتاب شما چقدر مورد توجه فرانسویها قرار بگیرد؟ خواستم ایران را همانطور که دیدم نشان دهم. هر چیزی که دیدم؛ گرمی مردم، تعارف، دختر ایرانی، قرمهسبزی، جک. اما چیزهای دیگری هم دیدم مثل دو در کردن، حقهبازی و این ماجرا برای من بد تمام شد چون مجبور شدم یه جورهایی از ایران بروم. چون خودم ایرانی هستم نمیتوانستم اخراج کنند. به من حکم کردند که باید بروم و بعد از یک سال که فشار زیاد شده بود مجبور شدم بروم و نتوانستم برگردم. هر چند که ایران برای من خیلی مهم بود و معتاد ایران و ایرانیها شدم و موقعی که از ایران رفتم تنها چیزی که دلم میخواست این بود که برگردم ایران و بتوانم دوباره آنجا کار کنم و متأسفانه نشد. هم از لحاظ رسانههای فرانسوی که باید گزارش بفرستم، هم از لحاظ وزارت ارشاد که آنها به من گفته بودند مجدداً به من کارت نخواهند داد. چیزهایی نوشته بودید که از نظر آنها جالب نبود؟ بله صد درصد. شاید چیزهایی نوشتهام که زیاد خوششان نیامده است. هر چند که من واقعیتها را منعکس کرده بودم. آیا چیز به خصوصی بود که روی آن انگشت گذاشته بودند؟ بله، انرژی هستهای و قضایای سیاسی برایشان مهم بود. مثلاً میگفتند حق مسلم مردم ایران است و دیگر حرفی نیست. فقط من هم نبودم خیلی از خبرنگارها بهخصوص فرانسویها مجبور شدند از ایران بروند. در چهار سالی که احمدینژاد رییس جمهور بود سختگیریها زیادتر شد.
فکر میکنید روزی کتاب شما در ایران ترجمه و منتشر شود؟ امیدوارم که بشود. به نظر من قرار است این کتاب را بخوانند هم خیلی میخندند و هم بعضیجاها خیلی گریه میکنند. آن چیزی که در ایران زیاد بود احساسات بود. سعی کردم آن را بیان کنم. ایرانیها خیلی احساساتی و جوگیرند و خیلی با احساسات خودشان کار میکنند. پس دلتان میخواهد به ایران برگردید؟ صد درصد، دلم میخواهد برگردم ایران برای اینکه خودم را فرانسوی ـ ایرانی میدانم. روزهایی که در این دو سال گذراندهام برایم خیلی مهم بود، به خصوص دلم برای مردم ایران خیلی تنگ شده است. سعی کردم هر چیزی بتوانم اینها را معرفی کنم دید فرانسویها در مورد این کشور و این مردم عوض شود و دلشان بخواهد به ایران بیایند و ببینند که این کشور خیلی مشکلات دارد. الان میشود در ایران زندگی کرد، نمیگویم آسان است، آسان نیست اما برای چند هفته بیایند و ببیند کشوری است که میتواند خیلی برایشان جالب باشد. چون عنوان کتاب شما دانتل و چادر است، دخترها و یا زنهایی را ندیدید که از مسأله حجاب و چادر و دشواریهایش با شما بگویند؟ نمیتوانم جای آنها صحبت کنم ولی چیزهایی که زنهای ایرانی و کسانی که با آنها رفت و آمد داشتم به من گفتند این بود که مشکل آنها چادر و حجاب نیست. برای اینکه خیلی از جوانها با حجاب به دنیا آمدهاند یعنی چیز دیگری ندیدهاند. زمان شاه نبودند. مثل همان عکس کتاب برای من خیلی جذاب بود. دخترها به خیابان جردن و خیابان ولیعصر میرفتند، خیلی از آنها با این روسری بازی میکنند که پایینتر بیاید، هزار قلم آرایش میکنند و خیلی سکسی و جذاب میشوند به خصوص برای فرانسویها که اصلاً این دید را از ایران نداشتند. در کتاب هم صحبت میکنم که به خاطر اینکه در ایران دیسکو نیست (البته دیسکوی رسمی) اما باز هم خیلی از جوانها فقط فکرشان دختر است و برای من خیلی جالب است چون هیچجا ندیدهام که اینقدر فکر جوانها در دختر بازی و پسربازی باشد. هرکدام چند جیاف (دوست دختر) و بیاف (دوست پسر) دارند، تریپ خفن بودند و چیزهای دیگری که خیلی برای من جالب بود. نمیدانستم و آنها برای من توضیح میدادند که ایران خیلی مشکل دارد اما چیزهای جذاب و دردناک هم دارد و سعی کردم این چیزها را در کتابم توضیح دهم.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
اقای ادیب زاده، ظاهرا شما مفهوم ملیت و تبار را تفکیک نمی کنید. این برادر ما بالاخره ایرانی فرانسوی تبار است یا فرانسوی ایرانی تبار؟ فرقشان از زمین تا آسمان است...
-- مهران ش ، Feb 25, 2009یک دید کاملا ناقص از ایران .اول اینکه فقط بالای شهر تهران را دیده ودوم اینکه باید می دید که اگر به عنوان یک خارجی مثلا افغانی به ایران رفته بود چگونه برخوردی با او می شد.
-- behrooz ، Feb 25, 2009آقای ایرج ادیب زاده
-- تهرانی ، Feb 25, 2009خسته نباشید
شما خوب می دانید برگردان فارسی واژه Jouer در موسیقی به معنای "بازی" نیست به معنای نواختن و زدن است. بنا براین جمله ..."با هم گیتار بازی کرده بودیم و خوانده بودیم." ... درست نیست و باید اصلاح شود.
موفق باشید
امید که هر چه بیشتر از این نوع کتابهای پر ارزش چاپ شود تا مردم دنیا از ایران امروزه اطلاعات بیشتری بدست بیاورند.
http://peyman-iran.blogspot.com/
-- پیمان ثابت قدم ، Mar 1, 2009سلام این اقا فقط روی یه شهر مطالعه کرده الان فکر نمیکنم که بتونیم بگیم ایران یه کشور اسلامی هست چون نیست تظاهر با ایمان فزق داره این اقا فرانسوی ایرانی تبار بوده ولی من به عنوان یک افغانی که یک دوره ای رو در ایران زندگی کردم چیزی به جز نفرت ندارم که به ایرانی ها تقدیم کنم با احترام
-- مینا خدادادی ، Mar 2, 2010