تاریخ انتشار: ۳ آذر ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
گزارشی از بیست و سومین سالگرد خاموشی غلامحسین‌ ساعدی

«ساعدی به پاریس رفت که بمیرد»

ایرج ادیب‌زاده
adibzadeh@radiozamaneh.com

دوم آذر، ۲۳ سال از خاموشی غلامحسین‌ ساعدی یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان معاصر ایران گذشت. به همین مناسبت در هوای سرد و آسمان ابری پاریس، گروه پرشماری از ایرانیان پاریس، دوستان، همسر ایشان خانم بدری لنکرانی و علاقه‌مندان به آثار ساعدی در قطعه‌ی ۸۵ گورستان پرلاشز پاریس در نزدیکی آرامگاه صادق ‌هدایت گرد آمدند تا یاد او را گرامی بدارند.

ساعدی معروف به گوهر‌مراد متولد ۱۳۱۴ در تبریز، یکی بزرگ‌ترین نویسندگان معاصر ایرانی‌ است.

از داستان «گاو» او در مجموعه‌ی «عزاداران ‌بَیَل» فیلمی به همین نام ساخته شده است که موفقیتی کم‌نظیر داشته است.

ساعدی تحصیلات خود را با درجه‌ی دکترای پزشکی، گرایش روان‌پزشکی در تهران به پایان رساند. او روز شنبه دوم آذر ۱۳۶۴، در چنین روزی در سن ۵۰ سالگی در پاریس درگذشت و در گورستان پرلاشز در کنار صادق ‌هدایت، به خاک سپرده شد.

از مراسم بزرگداشت غلامحسین‌ ساعدی در بیست ‌و سومین سالگرد خاموشی او در گورستان پرلاشز گزارشی تهیه کرده‌ام.

Download it Here!

ابتدا محمد جلالی، میم‌سحر، شاعر ایرانی مقیم پاریس خطاب به دکتر غلامحسین‌ ساعدی با گرامی‌داشت یاد او گفت:

۴۹ ساله‌ای که با زندگی‌اش و آثاری که بر جای نهاد نشان داده است که دلش همواره برای سعادت و آزادی نوع انسان و به ویژه برای هموطنانش می‌تپید.

ساعدی گذشته از جایگاه والایش در داستان و رمان معاصر نشان داد اگر نمایشنامه‌نویس جدید و تئاتر مدرن در ایران بنیه‌ای یافت، او یکی از ستون‌ها و بنیادهای آن بود.

اگر فیلمی ساخته شد که در سینمای ایران تحولی ایجاد کرد، ساعدی داستان‌نویس و یکی از مهم‌ترین فیلمنامه‌نویسان ایران بود.


غلامحسین‌ ساعدی‌، نویسنده معاصر ایران

اگر منوگرافی یا تک‌نگاری و نوشته‌ای در زمینه‌ی مردم‌شناسی برای آشنایی ایرانیان با ویژگی‌های فرهنگی و اقلیمی مردم نواحی پرت‌ افتاده‌ی سرزمین ما در ایران رایج شد، باز هم ساعدی از پایه‌ریزان و آغازگران این راه بود.

سرانجام اگر برای دفاع از آزادی بیان و قلم کوششی صورت گرفت و اعتراضی شد ساعدی از رساترین صداهای روزگار خود بود. ما در سال ۱۹۸۶‌، جسم تو را در این خاک به ودیعت نهادیم، اما گوهر وجودی تو در میان ما و با ما همراه است.

در این روزگار بد که بوی بهبودی از اوضاع جهان به مشام نمی‌رسد، یاد تو و روش تو هم در شیوه‌ی زیستن و هم در آفرینش هنری و فرهنگی و ادبی برای بسیاری از ما آموزنده و نیروبخش است و همچنان برای بسیاری از جوانان آموزنده و نیروبخش خواهد بود.

اگر‌چه اضطرابات و دغدغه‌های انسانی تو در این سال‌های سیاه، نزد بسیاری از میان جامعه‌ی روشنفکری و فرهنگی رنگ‌باخته می‌نماید و با نهایت تأسف در ظاهر امر به مذهب منسوخ پیوسته‌اند، با این همه یاد‌آوری این اضطرابات تو و دل‌نگرانی‌های تو، به ویژه در این روزهای نه چندان سپید، امید‌بخش دل‌ها و انگیزاننده‌ی بسیاری از جان‌های جوان تواند بود.


مراسم یادبود غلامحسین‌ ساعدی‌ / عکس: ایرج ادیب‌زاده

زیرا همواره سخنت این بود که یاران دست روی دست نگذاریم. باید این وطن سوخته را از نو بسازیم‌. تبعیدیان باید جهانیان را از بیدادی که بر مردم ایران می‌رود، ‌آگاهانند و هنر و فرهنگ، اصیل‌ترین و مشروع‌ترین و غرورانگیزترین دستمایه‌ای است که ما را در این مسیر یاری خواهد کرد.

همواره می‌گفتی و از زبان رازی می‌گفتی «که آن‌که فرهنگ نورزد به چه ارزد؟» و از ایرانیان می‌خواستی که فرهنگ بورزند و همواره خاری در چشم فرهنگ‌ستیزان و خرافه‌گستران حاکم بر ایران باشند.

از مهاجران دوران صفوی سخن می‌گفتی و مکتب اکبر‌شاه را در هندوستان به یاد شاعران و نقاشان و هنرمندان می‌آوردی. از اهل قلم و هنر یونان در دوران استبداد سرهنگان سخن می‌گفتی.

این‌ها آرزوهای والای تو بودند هنگامی که در ساعت پنج صبح در طبقه‌‌ی چهارم بیمارستان سنت‌توان در پاریس قلبت از تپش باز ایستاد.


مراسم یادبود غلامحسین‌ ساعدی‌ / عکس: ایرج ادیب‌زاده

بعد از محمد جلالی، میم سحر، صدرالدین زاهد، کارگردان تئاتر ایران خلاصه‌ای از یک داستان کوتاه غلامحسین ساعدی به نام «واهمه‌‌های بی‌نام ‌و نشان‌» را خواند که مفهوم آن مرگ بود.

در پایان این مراسم از ابراهیم‌ مکی، نمایشنامه‌نویس ایرانی مقیم پاریس درباره‌ی اهمیت کارهای نمایشی ساعدی پرسیدم. او می‌گوید:

ارزش کار ایشان را نمی‌توان در عرض یکی، دو دقیقه گفت. می‌دانید که ساعدی آدم چندوجهی بود و در جنبه‌های مختلف، فعالیت‌های بسیار درخشانی داشت که یکی از آن‌ها نمایشنامه‌نویسی بود.

یکی از جنبه‌های خیلی مهم و اساسی کار ساعدی که مجدداً جنبه‌های اجتماعی و سیاسی تئاتر ایرانی را به آن برگرداند، همین مساله‌ی متعهد بودن آقای دکتر ساعدی است.

به عنوان یک آدم متعهد و انسان‌دوست و آزادی‌خواه بود و این را در تمام آثار او می‌توانیم به خوبی ببینم. او مجدداً تئاتر ایران را از این جنبه پایه‌گذار‌ی کرد.

البته از جنبه‌های دیگر از لحاظ روان‌شناسی نمایشنامه‌ای است، به خصوص نمایشنامه‌ی «دعوت» که می‌بینیم چقدر قشنگ توانسته است پرسوناژ را معرفی کند.

به هر حال، ساعدی جنبه‌های مختلفی را به تئاتر ایران برگردانده و یادش همیشه برای ما زنده است که در این فرصت مختصر نمی‌توان همه‌ی آن‌ها را توضیح داد.


مزار غلامحسین‌ ساعدی‌/ عکس: ایرج ادیب‌زاده

سرانجام از داریوش آشوری، نویسنده‌ی ایرانی که در مراسم حاضر بود درباره‌ی تأثیر کارهای داستانی و نمایشی و تک‌نگاری ساعدی بر ادبیات معاصر ایران و نیز از خاطرات او پرسیدم.

تا آنجایی که به خاطر دارم، دوران جوانی ما که جماعتی بودیم در نیمه‌ی دهه‌ی ۴۰‌، در عرصه‌ی قلم و ادبیات پیدا شد. ساعدی هم یکی از همین چهره‌ها بود و در دورانی هم با با یکدیگر دوستی نزدیکی داشتیم‌. او خیلی پرکار بود.

کدام جنبه از کار ساعدی را قوی می‌دانید؛ داستان‌نویسی،نمایشنامه‌نویسی یا تک‌نگاری؟

به نظر من بعضی از داستان‌های کوتاه او خیلی خوب هستند. آن زمان‌ها نمایشنامه‌‌هایش را هم دیده بودم. بیشتر تم سیاسی و جنبه‌ی مبارزاتی آن‌ها بود که جلب توجه می‌کرد و انسان را جذب می‌کرد. قدرت تخیل فوق‌العاده‌اش در داستان‌های کوتاهش بیشتر از همه جا متجلی است.

خاطره‌ای هم از ساعدی دارید؟

بله، ما شب‌ها و روزهای بسیاری با هم بودیم، با هم سفر رفتیم، به واسطه‌ی پروژه‌ی تحقیقاتی که ساعدی داشت با هم در بندرعباس و بندر لنگه حضور پیدا کردیم.

ایام جوانی بود و شوخی و خنده‌ی بسیار، بحث و گفت و گوهای فراوان. به هر حال روزگار خوشی بود.

حرف آخر این‌که در مورد ساعدی بسیار گفته و نوشته‌اند با این نوشته‌ی امیرحسین‌ چهلتن از نویسندگان معاصر ایران این گزارش را پایان می‌برم:

او به پاریس رفت که بمیرد، همان کار که هدایت کرد. ساعدی نوشته بود از دو چیز می‌ترسم یکی از خوابیدن، یکی از بیدار شدن... او کی برخواهد خاست تا کابوس دراز مرگ را به ما بگوید.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

اينهمه تاکيد وتکرار که ساعدي کنار صادق هدايت به خاک سپرده شد يا در نزديکي آرامگاه هدايت ياد او گرامي داشته شد،ذره اي بر اهميت اين نمايشنامه نويس موفق ايراني نمي افزايد .در پرلاشز بزرگان بسياري دفن شده اند که اي بسا قبر ساعدي به قبر آن ها نزديکتر است ! براي اطلاع آقاي چهلتن هم ياد آوري ميکنم که هدايت با اميد بسيار به پاريس آمدوناکامي ها ونااميدي هاي بعدي او را به خودکشي کشاند وگرنه او خيلي راحت تر - و ارزان تر - ميتوانست در همان تهران خودکشي کند. يادداشتها ونامه هاي چند ماه قبل از مرگ ساعدي هم نشان ميدهد که او خودش را در آنچنان وضعي قرارداده بود که چاره اي جز مرگ نداشت.هر جا که بود !

-- شاهد ، Nov 23, 2008

نام داستان ساعدی٫ «واهمه های بی نام و نشان» -انتشارات نیل سال ۱۳۵۵- است که در گزارش به اشتباه٫ «هم‌همه‌های بی‌نام ‌و نشان‌» ذکر شده است.
....................
زمانه: تصحیح شد. ممنون

-- مهدی ، Nov 23, 2008

به گمانم "واهمه های بی نام و نشان " درست است و نه "هم همه های..."

-- ali ، Nov 23, 2008

شبی که خبر مرگ زنده نام ساعدی را شنیدم را هنوز به یاد دارم. در منزل یکی از بستگان بودیم که با دکتر از نزدیک الفتی داشت و سخت متاثر بود که چرا چنین نویسنده ی نابغه
و انسانی را از دست دادیم، آن هم در غربت.
همینطور به یاد دارم که جمع کثیری از نویسندگان داخل ایران متنی را به مناسبت درگذشت ساعدی برای چاپ به روزنامه ی اطلاعات داده بودند که اطلاعات ِ دعایی هم نامردی نکرده و آن را چاپ کرده بود که خشم مرتجعین حاکم را برانگیخت. یادش گرامی باد!
اما این پرسش " سوزان " (بقول شاملو) همچنان باقی است که چرا معدود بزرگان اندیشه و فرهنگ وحتا سیاست ما که رگه های درخشان نبوغ از خود بروز می دهند ، چنین زود و نابهنگام از میان ما می روند(می میرند یا کشته می شوند). گرانمایه گانی چون آقا خان کرمانی، قره العین، هدایت، ارانی، کسروی، فروغ، جزنی، کاووس دوستدار( گوینده ی صدای هملت ِ کوزنتسف) و... ساعدی عزیز ؟

-- بابک جاودان خرد ، Nov 23, 2008

ما نفهمیدیم منظور آقا یا خانوم "شاهد" از این افاضات چی بود؟ دوست عزیز مثلا میخوای بگی که چی؟

-- آرش ، Nov 24, 2008

یاد دکتر ساعدی گرامی باد. در نامه ای برایم نوشت. دلگرمی شما جوانان ما پیر مردها را به خر حمالی وا می دارد. (البته الان دیگر من جوان نیستم) برای دوستی که خواسته اند بدانند الفبا چاپ می شود یا نه. باید عرض کنم بعد از درگذشت دکتر ساعدی الفبا چاپ نشد. برای شماره های قدیمی الفبا از ( چشم انداز ) درخواست آنرا کنید. دکتر ساعدی الفبا را برای پخش در مادرید برای من ارسال می کرد که پس از درگذشتشان من از اروپا هم بدم آمد و در سیدنی الفبا های قبلی را به کتابخانه های استرالیا دادم. اگر کسی در این گوشه دنیا خواست بخواند در ( استایت لیبراری سیدنی ) شماره هائی از ان هست. برقرار باشید

-- محمود دهقانی ، Nov 24, 2008

در پاسخ به دوست انديشمند كه پرسيده اند: "چرا اين عزيزان زود از دست مي روند؟"
آيا ما جز گذاشتن كامنت بعد از مرگ آنها كاري براي آنها مي كنيم؟ آيا وقتي مي دانيم فلان هنرپيشه فلان مرض را دارد، چهار تا عطار حاذق و پزشك متخصص راه مي افتند بروند درب منزلش و تا بهبودي پيدا نكرده رهايش نكنند؟
ما آقالو را به خاطر اين دوست داشتيم كه با صدايش و بازيش در ساعاتي از شبانه روز در ما احساس خوبي بوجود ما آورد. ولي آيا ما براي او چكار كرديم؟منظورم از ما همه مردم است. واقعا چكار كرديم..به هر حال.امروزه وقتي كسي زودتر از موعد مي ميرد سنگ كه از آسمان نباريده! مريضي داشته كه مدتها ما مي دانستيم! واقعا ما ايراني ها داريم تبديل مي شويم به يكي از سنگدل ترين قومها..تازه از مرگ هنرپيشه محبوبمان چرا ناراحت مي شويم؟ چون ديگر آن چيز خوب را نداريم! نه بخاطر خود درون آن شخص و اينكه در تنهايي هايش چه زجري كشيده است..

-- J.O. ، Nov 25, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)