خانه > ایرج ادیب زاده > گفتگو > می ۶۸؛ جنبشی برای جدی گرفتن جوانها | |||
می ۶۸؛ جنبشی برای جدی گرفتن جوانهاایرج ادیبزادهadibzadeh@radiozamaneh.comاین روزها همزمان با چهلمین سالگرد جنبش می ۱۹۶۸ فرانسه است که از آن به عنوان جنبش رهاییبخش هم نام برده میشود. این جنبش با اعتصاب دانشجویان دانشگاه نانتر و سوربن آغاز شد، سپس گروههای دیگر اجتماعی از جمله کارگران فرانسه هم به آن پیوستند. آثار و نتایج فکری و اجتماعی جنبش می ۶۸ از مرزهای ملی فرانسه هم فراتر رفته است. با وجود ارزیابیهای منفی یکی دو سال اخیر بیشتر در میان کسانی که قدرت را در اختیار دارند در مورد این جنبش، همه پرسیهای جدید، چهل سال پس از این رویداد مهم سیاسی و اجتماعی نشان میدهد که ۷۵ درصد فرانسویان گفتند این رویداد نتایج مثبتی برای فرانسه در بر داشته است. دانیل کوهن از رهبران جنبش ۶۸ در کتابی که به تازگی منتشر کرده، مهمترین هدف فرهنگی این رویداد را برابری مردان و زنان در فرانسه توصیف کرده که به آن رسیده است. به دلیل اهمیت این جنبش در ماه می در گفتگو با اندیشمندان و دانشجویان ایرانی حاضر در جنبش می ۶۸ و نیز معرفی رهبران آن، اهمیت و نتایج آن را در رادیو زمانه بازگو میکنیم. برای نخستین برنامه، ارزیابی جنبش می ۶۸ به سراغ مردی رفتم که جامعه شناسی است تیزبین، و در قلب آن جنبش در پاریس حاضر بوده و مهمتر آنکه دو ماه پیش از آغاز جنبش ۶۸ آن را احساس کرده و با چاپ مقالهای در مجله ژون آفریک یا آفریقای جوان، با عنوان بحران جوانان غرب از دید یک جامعهشناس جهان سوم به پیشواز آن رفته است. برای این گفت وگو با احسان نراقی در یونسکو در پاریس قرار گذاشتم. جایی که سالها، رییس بخش جوانان آن بود و در آنجا فعالیت میکرد. احسان نراقی با همان کیف چرمی، پالتوی بلند و ریش و موی سفید از راه میرسد. گفتگوی ما هم آغاز میشود. ابتدا میپرسم در می ۶۸ شما کجا بودید؟ من پاریس بودم، در منزل یکی از دوستانم آقای هانری لوفه، فیلسوف معروفی که قبلاً کمونیست بود، بعد با حزب کمونیست رابطهاش را قطع کرده بود و یکی از متفکرین چپ فرانسه بود و به سیتوانیستها تمایل داشت که خارج از سیاستهای شوروی بود و تفکرات مارکس را به نوعی میخواستند امروزیاش کنند. من یک ماه پیش او بودم و او در دانشگاه نانتر، همان جایی که این بحران شروع شد، استاد بود و یک شبی هم گفت برای آنکه با افکار اینها آشنا بشوید، من یک شب به کوهن بندیت را به شام دعوت کنم. تا ساعت دو سه شب منزل او بودیم و او نظرات خودش را گفت و برای من بسیار جالب بود چون درست در جهت خلاف جریانات چپ معروف مثل کمونیسم و اینها بود. او معتقد بود که جامعه اروپا بعد از جنگ نتوانسته است خودش را با اوضاع تطبیق بدهد. یعنی همینطور روی ریتم گذشته باقی مانده است. در صورتی که بعد از جنگ اتفاقات بزرگی افتاده، روحیات تغییر کرده و از همه مهمتر اینکه تعداد دانشجویان چند برابر شده بود و دانشگاهها هنوز خودشان را برای پذیرایی این جمع آماده نکرده بودند. خلاصه نظریات خاصی داشت. این از آنجا شروع شد ولی چون زمینه از لحاظ بینالمللی هم مساعد بود، من در یک گزارشی که اخیراً برای یکی از مجلات تهران تهیه کردم، نوشتم که چگونه جریان جنگ ویتنام از شش سال قبل؛ قبل از اینکه به سال ۶۸ برسیم، در آمریکا تظاهرات زیادی ضد جنگ ویتنام برگزار شد و این جریان تا حدی انعکاسی از مبارزه جوانان آمریکا علیه جنگ ویتنام بود. یعنی جنبش جوانان آمریکایی ضد جنگ ویتنام روی جنبش می ۶۸ تاثیر گذاشت؟ صددرصد از آن تاثیر گرفت. به خصوص که فرانسویها سابقه جنگ الجزیره را داشتند و تقریباً همان ماجرا یک کمی ضعیفتر و نه به آن وسعت، در فرانسه هم رخ داد. یعنی جوانان جنگ الجزیره را قبول نمیکردند و میگفتند این جنگ، استعماری است و ما به این جنگ تن نمیدهیم. این بود که عده زیادی از شخصیتهایی مثل سارتر در اینکه ژنرال دوگل و دولت فرانسه را وادار به صلح با الجزایر کند و استقلال آن را به رسمیت بشناسند؛ خیلی نقش مهمی داشت. در اوایل این حرف، کفر بود برای فرانسویها. همیشه میگفتند الجزیره فرانسه. و این تحول جوانها خیلی مهم بود که سربازی که باید برود جنگ بکند، شد مخالف این جنگ. این جنبش دانشجویی از کجا شروع شد؟ اولین بار از دانشگاه نانتر. دانشگاه نانتر یک دانشگاه جدیدالتاسیسی بود که در آنجا جوانی به نام کوهن بندیت که یک آلمانی بود با افکار جدید، وارد شد. او میگفت مساله این است که این آقایان مسنی که الان بر ما رهبری میکنند، مسایل ما را درک نمیکنند و مسایل ما را نمیشناسند.
به همین جهت بنده اینجا در همین گزارشم هم نقل کردم که وقتی که من رییس جوانان یونسکو شدم، به آقای مایو که مدیر کل یونسکو بود گفتم من دلم میخواهد که سارتر را ببینم. مردی که در این زمینهها خیلی حرف زده، برای ما هم مهم است که ببینیم که چه فکر میکند. آقای مایو، همکلاس و دوست ژان پل سارتر و سیمون دوبوآر بود. او گفت یک شب او و خانمش شام میآیند منزل ما و تو هم بیا. من رفتم آنجا. بعد گفتم آقای سارتر این جریان چه تاثیری بر شما گذاشته است. گفت اولین باری که دانشجویان من را دعوت کردند، من را بردند بالا نشاندند، روبهروی من یک نامهای بود با این مضمون که آقای سارتر، حرفت را بزن، اما پر حرفی نکن. گفت وقتی آمدم منزل، سیمون دوبوآر گفت خب چه خبر بود. گفتم که سیمون جان به تو بگویم که دوران ما سپری شد. تا حالا خودمان را رهبر جوانها میدانستیم و حالا مثل اینکه ما باید برویم دنبال جوانان. آنها از ما جلوترند. من که هر جا میرفتم اگر چهار ساعت هم سخنرانیام طول میکشید تمام حضار میماندند حالا به من میگویند خلاصه حرف بزن. دانشجویان چه میخواستند؟ دانشجویان میگفتند که شما حال و هوای ما را درک نمیکنید. با ما بیش از اندازه پدرمآبانه رفتار میکنید. به ما اجازه اظهار عقیده نمیدهید و تفکر قدیم همچنان حاکم است. میگفتند این تحولات و تغییراتی که در زمان جنگ و بعد از جنگ بهوجود آمده، در آموزش دانشگاهی اثر نگذاشته است. کلاس تشکیل میشد مثلاً درس ریمون آرون، در یک سالن در آمفی تاتر سوربن بود و بعد در سالنهای دیگر بود با تلویزیون مدار بسته حرفش را میشنیدند. یعنی دانشجو هرگز قیافه استاد را نمیدید. میگفتند این چه دانشگاهی است، همه شده ماشینی. من نمیتوانم با استادم حرف بزنم. این سیستم درست نیست و اصولاً طرز درس دادن و طرز برخورد با دانشجو مخالف با روحیه زمانه است. اصولاً متوجه نبودند که تعداد دانشجو که ۱۸ تا ۲۴ ساله بودند و یک مرتبه چند برابر شدند؛ اینها یک گروه اجتماعی مهمی هستند و. شخصیت، افکار، نظریات آنها با گذشته فرق دارد. این را جامعه هنوز قبول نکرده بود. پدر و مادرها هم در همان وضع بودند. پدر و مادرها هم روحیه پدر مآبی داشتند. دانشجویان در آن زمان خواستهای اجتماعی هم داشتند؟ مثلاً یکی از خواستههایشان، برابری زن و مرد بود. میگفتند در جامعهای که الان زندگی میکنیم هنوز زن، حقی برای اظهار عقیده و اظهار وجود ندارد. هنوز در خانه زن، اسیر مرد است و در بیرون هم میبینیم که به او امکان فعالیت نمیدهند. به همین جهت آقای سارکوزی وقتی که میخواست رییس جمهور بشود، در منازعات انتخاباتیاش گفته بود که ما میآییم و این بساط ماه می را که مال چهل سال پیش است، میبندم. آقای کوهن بندیت به سارکوزی جواب داده بود و نوشته بود که بساط ماه می چیزی نیست که شما بتوانید برچینید. دلیل آن هم این است که شما که آن زمان میگفتند که حق زن برابر مرد است، هنوز در جامعه جا نیفتاده بود. اما امروز که خود شما آقای سارکوزی، افتخار میکنی که من هفت تا وزیر زن دارم و هفت تا وزیر مرد؛ تو خودت افتادی در این روال و کار تو تمام شده است و مقاومت نمیتوانی بکنی. یا رییس جمهور ایتالیا، کابینهاش را با هشت وزیر زن و هفت وزیر مرد تشکیل داده است. بنابراین هدفهای ما عملی شده است. چیزی نیست که شما بگویید به آن نمیرسید. ما رسیدیم. آقای نراقی، اتفاقاً آقای دانیال کوهن بندیت، در کتاب تازهاش، یکی از نکات مثبت همین می ۶۸ را برابری زن و مرد میداند که الان بهوجود آمده و در آن موقع نبوده است. یکی از اقداماتی که اینها کردند در نانتر، خوابگاه دختران از خوابگاه پسران جدا بود و دخترها میتوانستند به خوابگاه پسرها بروند و بیایند اما پسرها حق نداشتند.
یک شب پسرها ریختند و آنجا را اشغال کردند. گفتند یعنی چه. ما که نمیخواهیم با دخترها همخوابی کنیم. همان آزادی که برای آنها هست بیایند پیش ما، ما هم میخواهیم برویم پیش دخترها، یعنی برابر باشیم. ما با این اختلاف مخالفیم. همین هم شد دیگر. همه جاها برابر شد و روی انگلستان هم تاثیر گذاشت. در انگلستان هم من قبلاً دیده بودم، خوابگاه پسرها از دخترها جدا بود و بعد از این جریانات ، آنها هم دیگر این اختلافات و فاصلهها را از بین بردند. آقای دکتر نراقی، اشاره کردید که دانشجویان دو ماه در سوربن تحصن کردند و ماندند. به هرحال در آن زمان آدمهایی بودند که بخواهند جلوی چنین اقداماتی را بگیرند و با زور دانشجویان را از دانشگاه بیرون بکنند، اینطور نیست؟ کاملاً. یک آدمی که واقعاً اقدام او تاریخی بود، آقای موریس بلوسون، رییس پلیس پاریس بود. من در مروری که بر اوراقی داشتم طی این چند روز برای مقالاتم، دیدم که یک متحدالمآلی کرده بود ژنرال دوگل که جاهایی را که دانشجویان اشغال کردند، شما هرطور شده باید پلیس اینها را تخلیه کند. بعد زیر آن نوشته بود حضرت ژنرال دوگل، پدر بزرگ ما، مرد رهبر که ما به شما اعتقاد داریم، من چطور میتوانم بروم با اسلحه روبروی فرزندان خودم بایستم، آنها را ببندم به مسلسل، من جز اینکه با زبان و با گفت وگو آنها را قانع کنم، راه دیگری ندارم. وقتی این را بردند برای دوگل، دوگل سر خود را تکان داد و گفت آفرین به این ژنرال، او خوب فهمیده و من اشتباه کردم که گفتم بروید و به زور تخلیه کنید و چندین بار آقای موریس دستورات دوگل را اجرا نکرد. برای همین تخلیه سوربن را اجرا نکرد. گفت برای اینکه ما اگر این کار را بکنیم خونریزی میشود. یک موضوعی که هنوز این جوانان چپکیها یادشان رفته این است که اگر دولت فرانسه در آن زمان، عملی را که اینها میخواستند، انجام میداد، در فرانسه حمام خون به راه میافتاد. ولی آنها عقل داشتند و نکردند و متانت به خرج دادند و نگذاشتند درگیری بشود. وقتی آمدند سوربن را گرفتند، گذاشتند بمانند آنجا. دو ماه بودند. بعد به تدریج خودشان رفتند. البته یک هنری هم به کار زد آقای موریس این بود که اعتصابی که اول دانشجویان شروع کردند، منجر به یک اعتصاب عمومی شد و تعداد آنها رسید به ده میلیون اعتصابی که در فرانسه و بعد از جنگ بیسابقه بود چنین رقمی. وزیر کار در آن زمان آقای شیراک بود و گفت آنچه را اینها میخواهند و به نظر شما معقول میرسد، به آنها بدهید. و حقوقها را از ۲۵ تا ۳۰ درصد اضافه کرد و بعد امتیازات دیگری هم به آنها داد و یک مرتبه قسمت عمده اعتصاب شکست. همین مسالهای که الان شما اشاره کردید، تعداد کسانی که اعتصاب کردند به ده میلیون رسیدند، نشان میدهد که جنبشهای دیگر، سندیکاها، آنها هم با دانشجویان آمدند و هماهنگی کردند. یعنی آنها را تنها نگذاشتند، درست است؟ همین بود دیگر. آنها به تبعیت دانشجویان آمدند و وارد کار شدند. اولین باری که دولت خواست به زور جلوی فعالیت دانشجویان را بگیرد؛ سندیکای کارگری، نه اینکه معتقد باشد، زیاد معتقد نبودند (چون سندیکای کارگری در اختیار کمونیست بود و حزب کمونیست هم با تمام این جریان در حقیقت مخالف بود. شاید هم شورویها هم در این کار نقش داشتند. شورویها نمیخواستند در فرانسه و غرب یک حادثه مفصلی بهوجود بیاید.) به این جهت هم آنها تایید کردند که شما زود بروید و مذاکره کنید و با غرب تفاهم برقرار کنید و خب اعتصاب شکست. ولی آن چیزی که تندروها میگفتند، در آخر به نتیجه نرسیدند. نتیجه روحی و فکری آن را گرفتند. اما نتیجه عملی نگرفتند. نتیجهای که جامعه قبول کرد که جوان حق دارد. جوان حق اظهار نظر دارد و ما نمیتوانیم به تنهایی برنامه بریزیم.
کما اینکه یونسکو هم تحت تاثیر همین جریان بود و یک برنامه و کنفرانسی در پاییز همان سال تشکیل شد و آنجا از مدیر کل دعوت کردند. تمام هیاتهای نمایندگی که میآمدند با خودشان یک جوان هم آوردندو جوانها به موازات کنفرانس حرفهایی زدند و یکی از بزرگترین دانشمندان و جامعهشناسان معروف فرانسوی، ادگار مورن طرحی داد به یونسکو که باید شما بروید به اصل مشارکت. یعنی مثل گذشته نیست که دانشجو را به تنهایی اداره کنید. باید با دانشجو و با همدیگر هماهنگی برقرار کنید، همکاری کنید. او باید نقش خودش را معلوم کند و در انتخاب برنامه و سیاستی که بر آنها اعمال میشود، سهیم باشد. آقای نراقی به هرحال دانشجویان به آن چیزهایی که میخواستند، رسیدند؟ تقریباً بله. از لحاظ کلی رسیدند. خیلی از آزادیها را بهدست آوردند و اصولاً محیط را عوض کردند. به نظر من و از لحاظ جامعهشناسی محیطی، دید اشخاص عوض شد. آن موقع این موج چپگرایی جوانها را گرفته بود یا فقط مساله مربوط به چپها نبود؟ نه، چپها رهبری را برعهده داشتند. ولی نه چپهای کمونیست. کمونیستها بیشتر طبق دستورات روسیه عمل میکردند. اینها گروهکهای کوچکی بودند که یک الهاماتی از مارکس داشتند، ولی بیشتر تحت تاثیر محیط بودند. محیط فرانسه با سابقه دموکراسی دویست ساله خود، برای اینطور چیزها استعداد دارد. این بود که جریان بهوجود آمد. جریان عجیب و بیسابقهای هم بود. هیچکس فکر نمیکرد که در فرانسه یک مرتبه ده میلیون کارگر به مدت دو ماه کار را تعطیل کنند. همه در مقابل این حادثه مبهت شده بودند. چرا؟ برای اینکه مسایلی بود که بیست سال بعد از جنگ حل نشده بود. اینها همینطور به سیاق زمان قبل از جنگ روابطشان را ادامه میدادند، دیدشان و آن حالت پدرمآبی که در پدرها و در استادها بود، جوان حق اظهار عقیده نداشت، عوض نشده بود و این بود که بیشتر جوانها را ناراحت کرده بود. میگفتند ما بیست و دو سه سالمان است و بچه نیستیم. این همه توسعه آموزش و پرورش و بالا رفتن سن دانشجویان، یعنی بالا رفتن میزان تجربه و اطلاعات آنها دیگر. اینها هم مثل شما حرف دارند بزنند. درحقیقت قیامی علیه آن حس پدرمآبانه بود که آقا جوان را قبول داشته باش. هم پدر و مادر جوان را قبول داشته باشد که نداشت و هم استاد قبول داشته باشد و در هر دو اثر گذاشت. چون شما جامعه شناس هستید، مسایل ایران را هم دنبال میکنید. در همان زمان این اتفاق روی مسایل دانشجویی و اجتماعی ایران هم اثر گذاشت یا نه؟ بعد از این وقایع، حدود دو سه سال بعد که آقای دکتر امینی نخست وزیر شد، به بنده پیشنهاد کرد که یک پستی را در کابینه قبول کنم، گفتم من اهل آن کار نیستم ولی همچنان برای کارهای مختلف آماده کمک هستم. گفت خب، پس بیا برو یک سفر به اروپا و یونسکو سازمان ملل و به ما بگو برای جوانها چه کنیم. من آمدم و طرحی به ایشان دادم که یک مسوول جوانان با مقام معاون نخست وزیر انتخاب کند و به جوانها میدان فعالیت بدهد. برای من همین تجربهای که خودمان کرده بودیم، نمونه بود دیگر. تا دکتر امینی بود در این کار پیشرفتی داشتیم. در همان زمان به خاطر اینکه وضع زندگی مردم، به خصوص طبقه متوسط ایران بهتر شده بود، جوانهای خودشان را به خصوص به فرانسه میفرستادند که در آنجا درس بخوانند. بیشتر دانشجویانی هم که در همان زمان می ۶۸ در اینجا بودند، جذب گروههای چپ شدند. بله، برای اینکه آن موقع چپ مد بود دیگر. ببینید هنوز که هنوز است این چپ لعنتی... میگویم لعنتی، چون خیلیها را واقعاً فلج کرده، هنوز آثارش هست. الان دیگر تقریباً آخرین دولت چپ فیدل کاسترو بود که گذاشته و بوسیده، رفته کنار و برادر او، رهبر شده است. دیروز دیدم باز هم یک سیخکی میزند. ولی ورشکسته است دیگر. کمونیسم به تمام معنا ورشکسته است. اولین بار که خروشچف گزارش معروف خودش را به کنگره بیستم حزب کمونیست داد، همه دنیا اصلاً از میزان جنایات استالین مات شدند. اما مال ما چی؟ تودهایهای ما تا آخر ول کن نبودند. هنوز هم در ایران هستند کسانی که حزب توده را تایید میکنند. آقای دکتر نراقی، برمیگردیم به کتاب جدید دانیل کوهن بندیت که از رهبران جنبش می ۶۸ بوده است. در کتاب، این شخصیت معروف فرانسوی آلمانی نوشته که جنبش می ۶۸ به پایان رسید و به مهمترین هدف فرهنگیاش، یعنی برابری زنان و مردان در فرانسه، دست یافت. اما باز هم اشاره میکند که از نظر او بزرگترین هدف محقق شده جنبش می ۶۸ در مقابل جامعه محافظهکار و مذهبیون آن زمان فرانسه بوده است. بله، همینطور است. مساله این است که بزرگسالان حد خودشان نمیدانستند که حقوق جوانان را بشناسند و حد خودرا بیپایان فکر میکردند. با این جریان ماه می ۶۸، اولین بهرهای که از این کار عاید شد این بود که دیدند که مارکت جوانها چقدر برای جامعه مفید است. بنده همان موقع، چهل سال پیش که رییس موسسه تحقیقات علوم اجتماعی در ایران بودم، در ایران یک زلزله رخ داد و اگر یادتان باشد در بویین زهرا تعدادی روستا همه ویران شد. یک روزی یک جوانی آمد پیش من و گفت من دو هفته است آمدم اینجا از طرف یک گروهی در شمال اروپا، و ما گروهی هستیم که ولیعهد ملکه هلند ما را سرپرستی میکند. خانم بئاتریس که امروز، ملکه است، آن موقع ولیعهد بود. گفتند ما یک عده دانشجویان داوطلب هستیم که برای کمک به مردم کشورهای دیگر میرویم. میخواهیم بیاییم ایران برای این جریان زلزله و عملی انجام بدهیم و هرجا رفتیم، کسی قبول نکرده است. من روز آخر رفتم خداحافظی پیش سفیر فرانسه، او به من گفته شما یک سری به آقای نراقی بزن، شاید او برای شما یک کاری بکند. آمد پیش من و من گفتم چه کار میخواهید بکنید. گفت شما که یک سازمان ملی هستید، باید بتوانید سه برابر آدمهایی که ما از خارج میآوریم، برای ما جوان بیاورید که ما بتوانیم یک ده را بسازیم. من گفتم آمادگی دارم. چون بیشتر بچههای جبهه ملی هم اطراف من بودند، آسان بود. برابر آن هفتاد تا دختر و پسر سوئدی و نروژی آمدند و ما روستای دوسج را در بویین زهرا گرفتیم و ۱۲۰ خانه را ظرف چند ماه بهدست همینها ساختیم. این ده، تنها تنها دهی بود که وقتی ساخته شد، همه ساکنان قبلی آمدند. چون بقیه را مهندسساز کرده بودند و خانهها را طوری ساخته بودند که مورد نظر موافق خود ساکنان نبود. خیلی از این دهها با اینکه ساخته و بتن آرمه شده بود، ولی مسکونی نشد. برای اینکه مطابق با میل یک نقشهکش فرنگی بود. اما ما از اول با نظر خود ساکنان عمل کردیم و مثلاً به شما بگویم، فرنگی روی میز و صندلی مینشیند و لذا پنجره اتاقش نصف پنجره است. اما ایرانی روی زمین مینشیند، یک در است که وقتی درها را باز میکند، بیرون مشخص است. یک پنجره دارد. سه تا هم ندارد که نصف باشد. ولی دلش نمیگیرد برای اینکه میتواند تمام قد در را باز کند. ما از این نوع کارها را کردیم. رعایت حال مردم را کردیم و این شد نمونه. بنده پیشنهاد کردم که ملکه هلند کاری را که خودش کمک کرد به ما و یک میلیون دلار به ما داد برای این کار؛ بیاید ببیند نتیجه آن چه بوده است. چند تا هم ازدواج رخ داد. پسرهای ما ایرانیها، با دخترهای اروپایی ازدواج کردند. باز یکجای دیگر کتابش، آقای کوهن بندیت نوشته که با وجود پیروزی آزادی و خودمختاری فردی در برابری زنان و مردان، چهل سال پس از جنبش ۶۸، هنوز نظام فرانسه از نوسازی خودش عاجز بوده است. نظام سیاسی فرانسه چه چپ که سالها سکان آن را داشته و چه راست، نظامی هستند غیر مدرن که در آن گرایشهای کهنه و گاه سلطنتی گذشته فرانسه هنوز دیده میشوند. این امور که به آسانی و یک شبه جای خودش را نمیدهد به روشهای جدید. اصولاً جامعه، محافظهکار است. جامعه این رسوم را نگه میدارد. همینطور سنتها پایدار هستند. بعضی از آنها مفید فایده هستند و بعضی از آنها نامناسب هستند. مثلاً ما الان میبینیم که در ایران ما رسومی داریم مثل جوانمردی، مثل میهماننوازی، اینها عالی است. اینها را اگر مثل فرنگیها از دست بدهیم، کار بدی کردیم. فرنگیها نمیدانند که همسایه بغلیشان که در یک طبقه ساختمان زندگی میکنند کیست و اصلاً با هم حرف نمیزنند. خب این، در زندگی ما نیست. این سنت قشنگی است که ما روابط همسایگی را داشتیم. هم سنت خوب هست و هم بد. این است که با رهبران و مسوولان و روشنفکران است که جامعه را راهنمایی کنند تا آن سننی که پسندیده است، باقی بماند و آن سننی که امروز دیگر معنایی ندارد، آنها را بگذارند کنار. خیلی متشکرم آقای دکتر نراقی از این وقتی که به ما دادید. اگر میخواهید چیزی درباره نتیجهگیری این گفتگویمان بگویید یا به هر حال مسایل دیگری هست که من نپرسیده باشم، بفرمایید. همین که بنده در این گزارشم گفتم که آقای سارکوزی حرف بیجایی زده است. که ما میخواهیم بساط می ۶۸ را برچینیم. نه، این برچیدنی نیست. و امروز دیدم که آقای بالادور، یکی از نخست وزیران سابق هم گفته که آقای سارکوزی حرف عجیبی زده که میخواهیم آثار می را سرنگون کنیم و از بین ببریم. بنابراین او هم که آدم محافظهکاری است، میگوید کار بیخودی کرده. یعنی مساله چپ و راست ندارد، مساله نوسازی جامعه و تحولات جامعه است. چیزی است که یک اصول کلی است و باید در جامعه همه آن را رعایت بکنند و آدمهای روشن و خوش فکر بروند دنبال تحولاتی که جامعه میطلبد. از نیروی جوانان هم خلاصه وحشت نداشته باشند. افراد مسن رعایت بکنند. از خانه خودشان شروع بکنند و در مدرسه هم ادامه پیدا بکند و در محل کار هم به جوانها اعتماد کنند.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
آقای نراقی خیلی راحت از جواب سوال شما در خصوص اشاره کتاب آقای کوهن بندیت به تحقق هدف جنبش 68 (یعنی مقابله با نفوذ محافظه کاران و مذهبیون )طفره رفته اند.ظاهرا ایشان علاقه ای به ورود به این بحث ندارند.البته درزبان فرانسه به این می گویند «لانگ دوبوآ » وخود شما این را بهتر می دانید.(langue de bois =خود را به کوچه علی چپ زدن).
-- بدون نام ، May 5, 2008سپاس از آقاي اديب زاده براي مصاحبه خوبي كه با آقاي احسان نراقي گرامي داشتند. برخي نكات گفتگو برايم بسيار جالب بود.
-- ماني جاويد ، May 5, 2008آقای نراقی اولترا راست اصلا قدرت درک ماهيت جنبش می 68 را ندارد. ايشان فاقد نگرش تاريخی تحليلی و روشنگرانه است.
-- بدون نام ، May 5, 2008از همين مصاحبه و حرف های او هم چنين برمی آيد.
می درست نیست مه درست است. فارسی را پاس بداریم. در فارسی نام ماههای میلادی به فرانسوی نوشته میشود: ژانویه، فوریه، مارس، آوریل، مه، ژوئن، ژوئیه، اوت، سپتامبر، اکتبر، نوامبر، دسامبر. اینکه این رسم و ترتیب را رعایت نکنید و بعضی ماهها را به انگلیسی بنویسید (جولای، می، آگوست، مارچ) و بقیه را به فرانسه (ژانویه، آوریل ...) درست نیست. یا این یکی یا آن یکی.
-- فرزان ، May 5, 2008آقای دکتر نراقی در ذکر زمان نخست وزیری امینی دچار خطا شده اند و آن را مصادف یا حتی دو سه سال بعد از می 68 قلمداد کرده اند. در آن زمان هویدا نخست وزیر بود. نخست وزیری امینی مربوط به اوایل دهه 40 شمسی است و کوتاه هم بود. مباحث آقای دکتر نراقی هم در اوایل سالهای 50 بود و نمی تواند ربطی به امینی داشته باشد.
-- تاریخدوست ، May 5, 2008آقای ادیب زاده صبر و تحمل شما را هنگام شنیدن حرف های احسان نراقی یا مرکز جهان تحسین می کنم. فرار مغز ایشان هنگام پاسخ گویی به سئوالات شما در مورد مه 68 کاملاً واضح است و چاپلوسی ایشان برای حفظ سنتها که لابد جمهوری اسلامی پاسدار فرهنگ و سنتهای ما ایرانیان است نیز به وضوح پیداست. از آقای نراقی خواهش می کنیم حالا که ایشان همه جا دست دارند و همه روسای ممالک و ملکه ها می آیند و از ایشان نظرخواهی می کنند بالا غیرتن به مسئولان میراث فرهنگی ایران تذکر بدهند که پاسارگاد را به آب نبندد. مهمان نوازی پیشکش تان.
-- همایون ، May 27, 2008راستی داستان ساختن ده به دست جوانان خارجی فانتزی بی نظیری بود از تراوشات آقای نراقی یا داستان شب بود این وسط؟
با حفظ مراسم احترام و تعارف های لازم