تاریخ انتشار: ۲۷ خرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
ده روزی که دنیا را تکان داد - بخش پنجم:

زمزمه‌ی اعتصاب

شهاب میرزایی

روز پنجم: بیست‌وششم خرداد

هنوز مست پیروزی راهپیمایی بیست‌وپنج خرداد هستیم.

تجمع دیروز مثل یک خواب شیرین بود در حجم انبوه کابوس‌ها. پیش از این در بیش‌تر فراخوان‌های فعالان حقوق بشر، زنان و کارگران چندصد تا چندهزارنفر بیش‌تر شرکت نمی‌کردند، اما آن جمعیت‌ها کجا و جمعیت دیروز کجا؟ آن را باید هم چون مزه‌ای گس، سال‌ها زیر لب مزه کرد. گویی همه‌ی مردم شهر چیزی به شهرشان بدهکار بودند و دیروز بدهی‌شان را پرداختند. آنها که ترسیدند، آنها که فکر کردند برنامه لغو شده و آنها که در ترافیک خیابان‌های اطراف گیر کردند، اگر آمده بودند چه می‌شد؟ حتماً جمعیت به پنج شش میلیون نفر می‌رسید.

خبرهایی جسته و گریخته از شهرهای دیگر هم می‌رسد. در اصفهان و شیراز و مشهد هم جمعیت زیاد بوده ‌است. راهپیمایی حتی در شهرهای کوچک‌تری مانند گرگان و رشت و همدان هم برگزار شده است. تظاهرات در این شهرها از تهران سخت‌تر است. جمعیت معترضان نسبت به ماموران نابرابراست و از طرفی اکثر مردم شهر همدیگر را می‌شناسند و این می‌تواند بعد دردسرساز شود. برخی نگرانند که حاکمیت روستاییان اطراف را به راحتی به شکل چماقداران و به اسم نبرد با مخالفین اسلام جمع کند و بر سر طبقه‌ی متوسط شهری بریزد یا این‌که خیل بی‌کاران شهری را با دادن پول اندکی برای مدتی به مزدوری بگیرد.

دیروز خبر احتمال اعتصاب بازار بزرگ تهران، دهان به دهان بین مردم می‌چرخید. به بازار بزرگ تهران می‌رویم. با کنجکاوی و شوق. نرسیده به بازار از مردم در مترو می‌شنویم بازار کمابیش در اعتصاب است. اما در بازار متوجه می‌شویم قضیه چندان جدی نیست و تک و توک مغازه‌هایی بسته‌اند. از یکی از باربرها می‌پرسیم، می‌گوید: «قرار بوده اعتصاب شود اما بازاری‌ها جرئت نکرده‌اند.»

با یکی از مغازه‌داران آشنا که مغازه‌اش را بسته و ناامیدانه در بازار قدم می‌زند همراه می‌شویم. او می‌گوید: «این طرح نگرفته است. با این که وضع بازار بسیار خراب است و با توجه به اتفاقات اخیر، رکود تداوم پیدا می‌کند. اگر موسوی انتخاب می‌شد و رابطه‌ی ایران با جهان غرب و آمریکا اصلاح می‌شد، اولین قشری که برنده می‌شد همین بازاری‌ها بودند.»

او در ادامه می‌گوید: «تعجبم از این است که اینها، خیلی‌های‌شان از صبح تا شب فروشی ندارند که بسته شدن مغازه لطمه‌ای برای‌شان باشد، اما مغازه‌های‌شان را باز کرده‌اند.»

با یکی از بازاری‌هایی که مغازه‌اش باز است هم‌صحبت می‌شویم. اول می‌ترسد ماموران اطلاعات باشیم. بعد از این که اطمینان می‌کند، می‌گوید: «اگر موسوی بازار را به اعتصاب فرا می‌خواند، قضیه فرق می‌کرد. خبر اعتصاب مانند شایعه بین بازاری‌ها پخش شده بود و کسی آن را خیلی جدی نگرفت.»

او می‌گوید: «دیگر مثل قدیم حکومت بین بازاری‌ها طرفداران زیادی ندارد و انجمن اسلامی بازار هم نفوذش روی بازار نسبت به اوایل انقلاب خیلی کمتر شده است.»

نزدیکی‌های ظهر به چهار راه «مخبرالدوله» می‌رسیم. گوشی‌ام زنگ می‌خورد. یکی از دوستان است و می‌گوید: «سریع روزنامه‌ی ایران را بخرید. در آن نوشته شده طرفداران احمدی‌نژاد امروز در میدان ولی عصر جمع می‌شوند. آنها می‌خواهند به تک مردم، پاتک بزنند. حالا باید چه‌کار کرد؟ چون دیروز در پایان راهپیمایی به مردم گفته شد، فردا ساعت پنج همه ولی عصر باشند.»

سریع به‌خانه می‌رویم. چهارپنج نفری هستیم. پیامک‌ها هم چنان قطع است. بعضی‌ها می‌گویند باید برویم و با حجم جمعیت، آنها را در خود حل کنیم، اما هم امکان درگیری است و هم امکان این که تلویزیون کلک بزند و این جمعیت را طرفداران احمدی‌نژاد جا بزند.

با بچه‌های ستاد موسوی تماس می‌گیریم. همه می‌گویند موسوی امروز به میدان ولی عصر نمی‌آید. اما چه او بیاید چه نیاید، مردم می‌روند. الان هم برای خبررسانی دیگر دیر است. بچه‌های ستاد می‌گویند: «هرکس به آشنایانش زنگ بزند و بگوید به ولی عصر نروند و بروند به طرف میدان ونک.»

هرکس به چند نفر زنگ می‌زند و به او می‌گوید به چند نفر دیگر زنگ بزند. احتمالاً مشابه چنین اتفاقی هم‌زمان در بسیاری از خانه‌های تهران افتاده است.

یکی پای تلویزیون است، دیگری رادیو، آن یکی سایت، دیگری وبلاگ و همه در حال زنگ زدن. شبکه‌ی خبر به دروغ اعلام می‌کند موسوی برای اعلام وحدت به میان جمعیت می‌آید. خبر کذبی که نیم ساعت بعد تکذیب می‌شود. تصمیم می‌گیریم به میدان ولی عصر برویم تا هم میزان جمعیت طرفداران احمدی‌نژاد را ببینیم، هم مردم را به طرف میدان ونک هدایت کنیم.

شبکه‌ی خبر، نمای ثابتی از گوشه‌ای از میدان ولی عصر را نشان می‌دهد و دیگر از آن مانورها و بالا و پایین رفتن دوربین فیلمبرداری، خبری نیست. میدان ولی عصر کوچک است و وسط آن هم توسط کارگاه مترو گرفته شده است. جمعیت کثیری در آن جا نمی‌گیرد. معلوم است که شمار جمعیت کم است. نرسیده به ولی عصر سر تقاطع حافظ و کریم‌خان بین مردم و بسیجی‌ها درگیری است. آنها با چاقو و زنجیر به مردم حمله می‌کنند. مردم هم به کوچه‌ها فرار می‌کنند.

به ولی عصر می‌رسیم. حدس‌مان درست بود. جمعیت بسیار کم است. پس کجا هستند طرفداران بیست و چهارمیلیونی احمدی‌نژاد؟ این اتفاق نشان می‌دهد آنها در تجمع‌های خودجوش یک‌روزه مانند امروز کم می‌آورند. مگر برنامه‌های از پیش تعیین شده که از قبل با هماهنگی و با بسیج همه‌ی امکانات، نیروهای‌شان را جمع کنند و به مکان مورد نظر بیاورند.

به طرف میدان ونک حرکت می‌کنیم. از خیابان برزیل وارد میدان می‌شویم. تا چشم کار می‌کند آدم است. در گوشه و کنار چند موتورسیکلت سوخته دیده می‌شود که مردم از بسیجی‌ها گرفته‌اند و آتش زده‌اند. نیروی انتظامی هم کناری ایستاده و با مردم فقط صحبت می‌کند. مردم به‌طرف چهارراه «پارک وی» به راه می‌افتند. هر لحظه جمعیت بیش‌تر می‌شود. یکی از دوستانم را در میان جمع می‌بینم.

کارمند اداره‌ی برق است. می‌گوید ما را زود تعطیل کردند و گفته‌اند به تجمع دولتی میدان ولی عصر بروید، اما اکثر بچه‌ها بعد از این که شنیدند، تجمع مردمی امروز در ولی عصر لغو شده به طرف ونک حرکت کردند. یک نفر هم فرمی را نشان می‌دهد که از شرکت کنندگان تجمع دولتی ولی عصر درخواست کرده با پرکردن آن به سفری زیارتی به عراق یا سوریه بروند. جلوی صدا و سیما مردم به نشانه‌ی قهر، پشت‌شان را به طرف در ورودی آن می‌کنند. عده‌ای هم به طرف میدان تجریش حرکت می‌کنند. خبری از درگیری نیست. با پیرمردی همراه می‌شویم. او هم مانند بقیه از کشته شدن آن هفت نفر در روز گذشته عصبانی است.

پیرمرد می‌گوید: «این مردم دیگر خون دیده‌اند و از کسی و چیزی نمی‌ترسند.»

یاد روزهای انقلاب افتاده‌است و می‌گوید انگار آن روزها پس از سی‌سال دوباره تکرار شده‌اند.

در آخر تجمع قرار می‌شود، فردا ساعت چهار بعد از ظهر مردم در میدان هفت تیر جمع شوند. به خانه برمی‌گردم. تلویزیون‌های ماهواره‌‌ای فارسی هم چنان قطع است. به «بی بی سی ورلد»، «الجزیره»، «فرانسه ۲۴» و «سی ان ان» پناه آورده‌ایم. سرعت اینترنت هم پایین است. گوشی‌ها هر روز از حدود چهار بعد از ظهر تا ده شب قطع هستند. با تلفن‌های خانگی قرارهای فردا را با یکدیگر چک می‌کنیم.

خبری از تبریز که امید همه‌ی ما بود نمی‌رسد، اما در اصفهان و شیراز و اهواز درگیری بوده است. شنیده می‌شود بازار اصفهان تقریباً چندروز نیمه تعطیل بوده است. ساعت ۹ برای گفتن «الله‌اکبر» به بالای بام می‌رویم. شاید بشود گفت نیمی از ساکنان خانه‌ها بالا آمده‌اند و الله‌اکبر سرمی‌دهند. بعد به کوچه و خیابان می‌آیند و شعارهای‌شان را ادامه می‌دهند.

حوالی سیدخندان هستیم. زیر پل ناگهان دو موتورسوار بسیجی جلوی دو موتوری مسافرکش می‌ایستند، آن‌ها را می‌زنند و می‌روند. سر و صورت موتوری‌ها خونین می‌شود و موتورهای‌شان هم درب و داغون. مردم به سمت آن‌ها می‌دوند. موتورسوارها می‌گویند:«نشسته بودیم روی موتور و چایی می‌خوردیم که دوموتوری بسیجی ناگهان جلوی ما ایستادند. بدون هیچ دلیلی ابتدا فحاشی کردند و بعد به ما حمله کردند.»

یکی می‌گوید: «اینها چندروزه کارشون همین شده. چند روز پیش خودم دیدم نیروهای ضد شورش، شیشه‌های بانکی را شکستند. بعد می‌گویند اغتشاشگران این کار را می‌کنند.»

احساس ناامنی در شهر چون موجی سیال در حرکت است. این حس مشترک ناخوشایندی بین مردم و حاکمان است.

Share/Save/Bookmark

قسمت پیشین:
روز سه ملیونی
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)