خانه > خیابان > خطوط خیابانی > خیابان و اضطراب امر نامحسوس | |||
خیابان و اضطراب امر نامحسوسامین بزرگیاندر سیاست لیبرال رابطه حزب با مردم از جنسِ رابطه با میانجی و سلسلهمراتبیِ دولت با مردم است. بهواقع حزب، در اینجا، چیزی جز نوعی پلیس نقاب دار نیست. حزب، سیاست را با مدیریت اینهمان ساخته و دست به کار مهندسیکردنِ امور عمومی و اداره کارشناسانه همه چیز میزند. نتیجه این کارشناسی چیزی نیست جز غیرسیاسیشدن تودهها و تبدیل آنها به ابزارهایی صرف برای رأی دادن. در این میان آنچه از دست میرود جانمایه سیاست و آنتاگونیسم موجود در جامعه است. واقعیتی که هم در پارلمانتاریسم غربی و هم در حکومتهای اقتدارگرا و پوپولیستی جهان سوم به چشم میخورد. سرشت مشترک اینجاست که در همه این مدلها، سیاست به یک رشته تخصصی بدل شده که فقط کارشناسان قادرند از آن سر درآورند. فرمان «خیابانها را رها کنید» در واقع طنین صدای مشترک پلیس وسیاست منفعل است. درحالی که سیاست به واقع کنشی مخالفتجویانه است؛ مخالفتجویی با پلیس یا همان مکانیزم توزیع امر محسوس. توزیع امر محسوس نظامی است که حدود کنش سیاسی را به گونهای که وضعیت کلی آحاد مردم را بر اساس محول ساختن جایگاه و نقش هر یک در ساختار اجتماعی تعیین میکند، مشخص میسازد: مردم باید در انتخابات شرکت کنند وسپس کنش سیاسی را به نمایندگانشان محول سازند (یعنی اینکه بچپند در خانه و اگر حرفی دارند از مجرای قانونیاش! که سیاستمداران هستند پیگیری کنند). سیاست به معنی راستیناش، کنش مردم طردشده ای است که میخواهند برابری خود را به انتظامیگری و منطق پلیس اعلام کنند. سیاستْ قلمرو طبقهای خاص و مباحثه پارلمانی نیست، بلکه در مقامِ کنشی سوبژکتیو خطابش به تمامی بیصدایان و مطرودان است.
مداخلهای است که برابری را از همان آغاز اعلام میکند و منتظر باقی نمیماند که عدالت توزیعی، برابری را در آخر به او هدیه کند. مردم واحدند و سیاست دموکراتیک آن است که آنان از همان ابتدا در مداخلهای که همگان در آن برابرند، سیاست دموکراتیک را خلق کنند. از این حیث تاکید صرف بر رویههای مرسوم سیاست پلیسی از قبیل رای دادن و شرکت در جلسات حزبی و جز آن، امر سیاسی را مخدوش میکند. حال شاید بتوانیم واضحتر دریابیم که به چه دلیل تحلیل سیاسی شریعتی تحلیلی بورژوالیبرال و بهگونهای ناخواسته در امتداد منطق پلیس است. بدون اینکه او بخواهد (چون خود نیزاز مطرودان بوده است) اما منطق حاکم را بازتولید میکند. دفاع شریعتی از پارلمانتاریسم به واقع دفاع از مدیریت کردن سیاست است؛ بالاخص اینکه با نفی اعتراضهای خیابانی همراه میشود. شریعتی در جایی از مصاحبه میگوید: «در تحصن مجلس هفتم تقریبا تمام تشکیلات ما در سراسر کشور با توجه به اینکه دولت و مجلس در دست ما بود، بهراحتی بسیج میشد. از اردبیل و آذربایجان شرقی گرفته تا هرمزگان همه به ما که در حزب بودیم، میگفتند با ۵ تا ۱۰ اتوبوس آمادهایم که بیائیم جلوی در مجلس و تحصن بکنیم. من این ایده را بردم در جلسه هیات اجرایی تحصن که آقای بهزاد نبوی و صفایی فراهانی هم بودند. هم آقای نبوی و هم آقای صفایی بهشدت به من توپیدند که بیخود میکنی که مردم را به خیابان بیاوری مگر الکی است که مردم را به خیابان بیاوریم. اصلا ما مگر میتوانیم جوابگو باشیم؟ هر کس که میخواهد بیآید، هماهنگ کند ما او را به داخل میآوریم بیانیهاش را بخواند و برود. پشت نرده یک نفر هم حق تجمع ندارد. یعنی این ظرفیت بود که ما این کار را بکنیم و حیطه تحصن را به خیابان بکشانیم، اما هیات اجرایی تحصن با این اقدام مخالفت میکردند چون با آوردن مردم به خیابان وارد یک فاز جدیدی میشدیم، یعنی از شیوههای پارلمانتاریستی عبور میکردیم و وارد فاز مقاومت مدنی میشدیم». سیاست انعکاس یافته در این دیدگاه در واقع چیزی نیست جز تکنیک مهار مردم به نفع پلیس. در واقع در اینجا منتقدان وضعیت حاضر از این بابت مورد ستایش قرار میگیرند که اجازه ندادهاند مطرودان و فرودستان صدایی درجامعه داشته باشند.حتما چون آنها نخبگانی کارکشتهاند که سیاست را درک میکنند. اتفاقا داستان تبدیل سیاست مردم در دوم خرداد به بروکراسی سیاسی از همین نگاه برخاست. دوم خرداد لحظهای بود که دموکراسی رخ داد. مردم، سیاست را به گونهای رهاییبخش تجربه کردند و برای بهبود وضعیتشان دست به کنشی عمومی زدند.
به زبان رانسیری دوم خرداد اگرچه رایگیری و انتخابات بود، اما در کلیت انضمامی خود مداخله و کنشی بود غیرمرسوم که مردم از همان آغاز بهعنوان انسانهای برابردست به کنش سیاسی زدند. آنها در کنشی سیاسی که برابری پیش فرض آن بود، به خاتمی رای دادند. اما بعدها این برابری در جریاناندیشیدن به برقراری یک پلیس فراموش شد. درست بیمعنا شدن سیاست ازفردای انتخابات آغازشد؛ جایی که سیاست درسیستم بروکراتیک دولت اصلاحطلب ادغام شد. از مردم بابت رایشان تشکر به عمل آمد و از آنها خواسته شد به خانههایشان بازگردند و سیاستهای رهاییبخش را به نمایندگانشان واگذارند؛ بیتوجه به اینکه هیچ رهایی ای توسط «نمایندگان» ممکن نمیشود و رهایی متضمن حضور عینی و تنانه همگان در سیاست است به گونهای که پلیس را به عکسالعمل وادارد. نگاه لیبرال – اصلاح طلب به این مساله توجه ندارد که تمامی پروژه اصلاحی زاییده کنش مردمان طردشدهای بود که در مداخلهای همگانی و برابر، سیاست را به میان کشیدند. سال ۷۶، انتخابات، این فرصت را برای آنان گشود و سال ۸۸ این فرصت را از آنان گرفت و به خیابانها سرازیر کرد. تاکید شریعتی بر پارلمانتاریسم نیز بیراه نیست، زیرا که پارلمانتاریسم درواقع تنها روش تحقق پیگیری سیاست به معنای لیبرال است. نگاه پارلمانتاریستی به سیاست، وضعیتی را شکل میبخشد که مردم در آن نه تنها فاعلان اصلی سیاست نیستند که با به حاشیه رفتن از صحنه سیاست، روند امور مشخصاً در دست نخبگانی قرار میگیرد که به واسطه همین ویژگیشان، یعنی نخبهبودن، خود را کارآمدتر از آحاد مردم میدانند، و لذا در باب سازوکار مدیریت کلان واقعهای که خود مردم خلق کردهاند، پشت دیوارها - یا به قول شریعتی نردههای پارلمان - تصمیم گیری میکنند.
کارل اشمیت در مقالهای درنقد پارلمان در دوره وایمارمی نویسد: «جلسات عام مجمع عمومی (پارلمانها) دیگرمحلی نیستند که درآن برمبنای مباحثات عام تصمیم گرفته شود. پارلمان به یک نوع اداره ای میماند که طی مذاکرات پنهانیای تصمیم میگیرد و درنتیجه فیصلهها را دریک نشست عام به شکل رای گیری اعلام میدارد. رای گیریها یکی پس ازدیگری مطابق با تعامل زمانی وسخنرانیهای احزاب مختلف پیش میروند. کمیتههای محدودی که درآنها واقعاً تصمیم گیریها صورت میگیرند، صرفاً کمیسیونهای خود پارلمان نیستند، بلکه اجلاس رهبران احزاب..... و مذاکرات با موکلان احزاب وگروههای ذینفع میباشند.» در واقع نقد اشمیت، گویای این است که فروکاستن دموکراسی یا سیاست به نمایندگی حاوی این پارادوکس است که درهر دولتی اصل «حفظ دولت» از بنیادیترین اصول است که در نتیجۀ آن نخبگانی که در مقام نمایندگان خواست و ارادۀ مردم معرفی میشوند تحقق چنین خواستی را فرع بر اصل فوق میدانند. درواقع گرچه دموکراسی پارلمانتاریستی داعیۀ نمایندگیِ کلیت جامعه را دارد، لیکن آنچه همواره درعمل اتفاق میافتد حذف بخشهایی از این کلیت از عرصۀ شهروندی است. این حذف و ادغام سرشت سیاست لیبرال است. افراد درمکانیزمی ادغام میشوند که پیشاپیش ازآن حذف شدهاند. نکتهای که نباید از آن چشم پوشید این است که تاکید شریعتی بر سیاست پارلمانتاریستی در سیستم سیاسیای که حتی لیبرال نیست، در واقع دفاع از «هیچ» است. در طی این تقسیم کار بورژوایی بین نخبگان سیاسی و مردم، که در همنظری با رانسیر میتوان آنرا تابعی از منطق توزیع امر محسوس قلمرو پلیس دانست، عملاً منافع نخبگان سیاسی و اقتصادی به مثابه منافع «مردم» بازنمایی میشود. این داستان سرشت مشترک تمامی کنشهای بیچیزان بوده است. پس ازطغیان و بروز صدای مطرودان در برابر حاکم، سروکله نمایندگان پیدا میشود. «نمایندگی» درواقع چیزی نیست جز برهم خوردن «همارزی» و برابری مردم. گروهی از مردم ازبدنه جدا میشوند و سعی میکنند راهبری مردم را بهعهده بگیرند. دراینجاست که سیاست رسمی، کارشناسی، علمی وتجملاتی شكل میگیرد. در واقع سیاست از دسترس عموم خارج شده (سیاستزدایی) و به نمایندگان سپرده میشود. در این وضعیت دستگاههای مختلف فرهنگسازی و اقتصادی سعی میکنند شکاف ایجاد شده به سبب فقدان سیاست را با چیزهای دیگری پرکنند. تمامی داستان استحاله سیاست مردم را میتوان در این تعبیر درخشان کورنلیوس کاستوریادیس درباره انقلاب فرانسه خلاصه کرد که: «در فاز اول انقلاب فرانسه، انقلابیون هیچ میبودند اگر مردم در صحنه نمی بودند. در فاز دوم، انقلابیون هیچ میبودند اگر مردم در صحنه میبودند». هنگامی كه تكیه از «مردم» برداشته میشود، فیالواقع، سیاست از مردم جدا میشود. در این صورت است كه سیاست شكل رسمی به خود میگیرد و «سیاست- مردم» منحل میشود. مساله خیابان هم در این وضعیت واجد اهمیتی فوقالعاده است. آیا ازخود پرسیده ایم که چرا برای حضور سیاسی مردم درخیابان - درهرجایی از دنیا- تا این اندازه سرکوب، علنی میشود؟ حضور سیاسی در خیابان، تجلی لحظه نمایش مردمانی است که در نظام پلیس سهمی ندارند؛ اما تسخیرکنندگاناش فقط بدین سبب کتک نمیخورند و پراکنده نمیشوند، بلکه دلیل اصلی اینست که آنان در نظم توزیع امر محسوس اختلال کردهاند و به نقش محولشدهشان درسیاست بیتوجهی نشان دادهاند. بیراه نیست که سخن پیش ازحمله پلیس در می ۶۸ همواره این بود: «به خانههایتان بازگردید. ما بانمایندهتان صحبت خواهیم کرد». شبیه به آنچیزی که سیاست لیبرال میگوید. رهبران جنبش سبز (موسوی، کروبی و خاتمی) تا به امروز دربرابر تقلیل سیاست بروز یافته در جامعه ایران به نهادهای نمایندگی مقاومت کردهاند. آنها سعی نکردهاند در مقام نمایندگان مردم خود را جا زده و به گونهای تکین برای آینده جنبش تصمیم بگیرند. اصرار آنها بر بخشی از بدنه مردم بودن؛ بدنهای همارز و تن ندادن به نقش تصمیمگیرنده بزرگ (نخبه سیاسی) به جای همه مردم (چیزی که سیاستمداران لیبرال اپوزیسیون ازآنها انتظار دارند) جنبش سبز را همچنان برای پلیس مخاطرهآمیز نگه داشته است. موسوی با برقراری پیوند میان سیاست و زندگی (جنبش سبز را زندگی کنیم) و تاکید بر سیاست مردم (جنبش سبز رابه درون خانوادهها ببرید) بار دیگر توانسته است تجربه زیست سیاسی فعال را برای مردم زنده کند. در واقع موسوی «وفاداری» خود به انقلاب و دوم خرداد را با اتکا بر دموس، در جنبش سبز نشان داده است. او با حمایت از مردمی که به تسخیر سیاسی خیابانهای شهرشان آمده بودند به آنها برابریشان را یادآوری کرد و عملا با حضور دربین جمعیت، به تکتک تنهای طغیان کرده نشان داد که با آنها برابر است. او بدنها را پشت هیچ در بستهای به «پلیس» تحویل نداد و بیشک این راز آگاهی سیاسیای است که همچنان کنشگران را در صحنه سیاست راستین نگه داشته است. مساله مهم اینجاست که اگر چنانچه روزی موسوی یا کروبی بخواهند به عنوان نمایندگان مردم مذاکرهای با پلیس داشته باشند آنچیزی که باعث میشود، بتوانند امتیازی به نفع زندگی مردم بگیرند تنها طنین صدای کنشگران در خیابان سیاست است. قسمت اول • سیاست لیبرال؛ ممنون به خانههایتان بازگردید
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
جهت اطلاع ما آدم های بیسواد چندتا از این جوامع «غیر لیبرال » امّا دارای دمکراسی را نام ببرید تا ما هم چیز یاد بگیریم
-- بدون نام ، Apr 8, 2010بسیار ملموس!
-- بدون نام ، Apr 8, 2010با سپاس
عالی عالی عالی
-- بدون نام ، Apr 9, 2010امین بزرگیان عزیز، نقد برنده ای بود از سیاست لیبرال و گامی بود در راستی مشروعیت بخشی تئوریک بر سیاست خیابانی با بهره گیری از نظریات چپگرایان دانشگاهی جهانی. اما در پایان، تناقض سیاسی شگفتی بروز می کند. آیا این مردم هستند که خود فاعل سرنوشت اجتماعی خود شده اند یا این موسوی است که "موسوی با برقراری پیوند میان سیاست و زندگی (جنبش سبز را زندگی کنیم) و تاکید بر سیاست مردم (جنبش سبز رابه درون خانوادهها ببرید) بار دیگر توانسته است تجربه زیست سیاسی فعال را برای مردم زنده کند. "
-- وحید ولی زاده ، Apr 12, 2010اگر موسوی این تجربه را زنده کرده، پس مردم فاعل نیستند، بلکه برانگیخته هستند. درنتیجه همچنان سیاست در قلمروی کنش های نخبگان رقم خورده است.
بگذارید صادق باشیم.اگر بخواهند موسوی و خاتمی به عنوان الیتی از حاکمیت سیاسی امتیازی بگیرند، تنها برگ برنده آنها آن چیزی است که شما طنین صدای کنشگران در خیابان سیاست می نامید. پس این موسوی نیست که سیاست از پایین را زنده می کند، این سیاست از پایین است که می تواند در صورت باقی ماندن در ساختارهای کلی موجود، موسوی را زنده نگاه دارد. نقد رادیکال شما بر سیاست لیبرال اگر بخواهد بر ریشه های نظری خود وفادار بماند بایست بر نقش بازدارنده ی موسوی و خاتمی در تحقق سیاست خیابانی تاکید کند، نه آنکه موسوی را کوهن بندیت سال 68 جا بزند.
من و همهء کسانی که مشکلات و بیعدالتیهای نظامهای سیاسی موجود، حتی (لیبرال) دموکراتیکترین آنها (جمهوری اسلامی که جای خود دارد)، را میبینند، قطعاً با نقدهای سیاست لیبرال و لیبرال دموکراسی از این نوع سمپاتی دارند.
اما خوب است چپ رادیکال هم لااقل با خود روراست باشد و و صرفا به نقد نظام لیبرال اکتفا نکند و به ارائهء آلترناتیوهایی که واقعاً از آن دموکراتیک تر هستند نیز بپردازند. مثلا آیا کسی جواب خوبی (یا جایگزینی) برای مسالهء «نمایندگی» و سیاستزدایی ناشی از آن پیدا کرده است؟ اگر آری آن چیست؟ و اگر نه نفی مطلق نظامهای پارلمانتاریستی وقتی تنها آلترناتیوی که دنیا ارائه میدهد بنیادگرایی و فاشیزم است چه فایدهای دارد؟
-- یاشار ، Apr 15, 2010در ضمن حرفی که زدم قطعا به معنی جانبداری از حرفهای شریعتی نیست. در نقد آنها و حتی در نقد پارلمانتاریسم و سیاست لیبرال کاملا با نویسنده موافقم.
-- یاشار ، Apr 15, 2010آنارشیست های رویا پرداز یا مازوخیست های سیاسی
-- محمد مستوری ، Apr 23, 2010این مقاله همچون مطلب پیشین ششما پر است از لفاظی های آنارشیستی بدون ارائه راح حل های عینی و از پیش تجربه شده.
مفروضان درست و نتیجه گیر های به کل نادرست و نقد سیاست در محیط آزمایشگاهی.
و از ان هم بدتر "گریه و زاری های" سیاسی کسانی که بی دلیل می خواهد خود را نماینده "مطرودان" ، "حذف شدگان" و "نادیده گرفته شدگان" بخوانند.
نگارنده به شکل کاملن عمدی سعی می کند حضور پلیس در جامعه را با تصاویر سرکوب مردم در ایران هم ارز کند بی توجه به اینکه در حال حاضر در اکثر "کشورهای لیبرال" حق اعتراض مدنی تحت حمایت پلیس قابل اجراست.
البته به اتش کشیدن اموال عمومی خصوصی و تجاوز به حقوق دیگران نتیجه کامل مشخصی دارد و مطمئنن مبنای این بحث نیست.
نگاهی به عملکرد گروهای آنارشیستی در حداقل کشورهای اروپایی مشخص می کند که تا چه میزان رفتار و دیدگاه های این جریانات برای حقوق خصوصی و عمومی جامعه خطرناک و اولین قربانیان اقدامان این افراد "حذف شدگان" و "مطرودان" جامعه هستند.