خانه > خیابان > دیوارنوشتهها > چرا به فلسطین باید اندیشید؟ | |||
چرا به فلسطین باید اندیشید؟بابک مینامساله فلسطین دستکم از دو منظر قابل تامل انتقادی است: نخست اینکه این معضل از مشکلات عمومی دولت ـ ملتها در عصر ما سرچشمه گرفته است و بیانکننده تناقضات بنیادین پروژه دولت ـ ملتسازیست. دوم اینکه این مساله به خوبی نشان دهنده معضلات پیچیده رابطه جهان اسلام و غرب است. در اینجا به نخستین جنبه اشارهای مختصر خواهم کرد و از جنبه دوم میگذرم. قصد اصلی این نوشته نشان دادن این نکته است که اندیشیدن به مساله فلسطین و حساس بودن به آن صرفا حساسیتی اخلاقی نیست. بلکه حساسیتی نظری و انتقادی نیز هست. این مساله تنها محدود به «اخلاقا نگران دیگران بودن» نمیشود. بلکه نوعی عمومیت در آن نهفته است که آن را به مشکلات همه ملتها و افراد بشر پیوند میزند. دقیقا همانطور که اندیشیدن در باب آشویتس صرفا دغدغه اخلاقی یا «حقوق بشری» نیست. «مساله آشویتس» نامیست که ما به معضلی عام و بشری میدهیم. نوشتههای فیلسوفانی همچون آدورنو درباره یهودیکشی نازیها تنها نقد جنایتی خاص علیه قوم یهود نیست. این تاملات نمونهایست از نقد اشکال مدرن خشونت و سبعیت. بنابراین به همه ما مربوط است. بیشک هر شکلی از اندیشه انتقادی در درون خود هستهای اخلاقی دارد، اما بسیار خطا خواهد بود اگر همه نیرو و افق تامل انتقادی را به زمینهای اخلاقی فرو بکاهیم. دولتها در عصر مدرن همواره نیاز دارند تعریفی از ملتی که بر آن حکومت میکنند ارائه دهند. به عبارت دیگر دولتها همواره باید «حدود و مرزهای» خود، بیرون و درون خود را مشخص کنند. این حدود هم شامل مرزهای سرزمینی است و هم شامل «سرشت یک ملت» است. این ویژگی کاملا از نوع حاکمیت در عصر فئودالیسم و یا نظامهای امپراتوری متمایز میشود.
خالصترین مبنا برای تعریف یک ملت مفهوم نژاد است: یک ملت گروهی از افراد بشری هستند که نژاد مشترکی دارند. این تعریف زیست شناختی مبنای دولت ـ ملت نازی بود که بر پایه اصالت نژاد ژرمن پیریزی شده بود. نازیسم افراطیترین و خالصترین شکل پروژه دولت ـ ملتسازی است. اما میدانیم که تعریف یک ملت به این شیوه محدود نمیشود. مبنای یک ملت میتواند تاریخ، زبان، فرهنگ و عناصر دیگر هم باشد. دولت ـ ملتها همواره تصوری درباره «روح» حاکم بر ملت نیز میسازند. دولتهای لیبرال ادعا میکنند تنها تعریفی حقوقی از ملت خود ارائه میدهند: یک امریکایی کسی است که به لحاظ حقوقی تبعه امریکا باشد. اما این تعریفی فرمال و کلی ست. در واقعیت میان یک امریکایی سفید پوست و یک سیاه پوست تفاوتی وجود دارد. پس میتوان طیفی را تصور کرد از خالصترین مبنای ایدئولوژی دولت ـ ملتها که بر پایه نژاد است تا تعریف حقوقی و فرمال. دولتهای لیبرال گرچه از نظر حقوقی به هیچ وجه پیروایدئولوژی نژادی نیستند اما دراین جوامع به درجات مختلف تعریفی فراحقوقی از ملت وجود دارد. این تعاریف میتواند بر پایه زبان، تاریخ، دین و حتی گاه ـ به گونهای پوشیده و ضعیفشده ـ نژاد باشد. نکته اینجاست که به هر حال دولت ـ ملتها نیازمند ایدئولوژی برای تعریف ملت خود هستند و در هرگونه ایدئولوژی عدهای به راحتی در آن جای نمیگیرند و به حاشیه رانده میشوند: یهودی، سیاه پوست، اقلیتهای قومی و مذهبی و غیره. در یک کلام میتوان گفت از آنجا که دولت ـ ملتها پدیدههایی برساخته هستند و مبنایی حقیقی ندارند همواره نیازمند «دوباره تعریف کردن» خود هستند و دراین دوباره تعریف کردن عدهای حذف شده یا به حاشیه رانده میشوند. از طرف دیگر دولت ـ ملتها همواره خود را در مقابل دولتهای دیگر نیز تعریف میکنند. آنها نیازمند دیگری هستند تا به هویت خود سامان ببخشند. پارادوکس فلسطین ـ اسرائیل دراینجاست که پس از سقوط امپراتوری عثمانی درست زمانی که ملتی به نام فلسطین در حال شکلگیری بود، دولت ـ ملت دیگری در آن سرزمین خود را تعریف کرد. دولت ملت فلسطین مانند دولت ـ ملت اسرائیل و همه دولت ـ ملتها مبنایی واقعی ندارد. اما مساله اینجاست که یکطرف و با حمایت مستقیم کشورهای اروپایی و امریکا حق برساختن روایتی از ملت خود را مییابد و برای تثبیت آن دست به خشونت میزند و طرف دیگر به تدریج به سرکوب میشود و به نابودی کشانده میشود. این حق از کجا آمده است؟ چرا باید یهودیان به این سرزمین کوچانده شوند و دولت ـ ملت اسرائیل در آنجا تشکیل شود؟ واقعیت این است که چنین حقی وجود ندارد ومبنای دولت اسرائیل مثل همه دولت ـ ملتها پدیدهای خیالی ست. اما مالکان واقعی سرزمین فلسطین چه کسانی هستند؟ مالکان واقعی هر سرزمینی مردمیهستند که در آن ساکن هستند اما معضل اساسی عصر مدرن این است که نخست افراد باید تابع یک دولت باشند تا مالکیت وسکونت و حتی موجودیت آنها تعین یابد و به رسمیت شناخته شود. تنها راه «به رسمیت شناخته شدن» تبعه یک دولت ـ ملت بودن است. و گروهی انسانی به نام فلسطینیان تنها به دلیل ضعف نیروی نظامی (بخوانید خشونت سیستماتیک مدرن) نتوانستهاند تبعه یک دولت ـ ملت باشند بنابراین تعین نمییابند و به رسمیت شناخته نمیشوند. فلسطینیان بدین ترتیب به قطعهای نااینهمان با اسرائیل تبدیل شدند که نه کاملا بیرونیاند و نه کاملا درونی. به بیان سادهتر فلسطین نه کشوری کاملا بیرون اسرائیل است و نه گروهی انسانی ست که در ذیل دولت اسرائیل تعریف بشود. فلسطین نه تنها قطعه نااینهمان دولت ـ ملت اسرائیل است، بلکه یکی از مهمترین قطعههای نااینهمان و متناقض پروژه دولت ـ ملت سازی عصر مدرن است. عصری که در آن افراد انسانی تنها از طریق عضویت در یک دولت ـ ملت تعین مییابند. اما راهحل این مساله تاکنون این بوده است: به رسمیت شناختن حق تشکیل دولت ـ ملت فلسطین. یعنی راه حلی که باز در ادامه پروژه دولت ـ ملتسازی تعریف میشود. چراکه ما هنوز نتوانستهایم به پروژهای فراسوی دولت ـ ملت سازی دست یابیم. تمام تلاشها برای بر پایی جامعهای جهانی بر پایه ارزشهای جهان شمول با شکست مواجه شده است. اما میبینیم که حتی همین راه حل هم از سوی اسرائیل با سنگاندازی مواجه میشود. درست است کهایده اولیه دولت اسرائیل کاملا سکولار بوده است اما این دولت روزبهروز بیشتر به ایدئولوژیهای مذهبی و اصالتگرایانه میل میکند. این تنها به دلیل خباثت سیاستمداران اسرائیلی نیست. دولت ـ ملتها همواره خود را در برابر «دیگری» شکل میدهند. اسرائیل هرچه بیشتر نیاز دارد تا هویت خود را دوباره و به گونهای خالصتر تعریف کند. و به همین دلیل است که به تدریج بیشتر به نوعی ایدئولوژی ارتجاعی گرایش پیدا میکند. این پدیده بالقوه در همه دولت ـ ملتها وجود دارد. خالصترین شکل دولت ـ ملت آلمان نازیست و همه دولتها میتوانند به آن شکل آرمانی دور یا نزدیک شوند. قطعه نااینهمانی به نام فلسطین نام عمومی همه عناصر ناجور و نااینهمان دولتهاست: آشویتس، گواتانامو، کهریزک و...
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
بدینوسیله از شما برای زحمتی که در نوشتن این مقاله به خود داده اید،تشکر می کنم.
-- mansour piry khanghah ، Mar 29, 2010خوب است سیاستها غیر انسانی دیگر کشورها در رادیو زمانه نیز یکی پس از دیگری بطور جدی بیان شوند که دوستان موافق و مخالف سیاستهای دولت ج.ا.ا. بیاموزند که سیاست واقعی موجود در کره زمین چقدر مخرب و یا سازنده اند و ان روشی را انتخاب و از ان دفاع کنند که برای مردم سالاری جهانی پله ای باشد.و یا حد اقل برای ایران مناسب باشد.بیان واژه بشر و یا بکار بردن حقوق بشر زمانی ارزش واقعی خود را می یابد که سیدن به حقوق انسانی سیاه پوست امریکائی و سیاه پوست اسرالیائی و یا افریقائی را هدف بداند و همین طور برای سفید پوست امریکائی ،روسی،ژاپنی و عرب حقوقی بابر با حقوق سیاه پوستان قائل شود.اینکه فعلا در توان انسانهای والا نیست که چنین سیاستی را برقرار کنند،تاسف اور است.اما دلیل نمی شود که حد اقل حقوق انسانی انان را خواهان نشد.لذا وظیفه من ایرانی است که سیاست های تبعیض امیز ج.ا.ا. را به همان شدت که سیاستهای تبعیض امیز روسیه،المان،افریقا،ترکیه و یا اسرائیل را زیر سوال می برم،به نقد بکشم.در غیر این صورت جز ایجاد شک و یا بهم ریختن روابط سیاسی در پهنه مبارزات سیاسی کار دیگری نکرده ام.ای همان گفته فردوسی پاکزاد(بنی ادم اعضای یک دیگرند...) که چند صد سال پیش بیان کرده، می باشد و انسان هنوز انرا نفهمیده است.موفق باشید
جای یک کلمه در این مقاله خالیست: ایران
هنگام توضیح دادن شرایط اضطراری در هواپیما همیشه میگویند اول ماسک اکسیژن خودتان را بزنید سپس به فرزندتان، شما هم مثل اینکه یادتان رفته : نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران
-- علی ، Mar 30, 2010بعد از سقوط حکومت عثمانی همه حکومتهای عربی خاورمیانه به دست و خواست انگلیسی ها و فرانسویها تشکیل شد. از مصر تا لبنان و امارات عربی و همه کشورهای عربی منطقه. اسرائیل تنها کشور منطقه هست که به دستور مستقیم انگلیس و فرانسه ساخته نشد، این داستان که اسرائیل ساخته دست غرب هست ساخته و پرداخته کشورهای عرب است که به این ترتیب می خواهند بر تاریخ خودشان سرپوش بگذارند
-- جواد پوینده ، Mar 30, 2010You are great
-- بدون نام ، Mar 30, 2010I love it man
M.Monroe
مقاله نه سخن تازه ای داشت و نه منصفانه بود.
-- بدون نام ، Mar 30, 2010هر رویکردی به این مساله اگر نخواهد تمام واقعیت های تاریخی را بیان کند به ورطه بی انصافی می غلتد. این مقاله، مثل دیدگاه اکثر ایرانی ها و اعراب، چیزی در مورد تلاش جامعه جهانی در دهه چهل و پنجاه میلادی برای تقسیم عادلانه این "سرزمین" بین یهودی ها و اعراب فلسطینی نمی گوید. یا به عمد یا از سرناآگاهی این واقعیت در نظر گرفته نمی شود. خودخواهی کشورهای عربی منطقه و این که آنها تحمل وجود یک کشور کوچک یهودی (کوچکتر از مرزهای فعلی اسراییل) را در مجاورت خود نداشتند و بر طبل اخراج یهودیان می کوبیدند کار را به جایی رساند که حالا فلسطینی ها باید صاحب دو تکه سرزمین جدا افتاده از هم در غزه و کرانه غربی شوند. رویکرد این مقاله، مانند رویکرد اکثر ایرانی ها و اعراب، بر یک همدلی ناگفتنی مبتنی بر ریشه های دینی و اسلامی است. فلسطینی ها به هیچ وجه بی یار و یاور نبوده اند. اگر ثروت و حمایت کشورهای عربی را در نظر بگیرید، می بینید آن چه در این سرزمین اتفاق افتاده جدالی بوده بین دو قوم برای تصاحب و برساختن هویتی واحد. اما مهمترین پرسش آن است که چرا باید ایران باید جیات سیاسی خود را به فلسطین گره بزند؟
من هم مثل علی عزیزم میگم:
-- کیان ، Mar 31, 2010نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران
نویسنده محترم قبول زحمت فرموده و بروند مصوبات سازمان ملل در ١٩٤٧را بخوانند تا روشن شود آنچه فلسطینیان امروز میخواهند آنموقع با شرایط بهتر و زمین بیشتر میتوانستند داشته باشند و قبول نکردند.مسلمانان عرب (خلیفه اموی) هم در ٧١٠ میلادی چون از باده پیروزی نظامی سرمست بودند یادشان رفت که دارند مسجداقصی را روی خرابه های معابد یهودی میسازند( زمین غصبی و ساختن مسجد؟). اگر سری به سایت ساف و دیگر سایت های عربی-فلسطینی بزنید درباره تاریخ اورشلیم به مسائل جالبی برخورد میکنید. تاریخ نویسی عربی خواندنی است. همان داستان خلیج پارس است که ناگهان میشود خلیج عربی! دوران نوشتن درباه این مشکل بدون توجه به واقعیات تاریخی گذشته است.
-- homayoun ، Mar 31, 2010مرسی آقای همایون
-- بدون نام ، Mar 31, 2010ما ایرانی ها فراموش می کنیم که تاریخ حداقل دو طرف دارد. ما همیشه روایت عربی-اسلامی این ماجرا را شنیده ایم. در ضمن مکان ما وسط این دعوا اصلا مشخص نیست. ما هنوز نفهمیده ایم که ابزار این دعوا هستیم، چماقی هستیم که یک روز همین برادران محترم عرب و مسلمان ما را کنار می گذارند.
باور کنید چاره این معضل هم همان معلق زدن های ماهرانه در حوض کوثر باشد. هر چه باشد ما پایه گذار این فن هستیم.
-- بدون نام ، Mar 31, 2010ارداویراف