خانه > خیابان > دیوارنوشتهها > تورگنیف خوانی در میدان سبز | |||
تورگنیف خوانی در میدان سبزامین بزرگیاننامهای در اینترنت پخش شده از پدری «زخم»دیده که خطاب به فرزند دربندش نوشته است. «پدر» در دوران جنگ اسیر شده و پسرش در جریان فاش ساختن «لیبیدوی» نامتمدنانه معاون فرهنگی دانشگاه زنجان به زندان افتاده است. رنج اصلی این پدر چیست؟ به زندان افتادن فرزندش؟ نامه از چیزی مازاد بر رابطه پدری - پسری سخن میگوید. «رنج» در اینجا از یک رابطه شخصی و خانوادگی فرارفته و زبانی تاریخی - اجتماعی به خودگرفته است [به تعبیربنیامین: تجربه زیستهای که تبدیل به تجربهای اندیشیده، شده است]. گویی رنج نوشته نگارنده، راوی دغدغههای یک جامعه است. برای همین است که همچون زلزلهای، سهمگین و دربرگیرنده است. ویژگی بارز این نامه بینانسلی بودنش است که دو نسل از هم جدا افتاده را بههم پیوند میدهد. یکی از مسایل مهمیکه در این سالها در محافل جامعهشناختی ایران مطرح شد، مساله شکاف نسلی بوده است؛ اختلاف دو نسل با زبان و گفتمان متفاوت. هر انقلاب یا جنگی خانواده را سست کرده و تضعیف میکند. در واقع انقلاب، عصیان فراگیر فرزندان علیه پدران است. انقلاب ایران هم از این واقعیت مستثنی نبود. انقلاب بهمثابه یک کنش مدرن، محصول سیاسی و اجتماعی شکلگیری انسآنهای جدید بوده و تحکیمدهنده فردگرایی مدرن میباشد. یکی از مهمترین نتایج فردگرایی هم خارج شدن فرد از سیطره خانواده و برقراری حداقل روابط با آن است. با تضعیف شدن جایگاه خانواده، دولت در دنیای مدرن اهمیت زیادی پیدامیکند و بهعبارتی دیگر جایگاه «پدر» را اشغال میکند. این پدر جدید در کشورهای پیشرفته، سرپرستی فرزندان را بالاخص پس از گذراندن سالهای کودکی برعهده میگیرد. این فرایند، شبیه چیزی است که در جامعهشناسی، «جامعهپذیری» و در روانکاوی، ادغام فرد در «دیگری بزرگ» - جامعه - و جدایی حقوقی از «دیگری کوچک» - مادر - میگویند. تاریخ تضعیف نهاد خانواده در ایران نیز همچون تمامی جوامع دیگر همان تاریخ مدرنیته ماست و انقلاب اسلامی نیز همچون همه انقلابها متضمن تضعیف خانواده. به تعبیر مارکوزه، مخاطب هر انقلابی فرد، فرد جامعه است. وقتی شعله یک تغییر بنیادین افروخته میشود، «آرمان»ها همچون پیامهای الهی فرد را به طرد تمامیتعلقات شخصی و خانوادگی به سمت خیری عمومی رهنمون میسازند.
بیجهت نیست که مسیح به پیروان خود میگفت که هرکس میخواهد با من باشد، خانواده خود را فراموش کند. دولت بعد از انقلاب ایران هم سعی کرد همین نقش را بهعهده بگیرد. ایجاد نهادهای فرهنگی، تربیتی و اخلاقی گسترده برای جوانان، در واقع تلاش دولتی بود که میخواست «پدر» شود. اما به تعبیر یوسف اباذری رابطه انقلاب ایران و خانواده ازهمان ابتدا رابطهای پارادوکسیکال بود1. از سویی انقلاب، متضمن سستشدن خانواده بود و از سویی دیگر در آرمآنهای همین انقلاب، خانواده و روابط خانوادگی ستایش میشد. ارزشها و آرمآنهای انقلاب افراد را از تعلقات خانوادگی جدا ساخته و استیضاح میکرد و درهمان زمان، کانون گرم خانواده تقدیس میشد. جنگ نیز به تضعیف خانواده شدت بخشید. منطق جنگها همواره این بوده که برای دفاع از میهن ومذهب و... میباید خانواده را فراموش کرد. به همین سبب، گسیختگی خانواده یا آنچه به شکاف نسلها تعبیر میشود محصول انقلاب و جنگ است. این تجربه جمعی ما را میتوان در روسیه و پس از جنگ پیروزمندانه روسها با ناپلئون به روشنی نشان داد. اگر دیدگاه مارشال برمن2 را بپذیریم که روسیه قرن نوزدهم – با ملحوظ داشتن تفاوتها و تمایزها – نمونه یا سرمشق ازلی كشورهای جهان سوم در قرن بیستم است؛ آنگاه میتوانیم به تجربه قرن نوزدهمی روسها به مثابه بازگویی وضعیت خودمان نگاه دقیقتری بیندازیم. رمان «پدران وپسران» تورگنیف4 در واقع روایت گسستهایی است که پس از جنگ در خانوادههای روسی رخ داد. «بازاروف» در این رمان، نماینده نسل جوانی است که بارویکردی انقلابی در فکر حاکم ساختن ارزشهای علمی و تخریب همه آن چیزهایی است که بر جامعه حاکم است. او در چالشی مدام با ارزشهای خانوادگی به دنبال یکشکلی و یکرنگی جامعه است. جامعهای که به تعبیر او ارزشهای پوسیده را همچون بیماری با خود حمل میکند. شخصیت بازاروف برای تورگنیف نماد ماتریالیسم در حال رشد سالهای بعد از جنگ روسیه بود. تورگنیف در پدران و پسران به دنبال نقد ویرانگری دیوانهوار نسل جدید است. بسیاری تحلیلگران رمان تورگنیف را پیشبینی هوشمندانه او از قدرت یافتن بلشویکها در روسیه میدانند.
در واقع رمان، داستان رویارویی دونسل است: نسل مردان قدیمی و محافظهکار و جوانان تندخو و پوزیتیویست که ارزشها را به باد انتقاد میگرفتند. بحث و جدلهای بازاروف با دو پیرمرد زمیندار، موضوع اصلی رمان است. بازاروف در این مجادله «نفی» میکند و در جایی صراحتا میگوید: «همهچیز را ابتدا باید صاف کرد». تورگنیف نشان میدهد که این نزاع چگونه بنیانهای خانواده را درجامعه روسی تضعیف میکند و در پایان منجر به نابودی افراد میشود. یکی از خصایص بازاروف نوع نگاه او به مسئله زن است: «اگر از زنی خوشتان بیاید، بکوشید تا به مقصود برسید؛ اگر نپذیرفت، به زن دیگری روی آورید؛ برای این کار بسیط خاک فراخ است». اما بازاروف درست همینجاست که به اضمحلال کشیده میشود. بازاروف پس از مجادله با دو پیرمرد، در یک مجلس رقص، با آنا اودینتسوا آشنا و عاشق او میشود، اما نمیتواند او را به دست آورد؛ بیهوده با عواطف خود در میآویزد و میکوشد تا آنها را به حال اعتدال بازگرداند. عشق او درست از همان ارزشهایی است که خود، آنها را تمسخرمیکرد. از آن پس، زندگی او تهی میشود، گویی در این جهان خاکی هیچکاره است. سرانجام، به نزد پدر و مادرش - ارزشهای خانوادگی - باز میگردد و میکوشد تا تجربیات علمی پیشین خود را از سر گیرد و از این راه خود را بازیابد. لیکن یک روز، که طی عمل جراحی یکی از بیمارانش انگشتش زخمی میشود، از سر بیقیدی، در درمان آن کوتاهی میکند و چندی بعد میمیرد. تورگنیف در توصیف شخصیت بازاروف برای اولین بار در ادبیات روس از واژه «نیهیلیسم» استفاده کرد. ازنظر او بازاروف یک نیهیلیست تمامعیار است. فارغ از رویکرد محافظهکارانه تورگنیف به نسل جدید، نکته محوری در رمان وی جدال گفتمانی دو نسل برآمده از یک رویداد تاریخیاند. جنگ ناپلئون سرآغاز آشنایی جامعه روس با دنیای جدید از یکسو و برانگیزاننده روحیات ملیگرایانه و محافظهکارانه در این جامعه بود. تورگنیف شکاف نسلی جامعه روس را مورد انتقاد قرار میدهد و بازگشت پسران به سمت پدران را یوتوپیای جامعه روسی میداند که در رمانش محقق میشود. از نظر وی نهیلیسم حاکم بر نسل جدید، بنیان ارزشهای خانوادگی را تحت تاثیر خود قرار داده است. رمان «آناکارنینا»ی تولستوی4 نیز روایتگر سستشدن خانواده در روسیه پس از جنگ است. هرچند نه با رویکرد محافظهکارانه تورگنیف. خیانت زناشویی «آنا»، یکی از دو شخصیت محوری رمان، نقطه محوری چیزی است که تولستوی برای تضعیف خانواده روسی میخواهد نشان دهد. آنا زن جوانی از طبقه اشراف است که بدون عشق و علاقه با یکی از بلندپایگان دولتی ازدواج کرده اما عاشق ورونسکی پسرک شیک ولی خام، شده است. رمان مراحل گوناگون این عشق را نشان میدهد. رمان توصیف جزئی و دقیق مبارزه بینتیجه آنا با نفس خود برای آنکه تسلیم کشش عواطف خود نشود، خیانت او به شوهرش، ترک گفتن فرزندش و رفتن در پی معشوقش به خارج از کشور و سرانجام پریشانی و عذاب وجدان اوست. آنا که در باطن نفسی شریف و صادقانه دارد و بر خطای خود آگاه است با ورونسکی به عدمتفاهمی خشمآگین میرسد و رفتهرفته همدلی آنان تیره و کدر میشود. آنا در پایان داستان سرنوشت تراژیک بازاروف را پیدا میکند و رمان با گزارش خودکشی زن پایان مییابد: او خود را به زیر قطار میاندازد. اما تولستوی در کنار این ضدقهرمان، یک قهرمان نیز میسازد. کیتی و لوین زوج خوشبختی هستند که بنیانهای خانواده را ارج مینهند و داستانشان همراستای داستان آنا و ورونسکی پیش میرود. در واقع قهرمان داستان تولستوی، خانواده روسی است. رویکرد مضطربانه تورگنیف و تولستوی به بحران خانواده فارغ از نتیجهگیریهایشان، روایت روسی وضعیتی است که در گفتمان علوم اجتماعی سالهای اخیر در ایران نام «شکاف نسلی» را به آن دادهایم. جامعه بعد از جنگ ما تجربهای را از سر گذرانده است که بحران خانواده یکی از مهمترین نشانههای آن بوده است. یکی از نکات جالب در شباهت ما و تجربه روسی این بحران، اهمیت یافتن مسایل جنسی است - که در موضوع دانشگاه زنجان و هزاران اتفاق از این دست قابل مشاهده است - که البته مجال دیگری برای بحث میطلبد. در سالهای پس از جنگ ایران و عراق، پسرانی بودهاند که خواهان تغییر نظم مسلط بوده و پدرانی که سعی داشتند از اصولی محافظت کنند. این شکاف خودرا در فرمهای مختلف همواره بازتولید میکرد. بهنظرم یکی ازمهمترین دستاوردهای سیاسی شدن جامعه ما بهواسطه جنبش سبز قدر مشترک پیداکردن نسلها در ایران بود. پس از جنگ، جنبش سبز لحظهای یگانه بود که این شکاف به سمت بهبود میل پیدا کرد. این اتفاق را در راهپیماییهای اخیر خیابانی بهوضوح میشد دید. راهپیماییها نهتنها قومی [ترکها، کردها و...]، صنفی [معلمان، دانشجویان و...]، جنسی و غیره نبودند که نسلی هم نبودند. پیر و جوان در خیابانها زبان مشترک پیدا کردند. این نامه نیز همچون راهپیماییای کاغذی - به همان اندازه موثر- بهواقع پیوند دو نسل را بر سر آرمانی تازه روایت میکند: آرمانی که هم ازگذشته و نسل جنگ و انقلاب میآید؛ و هم به نوگرایی نسل جدید وابسته است. ازسویی دیگر بعد از سالیانی دور جنبش سبز، برخلاف تبلیغات امر مسلط، فرصتی یگانه بوده است برای همین نسل انقلاب و جنگ - که بعد از جنگ اسلحهها را زمین گذاشت - که «سخن» بگوید؛ امکانی که در دوران تغییرات شدید فرهنگی و اقتصادی جامعه ایران بعد ازجنگ از او اساسا سلب شده بود.
این بیزبانی نسل جنگ در شخصیت «حاج کاظم» در فیلم آژانس شیشهای به خوبی تجلی یافته است. رزمندهای که هیچکس از بازاری و دانشجو و زن خانهدار و مامورحکومتی گرفته تا هیچکس دیگری در آن آژانس نمیتواند حرف اورا بفهمد و به تعبیری با او «همافق» شود. صحبتهایش برای دیگران ژاژگون عجیبی میشود که بازخورد عملیاش چیزی است که خود حاج کاظم برضد آن شوریده است، یعنی خشونت جامعه. فیلم در واقع روایت جدایی فرهنگ مشروع طبقه متوسط از آرمانها و آرزوهای نسل جنگ است. اهمیت این فیلم در واقع انگشت گذاشتن بر همین واقعیت اجتماعی جامعه ایران بود. جنبش سبز به سبب برخورداری از وجوه رنسانسی به آرمانهای از دسترفته، امکان بیان رنجها و دغدغهها را به ایدئولوژیکها یا ایدئولوژیکهای سابق داده است، کاری که هیچیک ازنهادهای رنگارنگ نظام برای حفظ ارزشها و حاملان آن نتوانسته بودند انجام دهند؛ حتی خود این فیلم. جنبش سبز به همان میزان که به سبکهای زندگی مدرن اما محذوف در گفتمان رسمی «زبان» بخشید، به آرمانگرایان محذوف در سبک زندگی مدرن ایرانی نیز «زبان» داد. آنها فرصتی تاریخی یافتند که بگویند ما به دنبال چه نوع جامعهای هستیم و در عین حال سازوکار حاکم بر این نظام را نیز قبول نداریم؛ ما را از تصویر رسمی و تلویزیونی رزمنده، تمیز بدهید. اما داستان دانشگاه زنجان روایتی است که میتواند بخشی از رنجی را به تصویر بکشد که در نامه «پدر» آمده است. معاون فرهنگی دانشگاه زنجان کسی است از همین نسل جنگ و شاید همرزم پدر. او با تطمیع، دانشجوی دختر دانشکدهاش را برای برقراری رابطه جنسی به اتاقش میبرد، اما دانشجویان سرمیرسند و او را «لو» میدهند. یکی از آنها، پسری است که هماکنون در زندان است. نکته مهم در اینجاست که پسر، به جرم اعطای امکان «تمایز» بین پدرش و معاون دانشکدهاش به ما [همه ما: جامعه] اکنون در زندان است. تمایزی که آن هنگام که برای پدرش فاش میشود رنجی مملو از شرمندگی برایش به ارمغان میآورد و وقتی برای ما فاش میشود احترامی عمیق و غیرایدئولوژیک به «پدر». شاید یوتوپیای تورگنیف در رابطه میان پدران وپسران، در جنبش سبز ما محقق شده باشد. در نامه پدر رزمنده به پسر زندانیاش و نامه دختر جوان به پدر رزمنده به زندان افتادهاش5. از دیگرسو واقعیت جنبش سبز، برچسب نیهیلیسمی که تورگنیف برای پدران به ارث گذاشته بود که بر پیشانی نسل جدید بکوبند را از آنها گرفت. مردمی که امروز نمایه جنبش سبز هستند بیش از هر دورهای در تاریخ بعد از جنگ، برای پدرها احترام قائلند: احترام آنها خالص، صمیمانه و غیرایدئولوژیک است. آنها میتوانند به روشنی بین پدر و معاون دانشگاه زنجان تمایز بگذارند و این برای امر مسلطی که از «نان» شهید و جانباز و ارزش و اسیر در اینهمه سال خورده است دردناک است، دردناک. چون دیگر نمیتواند با اینهمان کردن خودش با «پدر»ها قدرتش را بازتولید کند و گذشته یک ملت را به لجن بکشد.
پانوشتها: ۱- برای مطالعه بیشتر نگاه کنید به: مصاحبه نشریه آفتاب با یوسف اباذری/شماره ۱۹/مهرماه ۱۳۸۱ ۲- برمن، مارشال/تجربه مدرنیته/ترجمه مرادفرهادپور/انتشارات طرح نو ۳- تورگنیف، ایوان/پدران وپسران/ترجمه مهری آهی/نشرعلمی وفرهنگی ۴- تولستوی، لئو/آناکارنینا/ترجمه منوچهر بیگدلی خمسه/انتشارات نگارستان کتاب ۵- برای مطالعه نامه نگاه کنیدبه اینجا
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
نوشته خوبي بود ولي نويسنده مثل اكثر مقاله نويس هاي اين روزها چندبار وسوسه شده بود كه بي جهت از كلمات قلنبه اي استفاده بكند كه بدون آن ها نيزنوشته قابل فهم و حتي روان تر بود.مثل:لیبیدوی نامتمدنانه , ژاژگون عجیب ,...
-- بدون نام ، Mar 1, 2010براي گفتن حرف هاي مهم احتياجي به قلنبه گويي نيست
the best.very good
-- saman ، Mar 1, 2010پسر، به جرم اعطای امکان «تمایز» بین پدرش و معاون دانشکدهاش به ما [همه ما: جامعه] اکنون در زندان است......
-- ahmad ، Mar 3, 2010