تاریخ انتشار: ۱۵ آذر ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
گزارش زندگی- شماره‌ی ١٨٤

«اسماعیل خویی»

شهرنوش پارسی‌پور
http://www.shahrnushparsipur.com

«اسماعیل خویی» را سال‌هاست که می‌شناسم. ما در زمانی معاشرت می‌کردیم که «خویی» تازه از سفر خارج بازگشته بود. نخستین همسرش «فرانکا»، یک بانوی بسیار خوب ایتالیایی بود. آنها دو بچه داشتند؛ یک پسر و یک دختر.«فرانکا»، پارسی را بسیار خوب حرف می‌زد. زنی بود آرام و صبور و بساز. «خویی» را بسیار دوست می‌داشت و نگران و مراقب سلامتی او بود. تا آن‌جایی که خاطره‌ام یاری می‌کند «خویی» در دانشگاه درس می‌داد. از نوع شاعرانی بود که معاشرت را بسیار دوست داشتند. اغلب می‌شد «خویی» را در بار مرمر و یا رستوران‌های پاتوق روشنفکران ملاقات کرد.

Download it Here!

در مقطعی از این دوستی بنا را براین گذاشتیم که یک شرکت انتشاراتی درست کنیم. بنیانگزاران این شرکت انتشاراتی پنج نفر بودند: «اسماعیل خویی»، «فرانکا»، «ناصر تقوایی»، من و «علی نراقی». بنا شد در ماه هرکدام مبلغ صد تومان پرداخت کنیم. نام انتشارات را «شب» گذاشتیم.نخستین و آخرین کتابی که چاپ کردیم مجموعه داستانی از «علی نراقی» بود. حالا هرچه فکر می کنم نام این مجموعه به ذهنم نمی‌آید. شاید نامش «شبح خیس می‌خورد» بود.

مهندس «علی نراقی»، مرد بسیار خوبی بود از دوستان مشترک همه‌ی ما. من روزی جداگانه از او خواهم نوشت، اما تا جایی که به این‌جا مربوط می‌شود باید بگویم که «علی نراقی» تمامی کارهای مربوط به چاپ کتابش را خودش انجام داد. بعدها اما امکان پرداخت پول نبود و چون من داشتم از «ناصر» جدا می شدم و «خویی» نیز در حال جدا شدن از «فرانکا» بود کار نشر کتاب ما متوقف شد.

«خویی» شاعری حساس و دل نازک بود. چنین به نظر می‌رسید که به جنبش چپ ایران علاقه‌مند است. می‌شد که حرف‌های سیاسی بزند. به خوردن مشروب، به ویژه ودکا علاقه‌ی زیادی داشت. این مسئله «فرانکا» را بسیار نگران می‌کرد.

«خویی»، خراسانی بود و روح و حس خراسان را با خودش داشت. سنت ادبی خراسان به زمان‌های بسیار دور بازگشت می کند. می‌توان گفت که خراسانی‌ها در زمینه‌ی ادبیات از خود راضی هستند. البته روشن است کسی که نام‌هایی همانند «فردوسی» و «رودکی» را در بایگانی ذهن خود داشته باشد از خودراضی هم می‌شود. البته «خویی» گرچه به این مجموعه‌ی غنی افتخار می‌کرد اما از خود راضی نبود.

شب‌های زیادی را به خاطر می‌آورم که پس از ساعت‌ها معاشرت در بار مرمر و یا بارهای دیگر بعد به کله‌پاچه‌فروشی‌های خیابان امیریه می‌رفتیم و «خویی» را در آنجا ملاقات می‌کردیم. این هم از علایق «خویی» بود. مردی بود میانه بالا و متناسب. چهره‌ی زیبایی هم داشت. پیش آمد اما که میانه‌ی دوستی ما فاصله‌ای افتاد.

«خویی» ناگهان ناپدید شد. شایعاتی برسر زبان‌ها بود که زندگی عاطفی نوینی برای خودش به وجود آورده. در همین ایام بود که یک بار او را به اتفاق دوست تازه‌اش در یکی از رستوران‌ها ملاقات کردیم. چنین به نظر می‌رسید که «خویی» از این وضعیت جدید ناراضی‌ست. البته اطلاع داشتیم که «فرانکا» نیز این وضعیت را دارد تحمل می‌کند. شاید بتوان گفت که «خویی» به میدان‌های نفس بها می‌داد. به‌هرحال روشن است که او قدیس نبود.

انقلاب که شد «خویی» به خانه‌اش و نزد «فرانکا» بازگشته بود. او را یک‌بار در خانه‌اش ملاقات کردم. روشن بود که او به گروه‌های چپ نزدیک شده است. پس از انقلاب شبی را به خاطر می‌آورم که «خویی» را به خانه‌ی «شهریار» برادرم دعوت کردیم. در آن‌جا بحث گسترده‌ای درباره‌ی منطق دیالکتیکی داشتیم. من تازه درباره‌ی فرهنگ چین باستان اطلاعاتی به دست آورده بودم. متوجه می‌شدم که با یکی از باستانی‌ترین اندیشه‌های دیالکتیکی آشنا شده‌ام. اطلاعات «خویی» نیز در این زمینه قابل تامل بود با «تائوته جینگ» آشنایی داشت. «خویی» بود که مفهوم خالی را برای ما شرح داد که هنوز در ذهن من باقی مانده است.

او با نقل قول از «لائوتسه» می‌گفت: «اتاق اتاق است به خالی درون آن.»، «گلدان گلدان است به خالی درون آن.» بعدها اما در مسیر حرکت با مفهوم خالی بسیار زیاد ورزیدم و ناگهان متوجه شدم «خالی فضا» دارای نیروی «قالب بخشی» است. اگر تیغ کندی را زیر یک هرم بگذاریم پس از مدتی تیز خواهد شد. فکر می‌کنم اگر زهدان زن به این شکلی که هست نبود انسان چنین قالبی پیدا نمی‌کرد، و بدون شک فضا در گستره‌ی بی‌نهایت مانند خود دارای شکلی‌ست که باعث شکل‌گیری تمامی چیزها می‌شود. تمامی این چیزها در ذهن من جرقه زد از اثر بحثی محدود با دکتر «اسماعیل خویی»، اما «خویی» در آن شب رضایت نمی‌داد که دیالکتیک چینیان نیز می‌تواند همانند دیالکتیک هگل مورد استفاده قرار گیرد. سال‌ها طول کشید تا بخوانم که ریشه‌ی دیالکتیک هگل در اندیشه تائویی چینیان نهفته است.

بعد مقطع گسست رسید. انقلاب همه را از هم تاراند. «خویی» از ایران خارج شد و من به زندان رفتم. سال‌ها گذشت و عاقبت، پس از چاپ کتاب «طوبی و معنای شب» به دعوت ایرانیان و خارجیان از کشور خارج شدم. در لندن بود که باز «خویی» را دیدم. لطف فرموده و خوراکی شبیه به کله‌پاچه درست کرده بود. شامی را در خدمتش بودم.

«خویی» بسیار عوض شده بود. در ایران به دلیل آن که درس می‌داد و در مسیر گفت و شنود با دانشجویان بود حالتی از آرامش و رضایت در او به چشم می‌خورد. اینک اما در لندن، پایتخت انگلستان سرگشته و تلخ می‌نمود. در پوست خودش نبود. البته بسیار کمتر از «دکتر ساعدی» از دوری از ایران رنج می‌کشید. شاید علتش این بود که انگلیسی را بسیار خوب می‌دانست و به راحتی قادر به ایجاد رابطه با کشور میزبان بود، اما او نیز به نوبه‌ی خود در رنج قابل تاملی دست و پا می‌زد.

در زندگی با افراد زیادی برخورده‌ام که چنین حالتی دارند. خانمی را به خاطر می‌آورم که به خاطر یک درخت چنار در خانه‌ی پدری‌اش دائم در رویای بازگشت به ایران بود. البته رویای خویی برای بازگشت به ایران بسیار با معناتر از علاقه‌ی صرف به یک آب و خاک بود. او احساس می‌کرد می تواند در ایران کاری پایه‌ای و اساسی انجام دهد.

گرچه «خویی» بسیار از سیاست حرف می‌زد، اما من هرگز باور نکرده‌ام که او شخصیتی سیاسی باشد. «خویی» بیشتر از آن هنرمند است که بتواند سیاسی باشد. البته روشن است که انسان سیاسی یا غیر سیاسی به هرحال صاحب عقاید سیاسی‌ست. از آن سال ١٩٩٢ که «خویی» را در لندن دیدم تا به امروز به مناسبت‌های مختلف با او ملاقات کرده‌ام. همیشه او را مردی مهربان و صمیمی دیده‌ام. یکی از آخرین بارهایی که او را دیدم در آمستردام بود.

ما هردو به کنفرانسی دعوت شده بودیم.در عکسی که به دیوار اتاق من است «نسیم خاکسار» در کنار «خویی» نشسته است. برادرزاده‌ی من «شهربانو» در طرف دیگر نشسته است. «خویی» سرحال و با نشاط به نظر می‌رسد. این شاعر خراسانی در عین حال طنزی قوی و قابل تامل دارد.پیری هم عالمی دارد. اکنون که دارم می‌نویسم تمامی خاطرات مشترک با «خویی» از ذهنم پریده است. می‌دانم که نیمه‌شب از خواب بیدار خواهم شد و به یاد خاطره‌ای خواهم افتاد.

البته می‌دانیم که «خویی» شاعر فیلسوف است. طبع شعری او نیز در همین دو میدان در پرواز است. به همان مبحث خالی بازگشت می‌کنم که از دقایق اندیشمندانه‌ی فرهنگ چین است. تائوگرایان می‌گویند در نقطه‌ی آغازین هستی فقط یک خالی وجود داشته است که هسته‌ای در میانه‌ی آن افتاده و زندگی آغاز شده است. اکنون همان‌طور که «خالی اتاق» مفهوم اتاق را به ذهن متبادر می‌کند، «خالی عالم» نیز بیانگر راز هستی‌ست. جهان از ترکیب خالی‌ها به وجود آمده.

هر سلول از تن ما حامل یک فضای خالی بسیار گسترده است. انسانی که به خالی‌های وجودش اشراف داشته باشد همیشه این توانمندی را دارد که از برکات هستی سرشار شود. چنین به نظر می‌رسد که خویی در ذات خود به این خالی‌ها اشراف دارد. به همین دلیل حضوری‌ست همیشه جوان. در هلند نیز حالت جوانی بر او غلبه داشت. حتی در انگلستان که در همین اواخر و فکر می‌کنم برای آخرین بار او را دیدم این حالت جوانمندی در او به شدت بارز بود. به همین دلیل همیشه منتظرم بازهم شعرهایی ناب و زیبا از او بخوانم.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

تا آنجا که من از منبعی نزدیک اطلاع دارم همسر اول ایشان دختر یکی از بزرگترین آهنگسازان ایرانی بودند وهمسر دومشان ایتالیایی بودند.

-- بدون نام ، Dec 7, 2010

اسم آن کتاب علی نراقی نبود؟

و آیا این شخص همان است؟

ممنون

-- rasti ، Dec 7, 2010

نمی دانم چرا در شرایط فعلی که مسائل بسیار مهم تری برای مطرح کردن وجود دارد خانم پارسی پور خاطرات شخصی خودشان را مطرح میکنند. در باره ی شاعران و نو یسندگان و فرهنگ سازان ایرانی چند در صد از مردم ایران آگاهی دارند. جامعه ای که عادت به کتاب خواندن ندارد . و بسیار ی مسائل مهمتر برای طرح شدن وجود دارد . بدون اینکه مخالف طرح چنین موضوعاتی باشم.
اما باید دید نیاز جامعه ی غریبه با کتاب و ناگاه چه اولویت های فرهنگی را لازم دارد . فقر فرهنگی جامعه ی ایرانی با معرفی چند شاعر و نویسنده حل نمی شود . وقتی سطح آگاهی فرهنگی جامعه بالا رفت خودشان به کشف نویسندگان و روشنفکران و فرهنگ یاران دسترسی می یابند.

-- مهران ، Dec 7, 2010

واقعا نثر روانی دارید. متشکر.

-- الف ، Dec 7, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)