خانه > شهرنوش پارسیپور > بررسی و معرفی کتاب > حالات مکتوب مرگ | |||
مجموعه داستان، نوشتهی سروش مظفرمقدم حالات مکتوب مرگشهرنوش پارسیپورhttp://www.shahrnushparsipur.comکوشش من برای پیدا کردن شرح احوالی از سروش مظفرمقدم، نویسندهی مجموعه داستان «حالات مکتوب مرگ» با شکست روبهرو شد. البته در اینترنت از او به فراوانی سخن رفته است، اما شرح احوال مشخصی وجود ندارد. از آنجایی که کتاب درسوئد منتشر شده است میتوان باور کرد که او مقیم سوئد است.
در خواندن این داستانها به این نتیجه میرسیم که با نویسندهای سیاستگرا روبهرو هستیم. بیشتر داستانها بار سیاسی دارند و قهرمان بسیاری از آنها زندانیان سیاسی هستند که جان خود را از دست دادهاند. مظفر مقدم نویسندهی متعهدیست. داستان نخست شرح حال یک کارگر کشتارگاه است که در کار کشتن زندانیها همکاری تنگاتنگی با جمهوری اسلامی دارد. او از نوع انسانهاییست که از کشتن لذت میبرند. اکنون در حالی که اجساد زندانیان اعدام شده را روی هم میریزد نویسنده گاهی متوجه همان اعدامیان میشود و از زبان آنها پس از مرگ سخن میگوید. بدینترتیب تقابل احساسی ایجاد میکند. نویسنده برای آن که درجهی پستفطرتی مرد سلاخ را نشان بدهد او را وامیدارد تا در حضور دیگران ادرار کند. البته او در ایجاد حس نفرت از مرد سلاخ موفق است، اما بدبختانه مسئله همچنان مبهم و حل نشده باقی میماند. من به عنوان خواننده از این نویسنده توقع دارم برایم روشن کند که چرا این فجایع رخ داده است. آیا صرف حضور یک سلاخ دیگر آزار روشنکنندهی شرایط درونگروهی جمهوری اسلامیست؟ در داستان دوم با یک زندانی روبهرو هستیم که پس از اعدام نمایشی وارد همکاری با جمهوری اسلامی میشود. به بخشی از این داستان توجه کنید: «میتوانم به حواسم اعتماد کنم؟ چی میبینم؟! در آن لحظه تنها حسام گرمایی نمناک بود که از میان پاها پخش میشد و میشرید روی رانهایم. پشت میز آهنی نشسته بود و چیزهایی یادداشت میکرد. مرا که دید پا شد و صندلی روبرویاش را نشان داد. "خب رفیق اون خرابکار مجازات شد. اما (مکث کرد و صورتاش کج و کنجل شد.) به هیچوجه حاضر به همکاری نشد. روزنامهها با کنایه اشاره کردند زیر شکنجه کشته شده. دانشجوها حتماً از او اسطوره میسازند. ولی مهم این است که به هیچوجه به هیچوجه حاضر به همکاری نشدی! رفقایت را لو ندادی و تاوان زندگی آنها را با مرگ خودت پرداختی! بگذریم"... به هیچ چیز فکر نمیکردم جز آن نام (سیروس سوالونی). از کسی که اعدام شد خیلی فاصله داشتم. او مرده ولی من زنده هستم. گرم، عصبی با قلبی که میتپد و خونی که جریان دارد. آیا میتوانستم دوباره از صفر شروع کنم؟ آیا می خواستم از صفر شروع کنم؟! حالا که در نقطه صفر قرار داشتم؟!» سروش مظفرمقدم میکوشد دست به روانکاوی شخصیتهایش بزند. منتهی همانند تمام افرادی که علایق سیاسی دارند همیشه به مرحلهای می رسد که خوبها یک طرف و بدها در طرف دیگر صف کشیدهاند. بهطور کلی من متوجه مشکلی در ذات هنر و ادبیات ایران شدهام. این مشکل در سینما هم تجلی قابل تاملی دارد. تماشای یک فیلم ایرانی همیشه انسان را به شگفتی وامیدارد. هنرپیشهها خوب بازی میکنند. فیلمبرداری قویست. مونتاژ تقریباً خوب است، اما فیلم خودش بد است. چرا؟ دلیل این امر بسیار ساده است. فیلمنامهها ضعیف هستند. یعنی بخش ادبیات فیلم ضعیف است. این مسئله در خود ادبیات نیز بارز است. نویسندگان با استعداد هستند و درست مینویسند، اما سر بزنگاه که میرسد داستان ضعیف از کار در میآید. چرا؟ دلیل این امر بسیار ساده است. نویسندگان اغلب صداقت ندارند، اما خودشان نمیدانند که صادق نیستند. مثلاً این نویسنده چپگرا بوده و چپگرا هست، اما هنگامی که از کشور گریخته به جای آن که به یک کشور کمونیستی پناهنده شود یک راست وارد مغز استخوان جهان سرمایهداری شده. او از تمام امکانات سرمایهداری استفاده میکند و اما همچنان چپ میزند. از این نظر هنگامی که مشغول به نوشتن میشود شخصیتهای کلیشهای عرضه میکند. دقت کنیم که کتاب «تسخیرشدگان» که به نام «جنزدگان» نیز به چاپ رسیده است در قرن نوزدهم نوشته شده. داستایوسکی در این کتاب به تشریح ابعاد گوناگون روان شخصیتهایی مینشیند که داعیهی نجات بشریت را دارند. آرتور کویستلر در «هیچ یا همه» که به نام «صفر تا بینهایت» نیز ترجمه شده به همین مهم دست میزند و به کالبد شکافی یک انقلاب میپردازد، ما اما بدبختانه در پیچ نخست داستان درمیمانیم. واقعاً باور داریم که کسی که میکشد حتما باید سلاخ هم باشد. باور نمیکنیم که خودمان میتوانیم قاتل باشیم. باور نداریم که برای تشریح شخصیت یک بازجو تنها کافیست خودمان را در ذهن بازجویی کنیم. من در اینجا قصد آزار سروش مظفرمقدم را ندارم، چون او نهایت تلاشش را میکند تا داستان سه بعدی بنویسد، اما بدبختانه باید باور کنم که داستانهای او به آن اوجی نمیرسند که یک داستان خوب میرسد. در این که مظفر مقدم انسان متعهدیست هیچ شکی ندارم. او در داستانهایش میکوشد مشکل ایران را از هر زاویهای به تماشا بنشیند. از سنگسار کردن زنان تا مبارزات چریکی و اعدامها و کشتارها و جنگ. او در این اثر صد و چهل صفحهای همیشه میکوشد متعهد باشد به آرمانهای بشری. چنبن است که فرصت بررسی را از دست میدهد. کتاب را اتفاقی باز می کنم و هر جا که آمد با هم میخوانیم: هوا تاریک شده یود. او به دیواری آجری تکیه داشت و زل زده بود به زمین. ساعت را نگاه کرد. پنج دقیقه به دوازده. چشمانش میخ شدند به صفحه ساعت. اینهمه وقت چه می کرده؟! شاید ساعتش خراب شده. سکوت سنگین اطراف و تاریکی و رگبار به او فهماند خیلی وقت است توی خیابانها پرسه میزده! سیگار خیس و شکستهاش را تف کرد روی زمین گلآلود و با قدمهایی کشیده به راه افتاد. همه مغازهها تعطیل بودند و تاریک، مثل جزیره رابینسون کروزوئه! خواست تاکسی بگیرد، ولی در این نیمهشب سرد بهمنماه تاکسی کجا بود. بلوار پهن را زیر پا گذاشت و رسید به خیابانی باریک. باران بند آمده بود و سرما تا بن استخوانش نفوذ میکرد. نوری کدر توجه اش را جلب کرد: دکانی با چراغهای روشن! روی تابلو با خط شکسته نوشته بودند "بورس خرید کتاب. خرید و فروش کتابخانههای شخصی، کتب قدیمی".» سروش مظفر مقدم به فراوانی از علامت تعجب استفاده میکند. این علامت برای او بار معنایی زیادی دارد. «حالات مکتوب مرگ» به دلیل آن که به مسائل و مشکلات زمان حال ایران میپردازد کتاب قابل تاملیست. امید آن که نویسنده در آثار بعدی خود به وجه تحلیلی مسائل روی بیاورد و اثری قابل تامل عرضه کند.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
حالا اگر كمونيست موردنظر از بد حادثه با كشورهاي كمونيستي و نظامهاي كمونيستي بلوك شرق مخالف بود و از بد حادثه در كشور خودش هم تحت فشار بود، خانم پارسيپور ميتوانند لطف كنند بگويند اين كمونيست كجا برود كه به عدم صداقت متهم نشود؟ بگذريم از اينكه امكانات سرمايهداري همان امكانات مردمي است كه در كشور سرمايهداري زندگي ميكنند و طبعاً ارث پدري طبقه حاكم سرمايهدار نيست
-- حسن ، Dec 1, 2010خانم پارسی پرو به درسی دست بر روی نقطه ضعفی گذشاته اند که در ادبیات داستای و سینمایی و فرهنگمان به پشم میخورد افراط و تفریط یا سیاه و سپید دیدن.
آدمهایمان ادم نیستیند یا مظهر تمای بدی ها و رزایل هستند یا مظره تمام خوبی ها و کم و بیش همینطورند زود میشود چبه گرفت که چه کسانی را در داستان دوست داریم چه کسانی را نه این همان نقص شخصیت پردازی مان است که آدمها در سطج میمانند دغدغه های درونی ندارند آدم میکشند چون قاتل بالذات هستند و مقاومت میکنند بدون اینکه بدانند چرا شاید بیشتر لجبازی کنند تا مقاومت.
روز دیگر سکه این است که نویسنده میتواند راوی داستان باشد نه راوی حالات درونی آدمهای درگیر داستان و اگر داستانش را خوب بگوید میتواند همان حس دورنی را بدون مستقیم پرداختن منتقل کند.
گاه میمانم که بهتر است داستان سلاخ را بگوییم یا داستان اینکه چگونه سلاخ آموخت سلاخی کند یا اینکه راوی این باشیم که چکونه به مسلخ نبریم یا چکونه به مسلخ ببریم و سلاخ و حیوانی که قرار است سلاخی شود را نشان بدهیم و مراقب باشیم که خود سلاخی یا قربانی دیگری نباشیم.
گاه در داستانهایمان آدمهایمان وقاعی نیستند عقاید واقعی ندارند و شخصیت واقعی ندارند این عدم شخصیت پردازی داستانی ضعارگونه بیرون خواهد داد که نمیدانیم با سیستم مشکل داریم یا با آدمهای درون سیستم و ژانر وحشت مینویسیم یا اجتماعی یا فقط قصه گویی هستیم ناشی. شاید هم کتاب خودش حرفهای بسیاری برای گفتن داشته باشد من که آن را نخوانده ام.
-- بدون نام ، Dec 2, 2010