تاریخ انتشار: ۱۲ دی ۱۳۸۸ • چاپ کنید    
با خانم نویسنده- شماره ۷۰

مردان محجبه!

شهرنوش پارسی‌پور
http://www.shahrnushparsipur.com

مجبور شدم چند برنامه را جابه‌جا کنم تا بتوانم با صدای بلند و رسا به مردان ایرانی صد آفرین بگویم. گروه قابل تاملی از مردان ایرانی با پوشیدن چادر و مقنعه به جنگ موجودات بی‌شعوری رفتند که هنوز بی‌شعوری خود را باور نکرده‌اند.

Download it Here!

جریان از این قرار است که جمهوری اسلامی برای توهین به یکی از رهبران جنبش دانشجویی ایران عکس او را با مقنعه و چادر در روزنامه به چاپ می‌رساند تا روشن کند که این رهبر جوان همانند زن‌ها ترسوست و با پوشیدن چادر و چاقچور قصد فرار داشته که بازداشت شده است.

حالا کاری نداریم که از این نوع وقایع در تاریخ ایران زیاد اتفاق افتاده است. یادم هست در کتاب‌های درسی قدیم و یا شاید هم در کتابی داستانی شرح احوال قهرمانی آمده بود که رقیب‌اش برای خردکردن او گفته بود تو برو مثل پیرزنان دوک نخ‌ریسی به دست بگیر.

یادم هست در همان عوالم بچگی این فکر در ذهن‌ام بود که مگر نخ‌ریسی کار شرم‌آوری‌ست که باید از آن خجالت کشید؟ بعد در دایره‌ی اندیشه‌ها دوباره پرتاب شدم به زندان جمهوری اسلامی و کتک‌هایی که حاج داود رحمانی به زندانیان می‌زد که حجاب اسلامی را رعایت کنند.

یعنی یادم هست که یک تقه به در می‌زد و بعد همانند شتر مست می‌پرید وسط راه‌روی زندان و از چپ و راست زندانیان را می‌کوبید که چرا حجاب به سر ندارند.

یاد دخترکی افتادم که می‌کوشید به‌جای چادر سیاه با چادر گل‌دار ویژه‌ی زنان کارگر به ملاقات برود. نگه‌بانان زندان آن‌قدر با لگد به شکم او کوبیده بودند که با حال نذار وارد بند شد و در گوشه‌ای روی زمین افتاد.

در آن موقع من نیز با چادر گل‌دار به ملاقات می‌رفتم. رفتم بالای سر دختر و گفتم ما با اصل حجاب اجباری مخالف هستیم. بی‌خود مقاومت نکن. خودم هم چادرم را عوض کردم تا دیگر باعث کتک‌خوردن کسی نشوم.

حالا همین حاج داود که با لگد توی شکم زندانیان می‌زد تا چادر سیاه بپوشند و مقنعه هم داشته باشند، یک روز وارد بند ما شد و بعد برای تحقیر زندانیان که همه چادر سیاه به سر کرده بودند با لحنی داش‌مآبانه گفت:

نگاه‌شون کن! کلاغ سیاه‌ها.

به‌راستی عجیب بود که با این همه پافشاری و سبعیت چادر را به سر زن‌ها بیاندازی و بعد آن‌ها را تحقیر کنی. همیشه باور داشته ام که این چادر نه روی سر زن که روی سر مرد می‌افتد.

این مرد ایرانی‌ست که ظاهرا با جملات خر-رنگ-‌کنی همانند: خواهرم حجاب تو با ارزش‌تر از خون شهیدان ماست، بلند می‌شود و در گرمای چهل و هشت درجه‌ی قلب‌الاسد به خوزستان می‌رود و این گوشه و آن گوشه جان‌اش را فدا می‌کند و ماه‌ها جسدش در بدنه‌ی تانک باقی می‌ماند تا روشن شود حجاب بانوان با ارزش‌تر از خون اوست.

البته جان را می‌توان به‌آسانی در راه حفظ آرمان‌ها از دست داد، اما بسیار حیف است که جان به‌ خاطر حفظ حجاب اجباری از کف برود، تا میخ قدرت حاج‌آقاهای بازاری محکم شود.

امروز اما مردان ایرانی چادر و چاقچور به سر کرده‌اند تا از حیثیت و شان دوست گرامی‌شان حمایت کنند و به این موجودات ابله نشان دهند که نه زن‌بودن خجالت دارد و نه حجاب به کثافت‌کشیدگی آن‌ها می‌تواند شخصیت زن را له کند.

مرد ایرانی به میدان آمده است تا نشان بدهد که دیگر بنده و برده و رعیت نیست، و نیازی به برده و بنده و رعیت ندارد که دست و پای یک زن را با حجاب ببندد و دائم به او توسری بزند، و البته خودش به طور دائم توسری بخورد. جان بکند و بار ببرد و دل‌اش خوش باشد که عفیفه‌ای را گوشه‌ی خانه‌اش حبس کرده است.

البته می‌دانیم که این حجاب احمقانه ویژه‌ی زنان قشرها و طبقات معینی‌ست. انسانی که کار می‌کند وقت ندارد دائم بایستد و دو سر یک تکه‌پارچه را لای دندان‌های‌اش گیر بدهد.

انسان کارگر و کشاورز در گرمای تابستان و سرمای زمستان به هر ده انگشت‌اش نیازمند است تا کار کند. او وقتی برای این قرتی‌بازی‌ها ندارد. و مردان ایرانی چه‌قدر زیبا و درست و به‌موقع دارند نشان می‌دهند که چه احترامی برای همسران و مادران و خواهران‌شان قائل هستند.

حالا آقایان ابله اگر می‌توانید دوباره بکوشید ارزش‌های زنانه را پای‌مال کنید تا به مردان توهین کنید. زمان بسیار درازی طول خواهد کشید تا شما بفمهید زن و مرد دو نیمه‌ی حضور و مکمل یک‌دیگر هستند و نه متمم یک‌دیگر.

یر این باورم که در زمانی بسیار دور، زنان که خود پارچه را اختراع کرده بودند حجاب را اجباری کردند. در اسطوره‌ی گیل‌گامش، بانو سیدوری، شراب‌فروش است و ساقی، و در همان حال سرتاپا پوشیده است.

اسطوره را که به‌دقت می‌خوانیم متوجه می‌شویم که هجوم و یورش دائمی شکارچیان گرسنه به روستا-شهرها و باغ‌ها و کشت‌زارها که در آخرین تحلیل منجر می‌شد به حمله‌ی به زنان و تجاوز به آن‌ها باعث شد که خود زنان چاره‌ای برای این مشکل بیابند.

«پوشیدگی» به سنت تبدیل شد و همانند هر سنتی جلوه‌های زشت و زیبا پیدا کرد. چنان که شراب‌خواری در محضر بانو سیدوری که در باغ بهشت زندگی می‌کرد، در منطق گروهی با مست‌بازی و عربده‌جویی و چاقوکشی تقارن پیدا کرد و حسرت شراب‌خواری حافظ‌وار و خیام‌وار را به دل مردم باقی گذاشت.

انسان کارگر و ابزارساز هزاران سال دویده است و در غیاب آلت‌سالارانی که کارشان به-‌زانو-در-آوردن صاحب‌کار است هزاران اختراع و کشف انجام داده و امروز خود را به جایی رسانده تا به جستجوی آزادی‌های از-دست-‌رفته‌اش برخیزد.

اما من هرگز باور نمی‌کردم که پایان حجاب این‌همه توام با حسن ختام باشد. در این لحظه باور کرده‌ام که از فردا شمار قابل ملاحظه‌ای از مردان به زیر حجاب خواهند رفت.

روشن است که هنگامی که مرد به میدان می‌آید تا ضدارزشی را واژگونه کند و تا این مهم را به انجام نرساند از پای نخواهد نشست. مرد ایرانی اکنون می‌داند که صاحب قدرت به خود اجازه می‌دهد تا برای لال‌کردن او به او تجاوز کند.

این صاحب قدرت در درازنای تاریخ با همین نوع تجاوزات است که دست به تحقیر مردان زده است. و مرد ایرانی با گام‌های بلند دارد از این پلیدی‌ها فاصله می‌گیرد. هیچ صاحب قدرتی توان آن را ندارد که با تجاوز جنسی و یا انداختن چادر به سر مرد او را تحقیر کند.

مرد وقتی مرد است هیچ‌چیز او را کوچک نمی‌کند. مرد در حقیقت وقتی مرد است که می‌داند اندام باروری او ویژه‌ی زایش و زایاندن است. این اندام چاقو نیست و استفاده‌ی ابزاری چاقویی ندارد که از طریق آن بتوان مرد یا زنی را تحقیر کرد.

اندام باروی زن و مرد مقدس است. در نقاطی از دنیا هنوز آیین ستایش این اندام‌ها برقرار است. مرد در مقام سایه‌ی حق بر حق است که از نیمه‌ی حضورش به هر نحوی که صلاح می‌داند دفاع کند.

اگر بناست که با تحقیر پوشش زنانه مردان را از اریکه‌ی توان‌مندی مردانه پایین بکشند مرد برحق است که پیراهن زنانه بپوشد تا نشان دهد این پیراهن چه حریم مقدسی ست.

گاهی قلم و بیان کوتاه‌تر از آن است که عظمت حرکتی را به تصویر بکشد. این حرکت مردان ایرانی، این زنانه-لباس‌-پوشیدن آن‌ها، این احترامی که برای این لباس قائل شده‌اند، همه‌ی این‌ها نشان می‌دهد که مرد ایرانی دارد با سرعت نور از کوتوله‌های ماقبل تاریخی فاصله می‌گیرد.

حالا به راستی من کمر راست کرده‌ام. چه‌قدر خوش‌حالم که چنین مردانی در ایران وجود دارند. چه‌قدر به آن‌ها افتخار می‌کنم. احساس می‌کنم روح آن افسر جوانی که در کابین تانک آتش گرفته و ماه‌ها در خلوت بیابان افتاده بود دارد به اوج صعود می‌کند. خون او و امثال او به هدر نرفته است.

مردان، همه‌ی مردان، دارند راه مبارزه‌ی حقیقی را پیدا می‌کنند و آن تنها در یک رمز نهفته است. اجازه ندهید شما را بترسانند. ترس، برادر مرگ است.

شما با این چادری که به سر کرده‌اید نشان می‌دهید که پوشیده‌شدن در ظلمت و تباهی نیز چیزی از شما کم نمی‌کند. برقرار باشید.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

توضیح اینکه لطفعلی خان زند برای اقامحمد خان قاجار دوک و پشم فرستاد و از او خواست به دلیل خواجگیش همچون پیرزنان جنگ رها کند و به ریسندگی مشغول شود

-- Talash ، Jan 2, 2010


»تو خون کسان خورى ومن ...«

قرآن که مهين کلام خوانند آن را
گهگاه و نه بر دوام خوانند آن را
بــر گــرد پياله آيتى هــسـت مقيم
کاندر همه جا مدام خوانند آن را
اى صاحب فتوى ما زتو پرکارتريم
با اينهمه مستى ز تو هشيارتريم
تو خون کسان خورى ومن خون رزان
انصاف بده کدام خونخوارتــريــم

خيام

-- ادیب ، Jan 2, 2010

یکی از آقایانی که پس از این واقعه روسری به سر کرده و عکس با حجابش در اینترنت موجود است، پسر زنده یاد جهان پهلوان تختی است.

چه بسا اگر خود تختی نیز هنوز زنده بود چنین حرکتی را تایید میکرد.

-- آزاد ، Jan 2, 2010

کاربرد حجاب در دنیای امروز، تحقیر کردن زن و جنس درجه دو کردن اوست و جالب است که خود رژیم هم با این کارش به این حقیقت اذعان کرد.

-- زیبا ، Jan 3, 2010

خانم پارسی پور خیلی خوب بود.

-- azadeh ، Jan 3, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)