تاریخ انتشار: ۱۴ دی ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
به روایت شهرنوش پارسی‌پور - شماره شماره ۱۱۵

سهيلا ميرزایى غير‌قانونى می‌‌نویسد

شهرنوش پارسی‌پور
http://www.shahrnushparsipur.com

اين هفته درباره اشعار شاعرى به نام سهيلا ميرزایى صحبت می‌کنم. سهيلا ميرزایى، بر طبق شناسنامه کتابش در آلمان زندگى مى‌کند. در خواندن اشعار او متوجه مى‌شويم که از نوع شاعران پست مدرن است.

Download it Here!

شعرهاى او فاقد وزن و قافيه و اغلب فاقد وزن است. ‌هميشه گفته‌ام و از تکرار خسته نخواهم شد که شاعران اگر به راستى شاعر هستند نه يک کتاب بلکه حداقل دو شعر با وزن و قافيه بايد بگويند تا براى خواننده آن‌ها محرز شود که آنان شاعر به معناى سنتى آن هستند.

اما سهيلا ميرزایى نمونه‌اى از اين نوع اشعار به دست نداده است و چنين به نظر مى‌رسد که قادر به اين کار هم نباشد.

چون شاعر اگر در معناى سنتى شاعر باشد حتى اگر نخواهد اشعارش حداقل وزن پيدا خواهد کرد. شعر سهيلا ميرزایى فاقد وزن است. به شعر «شکل صبور زيستن يا صداى ساده توفان» توجه مى‌کنيم:

وقتى ذهنم مى‌خواهد با يک تکه کاغذ صميمى شود
کليد را فشار مى‌دهى
و من برهنه‌ام
اين خشکسالى کى تمام مى‌شود؟
مى‌خواهم ولو شوم همين‌جا
گوش‌هايم را به زمين بچسبانم
اما:
ـ صداى پاهاى هراسان را نشنوم
خش خش برگ‌هاى ديوانه را هم همين‌طور
لحظه‌ها را هم که بو بکشم، بوى تندش حالم را به هم نزند
ذهنم روى کاغذ
ساده شده است
و با من فاصله‌اى غريب دارد
قطعات عجيب مرا هم نمى‌تواند به خاطر بسپارد
قطعه‌اى را که سال‌هاست در ايستگاه متروک ماسيده است
يا ترديدى که پشت مردمک‌هاى درشت توفانى شده است
سايه‌ها در خواب‌هاى من هيبت عجيبى دارند
به هرطرف مى‌چرخم
طعم ترس‌هايى که گلويم را محاصره کرده‌اند
با تجاوزهاى طولانى خواب‌هايم را کش مى‌دهند
کليد را که فشار بدهى
برهنه خواهم شد
و از سايه‌ها سراغ کسى را خواهم گرفت
که مثل من توفان را درسته بلعيده باشد.

به طورى که می‌بينيم شعر نه تنها فاقد وزن و قافيه است، بلکه مفهومى که به خواننده منتقل مى‌کند نيز مى‌خواهد بسيار پيشرو باشد و چيزى را بگويد که کسى نگفته باشد.

مى‌گويد «ذهنم روى کاغذ /ساده شده است و /بامن فاصله‌اى غريب دارد/قطعات عجيب مرا هم نمى‌تواند به خاطر بسپارد»

البته اين مفهومى است براى خودش، اما خوب که بدان توجه کنيم به نظر بى‌معنا مى‌رسد. ذهن چگونه مى‌تواند روى کاغذ ساده شود؟ آيا منظور اين است که ذهن جمله ساده‌اى را روى کاغذ نوشته و بدين دليل ساده به نظر مى‌رسد؟

ذهن آيا به صورت مفهمى «مکتوب» خود را به سادگى شرح کرده است؟ چرا شاعر قطعه قطعه است و چرا اين قطعات عجيب است؟ من قصد بررسى اجزایى شعر اين شاعر را ندارم، اما چون آن را درک نمى‌کنم به خودم اجازه مى‌دهم که بپرسم معنى اين ابيات چيست.

در شعر ديگرى مى‌‌گويد:

خورشيد از آن پشت تالاپى افتاد پايين
دلم پولوم شد به رنگ زرد
فرياد کشيدى
کابوس‌هايم توى هم لوليدند
من روى زمين
که يک‌سره به دنبال خورشيد راه مى‌افتد
راه افتاده‌ام
فکرهاى پريشانم راه افتاده‌اند
که در جايى از خواب من قرار ملاقات بگذارند
آدم‌ها در خواب‌هاى من
هى بازيگوشى مى‌کنند
جايشان با هم عوض مى‌شود
من سرگيجه گرفته‌ام
همه را باهم عوضى مى‌گيرم
و به هرغريبه‌اى
سلام مى‌دهم
در خواب هاى من همه همديگر را مى‌شناسند
من با خود غريبه مانده‌ام
وقتى خورشيد سايه‌اش را تالاپى روى صورتم مى‌پاشد
از جا مى‌پرم
ديرم شده است بايد دوش بگيرم.

من نتوانستم بفهمم خورشيد چگونه مى‌تواند «تالاپى» پایين بيفتد. مى‌دانيم که خورشيد پديده‌اى وزين و قابل احترام است. در متن جهان عتيق خورشيد آن‌قدر اهميت دارد که به خداى خدايان تبديل مى‌شود.

البته منظورم اين نيست که امروز هم بيایيم و آن را خدا بدانيم، اما به طور جدى باور دارم که اگر ما نتوانيم آن‌طور که بايد در شأن اشيائى که پيرامون ما هستند سخن بگویيم با مشکل غريبى روبه‌رو خواهيم شد.

شاعر بعد مى‌گويد دلم پولوم شد به رنگ زرد. «پولوم» چه معنایى دارد؟ روشن نيست. چرا من خواننده بايد با خواندن اين ابيات دچار احساس شعر بشوم؟

آن وقت در انتهاى شعر مى‌گويد: اما وقتى خورشيد سايه‌اش را تالاپى روى صورتم مى‌پاشد... کمى عجيب است، چون شيئ تالاپى مى‌افتد، نمى‌تواند تالاپى بپاشد.

در شعر بعدى مى‌گويد:

شايد فاحشه لختى باشى
در دهليز نگاهى هيز
که ارزانى‌اش دل‌ها را به هم مى‌زند
شايد دخترى پيراهن سرخش را به تن کند
با برگى از گل مريم روى موهايش
به مسافر تلخى بينديشد
که هرگز نخواهد رسيد

اين مسافر «تلخ» چه معنایى دارد؟ مى‌توانيم بگویيم غذاى تند يا خيار تلخ، اما مسافر تلخ کمى عجيب است. حقيقت اين است که من ابداً قصد اذيت و آزار اين خانم شاعر را ندارم، اما چنين به نظرم مى‌رسد که او در روز یتاريخى به خودش گفته است چه کارى بکنم جالب‌تر است؟

داستان بنويسم؟ برقصم؟ خياطى کنم؟ يا شعر بگويم؟ بعد با قصد و انديشه تصميم گرفته است شاعر بشود. بر اين پندارم اما که شاعر از شکم مادر شاعر به دنيا مى‌آيد، و اين نکته‌اى است که بسيارى از شاعران جوان ما درک نمى‌کنند و به آن بهایى نمى‌دهند.

نتيجه آن انبوه کتاب‌هایى است که به طور مرتب به دست من مى‌رسد. من هم تصميم جدى دارم درباره آن‌ها حرف بزنم.

در شعر «تکه پاره‌ها» مى‌گويد: «امضايت را زير راه‌هاى جاده ابريشم حکاکى کن...» منظور چيست؟ آيا بايد جاده ابريشم را حفر کنم و زير آن امضايم را حکاکى کنم؟ آيا بهتر نيست روى جاده ابريشم اين کار را بکنم؟

به اين شعر توجه کنيد:

امضايت را زير راه‌هاى جاده ابريشم
حکاکى کن
جر بده کاغذهاى باطله را
اسمت را که بلند هجى کردى
گوش‌هاى دور هم رنگ صدايت را از بر خواهند شد
راه‌هاى ابريشم راه به راه از خطوط دستان تو عبور کرده‌اند
و در نبض دستانت ثبت شده‌اند
همراه کرم شب
پشت راه‌ها ايستاده‌اى
و با رنگ‌ها سر و سرى دارى
به باد هم بگو از خر شيطان پايين‌تر بيايد
تمام پوسترها از اعتبار افتاده‌اند.

نمى‌خواهم اذيت کنم، اما آيا ما چيزى به نام «کرم شب» داريم؟ البته چيزى به نام کرم شب‌تاب داريم که اگر در اينجا مى‌آمد اين بيت معنایى پيدا مى‌کرد.

«با لبخندم غريبه نمان» البته شعر بدى نيست:

چشم مى‌بندم
هيچ نيست جز لکه‌هاى نورى گريزان
که در آن پرتاب شده‌اى
مى‌ترسانى مرا
اين‌که کجاى زمين ايستاده‌ام
بدهکار کدام آسمانم
همراهى‌ات با کدام ستاره
نگران‌ترم کرده است
مى‌‌ترسم بر چهره‌ات خط بکشم!
من از اين غريبه‌ها مى‌ترسم
از ماسک‌هاى بى‌چهره‌اى که کليد مى‌اندازند به قفل اطاقم
اما در راهروها گم شده‌اند.

اما نمى‌شود از شعر کوتاه «وقتى يک بغل سرد» چيزى نگفت:

وقتى يک بغل سرد
در هميشه زخم‌ها جا گرفت
هميشه رنگ باخت در سبز
تصويرم در دايره‌ى مراقبت ايستاد! ـ

من از خواندن آن اندکى شگفت زده شدم، چنان که:

هزار نه ـ يک اسم ـ
تنها يک اسم
مى‌شمارد دندان‌هاى افتاده‌ى اسب وحشى را

اميدوارم شک و شهبه‌اى ايجاد نشود، اما اگر من بگويم اين شعر را نفهميدم آيا گناه بزرگى است؟ حالا شعر ديگرى از اين شاعر برايتان مى‌خوانم و ديگر تفسير هم نمى‌کنم:

با کلمه نشانه مى‌شوم بر سينه‌ى خواب
چسب مى‌شوم
با کلمه کلنجار مى‌روم
سيگارى دود مى‌کنم
ـ با فنجانى قهوه شايد ـ
با کلمه در آستينم پنهان مى‌شوم
صدا مى‌نوشم آوازى از دور
با کلمه پرخاش مى‌کنم
سوار Bahn مى‌شوم
از پله‌هاى اداره کار بالا مى‌روم
با زبان الکن عق مى‌زنم
بى‌کار مى‌شوم
با کلمه‌ها غلت مى‌خورم
به پهناى من شعر مى‌شوند
به درازاى راه کلمه مى‌شوم
کلمه راه مى‌شود پهن مى‌شود پر
مى‌شود پف مى‌کند تف مى‌کنم

البته بان قطار شهرى در آلمان است که در اين شعر جواز عبور گرفته و نشسته. به انتهاى برنامه رسيدم و اميدوارم شما از اشعار خانم سهيلا ميرزایى لذت برده باشيد.

Share/Save/Bookmark

ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسی‌پور، کتابی بفرستند، می‌توانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند:

Shahrnush Parsipur
C/O P.O. Box 6191
Albany CA 94706
USA

نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

من از شعر های خانم میرزایی خوشم نیامد اما این معیار شما هم عجیب است.البته آشنایی با ادبیات کلاسیک و تکنیک های سنتی شعر لازم است اما چرا حتما باید شاعر آن را نشان دهد ؟این به آن می ماند که بگوییم که هر رمان نویسی ابتدا باید بر اساس اصول داستان سرایی کلاسیک داستانی بنویسد و نشان بدهد که می تواند؛بعد رمان بنویسد!!!

-- خورشید ، Jan 3, 2009

و در ضمن گفته اید شاعر از شکم مادرش شاعر به دنیا می آید؛ این هم از آن حرف هاست!! لابد ژن شعر هم داریم.پیشنهاد می کنم کتاب قواعد هنر پیر بوردیو را بخوانید.les(regles de l'artهنرمند شدن هم تابع همان قواعدی است که دیگر پدیده های اجتماعی.

-- خورشید ، Jan 3, 2009

خانم پارسی پور عزیز، به مصداق شعر معروف مولانا، "دید موسی شبانی را به راه..." شما هم بگذارید شاعر نو پرداز یا پست مدرن یا هر چیزی که اسمش هست "هر چه می خواهد دل تنگش بگوید" بگوید... خریدار کتاب هم اگر از کار خوشش نیامد به قول آمریکائی ها می تواند آن را به فروشنده return کرده و پولش را پس بگیرد!

-- ناشناس ، Jan 4, 2009

خانم پارسی پور عزیز
چند تا از نقد های شعر شما را خواندم و هر بار تصمیم داشتم برایتان بنویسم و بپرسم که آیا یک نویسنده حتما چون دست به قلم می برد از شعر هم سر در می آورد؟؟ تا آنجا که من می دانم نثر و نظم دو مقوله کاملا جدا از هم هستند. از اشعار شاعران دیگری که اینقدر تعریفشان را کردید، من که اصلا سر در نیاوردم ولی خوب به حساب سلیقه گذاشتم و از رویش گذشتم ولی چرا حالا گیر داده اید به سهیلا میرزائی! نمی دانم! کسی که نثر خودش پر از دست انداز است دیگر از دست انداز های دیگران ایراد نمی گیرد.
نمونه از کتاب خاطرات زندان ص. 13: "... کم و بیش به موضوع مرده ای تبدیل شد."
از کی تا حالا "موضوع" به جانداران پیوست که در کتاب شما مرد. اگر "موضوع" زیر قلم شما تبدیل به موجود زنده می شود چه ایرادی دارد که"ذهن" سهیلا میرزائی "روی کاغذ ساده شود"؟
یا در صفحه 16 کتاب خاطرات زندان می نویسید: "برای من... این مسائل به صورت مبهمی معنا پیدا می کرد."
شما در اینجا جمع اضداد می کنید. اگر مسئله ای معنا پیدا کرد که دیگر مبهم نیست و اگر مبهم است، دیگر معنایش روشن نیست. شما مسائل را به صورت مبهم معنا دار می کنید اما صدای اعتراضتان به سهیلا میرزائی بلند می شود چون «امضايت را زير راه‌هاى جاده ابريشم حکاکى کن...» می نویسد؟؟ اگر مسئله ای به صورت مبهم معنا داشته باشد پس به یقین زیر راه های جاده ابریشم هم می توان امضا کرد.
در مورد خورشید صحبت می کنید که چطور شاعر به خودش اجازه می دهد بنویسد "خورشید... تالاپی پائین افتاد." و می نویسید که در شأن اشیائی که پیرامون ما هستند باید نوشت و خورشید در جهان عتیق اهمیت خدایی داشته و غیره
خانم پارسی پور عزیز در هنر هیچ چیز مقدس نیست. اگر هنرمندان پیش از ما می خواستند از تقدس افراد و اشیاء دور و برشان با احترام حرف بزنند که کتابی غیر از کتب آسمانی وجود نداشت، و طراحی بدن لخت انسان نا ممکن بود و ...

-- پروانه حمیدی ، Jan 4, 2009

خانم پارسی پور عزیز من هم با نظر خانم پروانه حمیدی موافقم ، یک شاعر میتواند با کلمات بازی کند و یا حتی خرق عادت کند مقوله شعر هم مثل تمامی مسایل هنری بخش عمده ای از آن سلیقه ای است (البته خارج رعایت قوانین ادبی).
من کتاب های شما را خواندم و لذت بردم و هیچگاه به غلط های ادبی آن فکر نکردم بلکه تنها داستان برایم مهم بوده اما دوستان دیگری خواندن و مانند خانم حمیدی به این ایرادات فکر کردن.پس نمیتوان اینگونه با شعر خانم میرزایی برخورد کرد.

-- آرزو پارسی ، Jan 5, 2009

سرکار خانم پارسی پور، همین عنوانی که شما در اینجا انتخاب کرده اید، "غیر قانونی"، خودش از نظر کاربرد واژه شناسی و مفهوم مورد نظر شما یک انتخاب غیر قانونی است هر چند که منظور شما را می رساند! تکلیف شعر و شاعری و بخصوص شعر نو یا بی نظم یا هر چیز که اسم آن است از همان قدیم معلوم و مشخص بوده است. شاعران معمولاً از احساسات خود سخن می گویند و این احساسات به زبانها و روشهای مختلفی بیان می شود. بعضی موفق و بعضی ناموفق و بقیه هم در حد واسط بین این دو حالت کلی قرار می گیرند، و معمولاً هوادارانی هم دارند حال چه "به حق" باشد یا "نا به حق" و البته تعیین این که اصلاً "حق" در این میان دقیقاً چیست و چه معنایی دارد و چگونه می شود آن را تعبیر و تفسیر کرد نیز خود مقوله ای است دیگر. نمونه هایی که از شعر این خانم آورده اید، در بعضی موارد چندان هم بی وزن نیستند و به هر حال ما مسلماً در این جا با شعر کلاسیک روبرو نیستیم که بخواهیم آن را با همان معیارها بسنجیم. از آن گذشته، آیا تمامی اشعار کلاسیک درست و بی نقص هستند؟ و آیا تمامی اشعار کلاسیکی که از نظر تکنیکی درست و بی نقص هستند از نظر محتوایی هم ارزشمند هستند؟

-- بی نام ، Jan 5, 2009

من با قسمتی اعظم از نقدهای ایشان موافقم.
اول اینکه کاملا موافقم که ایشان به دنبال یافتن معنی در شعر هستند که این هیچ ربطی به شاعر یا نویسنده یا نانوابودن خواننده ندارد. هر انسانی با خواندن یک متن یا شعر به دنبال معنا می گردد که متاسفانه شعرهای این خانم خیلی معنا ندارند یا حداقل مفهوم خاصی را تداعی نمیکنند.
و دیگر اینکه شاعر حداقل باید اصول اولیه زبان را مراعات کند ه به قول خانم نویسنده در فارسی تالاپ افتادن داریم اما تالاپ پاشیدن نه.

-- مریم ، Jan 6, 2009

نام کتاب مورد نظر در این متن «میچکا غیرقانونی می نویسد» است، که متاسفانه نویسنده ی متن برخلاف روال مرسوم در نقد یا یادداشت معرفی بر یک کتاب، حتی اشاره ای به نام کتاب نکرده است و این موضوع، امکان بررسی و قضاوت درست را از خوانندگان این متن سلب می کند.

-- هومن عزیزی ، Jan 7, 2009

دوستان اغلب به من توصيه مى كنند كه چون شاعر نيستم درباره شعر حرف نزنم.
گذشته از اين كه چنين نوع تعيين تكليف كردنى منطقى نيست، اما علت اين كه من مقاله درباره شاعران مى نويسم اين است كه آنها كتاب هايشان را براى من مى فرستند. حالا پرسشى را مطرح مى كنم:
اجازه مى دهيد درباره شعر بنويسم يا ترجيح مى دهيد ننويسم؟

-- شهرنوش پارسى پور ، Jan 7, 2009


خانم پارسی پور عزیز،
کاش دست کم اسم کتاب و مشخصات نشر آن را هم می آوردید که اولا مخاطبین شما بفهمند که این تیتر هیجان انگیزتون از کجا اومده، و در ثانی بتونن در صورت تمایل برای تهیه کتاب اقدام کنن تا خودشون با خواندن آن متوجه بشن آیا با شعرهای سهیلا میرزایی که صدای خاص خودش رو داره، می تونن ارتباط بگیرن یا نه.
بنابراین من (با اجازه تون) شناسنامه کتاب رو اینجا می آرم:
عنوان کتاب: "میچکا غیر قانونی می خواند"
چاپ اول، آلمان- کلن، جولای 2005
همین جا جا داره که عمیقن اظهار تأسف کنم از اینکه شما وقت تون را بجای نوشتن آنچه که از پس تون برمی آید، صرف کاری می کنید که جز اظهار نظر سلیقه ای و باید و نباید ها و حکم هایی چون آدم یا شاعر زاده می شه یا نه، حرف دیگه ای ندارین. البته این مشکل صرفن هم به شما برنمی گرده. اگر "نقد ادبی" در ادبیات معاصر ایران (که خود شما یکی از شاخص هاش هستین) جدی گرفته می شد و جای خاص خودش را پیدا می کرد، الان حال و روزمون خیلی بهتر از این حرفها می بود و اینقد نک و ناله نمی کردیم که چرا ادبیات ما جهانی نمی شه.
با احترام: فرزاد

-- بدون نام ، Jan 8, 2009

sharnush jan shoma kamelan azad hastie keh rajebe har che keh dust darie nazar bedahie va shaniedane nazarate to baraye man besyar jaleb va khandanist..ama shenevadeh niz azad ast keh har ghezavatie keh khast nesbat be nazarate shoma dashte bashad va anra bayan konad.be har hal man az khandane barkhie ketabha,va neveshtehaye shoma lezat mibaram.hamchenankeh az khandane barkhie az ashare soheila mirzaie

-- sima.ma ، Jan 8, 2009

با سلام
من سهیلا میرزایی، شاعر کتاب «میچکا غیرقانونی می خواند » هستم.
هیچ نظری در مورد به اصطلاح نقد خانم پارسی پور نمی دهم، زیرا آن را به هوش و سواد مخاطبین ام واگذار می کنم. با توجه به اینکه هر منتقدی با نقدهای مثبت یا منفی که می کند، خود نیز مورد قضاوت قرار می گیرد. به قول شاعر محترم آقای یدالله رویایی: « در هر قضاوت کردنی نوعی قضاوت شدن هست. »
برای احترام به خوانندگان این صفحه، خود را موظف می دانم متذکر شوم که بنده هرگز کتابی از خودم به خانم پارسی پور ارسال نکرده ام که ایشان به این دلیل روی شعرهایم بدون ذکر حتی نام کتاب نقد بنویسند. سبز و شاد باشید.

-- soheila Mirzaei ، Jan 8, 2009

سركار خانم شهيلا ميرزائى،

شما بيشتر از هركس مى دانيد كه من از نزديك شما را نمى شناسم و هيچ نوع پدر كشتگى با شما ندارم. من به راستى قصد آزردن شما را هم نداشتم. در برنامه هائى كه براى راديو پر مى كنم در آغاز نام كتاب و نويسنده يا شاعر را هم مى گويم عنوان اين مبحث را خود راديو تعيين كرده است.
حقيقتى ست كه من نتوانستم معناى اشعار شما را درك كنم. البته ديديد كه همه هم به من انتقاد كردند. اما مدتهاست كه من اعلام مى كنم اگر شاعرى شاعر است بايد چند شعر با وزن و قافيه هم بسرايد و بعد به هر نحو كه دلش خواست نوآورى كند. اين عقيده من است و در هربرنامه شعر آن را تكرار مى كنم.
شما هم شاد باشيد.

-- شهرنوش پارسى پور ، Jan 9, 2009

با درود

من بسیار خوشحال میشدم اگر خانم سهیلا میرزایی از این فرست استفاده کرده و نظر خود را در رابطه با مطالب خانم شهرنوش پارسی پور دقیقا با خواندگان در میان می گذاشتند . به طور مثال آیا خود را متعلق به نوع شاعران پست مدرن می داند ؟ سوالی از خانم شهر نوش پارسی پور دارم که آیا دو شاعر ی که شما آنان را به عنوان شاعر قبول کرده اید از شکم ( رحم) مادرشاعر به دنیا آمدند؟؟؟؟در این صورت باید ژن شاعری هم وجود داشته باشد. آرش از کلن

-- آرَش ، Jan 10, 2009

salam, be nazare man ma iranya bayad bekoshim ke hame dar rahi ke dar pish daran movafagh bashand.omidvaram shoma va hameye honarmandane mamlekateman movafagh bashand.

-- farahm69@yahoo.de ، Jan 21, 2009

متن زیبای شما من رو یاد چند کار خانوم نشاط انداخت! و باز هم جواب بزرگان! هنر تعریف ندارد! شاید شما نمی پسندید! اما حتی بزرگ ادب ما شاملو هم همین نظر را داشت!

-- shahab ، Jan 29, 2009

با سلام.در صورت امکان کمک کنید در باره یکی از شاعران که به درخواست یکی از پادشاهان کتابی نگاشته که اشعار ان معنی نداشته و شرط پادشاه نیز این بوده که به ازا هر بیت بی معنی یک سکه جایزه هر بیت که معنی داشت یک دندان شاعر را کنده وبر سرش بکوبند.میگویند برای سه بیت کتاب معنی یافته اند .در صورت امکان اگر اطلاعاطی دارید برای من بفرستید سپاسگذار خواهم شد

-- فرزان فرزانه ، Jul 24, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)