تاریخ انتشار: ۱۲ آبان ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
گزارش زندگى، شماره ۸۵

عدم شناخت از تاریخ، جنبش‌هاى کور سیاسى

شهرنوش پارسی‌پور
http://www.shahrnushparsipur.com

گفتم که بیژن، چریک جوان که عضو یک جریان چریکى طرفدار چین بود، به دیدارم آمد و اعلام کرد انقلاب کمونیستى نزدیک است و باید به آن پیوست. ‌من به او گفتم که واژه کمونیسم به تنهایى گنگ است. ‌من باید حداقل ده صفحه در این‌باره بخوانم تا بتوانم تصمیم بگیرم که چکار باید بکنم.

Download it Here!

او گفت که ابداً نیازى به خواندن این ده صفحه نیست. ‌انقلاب کمونیستى در این لحظه نیازى به خواندن هیچ مطلبى ندارد، و پس از موفقیت انقلاب مى‌توان نشست و در این‌باره گفت و گو کرد.

گفتمان ما در این‌جا به دلیل ورود محمود، عضو یا سمپاتیزان حزب توده نیمه‌کاره باقى ماند.‌ بیژن که اعلام کرده بود در خفا زندگى مى‌کند، خانه ما را ترک کرد.

مدتى گذشت و از او هیچ خبرى نشد،‌ من در این فاصله از شوهرم طلاق گرفتم و به خانه مادرم رفتم و یک‌باره تمام استقلالم را از دست دادم. تلاش من براى پیدا کردن کار دومى که بتوانم خانه مستقلى اجاره کنم، بى‌نتیجه ماند.

کوشش زیادى کردم تا با نوشتن فیلم‌نامه پولى فراهم کنم. ‌بر اساس این فکر به ملاقات ساموئل خاچیکیان رفتم. ‌او استقبال گرمى از من به عمل آورد و صحبت ما کرک انداخت و ساموئل که سر ذوق آمده بود، چند طرح فیلم را براى من تعریف کرد. کاملاً روشن بود که علاقمند به همکارى با من است. ‌

در همین موقع شخصى وارد دفتر کار او شد که مرا مى‌شناخت و با من احوالپرسى کرد، و بعد به ساموئل گفت که من همسر فلانى هستم.‌ به مجرد این که ساموئل متوجه شد من همسر کى بوده‌ام، رفتارش عوض شد. ‌

من متوجه شدم که او فکر مى‌کند چون من طلاق گرفته‌ام، در رقابت با شوهر قصد فیلم‌نامه‌نویسى دارم. ‌این در حالى بود که من با آن‌که تمام درها برایم باز بود که وارد صنعت فیلم‌سازى بشوم، اما دقیقاً به این علت که شوهرم کارگردان بود، هرگز تلاشى در این زمینه نکردم. ‌

اما البته به عنوان نویسنده به خودم اجازه مى‌دادم در زمینه فیلم‌نامه‌نویسى تلاش کنم. ‌چون ادبیات پولى به همراه خودش نداشت، اما سینما عالم دیگرى بود و مى‌شد با نوشتن فیلم‌نامه‌هاى موفق و پول‌ساز، درآمدى به دست آورد.

به همین ترتیب تلاش‌هاى زیادى کردم تا بلکه بتوانم از طریقى درآمدى فراهم کنم که نمى‌شد. یک شب منزل مرحوم دکتر مرندى بودیم ‌مرحوم جهانگیر افکارى نیز در این جمع حضور داشت. ‌او از من پرسید آیا بیژن ف. را مى شناسم. پاسخ مثبت دادم. افکارى گفت که اخیراً در زندان بوده و با بیژن در یک سلول به سر مى‌برده.

بیژن را در یک رستوران دستگیر کرده بودند. ‌او با یک رفیق زن مشغول خوردن ناهار بوده که ماموران ساواک حمله مى کنند. ‌او به قصد پرتاب نارنجک از جاى برمى‌خیزد، اما ساواکى‌ها جلوى او را مى‌گیرند، چون مى‌بیند ناموفق است، قصد مى‌کند با خوردن سیانور دست به خودکشى بزند که ماموران ساواک کپسول سیانور را از دهان او بیرون مى کشند. ‌حالا او در زندان است و امکان دارد که به مرگ محکوم شود.‌ بنا بر گفته جهانگیر افکارى بیژن از روحیه ى بالایى برخوردار بود و آمادگى داشت تا در راه اعتقاداتش کشته شود.

این گزارش به شدت مرا منقلب کرد. ‌یک احساس شدید خجالت و شرمندگى سرتاپاى مرا فرا گرفت.‌ البته من کارى نکرده بودم که احساس ندامت بکنم، اما این واقعیتى‌ست که به بیژن گفته بودم نه. ‌

حالا او رفته بود و اینک در آستانه اعدام بود. ‌باید کارى مى کردم، اما هرچه فکر مى‌کردم مى‌دیدم کارى از دستم برنمى‌آید. ‌حقیقت این است که جنبش چریکى ایران هیچ کار نکرده باشد، اما در یک مساله موفق بوده و آن ایجاد احساس اضطراب و حالتى بوده که شاید بتوانیم به آن بگوییم وجدان دردى. ‌چریک هاى جوانى که در کوى و برزن کشته مى‌شد در اطرافیان خود و در کسانى که آن‌ها را مى شناختند، حالتى از احساس گناه ایجاد مى‌کردند.

کم و بیش در همین ایام بود که من با فهیمه فرسایى آشنا شدم. ‌رضا، برادر شوهر سابقم او را به عنوان یک دانشجو مى‌‌شناخت. ‌ظاهراً رضا نیز در دانشگاه دوره‌اى مى‌دید. فهیمه به او گفته بود مى‌خواهد براى تلویزیون یک سریال بنویسد و نیاز به یک همکار نویسنده دارد، و رضا، مرا معرفى کرده بود.

‌من و فهمیه پس از ملاقاتى تصمیم به همکارى گرفتیم. ‌شرط من این بود که نامم پاى این سریال نباشد، اما سهم مالى من پرداخت شود.

طرح‌هاى زیادى را بالا و پایین کردیم‌‌ و چیزهایى را هم نوشتیم. ‌مکان ملاقات ما دفتر کار برادرم بود و گاهى نیز به منزل فهمیه مى‌رفتیم. در یکى از ین دفعات فهیمه، شکوه فرهنگ را نیز دعوت کرد. ‌او را به عنوان یک نویسنده به من معرفى کرد و احتیاطاً در همان جلسه بود که کتاب او را به من دادند تا مطالعه کنم.

شکوه فرهنگ نیز از من دعوت به عمل آورد که وارد مشى مسلحانه بشوم. البته دعوت او بسیار گنگ بود و به‌طور مستقیم از گرفتن اسلحه به دست صحبت نکرد، اما به خوبى به یاد مى‌آورم که درپاسخ دعوت او گفتم که تمایلى به انجام کار سیاسى ندارم.

این در حقیقت نخستین بار بود که نام این شخصیت را مى‌شنیدم و خودش را مى‌دیدم. ‌در بازگشت به خانه اما کار او را خواندم و یادم هست که داستان‌ها به نظرم ضعیف بودند.‌ نوعى رمانتیسم شبه‌انقلابى بر این داستان‌ها سایه افکنده بود.

یکى از داستان ها را به یاد مى آورم که در خدمت تعریف رابطه‌اى میان یک دختر بیمار و یک ویولونیست بود. ‌دختر گویا مسلول بود و در بیمارستان بسترى و ویولونیست در زیر پنجره او ساز مى‌زد. ‌به خاطر نمى آورم که آیا نظرم را درباره این داستان‌ها به فهیمه گفته بودم یا نه.

اما درست یک هفته پس از این واقعه بود که در اداره روزنامه‌اى به دستم رسید که در صفحه اول آن با تیتر درشت، خبر از دستگیرى یک فاحشه امریکایى مى‌داد. ‌منظور البته شکوه فرهنگ بود. این هم یکى از ترفندهاى ساواک بود که درست همانند جمهورى اسلامى با ایجاد رعب و وحشت و خرد کردن شخصیت به تخریب هویت افراد دست مى‌زدند. بسیار حیرت کرده بودم و در عین حال احساس خطر مى‌کردم. ‌

البته من این خانم را فقط یک‌بار دیده بودم و بنا هم نبود دوباره او را ببینم، اما فهیمه را که دوست نزدیک او بود، مرتب مى‌دیدم و باهم فیلم‌نامه مى‌نوشتیم.

‌آن روز هم بنا بود در جلوى خیابان جام جم او را ببینم که دیدم. ‌رنگش پریده بود و بسیار نگران به نظر مى رسید. به رستورانى در همان نزدیکى رفتیم.‌ ‌گفتم که این عمل ساواک بسیار ناجوانمردانه است و بسیار زشت است که به مادر دو فرزند چنین لقبى داده شود.

بعد اضافه کردم؛ اما حالا خودمانیم این داستان چریک بازى چیست؟ ‌مطالعه نشان مى‌دهد که مشى مسلحانه به دلایل زیادى در ایران مواجه با شکست مى‌شود. مثلاً تلاش‌هاى خسرو روزبه بى‌نتیجه ماند.

فهیمه پرسید خسرو روزبه کیست؟ ‌گفتم عجیب است، شماها همه دم از انقلاب مى‌زنید، اما خسرو روزبه را نمى‌شناسید؟ ‌امروز متوجه هستم که همین عدم شناخت از تاریخ، باعث جنبش‌هاى کور سیاسى مى‌شود.

سال ها بعد، هنگامى که در زندان، بیانیه فدائیان اسلام را خواندم، متوجه شدم که اگر این بیانیه به موقع منتشر شده و در اختیار همه قرار مى‌گرفت، بسیارى از فاجعه‌هاى بعدى اتفاق نمى‌افتاد.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

باسلام
اینگونه قضاوت های سطحی می تواند به اعتبار شما لطمه وارد کند. شما نمی توانید با یکی دو نمونه کل حرکت را زیر سئوال ببرید.البته از تناقضات داستانی شما می گذرم اما این دیگر کم لطفی است که جنبش چریکی را ( که همه سیاسون آن روز و امروز نان حور آن بودند ) تا این حد تنزل دهید . بقول زنده یاذ حمید اشرف مسائل های ساده امروز معماهائی بودنند که برای حل آن سالها زمان لازم بود . البته من در این مهم باشما هم عقیده هستم و آن اینکه اطلاعات در مورد تاریخ کشورمان بسیار محدود بود و لذا بجای تاریخ مکتوم تاریخ شفاعی داشتیم و طبیعتا آن را هم از جامعه مذهبی عاریه گرفته و بیشتر اهل حدیث بودیم تا نوشته و علت آن هم شاید این بوده که جدیث را میشود منکر شد آما نوشته را نه بساده گی .

پیروز باشید و باز هم بنوسید .

-- آشنا ، Nov 2, 2008

بیژن ف، مثل بسیاری از انقلابیون اواخر سالهای ٤٠ و اوایل ٥٠ بود. چریکهای کتاب نخوانده ای که کوچکترین اگاهیی نه از شرایط دنیا داشتند و نه حتا از جامعه خودشان ونتیجه اش هم همین شد که میبینیم.امید وارم شما هم دیگر ان عذاب وجدان گذشته را به خاطر زندان رفتن رفقا نداشته باشید. راستش را بخواهید اگر عذاب وجدانی هم وجود داشته باشد به همان کسانی مربوط میشود که عمله این انقلاب شدند از جمله خود من...

-- ahmadzadeh ، Nov 2, 2008

خانم پارسی پور عزیز، واژه ی گفتمان در فارسی معادل دیسکور به کار می رود نه به جای دیالوگ.
به هیمن سبب شما در این جمله «گفتمان ما در این‌جا به دلیل ورود محمود، عضو یا سمپاتیزان حزب توده نیمه‌کاره باقى ماند»، با بیژن مشغول گفتمان نبوده اید، مشغول گفت و گو بوده اید. داریوش آشوری و دیگران مفصل در این باب بحث کرده اند.
شاد باشید. ممنون از نوشته های خوبتان. کتاب «خاطرات زندان» تان از بهترین و به یاد ماندنی و تلخ ترین کتاب هایی است که می شود خواند و به «گفتمان» حاکم بر ذهنیت سران این نظام پی برد.

-- محمد میرزاخانی ، Nov 2, 2008

با فهیمه فرسائی در حدود همان سال ها آشنا شدم. نه خود را سیاسی میدانست و نه خواهان کار سیاسی بود. از جریانات مسلحانه موجود هم منزجر بود. در عین جوانی، از اظهار نظر و درگیری با مقولاتی که نه فرا گرفته بود و نه در باره اش تحقیقی کرده بود امتناع میورزید. شما علاوه بر اینکه خودتان مستمرا بدون تفحص کافی در باره ی همه چیز و همه کس صاحبنظر و گوهر نایابید، همین شخصیت خودفریب را به دیگران فرافکنی میکنید!
کاش خانم پارسی پور لااقل در سن بالا از یادآوریِ خاطره ی «نگفتن در موقع ندانستن» و امتناع از اظهار"همه چیز دانیِ" فهیمه فرساییِ جوان میآموخت!
پروانه

-- بدون نام ، Nov 3, 2008

دیروز در رابطه با این مطلب خانم امیر شاهی کامنتی فرستادم که نه اتهام بود و نه توهین و حمله . اما شما انرا حذف کردید . اشاره کوچکی بود به جزییات مطلب مورد نظر و بعد هم یک نظر ... خودتون قضاوت کنید چه کسی توهین وحمله و هرز گویی و هرز رفتاری میکند...
. . . .
زمانه ـ با نام و ایمیلی که شما در این کامنت اعلام کرده اید، جز این، اظهار نظر دیگری به دست ما نرسیده است.
نظرتان را دوباره بفرستید.
. . .

-- mahshid ، Nov 3, 2008

"عمله انقلاب" تفسیر یا تاویل درستی از خیلی فعالانان سیاسی است اینرا خیلی از همسن و سالان ما که جوانی خود رادر انقلاب و جنگ و مهاجرت ... باختند بخوبی درک میکنند
برقرار باشید و موفق خانم پارسی پور

-- بدون نام ، Nov 3, 2008

با درود به خانم پارسی پور و همگان،


فرموده اید: "بیانیه فدائیان اسلام ... اگر این بیانیه به موقع منتشر شده و در اختیار همه قرار مى‌گرفت، بسیارى از فاجعه‌هاى بعدى اتفاق نمى‌افتاد."


گمان کنم بتوانم گفتار شما را در این مورد به درستی بفهمم. اگر بشود بیشتر درباره ی این بیانیه سخن بگویید.


با سپاس،

-- شرمین پارسا ، Nov 5, 2008

جناب شرمين پارسا،

من بيانيه فدائيان اسلام را در زندان خواندم و همه نكات آن را به ياد ندارم. اما يك نكته در ءهنم خوب باقى مانده است كه نقل به مفهوم آن چنين بود: ابدا لازم نيست كه وزير اقتصاد دكترا داشته باشد و يا تخصصى در مسائل اقتصادى داشته باشد. يك كاسب شريف به خوبى قادر است اين وظيفه را به انجام برساند.
باقى نكات اين بيانيه نيز مسائلى در همين حدود بود. جالب است كه اين توضيح من مصادف شد با مسئله آقاى كردان.

-- شهرنوش پارسى پور ، Nov 6, 2008

با سپاس از خانم پارسی پور، اینک به درستی می فهمم شما چرا به این نکته اشاره کردید.


گمان کنم با اندیشه ی "فدائیان اسلام" دست کم در این یک مورد همرای باشم ولی می شود این را هم گفت که اگر "شرافت" پایه ی کار است، که درست هم هست، آیا یک آدم دانشمند و درس خوانده ی با شرافت بهتر از یک کاسب شریف نیست، البته برای نشستن در جای وزیر اقتصاد و نه در جایگاه انسانی که به هر حال در آنجا همه با هم برابر هستند.


شاید هم خرابی کار در همین جا است که وزارتخانه و دفتر و دستک و دیوانسالاری پیچیده است که همه چیز را بدجوری به هم ریخته؟


با سپاس دوباره،

-- شرمین پارسا ، Nov 9, 2008

سلام خانم پارسی پور
من بیشتر آثارتان را خوانده ام.
و تقریبا نزدیک به یک سال است که در مورد وضعیت زنان در ایران و کشورهای اسلام زده تحقیق می کنم.
خوشحال می شوم در این خصوص نظرات شما را بشنوم.

-- nazia ، Nov 11, 2008

نازياى عزيز،

توضيح بيشترى بدهيد تا متوجه شويم مطالعات شمات متوجه چه هدفى ست.

-- شهرنوش پارسى پور ، Nov 12, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)