تاریخ انتشار: ۱۷ مرداد ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
به روایت شهرنوش پارسی‌پور - شماره ۹۴

گریز ناگریز یک زندانی سیاسی

شهرنوش پارسی‌پور
http://www.shahrnushparsipur.com

Download it Here!

اکبر سردوزامی معروف به این است که بسیار صریح و رک می‌نویسد و به‌طور طبیعی و آزاد از واژگان استفاده می‌کند و نام‌هایی را بر زبان می‌آورد که دیگران از گفتن آنها ابا یا وحشت دارند. به همین دلیل در این زمینه شهرتی از آن خودش کرده.گرچه در برخورد نزدیک با سردوزامی متوجه می‌شوم که آدم محجوبی است و برخلاف آنچه تصور می‌شود دریده نیست.

‌به هرحال در «ثبت پیچ و خم‌های چند زندگی» اکبر سردوزامی افرادی را نشانده و با آن‌ها درباره‌ی مسایل مختلف صحبت کرده. اغلب کسانی که در این گفت و گو روبه‌روی او نشستند، زندانیان سیاسی یا فعالان سیاسی بودند که به اجبار و از طریق فرار از کشور خارج شدند. به‌اصطلاح از مرزهای مختلف فرار کردند.

سردوزامی می‌کوشد با سوال‌های منطقی و معقولی که انجام می‌دهد آن‌ها را وابدارد که نکات مبهم یا نگفته را برای ما بازگو کنند. بنابراین هر یک از شخصیت‌ها صحبت‌هایی در این زمینه می‌کند که جالب است.

‌ولی تکان‌دهنده‌ترین این خاطرات، «امواج بلند دریا» نام گرفته که من را به شدت متاثر کرد. می‌شود این داستان را رمز و نماد تمام گرفتاری‌هایی دانست که در این سال‌ها به سر ملت ایران آمده. قهرمان این گفت و گو یعنی شخصی که صحبت کرده و حالتی دارد که معلوم است صدای او را ضبط کردند چنین شروع می‌کند:

«در خانواده‌‌ای پر‌جمعیت به دنیا آمدم. نهمین فرزند بودم. جمعاً ده خواهر و برادر بودیم، در جنوب شهر شیراز. در دروازه‌ی‌ قصاب‌ خانه زندگی می‌کردیم. دوران کودکی‌ام مثل همه‌ی بچه‌های محله در کوچه پس‌ کوچه‌های خاکی گذشت.

‌پدرم شغل ثابتی نداشت. گاهی مغازه داشت، مثلاً قهوه‌خانه؛ گاهی گوسفند خرید و فروش می‌کرد و بالاخره یک‌جوری زندگی دوازده نفره‌مان را اداره می‌کرد. خانواده‌ام اعتقاد خشک مذهبی داشتند.

‌پدرم بیشتر از مادرم مذهبی بود و او فرمانروای خانه بود. پدرم مرید یکی از روحانیان فارس،‌ سید نورالدین حسینی بود.‌این شخص در شیراز و حومه‌ی آن قدرت زیادی داشت. معجزه‌های زیادی به او نسبت می‌دادند.

‌مادرم می‌گفت روزی سید نورالدین را دستگیر کردند و به زندان انداختند. در زندان لباس روحانیت را از تنش درآوردند و کت و شلوار به او پوشاندند و بعد از چند دقیقه کت و شلوار تبدیل به همان لباس روحانیت شد. دوباره کت و شلوار آوردند و تنش کردند و همان عبا و عمامه شد. آن وقت ماموران زندان ترسیدند و او را آزاد کردند...»

این آغاز سرگذشت مردی است که در امواج بلند دریا زندگی‌اش را برای ما بازگو می‌کند و این رابطه خیلی من را به یاد تمام حوادثی می‌اندازد که باعث شکل‌گیری جمهوری اسلامی شد.

‌یعنی اعتقاد بسیار تند و شدید مردم به یک شخصیت و این‌که او را حامل تمام معجزات می‌دانند و فکر می‌کنند همه کار از او برمی‌آید. این حادثه‌ای است که ما در انقلاب اسلامی ایران تجربه کردیم و به چشم خودمان دیدیم.

‌به هرحال قهرمان این داستان پس از کشمکش‌های فراوان، ازدواج‌های مختلف و غیره؛ از ازدواج اولش صاحب یک دختر می‌شود. و بعد که همسر دوم دارد و بچه‌ای هم از او دارد، تصمیم می‌گیرد به همراه این بچه فرار کند.

‌در این فرار ترسناک که دو بار اتفاق می‌افتد و در بار دوم قایق غرق می‌شود و در مقابل چشمان پدر، بچه به‌ دست کوسه قطعه‌قطعه می‌شود. خب، داستان به قدری عجیب است که وقتی آدم می‌خواند فکر می‌کند آن را برای فیلم نوشتند. یعنی نمی‌تواند واقعیت داشته باشد. اما متاسفانه عین واقعیت است.

‌این روزها درباره‌ی زندانیان سیاسی، کسانی که فرار کردند و شرح‌های مختلفی که در این زمینه داده شده کتاب‌هایی درمی‌آید.«گریز‌ ناگزیر»، یکی از این کتاب‌ها است که من در آینده‌ای نزدیک یعنی تا دو هفته‌ی دیگر درباره‌ی آن با شما صحبت خواهم کرد.

‌اما کتاب سردوزامی هم در این زمینه قابل تامل و بررسی است. او می‌کوشد سرگذشت افرادی را که برای شما تعریف می‌کند از تمام زاویه‌ها و جناح‌ها بشناساند. مثلاً کسانی که حرف می‌زنند نمی‌توانند داعیه‌ی نجابت یا سرآمد یا غیره را داشته باشند. سردوزامی با سوال‌های متفرقه‌ای آنها را باز می‌کند و مطالب زیادی را به دست می‌آورد.

‌ولی در عین حال گاهی شرح زندگی‌ها به قدری رقت‌بار تلخ است که ما را با واقعیت انسان ایرانی در این مقطع از زمان آشنا می‌کند. روایت‌های سردوزامی باعث شد که من بنشینم و به این فکر کنم که خود من به‌عنوان انسان در غربت چه می‌کشم.

بعد متوجه شدم که به‌طور کلی ما حالت یهودیان سرگردانی را پیدا کردیم که دور جهان پراکنده شدیم. من یک دوست یهودی دارم که یک‌بار به من گفت من خیلی خوشحالم که شما مسلمان‌های ایرانی‌ هم –‌چون این خانم دوست من یهودی ایرانی است‌– می‌توانید بفهمید سرگردان بودن، آواره بودن چه ‌معنای تلخی دارد.

‌مثلاً در داستان «امواج بلند دریا» انسان حتی عزیز و عزیزانشان را در مقابل چشمانش از دست می‌دهد.

‌سردوزامی به هیچ‌کس از کسانی که مصاحبه می‌کند اجازه دروغ گفتن نمی‌دهد. او به ریشه‌یابی می‌نشیند. یعنی این‌که چه دلایلی مثلاً این شخصیت را به فعالیت سیاسی کشیده. مشکلی که ما داریم. یعنی ما تا همین اواخر با عده‌ای قهرمان روبه‌رو بودیم. قهرمانانی که شکست‌ناپذیر و جنگیده بودند تا بشریت را از شر ظلم و جور نجات بدهند.

ولی ما در کتاب سردوزامی با انسان‌هایی روبه‌رو هستیم که دچار همان مشکلات و معضلاتی هستند که ما هم دچار آنها هستیم. و از بد حادثه و یا به دلایل دیگری ممکن است سیاسی بشویم و به انجمن‌های مختلف سیاسی رو بیاوریم و بعد مجبور باشیم فرار کنیم. این یک جنبه خوب کتاب سردوزامی است و به این اثر یک حالت سه بعدی می‌بخشد.

‌متوجه می‌شویم که او روش و روند کارش را به خوبی می‌شناسد و می‌داند مطلب را چطور پیش ببرد. من فکر می‌کنم برای پیدا کردن کتاب باید به نشر کلمات، کپنهاگ رجوع کنید. این نام کتاب هست و فکر کنم کتاب در دانمارک چاپ شده و شما باید آن را از طریق ناشران اروپایی؛ به‌اصطلاح ایرانیان مقیم اروپا پیدا بکنید.

‌کتاب متعلق به اروپا است و نه ایران. بنابراین در ایران به‌جز در بازار سیاه پی آن نگردید. همان‌طور که خودش در اول توضیح داده بخش‌هایی از این‌ها را قبلاً در جاهای دیگری چاپ کرده و بعد همه را در یک مجموعه عرضه کرده است.

Share/Save/Bookmark

ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسی‌پور، کتابی بفرستند، می‌توانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند:

Shahrnush Parsipur
C/O P.O. Box 6191
Albany CA 94706
USA

نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

خانم پارسی پور عزیز، ویراستاران محترم رادیو زمانه، اگر اشتباه نکنم، نام درست این کتاب گریز "ناگزیر" است نه "ناگریز" هر چند زیاد هم مطمئن نیستم.

با احترام

-- دُرّه دورِکی ، Aug 16, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)