خانه > شهرنوش پارسیپور > بررسی و معرفی کتاب > «آبروی از دست رفته كاترينا بلوم» | |||
«آبروی از دست رفته كاترينا بلوم»در اواسط بهار و اوايل تابستان سال 1386، ( ميلادي2007)، من به عنوان نويسنده مهمان در خانه هانريش بل گذراندم. حتما اطلاع داريد كه هانريش بل بنيادي در آلمان دارد و چون يك خانه ييلاقي با چند واحد ساختمان، داشتهاست، هر ساله نويسندگاني را دعوت ميكنند كه دورهاي حدود 4 ماه را در آنجا بگذرانند. من نيز اواسط بهار تا دوماهاول تابستان را در اين خانه گذراندهام. توفيق فوق العادهاي براي من پيش آمد كه كتابهايي از هانريش بل را بخوانم(البته به زبان فارسي). من قبلا يك كتاب از اين نويسنده خوانده بودم به نام «سيماي زني در ميان جمع» كه كتاب خارق العادهاي است و شايد بتوان گفت كه جذابترين كتاب هانريش بل است. او نويسنده پركاري بوده و آثار زيادي را عرضه نمودهاست. علت اينكه من در اين برنامه از او صحبت ميكنم، (با توجه به اينكه برنامه من در تمام موارد مربوط به ادبيات فارسي است)، بخاطر اين است كه موضوع كتاب «آبروي از دست رفته كاترينا بلوم يا خشونت چگونه شكل ميگيرد و به كجا ميانجامد» را (كه ترجمه حسن نقرهچي است) ميتوان با بعضي از مسائل ايران مورد بحث و بررسي قرار داد. اين مقايسه بسيار جالب است. به همين جهت من لازم ديدم كه هم به مناسبت احترام گذاشتن به بنياد هانريش بل و هم به مناسبت بزرگي هانريش بل به عنوان يك نويسنده و هم ارتباط او با آن چيزي كه ميتواند ادبيات فارسي (نه خود ادبيات فارسي، بلكه شرايط زندگي ايراني) باشد، اين كتاب او را مورد بحث قرار دهم. «آبروي از دست رفته كاترينا بلوم» داستان بسيار جالبي دارد. زني به اسم كاترينا، مستخدم است و بسيار جدي و وظيفهشناس كار ميكند. در يكي از جشنهای رسميآلمان كه مردم به صورت بالماسكه يا مجالس رقص آن را برگزار ميكنند، كاترينا بلوم با مردي آشنا ميشود و آنها همديگر را جذب ميكنند و به هم علاقهمند ميشوند. اما مرد تحت تعقيب پليس است. مرد موفق ميشود كه از طريق يكي از كانالهاي خانهي كاترينا، خودش را نجات دهد و فرار كند. كاترينا بلوم دستگير ميشود. آنچه كه بعد از آن مهم است، روابطي است كه نشريات با كاترينا بلوم برقرار ميكنند. يعني در جستجوي خبر هستند و بايد اين اخبار را خلق كنند. ما وقتي در اين كتاب قدم به قدم جلو ميرويم، ميبينيم كه آنها چگونه، كاترينا بلوم و زندگياش را داغان ميكنند. كاري ميكنند كه مادر اين زن سكته ميكند و ميميرد. دوستانش همگي پريشان احوال ميشوند. مردم نسبت به او بدبين ميشوند و اين موضوع خيلي عجيب است؛ كاترينا دختري بسيار نجيب و خوبی است؛ ماجرا و مشكلي در زندگي اش نداشتهاست و در شرايطي نيست كه بدنام شود. اما حركتي كه نشريات ميكنند، بهگونهاي او را داغان ميكند كه عاقبت، كاترينا بلوم، خبرنگاري را كه باعث اين گرفتاري شدهاست ميكشد. البته در مقطعي كه خبرنگار به خانه او آمدهاست و بعد از اين همه آبروريزيها و گرفتاريهايي كه براي او ايجاد كرده، قصد دارد با او رابطه عاشقانه نيز برقرار كند. كاترينا او را بدون پشيماني ميكشد. نكته قابل بررسي در اين داستان، روابطي است كه ارباب كاترينا، آقاي هوبر بلورنا و همسرش با كاترينا دارند. آنها با تمام قوا ميكوشند تا كاترينا را از زندان نجات دهند. آقاي بلورنا يك وكيل مدافع است. چرا آقاي بلورنا اصرار دارد كه كاترينا را نجات دهد؟ چون واقعيت اين است كه كارترينا، به عنوان مستخدم، رسما زندگي آقاي بلورنا و خانمش را اداره ميكند. يعني از لحظهاي كه كاترينا به زندان ميافتد، ديگر هرگز آقاي بلورنا تميز ديده نميشود. لباسهايس هميشه كثيف است و خانمش آشفتهاست و تمام روابط و ظوابط زندگي آقاي بلورنا داغان شدهاست. چون مستخدمهي پرهيزگار، درستكار و زحمتكشش نيست تا به خانهي او جهت دهد. از لحظهاي كه كاترينا از اين زندگي خارج ميشود، زندگي آقاي بلورنا نيز به هم ميريزد. درنتيجه، ما با چند تراژدي در آن واحد، روبرو هستيم. يكي از آنها نقشي است كه مطبوعات بازي ميكنند و ميتوانند به راستي موجوداتي را از بين ببرند، نابود كنند و با جوسازي حالتي به وجود آورند كه باعث مرگ افراد شوند. من به خاطر دارم كه در جريان فروغ فرخزاد، يك هفته قبل از تصادف فروغ فرخزاد، يكي از مطبوعات نوشت: «فروغ فرخزاد، فاحشه معروف». من هيچ وقت از يادم نميرود كه هفته بعد، وقتي فروغ در تصادف فوت كرد، همان نشريه نوشت: «فروغ فرخزاد، شاعره شهير ايراني» اين يك مقايسه جالبي است بين زندگيهايي كه ميتواند در اين طرف و يا آن طرف دنيا، به وسيله رسانههاي گروهي و مطبوعات كه يكي از مهمترين اركان زندگي بشري است، به نابودي كشيده شود. و اما تراژدی دیگر، خود شخصيت كاترينا بلوم است و اينكه حضورش به عنوان مستخدم، براي جهان، بسيار لازم و ضروري است، بسيار قابل بحث و بررسي است. من به خاطر دارم كه در بهبوهه اعدامها و كشتارها، يك آقاي آيتاللهي (كه بعدها به دست افرادي كه فعاليت سياسي ميكردند، كشته شد) در رابطه با اينكه زنها چرا نبايد فعاليت اجتماعي داشته باشند، گفته بود: «خوب يك افرادي هم بايد باشند كه تنبان مرا بشويند!» در حقيقت كاترينا بلوم، تنبان آقاي بلورنا و خانمش را ميشويد و آنها را تميز نگه ميدارد. خانه آن را جارو ميكند، قهوه را به موقع آماده ميكند، غذا را به موقع حاضر ميكند. حضور او به اندازهای در زندگي آقاي بلورنا محسوس است كه آقاي بلورنا واقعا ميجنگد تا او را از زندان بيرون بكشد. در نتيجه ما ميبينيم كه زن بسيار خوب، فرمانبر و پارسا نه تنها در جامعه ایران، بلكه در جامعه آلمان نيز، حضور مهميمحسوب ميشود. حال چرا مطبوعات او را داغان ميكنند؟ چون در برههاي از زمان هستيم كه در آلمان غربي، يك جريان ضدچپ حاد و شديد شكل گرفتهاست. كاترينا كمونيست نيست و هرگز كمونيست نبودهاست و خانوادهاش نيز كمونيست نبودهاند. اما نشريات ميخواهند از اين خانواده، از پدر مردهي كاترينا كه گرفتاريهايي داشتهاست، موجودات و عناصر خطرناك چپ گرا بسازند. براي اين كار مجبورند كاترينا را به يك روسپي تبديل كنند. همه اين حوادث در فاصله چند روز اتفاق ميافتد و كاترينا از طريق اين مطبوعات شروع به كشف خودش ميكند. چرا بايد تا اين اندازه بدنام باشد؟ او كه خانهاش را تا اين حد دوست داشتهاست و زندگي آرام و ساكتي را ميگذراندهاست، ناگهان داغان ميشود و شخصيتش از بين ميرود. ما در ايران، هر روز شاهد يك چنين روابط و ظوابطي هستيم. يعني زندگي يك هنرپيشه، ناگهان نابود ميشود، بدليل اينكه با مردي دوست بودهاست. زندگي زن جوان ديگر را به سنگسار ميكشانند بخاط اينكه به يك مرد عرب علاقهمند بودهاست. روسپيها را سنگسار ميكنند، آتش ميزنند و يا اعدام ميكنند، اما از آن سو جامعه به شكل حيرت آوري، به روسپيگري كشانده شدهاست و گرفتاريهاي اجتماعي و اخلاقي دارد. مثلا ميگويند آمار روسپيگري در ايران، در دنيا رقم اول را به خود اختصاص دادهاست و بعد روسيه قرار دارد. با اين حال جامعه ما به شدت نجيبنما است و ميتواند افراد را نابود كند. مساله اين است كه مطبوعات ايران زياد شايعهپردازي نميكنند و جمهوري اسلامي اجازه چنين كاري را به آنها نميدهد. ولي عمل تنبيهي كه انجام ميشود به گونهاي است كه شخصيت افراد را به كلي خرد ميكند. در حقيقت همانطور كه كاترينا بلوم در آلمان، فداي مطبوعات ميشود، در ايران، مردم فداي بعضي از قوانين ميشوند كه با سماجت و لجبازي ادامه مييابند. خيلي حيرت آور است، در جامعهاي كه فحشايش در دنيا اول است، هر روز مردم را به جرم بدحجابي در خيابانها دستگير ميكنند، به نحوي كه منجر به تيراندازي ميشود و جان افراد به خطر ميافتد. به موازات اين داستان، يك رابطهاي ميبينم، بين آنچه كه دو جامعه ميتوانند در دو جاي مختلف دنيا، شبيه به هم عمل كنند. هنوز يادم نرفتهاست كه خانوادههايي ميآمدند و فرزندان خود را، از ترس آبرو، به زندانها معرفي ميكردند، مبادا به آنها بگويند كه شما نانجيب و چپگرا هستيد. موردي را به خاطر دارم كه دختر جوان 17 سالهاي را به جرم زنا، اعدام كردند. اين خيلي موضوع عجيبي است، چون اين دختر شوهر نداشت و بر طبق هيچ قانون اسلامي نيز، كسي حق نداشت او را اعدام كند. اما در روزنامهها نوشتند كه او به جرم زنا اعدام ميشود. از عجايب اين است كه پدر دختر آمد و به روزنامهها اعلام كرد كه من به جمهوري اسلامي افتخار ميكنم كه دختر مرا اعدام كردهاست، چون او نانجيب بوده. در حقيقت اين نشريات بودند و آن قانون حيرت آور و ترسناك كه باعث مرگ يك دختر جوان 17 ساله شد. كاري ندارم كه اين اعدام در بين هزاران اعدام، قرار گرفت اما شباهت زيادي به داستان كاترينا بلوم پيدا ميكند. يعني زن جواني كه در حال زندگي عادي خود است و به اين نحو زندگياش دستخوش ماجراهايي ميشود كه عاقبت به كشتن يك نفر منجر شده و خودش را به زندان ميبرند و سالها در زندان به سر میبرد. اين مساله از اين لحاظ كه بتوانيم اين شباهت بين دو جامعه را در يك مقطع معين تاريخي، مورد بحث قرار دهيم، قابل بحث و بررسي است. آلمان بعد از جنگ، يك جامعه بحرانزده است و در پي ماجرا ميگردد تا اين اتفاقات را توجيه كند. از همه مهمتر اينكه از زن نقش معيني طلبكار است. يعني زن بايد دست و پا چلفتي باشد تا بتوان قبولش كرد. اگر زني از خود شخصيت نشان دهد و بخواهد زوجي داشته باشد و حركتي بكند، محكوم است. او را بدنام ميكنند، نميگذارند زندگي طبيعي داشته باشد و خلاصه كاري ميكنند كه همه چيز به نابودي كشيده شود. در ايران بعد از انقلاب نيز ما اين مساله را به شكل شديدي داريم. قبل از انقلاب هم داشتيم. جامعه ما نيز در حال پوستاندازي است و از مراحل زندگي روستايي خارج ميشود و وارد زندگي عصر صنعتي و فوق صنعتي (عصر الكترونيك) ميشود. جامعه آمادگي ندارد و نميتواند نقش تاريخي زن را فراموش كند، يعني يك زن دست و پا بسته و احمق. حال اگر اين زن از خودش شخصيت نشان دهد، لاجرم و بهطور قطع، نانجيب است. من فكر ميكنم ميتوان اين مسالهي آلمان بعداز جنگ و ايران بحرانزدهي امروز را با هم مقايسه كرد و ديد كه نتيج مشابهي بدست ميآيد، به ويژه در مورد مساله زنان. من بازهم ازهانريش بل با شما صحبت خواهم نمود و احتمالا در هفته آينده، برنامهاي اختصاص خواهم داد به كتاب ديگري از او به اسم «نان سالهاي جواني». آن نيز كتاب بسيار جالبي است و مسائل زيادي را مورد بررسي قرار ميدهد كه قابل مقايسه با مسائل ايران است. درنتيجه ما دو هفته در اختيارهانريش بل خواهيم بود و اين هفتهاش را به پايان رسانديم. خوشبختانه ادبيات ما تكان خوردهاست و امروز شاهد حضور نويسندگاني هستيم كه به مسائل اجتماعي ميپردازند و سعي ميكنند مسائل ايران را روشن كنند، تمام مسائلي كه امروز ما را رنج ميدهد. ولي هميشه سانسور به سراغ آنها ميرود و ديده ميشود كه حتي آنها را به خاطر حرفهاي بسيار ساده و جزيي، دستگير ميكنند. اما جلوي حركتهاي اجتماعي را نميتوان گرفت و بدون شك آينده ادبيات ما سرشار خواهد بود از بررسي مشكلات اجتماعي.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
خانم پارسی پور عزیز،
روی نویسنده محبوب من انگشت گذاشته اید. سعی می کنم هیچ نوشته ای از و درباره هاینریش بل را از دست ندهم. «آبروی از دست رفته..» رمان هولناکی ست، هرچند این صفت را می شود برای تک تک نوشته های بل به کار برد. به هر حال فقط خواستم یک نکته کوچک و شاید بی ارتباط را یادآوری کنم که شاید نقش ساختاری در رمان بل داشته باشد. مردی که کاترینا بلوم یک شب را با او گذرانده و بعد هم فراری اش داده است از اعضای «راف» یا همان «گروه بادر-ماینهف» است. «راف» گروهی از روشنفکران رادیکال بودند که دست به دزدیدن و حتا گاهی قتل چندین نفر از بزرگترین سرمایه داران آلمانی زدند. این گروه در نهایت به شدت و بی رحمی سرکوب شد و اعضای آن به طرز هولناکی به قتل رسیدند. این مسئله کلیدی ست که کاترینا هیچ علاقه به سیاست به طور کلی ندارد و فقط از این مرد خوش اش آمده است و حاضر می شود یک تنه (و فقط به خاطر خود آن آدم نه هیچ ایده سیاسی ای) در مقابل دنیا بایستد.
من در لابراتوارام نوشته ای درباره این گروه داشتم که در آدرس زیر قابل دسترسی ست:
http://qolang.blogspot.com/2007/01/blog-post_23.html
-- Qolang International Laboratory ، Oct 12, 2007انتظار تحلیل دقیق تری داشتم. آنهم در مورد نویسنده ای که جزو معماران آلمان جدید به شمار می رود. نویسنده ای تعلیق شده که تمام جهان اطرافش را به نقد می کشد. البته آثار وی از نظر تکنیکی هم زیبایی های خاص خودش را دارد. ازجمله اینکه در ورود و خروج شخصیت ها زمان را بیشتر به صورت عرضی برش می زند تا اینکه در طول و گذر زمان شخصیت پردازی کند
-- هادی نوری ، Oct 12, 2007این نوع تحلیل غیرعلمی و خاله زنکی است برای حرف معمول در محافل شاید بد نباشد ولی اسم تحلیل و نقد روی آن گذاشتن راستش کمی زیادی است.
-- بدون نام ، Oct 12, 2007چند سوال از بی نام:
-- Qolang International Laboratory ، Oct 13, 2007«غیر علمی» و «خاله زنکی»؟
بررسی (ریویو) رمان قرار است علمی (ساینتیفیک) باشد؟
«خاله زنکی»؟ چون به موضوع زن می پردازد خاله زنکی است؟
هاینریش بل و اجرای اخلاقیات منحط جامعه بر روی بدن زن به عنوان «حرف معمول در محافل»؟
خیال می کنم شما با محافل بسیار مترقی ای در تماس هستید و خودتان هم خبر ندارید!
"مثلا ميگويند آمار روسپيگري در ايران، در دنيا رقم اول را به خود اختصاص دادهاست و بعد روسيه قرار دارد. "
-- یاشار ، Oct 14, 2007خیلی جالب بود برایم این جمله "اول بودن و در عین حال بعد از روسیه بودن"در کل به گپ نوجوانان شبیه بود یک معرفی یا بررسی و نقد جدی.
از خانم پارسی پور نویسنده انتظار می رود که دقیق و مستند حرف بزند نه خاله زنکی.
یک سوال از یاشار:
«مثلا می گویند آمار روسپی گری در ایران، در دنیا رفم اول را دارد و بعد، روسیه قرار دارد.»
همینطور که می بینید اول بودن و در عین حال بعد از روسیه بودنی در کار نیست. بلکه اول بودن و دوم بودن روسیه در کار است. ضمنا آیا جا افتادن یک کاما باعث شده است نوشته خانم پارسی پور به گپ نوجوانان شبیه شود؟
واقعا نوع «رابطه قدرتی» که در این که یک سیبیل کلفت زنی را «خاله زنک» خطاب کند وجود دارد برای من جالب است.
با تشکر
-- QIL ، Oct 14, 2007