خانه > مجتبا پورمحسن > ادبیات > خشم مردگان و سمفونی هیاهو | |||
خشم مردگان و سمفونی هیاهومجتبا پورمحسنmojtaba@radiozamaneh.comدر تاریخ ادبیات معاصر ایران، بارها از زبان منتقدین و نویسندگان شنیدهایم یا خواندهایم که اثر ادبی یک نویسنده را تحت تاثیر یک اثر بزرگ جهانی قلمداد کردهاند. دراین نوع اظهارنظرها، غالباً عبارت «تحت تاثیر» با بار معنایی منفی مفروض میشود. در بهترین حالت، منتقد یا نویسندهی صاحب این نوع سخنان، به هر دلیلی یا جایز نمیداند مستقیماً نویسندهای را متهم به سرقت ادبی کند و یا اینکه نویسندهی کتاب مورد بحث را فاقد استعداد لازم برای نوشتن اثری خلاقه میشمرد. اما اگر هر نوع همپوشانی آثار ادبی جهان با چوب چنین مدعایی رانده شود، نهایتاً ممکن است خلاقیت ادبی زایل شود. در ادبیات سی سال گذشتهی ایران، به خصوص در زمینهی داستاننویسی، نویسندگانی متهم به تاثیرگیری از آثار کسانی همچون ویلیام فاکنر، ریموند کارور، گابریل گارسیا مارکز و یا جریانهای ادبی نظیر رمان نو و رئالیسم جادویی شدهاند. اما معمولاً بیش از آنکه این موارد با چارچوبهای نقد ادبی بررسی شود، در دو سه سطری در حاشیهی یک نقد و یا در سخنان شفاهی به آن پرداخته میشود. «از خشم و هیاهو تا سمفونی مردگان»، نوشتهی جواد اسحاقیان کتابی قابل تامل در حوزهای است به نام ادبیات تطبیقی که در ایران کمتر مورد توجه قرار گرفته است. ادبیات تطبیقی که تاریخچهاش به قرن نوزدهم برمیگردد، هم اکنون در بسیاری از دانشگاههای معتبر جهان به عنوان رشتهای مجزا تدریس میشود. «از خشم و هیاهو تا سمفونی مردگان» یکی از جدیترین کتابها در این زمینه است. اسحاقیان در این کتاب، دو رمان «خشم و هیاهو»، نوشتهی ویلیام فاکنر و «سمفونی مردگان»، نوشتهی عباس معروفی را از زاویهی بینافرهنگی (intercultural) بررسی میکند. کتاب، در چهار فصل نوشته شده و در فصل اول، نویسنده به نزدیکی نگاه معروفی و فاکنر به مقولهی زمان میپردازد. این فصل، جذابترین بخش کتاب است. نویسنده ابتدا توضیحاتی موجز و مفید دربارهی تفاوت زمان کمی و زمان کیفی ارایه میکند و سپس نشانههای پررنگ زمان کیفی را در دو رمان «خشم و هیاهو» و «سمفونی مردگان» پی میگیرد. نکتهی مهمی که اسحاقیان به آن اشاره میکند این است که نه معروفی و نه فاکنر، هیچکدام زمان کیفی را به ایدئولوژی فرو نمیکاهند. هر دوی آنها شخصیتهای آثارشان را درگیر دو گانهی زمان کیفی و زمان کمی نشان دادهاند. زمان کمی اگرچه نمایی پر رنگتر دارد، اما نشان از تعلق خاطر شخصیتها به زمان کیفی دارد. به همین دلیل است که شخصیتها در تقابل با ناکامیها، دو نوع واکنش احساسی نشان میدهند. و طبیعتاً انسان این دو رمان، نه با زمان کمی اقناع میشود و نه توانایی تصاحب زمان کیفی را دارد. از این حیث، فاکنر یک گام جلوتر از معروفی است. فاکنر، راوی فاجعهی پیامد یک اتفاق برای شخصیتهایش است. ولی معروفی، خود اتفاق را روایت میکند.
«سمفونی مردگان» داستان شکست در مبارزه علیه سنت است. آیدین اگرچه به بدترین شکل ممکن شکست میخورد، اما روح امید در بطن اثر دیده میشود. اورهان اگر پاپاخ پدرش را بر سر میگذارد تا اقتدار جابرانهاش را تصاحب کند و از دریچهی زمان کمی به زمان کیفی برسد؛ اما زمانی که به مرگ نزدیک میشود، پاپاخ به سر ندارد. در مقابل فاکنر، ناکامی انسان را در رسیدن به جاودانگی، با به هجو کشیدن زمان کمی نشان میدهد: «ساعت بالای گنجه ده بار زنگ زد. دیلی به صدای بلند گفت: ساعت یکه.» «ده دوازده ساعتی که در پشت ویترین ساعت فروشی چیده شدهاند، اصلا عقربه ندارند.» اسحاقیان از مقالهی سارتر دربارهی زمان از نظر فاکنر نقل میکند که: «نومیدی فاکنر به گمان من مقدم بر فلسفهی اوست: برای او آینده، مسدود است» به عبارت دیگر روایت خانواده کامپسن، روایت ناامیدی است. اما شکست تفکر آیدین، تنها روایت یکی از هزاران تلاش علیه سنت است. نویسنده سمفونی مردگان، دربارهی آینده پیشبینی نمیکند. هر چند که میتوان از مرگ اورهان، امید به شکست سنت در آینده را هم برداشت کرد. نویسندهی کتاب«از خشم هیاهو تا سمفونی مردگان»، از قضاوت دربارهی فضیلت فلسفهی متفاوت فاکنر و معروفی پرهیز میکند. در فصل دوم، اسحاقیان به مقایسهی ساختار خشم و هیاهو و سمفونی مردگان میپردازد. نویسنده در ابتدا، فهرست وار، ویژگیهای جریان سیال ذهن را برمیشمرد و به تفاوتهای آن با شکلهای دیگر روایت داستان که به ذهن مربوط میشود، اشاره میکند. در ادامه اشتراکات نگاه معروفی و فاکنر در اجرای ساختار جریان سیال ذهن بررسی میشود. به دلیل اینکه پیش از این دربارهی این موضوع بحثهای زیادی شده بود، شاید این فصل از کتاب کمتر از بخشهای دیگر کتاب جذابیت داشته باشد. در مقابل فصل سوم، بهترین فصل کتاب است. در این فصل نویسنده به گزارههای جامعه شناختی در خشم و هیاهو و سمفونی مردگان میپردازد. توضیحی ضروری و مختصر دربارهی نسبت ادبیات و مسایل اجتماعی، با تبیین وضعیت اجتماعی زمانی که داستان دو رمان در آن اتفاق میافتد، همراه میشود. رمان خشم و هیاهو در اوایل قرن بیستم و در جنوب آمریکا میگذرد. پس از شکست جبههی جنوب در مقابل جبهه شمال، نظام بردهداری در ایالتهای جنوبی مضمحل میشود و در پی آن نظام فئودالی و مناسبات اجتماعی اشراف و رعیت بر میافتد. خانوادهی کامپسن، از نسلی هستند که در دو راهی گذشتهی قدرتمند و امروز فاقد قدرت، سر گردانند، بر افتادن نظام فئودالی، باعث نشده که نظام اجتماعی و اخلاقی فئودالی محو شود. حضور سه نسل از خانوادهی کامپسن، امکان تماشای اضمحلال گذشته در مقابل اکنون را فراهم میکند. از این منظر «خشم و هیاهو»، روایت هنرمندانهای از تاریخ آمریکا در سالهای پیش از وقوع رکود اقتصادی بزرگ آمریکا است. از سوی دیگر، در«سمفونی مردگان» نشانی از فئودالیسم نیست، ولی ادبیات در این کتاب علیه نظام پدر سالاری است که هنوز هم در ابعادی محدودتر بر جامعهی ایرانی حکمفرماست. نظام پدر سالار رمان «سمفونی مردگان» قوام خود را در شیئیتی میبیند که با هویتبخشی به استبدادش، قوام مییابد. اورهان با کتابخوانی برادرش، مخالف است. سیستم پدرسالار به او آموخته که با هر چیزی که مثل شی نمیتوان افسارش را در اختیار گرفت، باید مخالفت کرد. آیدین، مصداق آگاهی است در مقابل اورهان که حفظ سلطهاش را در گروی مبارزه با آگاهی میداند. از همین دریچه، فصل چهارم کتاب آغاز میشود. فصلی که به شباهتهای دو رمان «خشم و هیاهو» و «سمفونی مردگان» در رفتار با استعاره و مجاز است. اسحاقیان در این فصل نشان میدهد که چطور معروفی و فاکنر از امکانات شعر در داستان استفاده کردهاند. او با اشاره به آرای یاکوبسن میگوید که رمانهای جریان سیال ذهن، برخلاف معمول صرفاً از مجاز استفاده نمیکنند، بلکه از استعاره هم که از امکانات ماهوی شعر است بهره میجویند. کتاب «از خشم و هیاهو تا سمفونی مردگان» نمونهی موفقی است در مطالعات ادبیات تطبیقی و نشان میدهد که چقدر جای چنین کتابهایی در ادبیات ما خالی است. در این نوشته، دوبار در توصیف گفتههای کتاب، از صفتهای «موجز» و «مختصر» استفاده کردم. اتفاقاً یکی از حسنهای این کتاب، پرهیز نویسنده از پرگویی است. صراحت و تعیین چارچوبهای بحث از دیگر ویژگیهای این کتاب است. سالها پیش که سمفونی مردگان، یکی از پرفروشترین رمانهای ایران بود، کتابی منتشر شد به نامِ «مرگ رنگ» که مجموعهای از نقدها بر کتابِ سمفونی مردگان بود. مقایسه این دو کتاب میتواند اهمیت ادبیات تطبیقی را بیش از پیش مشخص کند که کتاب کوچکی مثلِ «از خشم و هیاهو تا سمفونی مردگان» میتواند بسیار سودمندتر از کتابها و مقالات پرحجمی باشد که پر از ستایش است.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
«بر افتادن نظام فئودالی، باعث نشده که نظام اجتماعی و اخلاقی فئودالی محو شد» در آمریکا هیچگاه نطام فئودالی حاکم نبوده است که بعداً برچیده شود. نمیدانم از قول نویسنده نوشتهاید، یا خودتان مرقوم فرمودهايد؟ هرکس که نوشته یا تعریف نطام فئودالی را نمیداند یا تاريخ آمريکا را نمیشناسد. و شاید هم هر دو.
-- سیروس به آیین- آژنده- ، Nov 5, 2008..............................
پورمحسن: هم نویسنده به این مساله اشاره کرده و هم جنوب آمریکا نظام فئودالی را تجربه کرده است.
دوست عزیز، فئودلیسم هیچگاه در آمریکا وجود نداشته است، همچنِن که برخلاف فرمایش شما، اشرافیت وجود نداشته است. شما، و يا شاید هم نویسنده، بردهداری را با فئودالیسم یکی گرفتهاید.
-- سیروس به آیین- آژنده- ، Nov 5, 2008...........................
پورمحسن: دوست عزیز، میتوانید به لینکهای زیر هم مراجعه کنید، شاید کمکتان کند:
http://tinyurl.com/yoeesc
ttp://tinyurl.com/6yusx2