خانه > مجتبا پورمحسن > ادبیات > «پل استر گفت چرا به ایران دعوتم نمیکنید» | |||
«پل استر گفت چرا به ایران دعوتم نمیکنید»مجتبا پورمحسنmojtaba@radiozamaneh.comماریا بارگاس یوسا، اریک امانوئل اشمیت، جان بارت و پل آستر، نویسندگان بزرگی هستند که یک جوان ۲۳ ساله ایرانی با آنها مصاحبه کرده. اگر بدانیم که در سنت روزنامهنگاری ایران چنین اتفاقی کمتر سابقه داشته، شاید برای ما جالب باشد که بدانیم سعید کمالی دهقان چطور پای صحبت بزرگترین نویسندگان دنیا نشسته است. درباره یاین موضوع با سعید کمالی دهقان گفت و گو کردم.
سعید جان، اول بگو آخرین مصاحبهای که انجام دادی و ما خواهیم خواند، با کدام یک از این نویسندههای بزرگ دنیاست؟ راستش در سفری که رفته بودم پاریس، سه تا مصاحبه انجام دادم که اولی با خانم املی نوتومب، دومی با آندره مکین و آخری با اریک امانوئل اشمیت بود و تقریباً آخرین مصاحبهای که انجام دادم و هنوز چاپ نکردم، مصاحبهام با امانوئل اریک است که الان دارم روی آن کار میکنم. بد نیست بدانیم که اصلاً قصد تو برای انجام این مصاحبهها چه بوده؟ آیا دلت میخواسته به این نویسندههای بزرگ نزدیک بشوی، یا نه، قصد داشتی یک کار تازهای در عرصه ژورنالیسم انجام بدهی؟ راستش فکر کنم آن دومی که گفتی بیشتر نزدیک باشد. دلم میخواهد که یک کار تازه بکنم. چون مجلههای بزرگ و روزنامههای بزرگ تقریباً با همهی نویسندههای بزرگ مصاحبه کردهاند. من اگر که میخواستم حرفهای اینها را بشنوم، میتوانستم بروم این مصاحبهها را بخوانم و به آن مصاحبهها رجوع کنم. ولی بیشتر دلم میخواست که این فاصله زیادی را که بین نویسندهها و روزنامههای ما با نویسندههای بزرگ جهان وجود دارد، کمش کنم و بگویم که آنقدر هم آنها دور از دسترس نیستند. یک کم ما اشتباه فکر میکنیم که آنها با ما جایگاه خیلی فرق میکند. هرچند که نویسندههایی هستند که کارشان خیلی با آثار ما متفاوت است، ولی فکر میکنم به اشتباه احساس میکنیم که بین ما و حالا دنیای دیگری که نویسندههای دیگر در آن قرار دارند، فاصلهی زیادی وجود دارد. آنها هم به هرحال، نویسنده هستند. آنها هم آدمهایی مثل آدمهای ما هستند و میشود با آنا ارتباط برقرار کرد. فقط نکته این است که ما بلد نیستیم با آنها ارتباط برقرار کنیم. من یکی دو بار هم شنیده بودم که یکسری افراد این کار را کردند. البته خب، هیچوقت در ایران کسی پا جلو نگذاشته بود که مصاحبهای با نویسندههای مختلف انجام بدهد. ولی یادم میآید که کارهای پیمان اسماعیلی را خوانده بودم، گفت و گوهای او با پل استر و کورت ونهگات. همهی این دلایل باعث شد که به این فکر بیفتم که من کاری جدی را شروع کنم و و با یکسری نویسندهها مصاحبه کنم. یکی از دلایل دیگری که باعث شد من به مصاحبه با نویسندههای خارجی علاقمند بشوم این بود که فاصله کاذبی که بین ادبیات ایران و ادبیات جهان وجود دارد، یک کم، کم بشود. من همیشه فکر میکردم که ادبیات ما چرا جهانی نمیشود. چرا داستانهای ایرانی ترجمه نمیشود. بعد به این نتیجه رسیدم که خب ما خودمان هستیم که تلاش نمیکنیم. ما منتظریم که دیگران بیایند با ما مصاحبه کنند، منتظریم که بیایند کار ما را ترجمه کنند. در حالیکه در همه کشورهای جهان و همه نویسندگان بزرگ، یک روزی خودشان تلاش کردند که کارشان را نشان بدهند. یک روزی خودشان تلاش کردند که کارشان اینکه ترجمه بشود. تا اینکه در نهایت، یک جایگاهی پیدا کردند که دیگران آمدند سراغ آنها. من فکر کردم که با مصاحبه با نویسندههای خارجی ممکن است این بتی که از نویسندههای خارجی در ذهن ماست، بشکند و این فاصله کم بشود.
من همیشه از خودم میپرسم که چرا ما نویسندهی خوب خارجی را دعوت نمیکنیم بیاید ایران. مثلاً چرا هیچوقت از ماریا بارگاس یوسا دعوت نکردیم بیاید ایران یا از پل استر چرا دعوت نکردیم. کما اینکه خیلی از اینها علاقمندند به ایران بیایند. وقتی که من با آنها صحبت کردم متوجه شدم که خیلیها دوست دارند بیایند ایران، ولی همیشه این سوال را میکنند که خب کسی ما را دعوت نکرده. پل استر به من میگفت: «کسی من را دعوت نکرده بیایم ایران و گرنه دوست دارم به ایران بیایم.» بعضیها میگویند آدم وقتی به آدمهای بزرگتر نزدیکتر میشود، تصویر کوچکتری از آنها میبیند. حالا که تو تجربه هم صحبتی با نویسندگان بزرگی مثل یوسا، بارت و پل استر را داشتی، میخواستم بدانم چه تصویری از آنها در ذهن داری؟ نویسندهای اگر بزرگ باشد فکر میکنم که با گفت و گو یا با دیدن او، چیزی از او کم نمیشود. یک آدمی مثل یوسا آنقدر نویسندهای بزرگی است، آنقدر نویسنده مهمی است که با حرف زدن یا با دیدنش چیزی از بزرگی و اهمیتش او کم نمیشود. ولی اینکه علاقه من کم بشود یا نه، خب آره، ممکن است یکی را ببینم و از نوع صحبت کردن او و از نوع رفتار او ناراحت بشوم. اما در تجربههایی که من داشتم در اغلب موارد وقتی که با یک نویسنده بزرگی مثل یوسا یا مثل پل استر صحبت کردم، علاقهام بیشتر شده. مثلاً پل استر آنقدر آدم مهربان بود که وقتی من تماس گرفتم، ده دقیقه اول مکالمه را فقط در مورد خودمان صحبت کردیم. از کارهای شخصی گفت، اینکه الان من کجایم و چکار میکنم. جالب این است که پل استر، اولین مصاحبه من بود و من کلی اضطراب پیدا کردم و واقعاً بدنم میلرزید که دارم زنگ میزنم به نویسندهای به این بزرگی در امریکا و خودم در اتاقم نشسته بودم و بعد اولین تجربه من بود و من حسابی گیج شده بودم. اگر تلفن قطع بشود، باید چکار کنم، یک وقتی اگر نفهمم او دارد چه میگوید، باید چکار کنم، اگر ارتباط قطع شود و... ولی خوشبختانه او آنقدر اطمینان در من بهوجود آورد که خوشبختانه تا آخر مصاحبه مشکلی پیش نیامد و ما توانستیم تقریباً یک ساعت و نیم گفت و گو کنیم. تجربه خوبی بود. وقتی با آدمی مثل پل آستر گفت و گو کردم، تازه علاقهام به او بیشتر شد. بعد از آن من رفتم و در مورد زندگی این آدم بیشتر و بیشتر خواندم. جالب این است که مثلاً من از عکسهایی که او برایم میفرستاد، آرشیوی تهیه کردم. در مورد یوسا هم همینطور. مثلاً وقتی قرار شد با با آندره مکین، نویسنده فرانسوی که جایزه کنگور را دریافت کرده گفت و گویی انجام بدهم، این آدم اینقدر مهربان بود که مرا به خانهاش دعوت کرد و در آنجا اصلاً ما درباره کتابهایش گفت و گو نکردیم. فقط در مورد حواشی و اوضاع ادبیات حرف زدیم. حالا نمیدانم شانس بوده یا نه، ولی نویسندههایی که من با آنها گفت و گو کردم، اکثراً کسانی بودند که بعد از گفت و گو، بزرگیشان برایم بیشتر شد. یعنی برای من مهمتر و مهمتر شدند. سعید جان، همانطور که میدانی در کشور ما چندان حقوق قانونی نویسندگان رعایت نمیشود. برهمین اساس داستانهای زیادی در مورد این گفته شده که مثلاً فلان نویسنده اروپایی برای مصاحبه چند هزار دلار طلب کرده. میخواستم بدانم تو در کارت با مشکلاتی از این دست هم روبرو بودی؟ نه، مشکلاتی که من با آنها مواجه شدم بیشتر این بوده که نویسندهای به این بزرگی را چطور میشود پیدا کرد. مثلاً یک نویسندهای مثل یوسا واقعاً مثل یک رییس جمهور سرش شلوغ است. یا مثل یک ریس جمهور، دسترسی به او کار سختی است، چند تا مدیر برنامه دارد و بعد هم معلوم نیست در کدام کشور است، در پرو، بریتانیا یا فرانسه. مساله دیگر متقاعد کردن طرف مقابل است. اینکه باید حتماً متقاعدش کنی که تو آدمی جدی هستی و نمیخواهی سوالات الکی بپرسی و وقت او را بگیری. بیشترین مشکلی که من داشتم این بود که اینها را چطوری پیدا کنم و چطوری متقاعدشان کنم. نه، اینطور نبوده که کسی تا حالا از من درخواست پول کرده باشد. ولی مشکل این بوده که بعضی از نویسندگان خیلی سخت جواب مثبت میدهند. مثلاً من یادم است که هفت ماه طول کشید تا من یوسا را به گفت و گو متقاعد کنم. برای همین وقتی هم که قرار گذاشتیم، برخورد ایشان خیلی خوب بود. من اصلاً انتظار نداشتم که بتوانم یک ساعت با یوسا گفت و گو کنم. چرا که شنیده بودم روزنامههای بزرگی مثل گاردین یا تایمز، وقتی که با یوسا تماس گرفتند، نتوانستند بیشتر از بیست دقیقه یا بیست و پنج دقیقه صحبت بکنند. به هر حال همیشه این خطر هست. اینکه ما تماس بگیریم و یک نویسندهای بگوید ببخشید، من الان کار دارم، باید بروم. خب، من همیشه از این میترسیدم. اینکه شاید یک نویسنده اینقدر از سوالات من خسته بشود که بگوید ببخشید، من میخواهم بروم. ولی خب، خوشبختانه این مشکل برای من پیش نیامد و در همه مصاحبههایم توانستم تا همهی سوالاتم را مطرح کنم. ولی مثلاً هاروکی موراکامی، نویسنده ژاپنی یا کازئو ایشی گورو، کسانی بودند که من هنوزم که هنوز است با آنها گفت و گو کردم. با اینکه بیش از یک سال است که دنبالشان هستم تا با آنها گفت و گو کنم، کما اینکه آنها را پیدا هم کردم. حتی با موراکامی تلفنی صحبت کردم ولی گفت و گو نکردم. مثلاً ایشی گورو اعتقاد دارد که وقتی که دارد رمان مینویسد، نمیتواند مصاحبه کند. خب، یک کم کار مشکلی است، ولی امکانپذیر است. یعنی اینطوری نیست که امکانپذیر نباشد. تو ژانویه امسال به پاریس رفتی و با چندتا نویسنده گفت و گو کردی. اصلاً سفرت به قصد انجام این مصاحبه ها بود؟ واقعیت این است که پاریس، برای همه کسانی که ادبیات را دوست دارند، یک شهر رویایی است و نمیشود گفت که من به خاطر چندتا مصاحبه رفتم پاریس. ولی واقعیت این است که سفر من در نهایت، یک سفر فرهنگی و خبرنگاری شد. غیر از یکی دو روز اول که رفتم موزه و جاهای دیدنی پاریس را دیدم، بعد از آن تقریباً همیشه قرار داشتم. قرارهایم را هم از قبل هماهنگ کرده بودم. من با خانم املی نوتومب و آقای مکین و آقای اشمیت، قبل از اینکه به پاریس بروم، حتی روز و وقت و جای مصاحبه را تعیین کرده بودیم.
جالب این است که میخواستم چند تا مصاحبه سینمایی در پاریس انجام بدهم که دیگر اصلاً وقت نشد که برسم. به خاطر اینکه مجبور بودم یک سفر بروم اسپانیا و برنامههایم جور نشد و نتوانستم آنها را انجام بدهم. چند روزی رفتم دفتر لوموند، تجربهی جالبی بود که کادر روزنامهنگاری لوموند را ببینم. سردبیرش را ببینم و با او گفت و گو کنم. برای همین در نهایت، سفری که من رفته بودم یک سفر فرهنگی و روزنامهنگاری شد. اما اینطور نبود که از طرف جایی رفته باشم. از طرف خودم رفته بودم. ولی از قبل پیش بینی کرده بودم که چه کارهایی را انجام بدهم. یکی از جدیترین و بهترین مصاحبههایت، گفت و گویی بود که با دیوید لینچ انجام دادی. آیا تصمیم داری باز هم سراغ سینماگران بزرگ دنیا بروی؟ واقعیت این است که علاقه من بیشتر به مصاحبههای ادبی است و حوزهای که من کار میکنم، حوزه ادبیات است. اما مثل همه آدمهای دیگر، علاقههای دیگری هم دارم، علاقههای سینمایی هم دارم و کارگردانهایی هستند که دوستشان دارم. حتی موزیسینهایی هستند که دوستشان دارم. ولی همیشه این سوال در ذهن من بوده که خب، چرا کسی نمیرود با اینها گفت و گو کند. چرا در ایران کسی پا پیش نمیگذارد برود با یک کارگردان یا یک موزیسین بزرگ یا کسانی دیگر گفت و گو کند. حتی در حوزه سیاست، چرا کسی نمیرود با یک سناتور امریکایی گفت و گو کند. فکر میکنم قسمتی از آن برمیگردد به تلاش نکردن روزنامهنگاران ما یا شاید نبود علاقه یا نبود شاید حامی. لینچ، جزو کارگردانانی بود که من خودم خیلی به کارهای او علاقه داشتم و همیشه دوست داشتم با او گفت و گو کنم. در عین حال جزو چند تا کارگردان بزرگ زنده دنیا هم هست. برای همین تلاش کردم که با این آدم ارتباط برقرار کنم و با او گفت و گو کنم تا یکجورهایی باعث بشوم، کسان دیگر به این فکر کنند میشود با چنین آدمهایی گفت و گو کرد و میشود یواش یواش این باب را در ایران راه انداخت که با آدمهای خارجی، با نویسندههای خارجی، با هنرمندهای خارجی میشود گفت و گو کرد و غیرممکن نیست. من چهار ماه تلاش کردم تا بتوانم یک ساعت با لینچ گفت و گو کنم. یادم میآید که حتی با مدیر برنامه ایشان تماس نگرفتم. یکی از مشکلاتی که من دارم این است که باید یک آدم خوبی را پیدا کنم که با آن هنرمند یا با آن نویسنده نزدیک باشد تا بتواند متقاعدش کند با من گفت و گو کند. در مورد لینچ، من توانستم با رییس بنیاد دیوید لینچ ارتباط برقرار کنم. خوشبختانه ایشان از دوستان نزدیک دیوید لینچ است و در سفر اروپایی دیوید لینچ همیشه در کنارش است. او به من گفت که من با دیوید لینچ صحبت کردم و ایشان قبول کرده، فقط چون برنامه او خیلی خیلی فشرده است، نمیدانیم چه روزی امکان گفت و گو هست. در نهایت تور اروپایی دیوید لینچ برگزار شد و من یک بار تماس گرفتم با آقای لینچ و ایشان گفت من الان در دابلین ایرلند هستم و چند روز بعد دارم میروم انگلستان. الان سرم شلوغ است مثلاً در انگلیس با من تماس بگیر. من هم در انگلستان با ایشان تماس گرفتم و حتی به من گفت که چرا نمیآیی انگلیس با من گفت و گو کنی. احساس میکرد روزنامهنگاری در ایران مثل روزنامهنگاری در خیلی از کشورهای دیگر است و یک روزنامهنگار ایرانی میتواند به خاطر یک مصاحبه برود لندن و با یک کارگردان بزرگی مثل لینچ گفت و گو کند. من به او گفتم که برنامههایم پیچیده است و نمیتوانم بیایم و دیگر توضیح ندادم که در ایران روزنامه یا مجلهای نیست که به خاطر یک مصاحبه، روزنامهنگارش را بفرستد به لندن. در نهایت گفت و گوی ما تلفنی شد و آن چیزی شد که خواندید. شاید این سوال کلیشهای به نظر برسد، اما من نمیتوانم نپرسم که نویسندگان بزرگ خارجی که تو با آنها مصاحبه کردی چه نگاهی به ایرانیها داشتند؟ آیا هیچ نوع نگاه منفی یا حتی ترحم در نگاه آنها دیدی؟ واقعیت این است که در خیلی از موارد مهم است. مثل مصاحبه با یوسا یا لینچ یا مصاحبه با پل استر، من تلاش کردم که اصلاً در مورد ایران بحث نکنیم. به خاطر اینکه فکر میکردم که سوالات کلیشهای ممکن است مطرح بشود، مثلاً اینکه نظرت در مورد ایران چیست. ولی خب، در حاشیه گفت و گوها، در مورد ایران هم صحبت کردیم و واقعیت این است که هیچوقت احساس بد یا احساس ترحم از هیچ کدام از کسانی که با آنها گفت و گو کردم، در مورد ایران ندیدم. حتی فرانسه که رفته بودم و با این نویسندهها صحبت کردم، برایشان جالب بود که بدانند در ایران چه خبر است و دارد چه اتفاقاتی میافتد و احساس نمیکردم که یک نگاه خاصی به من یا ایران داشته باشند. بهخصوص اینکه حالا در فرانسه کیارستمی خیلی معروف است و همه دید خوب و مثبتی نسبت به ایران دارند. اتفاقاً جالب این است که من فکر میکنم این شرایطی که الان ایران در آن قرار گرفته، یعنی مشاهده همگانی کل جهان به ایران، باعث میشود که اتفاقاً روزنامهنگاران ما بتوانند از این موقعیت استفاده کنند و افراد خاصی را متقاعد کنند که با آنها گفتگو کنند. مثل سیاستمدارها، نمایندگان پارلمان، هنرمندها، نویسندهها، فیلمسازان و آدمهای دیگر. فکر میکنم حتی یکی از دلایلی که باعث شده خیلی از این آدمهایی که من با آنها مصاحبه کردم، به مصاحبه با من رضایت بدهند، همین توجه همگانی جهانی به ایران باشد. به هرحال میدانم که تو خواننده پر و پا قرص نشریات خارجی هستی و طبیعتاً از آنها هم تاثیر گرفتی. خودت مصاحبههایی به سبک و سیاق پاریس ریویو را دوست داری یا کارهایی مثل گفتگوهای نیویورکر یا نیویورک کوارترلی را؟ واقعیت این است که من فکر میکنم که بیشتر از همه از روزنامه گاردین انگلستان تاثیر گرفته باشم. یک دلیلاش شاید این باشد که یک سالی است که هر چندگاهی من برای گاردین مطلب مینویسم. به همین خاطر خیلی وقت است مطالبشان را میخوانم و برای همین با استیل و سبک گفت و گو و مطالب گاردین بیشتر آشنا هستم تا روزنامههای دیگر. روزنامههای مهم دنیا مثل گاردین، تایمز و روزنامههای دیگر، روزنامههایی هستند که استیلهایشان با هم متفاوت است. یعنی مثلاً مطلبی که من در گاردین منتشر میکنم در مورد یک نفری ممکن است همان مطلب در روزنامه نیویورک تایمز نتواند منتشر بشود. برای همین من روی این سبک خاص گفت و گوهای ادبی گاردین تمرکز داشتم و فکر میکنم از این روزنامه بیش از بقیه تاثیر گرفتم. به نظر من الان بهترین ویژهنامههای ادبی که در روزنامههای جهان منتشر میشود، یکی ویژهنامه ادبی گاردین است که روزهای شنبه منتشر میشود، و یکی هم ویژهنامه ادبی لوموند است که روزهای جمعه منتشر میشود. بعد از گاردین، لوموند بیشترین تاثیر را بر من گذاشته، هرچند که گفت و گو های ادبی لوموند، زیاد مرا جلب نکرده است. اما در مورد مجلات که شما به بعضی از آنها اشاره کردید، مثل پاریس ریویو، نیویورکر یا گرانتا؛ سبک گفت و گوهایشان با گفت و گوهای منتشر شده در روزنامهها تفاوت دارد، مخصوصاً پاریس ریویو که مصاحبههای طولانی در آن چاپ میشود. این نشریه به خاطر اعتباری که دارد، میتواند در فرصتی مناسب، همهی سوالاتش را مطرح کند. ولی گاردین، روزنامهای است که حتا یک کلمه اضافافه در آن منتشر نمیشود. چون خیلی فشرده است و با نشریات آمریکایی تفاوت دارد. فکر میکنم گاردین به من خیلی کمک کرده و روزی نمیشود که من گاردین را نخوانم. و سوال پایانی، دوست داشتی کدام نویسندهی بزرگ درگذشته، زنده بود و میتوانستی با او گفت و گو کنی؟ اول از همه مارسل پروست، من واقعاً دیوانهی این آدم هستم. چون «در جستجوی زمان از دست رفته»، اثر بیبدیلی است، شاهکاری که همیشه از حودم میپرسم چطور نوشته شده است. ای کاش مارسل پروست زنده بود و میتوانستم با او صحبت کنم، بروم پیشاش، بتوانم اتاق کارش را ببینم و بتوانم با او قدم بزنم. ماریو بارگاس یوسا در کتابِ «عیش مدام» میگوید من به معنای واقعی کلمه، فتیش هستم، دوست دارم قبر نویسندهای را که دوستش دارم، ببینم، دوست دارم احساسش کنم، دوست دارم بویش کنم. مارسل پروست هم برای من اینجوری است. همچنین رومن رولان هم که شاید نسبت به بقیه نویسندگان بزرگ جهان، نویسندهی قدری نیست، ولی آدمی بوده که در زندگی من خیلی اثرگذار بوده. در شروع علاقهی من به نویسندگی، کتابهای «ژان کریستف» و «جان شیفته» تاثیر زیادی زیادی گذاشت.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
اينكه يك فرد ايراني با چنين نويسندگاني گفتوگو كند باعث مباهات است. اما، بايد پرسيد فردي كه عزم مصاحبه با نويسندگان بزرگ ميكند چه تجربهاي در مصاحبهگري دارد، و چه شناختي از آثار آنها؟ اگر فقط بحث همنشيني باشد، و عكس انداختن، اهميتي ندارد كه آن را به عرصهي مطبوعات بكشانيم. 22 سال سن، به ژورناليست ايراني، هرگز تجربهاي نميدهد كه بتواند بگويد به پشتوانهي آن تجربه، موفق شدم با چنان نويسندگاني گفتوگو كنم، جامعهي ايران، جامعهي رانتهاست، اگر اهل اطلاعرساني هستيد بگوييد اين مصاحبهكننده از چه رانتي بهره دارد؟ وگرنه روشن است خواستهايد حقارت خودتان را در گفتوگو با اين نوجوان 22 سالهي ادبي، پنهان نگهداريد. ژورناليستهايي كه در پي پنهان نگاه داشتناند، از حكومت هاي مستبد هم پلشتترند
-- خواننده نادان ، Jun 25, 2008آقای عزیز، اولاً از این توهم بیرون بیایید که ممکن است در این مملکت کسی با رانت برود با ماریو بارگاس یوسا مصاحبه کند. ممکن است از رانت استفاده شود برای اینکه اجازه ندهند ایم مصاحبهها انجام شود. ثانیاً قطعاً این جوان موفق و فعال آنقدر سواد را داشته که یک ساعت با یوسا مصاحبه کرده. دیگر اینکه از توهم پنهان نگه داشتن هم بیرون بیایید. اینجا اتفاقا زیاده از حد همه چیز آشکار است. اما از همه اینها مهمتر، خصوصیت بد ما ایرانیهاست که چشم دیدن موفقیت همدیگر را نداریم. من بسیار افتخار میکنم که ژورنالیست جوان این مملکت با نویسندگان بزرگ مصاحبه کرده است. پیشنهاد میکنم شما هم از موفقیت یک ایرانی خوشحال باشید. بالاخره ما از یکجایی باید شروع کنیم و موفقیتهای همدیگر را ببینیم و به احترامش کلاه از سر برداریم.
-- مجتبا پورمحسن ، Jun 25, 2008با سپاس از تلاش تهیه کننده این گزارش ، من فکر می کردم نویسندگان بزرگ دنیا کسان دیگری هستند . نمی دانستم که نویسندگان بزرگ دنیا اینهائی هستند که اعتبار آقای مترجم از آنها نشات می گیرد . یک مثال زیبا در زبان ما می گوید : اینها واسه فاطی تنبون نمی شه ! مملکت دارد به میان آتش می رود ... دوستان صحبت از این گفت و شنود هائی که در دوره ما به آنها "پا منقلی" می گفتیم میکند . موفق باشید !
-- منوچهر ، Jun 25, 2008این خواننده نادان به نظر من راست گفته. یک طفل 23 ساله چه تجربه ای داد که بیاید در وادی ادبیات آن هم ادبیات غنی غرب صاحب نظر باشد؟ ادبیات آنقدر گسترده است که آدمی که در این حیطه کار می کند حتی تا چهل و چند سالگی هم جوان به حساب می آید. با این حساب یک جوجه 23 ساله چه حرفی برای گفتن دارد؟ یعنی ایشان نابغه است؟
-- خواننده دانا ، Jun 25, 2008آقا یا خانم خواننده نادان
-- مریم ، Jun 25, 2008نیازی به رانت نیست . همیشه کسی هست که کاری را که قبلا نشده انجام می دهد و نفر اول است. اینکه چیز پیچیده ای نیست. این اقا اولین کسی است که آنقدر اعتماد به نفس داشته که با تکیه به دانشش در زبان انگلیسی و فرانسه این عرصه نیازموده را آزمایش کند و نیتجه اش هم موفقیت آمیز بوده است. این که دیگر چیز پیچیده ای نیست. مردم ما هم مریض ها والا .پشت همه چیز یک توطئه می بینند. جالب است!
سلام و با تشکر از آقای پور محسن به خاطر مصاحبه ی بسیار خوبشون با آقای کمالی دهقان . از جمله وبلاگ هایی که هر روز می خونم سیب گاز زده آقای دهقان است .همین دیروز بود که کل مطالب نوشته شده ی ایشون رو از اول تا آخر که حدود 300 صفحه می شد پرینت گرفتم تا همیشه دم دستم باشه و مطالعه کنم .حقیقتا باید به این جوان به خاطر اطلاعات فوق العاد ه شون درباره نویسندگان بزرگ دنیا و مصاحبه های موفقشون با اون ها تبریک گفت . برای این جوان برومند ایرانی همواره آرزوی موفقیت دارم .
-- مهناز ، Jun 25, 2008فکر میکنم نباید هر چیزی به سیاست و حکومت ربط داد. هر گاه سیب گاززده را میبینم غبطه میخورم و البته خوشحال میشوم. فکر میکنم سعید کمالی دارد راهی را میرود که خود روزی نویسنده بزرگی شود
-- محمد خواجهپور ، Jun 25, 2008اینجور افراد فقط در غیاب ادیبان و نویسندهای واقعی جولان میدهند. مطمئن هستم که این کاغذ-سیاه کردنها فقط تا امروز دوام میاورد و فردا دیگر هیچکس حتی یادی از آن نخواهد کرد. روزی-نامه ها را ببینید. چرا شبیه مصاحبه ی "محمد علی" با "اخوان" در آن نمیبینید؟ن به شما میگویم. در حالی که همه چیز در ایران در دست لمپن ها از هر نوعش قرار گرفته ادبیات و سایر هنر ها هم در امان نمانده اند. اینهمه مطالب آبکی روزنامه ها به چکاری میاید؟راستی چرا مسئول بخش ادبی حتی یکی از این به گمان خودم "روزی نامه"ها یکی از ادیبان شناخته شده نیست؟
-- h.reza ، Jun 26, 2008و خیلی حرفهای دیگر. بگذریم . روزگار نشان خواهد داد چقدر این مطالب ماندگار خواهد بود .
لطفا سانسور نکنید. متشکر و ممنون.
نق نقهای ابدی، تهمت و افترا... برای همین طرز فکر عقبافتادهی بعضی از حضرات نادان است که داریم در حیطهی ادبیات، درجا میزنیم. پورمحسن عزیز، مصاحبهای خوبی بود. دستت درد نکند.
-- میترا الیاتی ، Jun 26, 2008جناب منوچهر:
-- ب. ، Jun 26, 2008اگر به زعم شما چون مملکت وسط آتش و دود است پس نباید به ادبیات پرداخت یا با یک ژورنالیست جوان مصاحبه کرد، خب عزیز شما چرا به جای تفنگ دست گرفتن اینجا کامنت می نویسید؟
كسي كه اولين بار سعي كرد رماني به زبان فارسي، در سبك رمانهاي مدرن غربي بنويسد چه كسي بود؟ چند نفر از خوانندگان او را ميشناسند؟ آقاي پورمحسن، شما كه مرا دچار توهم مي «پندار»ريد، سوادتان به اين سوال قد ميدهد؟ جوابش روشن است، اولين نفر چنان نمونهي متعفني ساخت كه هيچكس حاضر نشد نمونههاي ترجمه و دست دوم را رها كند و به نمونه دست اول بچسبد. همان طور كه صنعت ما، در مقايسه با نمونههاي غربي دستدوم سازي ميكند، همان طور كه فلسفه ما در مقايسه با نمونههاي غربي، دست دوم سازي ميكند، همان طور هم مطبوعات ما در حال تكثير متعفن دستدوم است.
-- خواننده نادان ، Jun 26, 2008من در ابتداي عرايض قبلي گفته بودم به اين كه يك ايراني چنين كاري كرده بايد مباهات كنيم، اين را گفتم تا خوشپنداراني چون شما توهمانديشي در فكرم نخوانيد، وگرنه كسي كه به رابطهي شخصي شما با همكاران مطبوعاتي واقف است، به خوبي ميداند اين كارها از كجا آب ميخورد. اما اين كه تصور ميكنيد با رانت نميتوان رفت سراغ نويسندگان بزرگ، در اشتباهيد، اگر تا به حال چنين فكر ميكرديد و نرفتيد رانتهايتان را به اين مسير هدايت كنيد.
دربارهي پرسشهاي كامنت اولم، اشارهاي ديگر نميكنم، كساني كه اهل تأمل باشند، در درستي يا نادرستي آن نظر ميكنند. آقاي كمالي دهقان هم اگر جوان لايقي باشند، راه خود را پيش ميروند. اگر ژورناليست ميانمايهاي باشند هم در فضاي رقابت بيمايگان ژورناليسم ايراني محو ميشوند. اندكي صبر سحر نزديك است.
خب، درباره کلاه از سر برداشتن، من تا حد زیادی موافقم با نظر آقای پورمحسن و باید بگویم تصورم درباره کلاه، می تواند از وجوهی، کاملا به آقای پورمحسن شبیه باشد.
-- سمیرا ندایی ، Jun 26, 2008اما بخشی از یکی از پاسخهای آقای کمالی درست است، درباره اینکه الان ایران در دنیا طوری مطرح شده که به هر کسی، از یک راننده ترن در پاریس گرفته تا یک عرب ساکن مونترآل یا یک نویسنده مشهور یا یک موزیسین مشهورتر یا یک انسان شریف غیر ایرانی و هکذا، بگویید ایرنی هستید، می نشیند با شما ساعت ها حرف می زند. درباره سیاست و فرهنگ و حجاب و آبجو. همانطور که آقای کمالی تشویقمان کردند می توانیم امتحان کنیم. من کلاس های فشرده موسسه زبان کیش را پیشنهاد می کنم برای شروع کار. راستی چرا تا از هم انتقادی می کنیم سریع با موضع گیری طرف مقابلمان مواجه می شویم و پای کلاه را وسط کشیده می شود؟ من که معتقدم اگر از کلمه رانت فاکتور بگیریم، برای اینکه معنایش در فرهنگ ما شده همان پارتی بازی که در اداره آموزش و پرورش شعبه کن و سولوقون انجام می شود، می شود با نظراتی که از روی نادانی داده شده هم موافق بود. چراکه الان به هزار دلیل دیگری جز شایستگی می توان به باسوادترین با شعورترین و بهترین ها تبدیل شد. کمی کلاهمان را سرما بگذاریم و بدانیم کجاها باید به احترام کسی از سر برش داریم...
بعضیها دوست دارن تا ابد با توهّم زندگی کنن. به این "خواننده نادان" باید گفت که: شما با پنهان کردن اسمت، میزان علاقهت به روشنگری رو نشون دادی. سعید کمالی دهقان جای شما رو تنگ کرده؟ شما چرا حرف کلی میزنی؟ چرا نمیگی ایراد مصاحبههاش کدوماس؟
-- محمود ، Jun 26, 2008اولا من که شوکه شدم.من نزدیک یک ساله سیب گاز زده رو می خونم وهمیشه تصور می کردم آقای کمالی یه مرد میانسال یا مسنی باشه.افتخار می کنم که که این جوان ایرانی که جویای نام و نان هم نیست ادبیات دغدغشه/و افتخار می کنم به این استعدادهای ناب سرزمینم.ماه پیش ایمیلی بهشون زدم و در باره یکی از هنرمندان فرانسه سوالی ازشون پرسیدم و ایشون با تواضع بلافاصله جواب ایمیلم رو داد.
-- shahrzad ، Jun 26, 2008آقای کمالی اگه این کامنتارو می خونی سلام. کارات بی نظیره و حرف نداره.اون خواننده که به نادون بودن خودش آدم بدیه.تو خوبی و دوست داشتنی.مرسی.
وقتي كه ادبيات خلاقهي يك مملكت تبديل ميشود به چند صفحهي ادبي و فرهنگياي كه نه به درد دنيا ميخورد نه به درد آخرت، يا نمايندهِ ادبياتاش در وجود تعدادي آدم باندباز و جوياي نام بِيهنر و بيسواد خلاصه مي شود، طبيعي است كه نمونهي اين جور مصاحبهها هم به عنوان ادبيات و پديده و شاهكار و اين جور چيزها باشد ديگر! اصل مطلب همان است كه خود آقاي كمالي دهقان گفته است. جان بارت و بارگاس يوسا و استر و غيره فقط چون ايران يك چيز جالبي شده است خيلي راحت حاضر شدهاند و با يك ايراني مصاحبه كردهاند. كاملآ معلوم است كه قط صحبت كردن با يك ايراني برايشان جالب بوده است و نه هيچ چيز ديگر! آيا واقعآ اين مصاحبههاي آقاي كمالي چيزي به ادبيات معاصر فارسي مِيافزايد؟ يا حتي چيز خاصي در خود دارند كه به شناخت بيشتر امثال بارت و استر و يوسا و اشميت كمك ميكنند؟
-- مهدي ، Jun 26, 2008در دنیای کامنت گذارها همیشه افرادی هستند که با لحن خشم آلود، عصبی، وترمز بریده هر چیزی را به سلابه می کشند.برای آنها مهم نیست موضوع اصلی چیست.مهم این است که عقده هایی را خالی کنند.کامنت های آنها همیشه پر از نفرت، دشمنی،سیاهی و چیزهایی است که من آنها را « هرزه نگاری» می خوانم.شما از چیزی، گاه حتی از خاستگاه های موروثی خود در رنجی،و در زندگی شخصی آدمی تلخ، بدبین، افسرده، نومید،با احساسی از واخوردگی و شکست ابدی در زندگی هستی و بی هیچ دلیلی دوست داری به دیگران بتازی. (درعین حال خود را هم عقل کل می دانی). ادعایت زیاد است.آدم حسودی هستی. تحمل دیگران را نداری و یا آنچنان احساس حقارت می کنی که حتی کارهای معمولی روزمره دیگران را چنان بزرگ، امکان ناپذیر و شق القمر می دانی که در حالتی روان پریشانه آنها را پیامد « رانت خواران» می دانی،آنها را به وقایع سیاسی و تضادهای طبقاتی و هزاران مساله بی ربط دیگر پیوند می زنی.برای اینکه حرفهایت را هم کمی به خیال خودت توجیه پذیر جلوه دهی آن را با رنگی از سیاست آغشته می کنی،اگر شد پای یک مقام سیاسی را هم به هزیان های خود راه می دهی، پای بقال محل را هم وسط می کشی، به زمین وزمان ناسزا می گویی، کل ادبیات یک کشور و مردمانش را نفی می کنی و هزاران نک ونال دیگر. اما واقعیت این است که شما باید هرچه زودتر خود را به پزشک معرفی کنی. باور کنید مساله به همین سادگی است. روی حرفم با همه کسانی است که در برابر مصاحبه ای بس ساده وروزمره این همه احساساتی شده و سرخوردگی های سیاسی،فکری، روحی و روانی خود را این چنین آشکار بروز داده بودند.با سپاس از آقای پورمحسن برای این مصاحبه خوب ودرود بر آقا سعید.
-- فریبرز ، Jun 26, 2008در مورد مصاحبه و مصاحبه شونده حرفی نمی زنم و همه چیز را به دست زمان می گذارم تا سیه روی شود هر که درو غش باشد. و البته که اینهمه امکان و موفقیت جای تعجب دارد! و برای هر دویشان!
-- همایون ، Jun 27, 2008نکته عجیب بخش نظرخواهی این مصاحبه است توسط فریبرز نامی به پایان می رسد. او خواننده نادان و دیگر مخالفان و اصولن مخالف جماعت را یک نفر دانسته و انگار که آن یک نفر شخصی آشنا باشد که ساز مخالف می زند و چون با ایشان هم فکر نیست پس روانی است و قابل معالجه و احیانن حذف!
آقای جامی این نوع نگرش توتالیتاریسی از سوی رادیویی که ادعای آوردن دموکراسی را به ایران دارد بعید است و انتشار توهین های فریبرز خان به خوانندگان مخالف گامی است در راه ترور شخصیتها و حذف دگراندیشان.
آقای جامی، به فریبرز خان بگویید و بیاموزید. لطفن حذف نکنید بگذارید تا بقیه هم صدای ما مخالفان این بچه بازی های نمایشی را هم بشنوند.
خواننده نادان:
جالب اینه که بیشتر ایرادهای شما و کسای دیگه، به سن آقای کمالی دهقان هست!
من خیلی وقته که سیب گاززده رو میخونم و هیچ وقت نمیدونستم که سن ایشون چقدره. همیشه حدس میزدم که آدم میانسالی باشه.
به نظر من، موضوع سن هیچ ربطی به بحث خوب بودن یا بد بودن کار ایشون نداره. مگه غیر از اینه که اتقاقا خیلی از کارهای بزرگ تو جهان در همین سن و سال جوانی نوشته شده، مگه غیر از اینه که توماس مان شاهکار بودنبروک ها را در سن 23 سالگی نوشت یا باز هم مگه غیر از اینه که همینگوی بهترین مجموعه داستانش را در همین سن (25 سالگی) نوشت. و یا باز مثلا شاهکار گتسبی بزرگ فیتزجرالد و ...
تازه آقای کمالی دهقان در 23 سالگی فقط یه کاری را کرده که دیگران نکرده اند و اتفاق خاصی نیافتاده. به نظر من سن دلیل ایراد گرفتن از کارهای ایشان نمی تواند باشد
یکی از مصاحبه های خوب آقای کمالی دهقان مصاحبه با یوسا است، آیا به نظر شما این مصاحبه با نمونه های خارجی مصاحبه با یوسا رقابت نمی کند؟ حالا با فرض اینکه مطبوعات ایران مشکل دارد، لوموند و گاردین که مطالب ایشان را چاپ می کنند، آنها چه مشکلی دارند؟
فکر میکنم بک دلیل خوب بودن کارهای ایشون این باشه که خیلی از روزنامه نگارها و ادیبان کشور ما حتی دو دقیقه هم نمیتوانند تلفنی با همچنین آدم هایی صحبت کنند، نه از نظر اینکه نمی تونند این آدم ها را پیدا کنند، بلکه از این نظر که در حین حرف زدن به تته پته می افتند و نمی فهمند طرف چه میگوید، چه برسد به فهمیدن و مصاحبه کردن!!!
ایشون که جای کسی را تنگ نکرده. جا برای مصاحبه برای دیگران هم باز است . و به قول آقاي پورمحسن چرا ما ايراني ها يک بار هم شده حاضر نيستيم موفقيت ديگران را تحسين کنيم و مدام ايراد نگيريم
با تشکر از راديو زمانه و با آرزوي موفقيت بيشتر براي آقاي دهقان
محمود میرهاشمی
-- محمود میرهاشمی ، Jun 27, 2008دوستاني كه خوانندهي نادان را به عنايت خود مفتخر كردهاند، توجه داشته باشند كه حرفي بالاتر از «ناداني» ندارند به من بزنند. من فقط از آقاي مجتبي پورمحسن پرسشي كردم. اين پرسش دليل اصلي خودنامي به «ناداني» بود. چون واقعا ميخواستم بدانم ايشان به عنوان يك ژورناليستي كه طي اين مدت چندين دوچين مصاحبه ترتيب دادهاند، با چه تصوري اين مصاحبه را با ليدهاي توصيفي تنظيم و لوود كردهاند. ايشان خودشان سعي كردند جوابي مرتب كنند كه قضاوت نهايي با شما خوانندگان است. براي من، آنچه نميدانم در پس واكنشهاي بعدي، كمي به دانستگي تبديل شده. توجه داشته باشيد من هيچ توهيني به آقاي كمالي نكردم. فقط گفتم با توجه به سنشان، تصور نميكنم شناخت عميقي از ادبيات: ادبيات داستاني معاصر ايران، و ادبيات داستاني جهان داشته باشند كه مصاحبهشان با يك نويسندهي ميانمايه يا برجستهي جهاني را موجه جلوه دهد. اين كه فرصتي برايشان پيش آمده كه به ديدار يوسا بروند، هم البته خوش به حالشان. حتما بايد اين سعادتمندي را به ايشان تبريك گفت. اما تا به حال چندبار ايرانياني كه تجربههاي بيشتري از ايشان دارند توانستهاند، با پاز، يوسا، و ماركز گفتوگو كنند. كساني كه با مطبوعات سي سال گذشته آشنايي داشته باشند، اين موضوعات برايشان روشن است. صرف اين كه كسي به ديدن كسي رفته، توجيه خوبي براي مصاحبه نيست. مصاحبه امروز يك «ژانر» ادبي است، و ژورناليستهايي كه دارند اين ژانر را به گند ميكشند، بار خود ميبرند.
-- خواننده نادان ، Jun 27, 2008.
با احترام به كليهي خوانندگان كه ناداني را تاب نميآورند و عادت كردهاند هميشه با آنها از منظر داناي كل سخن گفته شود
خوانندهي نادان
سعيد کمالی دهقان برخلاف نوشته هايش در گاردين، در مصاحبه هايش خيلی خوب عمل کرده. او نه تنها اعتماد به نفس زيادی دارد بلکه آدم آگاهی است و با شناخت کافی از يک نويسنده و آثار او به سراغش می رود. اميدوارم کسانی که از او در اينجا انتقاد کرده اند کارهايش را خوانده باشند.
-- پرويز جاهد ، Jun 27, 2008تا مدت ها صفحه های روزنامه و نشريات ما پر بوده از ترجمه مصاحبه های ديگران. حالا که يکی پيدا شده و شهامت به خرج داده(با هر انگيزه ای) به سراغ نويسندگان سرشناس رفته و مصاحبه های ارژينال انجام داده چرا بايد به او توپيد؟
من می دانم که ايشان چه کار دشوار و تقريبا غيرممکنی را از داخل ايران و به صورت تلفنی انجام می دهند که بسياری از روزنامه نگاران غربی از انجام آن عاجزند.
برايشان واقعا آرزوی موفقيت می کنم و منتظر خواندن مصاحبه های جالب ايشان با نويسندگان ديگر هستم. جيمز ال روی و ميلان کوندرا را شخصا پيشنهاد می کنم.
از مجتبا هم ممنون به خاطر اين گفتگوی جالب.
خوب...خوب...سعید کمالی دهقان....دانشگاه علم و صنعت ایران....دانشکده ی مهندسی راه آهن...یکم مشکوک.....همیشه.....شاید...نمی دونم....به راحتی نمیشه باورش کرد....پشت این آدم کی می تونه باشه....پول...آدم....توهم....هوووووووووممم....بذار ببینم....نمی دونم چرا نوک دماغم می خاره....سوخته؟....نه...راستی یکی نپرسید از ته ته این مصاحبه چی دراومده؟.....ها؟....حداقل از ته مطالبش تو گاردین که یه سری تشویش دراومد به اضافه ی قرص اکس...یکی از این آخریاشو یادتونه؟...."بعد از حافظ و سعدی و خیام و .... در ایران ادبیات به معنای واقعی نداریم"...هوم نمونه ی خوبی بود....من قاضی خوبی نیستم...یه چیز دیگه....کاش ما تو این مملکت اهورایی پر تشعشع تابان شهیدپرور و اینا, کوچکیه خودمونو با هول شدن دیدن یه شکم گنده به جای یه آدم بزرگ, پشتش قایم نکنیم...(اگه غلط املایی داشتم غلط کردم)
-- میان ماندهی کم مایه ، Jun 27, 2008آقاي محمود ميرهاشمي
-- خواننده اتفاقي ، Jun 28, 2008من نه شما، نه آقاي كمالي، و خواننده نادان را نميشناسم. ولي به نكاتي اشاره كرديد، توجه شما را به نكاتي جلب ميكنم شايد بصيرتي پيدا كرديد:
ـ موقع معرفي وزرا در شهريور 84، يكي از وزرا به خاطر چاپ مقالهاي در يكي از نشريات خارجي، و دريافت مدرك از يك مؤسسه متوطن در آكسفورد، به عنوان دانشمند معرفي شد، اين امر، مدتها اسباب مزاح مردم و سوژه رسانههاي اينترنتي بود
ـ به تازگي گفته شده، آقاي پاليزدار، شب خوابيدند صبح برخاستند در حالي كه دو تا مدرك كارشناسي ارشد و فوقليسانس از دانشگاه معتبري در آمريكا به نام ايشان صادر و رسيد شده بود
دوست عزيز، دلتان خوش است. گاردين گاردين ميكنيد. بگوييد در گاردين چه گفته، تا براي اين نابغه 23 ساله كه با توماس مان و همينگوي مقايسهاش ميكنيد، هورا بكشيم
شما با اين اقارير در پي توجيه شخصيت آقاي كمالي هستيد؟ شخصيت خلاق كه به طرفداري نيازي ندارد، راه خود را پيش ميرود
اگر به فكر توجيه خودتان هستيد، اگر واقعا از روي صداقت قلم زدهايد، به شما توجه ميدهم مقايسه امثال توماس مان، همينگوي، رمبو و ... با آقاي كمالي معالفارغ است. چون آقاي كمالي روزنامهنگار فضاي بيمايه ژورناليسم ايراني است. همين آٌقاي جاهد محترم، در مصاحبه با گلستان، واقعا چه گلي به سر خودشان زدهاند؟ كه تصور كنيم با برترين مصاحبهكنندگان اروپايي رقابت ميكنند. ما را در جهل مركب نخواهيد. بگذاريد قدرت نقدمان پرورده تر شود. بگذاريد يا بگيريم زير بار رسانه نرويم. اين رسانهها، آدمهاي معمولي را رنگ ميكنند و نابغه جا ميزنند. بگذاريد از همين تحركات كوچك كوچك، نه گفتن به غلبه رسانه را تمرين كنيم. نترسيد از بيانصافي در حق آقاي كمالي. ايشان اگر براي حرفي براي گفتن داشته باشند نه با ناداني امثال من، محو ميشوند نه با كوتاهي طرفداراني چون شما. بگذاريد با كوتاهي خودتان فضايي براي برجستهشدن حرفها و افكار آقاي كمالي فراهم شود. چرا كسي نميگويد آقاي كمالي به چه نكته مهمي اشاره كردهاند كه تصور كنيم با يك مصاحبهگر راستكي روبرو شدهايم. سماجت در وقت گرفتن از يك نويسنده معمولي غرب، هنر است؟ يوسا را بگذاريد كنار، كه يك غول رمان مدرن در روزگار ماست. ايشان حتي با كوندرا هم ديدار كنند به صرف ديدار كردن اهميتي به عنوان يك مصاحبهگر ندارد، مگر اين كه در مصاحبه ايشان با آن نويسنده، كل انديشه آن نويسنده از پنهانبودگي به درآيد. كدام بعد ناشناخته انديشه يا رمانهاي يوسا در مصاحبه با آقاي كمالي به روشني درآمده؟ بگوييد: كدام؟
تا به حال با آقای کمالی دهقان ملاقاتی نداشته ام و در ضمن، این نخستین باری است که درباره فعالیت ایشان در جایی اظهار نظر می کنم. تنها دلیل اظهار نظرم هم این بود که از دوستی شنیدم در بخش کامنت های این مصاحبه ایشان مورد حمله حاسدان و حراف ها قرار گرفته اند... به عنوان همکاری که دورادور ایشان را با مطالب فوق العاده شان می شناسم و از مصاحبه هایشان با نویسندگان خارجی و از نوشته هایشان در گاردین و لوموند به هیجان آمده و گاهی شگفت زده شده ام، از آقای پورمحسن به خاطر مصاحبه با ایشان سپاسگزارم. بی اغراق آقای کمالی دهقان را روزنامه نگار و مترجمی کم نظیر در تاریخ مطبوعات ایران می دانم و در نبوغ ایشان شکی ندارم. چون خودم نیز گاهی متن هایی را به انگلیسی نوشته و گاهی هم گفت و گوهای کوتاهی با نویسندگان خارجی داشته ام، می توانم تشخیص بدهم که کار ایشان چقدر ارزشمند و تسلط ایشان بر زبان های دیگر چقدر زیاد است. آقای کمالی دهقان، از طریق همین کامنت به شما تبریک می گویم و افتخار می کنم که در مطبوعات ایران قلم می زنید.
-- سپیده جدیری ، Jun 28, 2008نمی دانم این چه عادتی است که برخی ها دارند؛ هر کسی را که خوب کار می کند، فحش می دهند و... به نظرم سعید کمالی دهقان یکی از بهترین های مطبوعات ایران است. گفت و گوی او با پل استر واقعا جذاب بود و از خواندن آن لذت بردم. برایش آرزوی موفقیت می کنم و امیدوارم که در ادامه راه دلسرد نشود.
-- احسان عابدی ، Jun 28, 2008سلام:
ابتدا به آقای پورمحسن خسنه نباشید میگم و در ثانی...
سعید جان، تمام این حرفها رو بشنو اما گوش نکن!
زنده باشید و پویا/
-- سروش رهگذر ، Jun 28, 2008جناب آقاي پورمحسن
حالا كه كمي گردوخاك اين صفحه فرو نشسته، آمدهام از شما تشكر كنم به خاطر روحيهي مدارگرانهاي كه در برخورد با ديدگاههاي مختلف بروز دادهايد. البته اين سپاسگزاري به منزلهي عقبنشيني از آن نقطهنظرات نيست. من در دو ـ سه يادداشت قبليام، بيشتر شما را مخاطب قرارداده بودم، و بعد خوانندگان را، و نه هرگز آقاي كمالي را. زيرا شناختم از آقاي كمالي محدود است به همين گفتوگو و مصاحبهاشان با پل استر. قصد من نقد نظرات ايشان هم نبود. روشن است فردي كه تصور ميكند كارش، يعني مصاحبه با نويسندگان خارجي، گامي است در جهت برداشتن فاصله بين «نويسندگان ما» و «روزنامههاي ما» با نويسندگان خارجي:
«ولی بیشتر دلم میخواست که این فاصله زیادی را که بین نویسندهها و روزنامههای ما با نویسندههای بزرگ جهان وجود دارد، كمش كنم.»
دركي به اقتضاي بيستوسهسالگي از نويسندگان ما و نويسندگان خارجي دارد. و فكر ميكند نويسندگان ما منتظر ايشان نشستهاند تا فاصلهشان با اشميت، استر، و غيره كم شود. حال آن كه نويسندگان ما، ارتباطشان با نويسندگان خارجي، دههها قبل از تولد ايشان شكل گرفته است. به ارتباط آقايان رضا سيدحسيني، رضا براهني، محمود دولت آبادي، هوشنگ گلشيري، احمد شاملو، و اميرحسن چهلتن، و غيره با نويسندگان خارجي نگاه كنيد. وقتي ميگويم نويسندهاي در نوجواني سير ميكند، منظور غيبت همين نگاهها در افكار اوست، نه بيستوسه سالگي، هرچند اين غيبتها لازمهي بيستوسه سالگي اوست. اين آقاي مصاحبهگر يا نويسنده گرامي، گفتهاند:
«وقتی با آدمی مثل پل آستر گفتوگو کردم، تازه علاقهام به او بیشتر شد. بعد از آن من رفتم و در مورد زندگی اين آدم بيشتر و بیشتر خواندم.»
اين شاهدها از غيب نرسيدهاند، از متن همين گفتوگو انتخاب شدهاند. مصاحبهگري كه بعد از مصاحبه با نويسندهي انتخابياش، تازه ميرود او را بشناسد، روشن است كه مصاحبهگر نيست، توريست است. تازه توريستها هم امروز با شناخت بيشتر به سراغ سوژههايشان ميروند، شايد بهتر باشد بگوييم آوانتوريست است.
باري قصد من نقد محتوايي كار آقاي كمالي نبود. اين نقد وقتي موضوعيت پيدا ميكند كه اصولا در كار آقاي كمالي، حدي از انسجام، پختگي، ابداع، و تجربه نمود پيدا كند. نگاه من، بيشتر معطوف به نقد نشانهشناسانهي كنش ايشان بوده است، نه محتوا. براي من بيش از هر چيز ديگر، توجه به تصوير آقاي كمالي جالبتر است كه حالت ايستادن او را در كنار آقاي اشميت نشان ميدهد، با دستي در جيب، حالتي را به نمايش گذاشتهاند كه نشانهشناسانه است. اگر به سبك هرمنوتيك لاكاني نگويم، روانكاوانه. من قصد ورود به اين عرصهها را ندارم، اما نميتوانم از درون اين نشانهها، به «نوجواني» و فقدان تجربه پي نبرم. نادانيام را عميقتر و مركبتر از اين نخواهيد لطفا.
اما در بارهي خوانندگاني كه مخالفين ذوقي، سليقگي، فكري و نگرشي خود را نواختهاند، فقط به يك نكته اشاره ميكنم. خوانندگان عزيز، حالا كه خدا را شكر دست شما به جايي بند نيست، با مخالفان مشي و نگاه خود چنين برخورد تعفنآميزي داريد، اگر خدايي نكرده، مسئوليت صفحهي ناچيزي از جرايد (مثل همين صفحه) به شما سپرده شود، با مخالفان خود چه برخوردي خواهيد داشت؟ آيا به حذفشان رضايت نميدهيد؟ در حالي كه نوشتن، نقد كردن، در نهايت، تجربهي نفي سلطه است، و عميقترين شكل سلطه هم، سلطهي آگاهي و ارتباطي است. از اين نظر، من نميتوانم از تحسين آقاي مجتبا پورمحسن خودداري كنم، زيرا با آنكه زهرآگينتر بخش انتقادي سخن من متوجه شخص ايشان بود، با تحمل و رواداري بسيار برخورد كردند. هرچند من هنوز، پرسش نخستين كامنت خودم را جدي و معنادار ميدانم كه نگفتهاند و نخواهند گفت چرا با آقاي كمالي گفتوگو كردهاند و قصد مطرح كردن ايشان را داشتهاند؟ اين پرسش از روي توهم نيست، از روي شناخت عميق شكلگيري مفاهيم، چهرهها و پارادايمهاي كاذب در فرهنگ ايران است. اگر حوصله داشته باشيد براي شما فهرست ميكنم نام افرادي را كه در سي سال گذشته، در نوجواني به لطف موقعيتهاي ارتباطي قوي، به صحنه كشيده شدند و بعد، به جوانمرگي رسيدند. به جاي تندخويي با منتقدين روش خود، بهتر است به بازنگري در منش ژورناليسم فقير ايراني بپردازيد. اين ژورناليسم از پايه پوسيده است، چرا كه باندبازي در آن حرف اول را ميزند.
-- خواننده نادان ، Jun 30, 2008با همهي اين احوال، مايلم اين يادداشت را با انتقاد، دوستي و احترام نسبت به مصاحبهگر، مدير بلاگ و همهي خوانندگان به پايان ببرم
با سلام.
-- هومن ، Jun 30, 2008آقای نادان شما خیلی جالبید.
همین که شما اینقدر نظر دادید نشون میده که اولا سعید موفق بوده و دوم این که شما از طرف سعید به خاطر پیشرفتش احساس خطر می کنید. ولی سعید جای کسی را تنگ نمی کنه
از شما که سنی گذشته بعیده!
با سلام به همه دوستان عزیز از مصاحبه کننده تا مصاحبه شونده و از همه مهمتر تمامی دوستانی که زحمت کشیده و نقدهایی بر این کار خوب انجام داده اند.
-- هموطن ، Jul 1, 2008به نظر من بعضی از دوستان خصوصا آقای "نادان!!" که به نظر می رسد شخص با سوادی باشند و بعضی از تحلیلهایشان علمی ولی متاسفانه آن را در جهت منفی به کار برده اند، توضیح اولی که به نظرم رسید و به عرض میرسانم این است که اشتباها بعضی ها سعید کمالی دهقان را ابتدا به مقام یک ادیب یا یک نویسنده بالا برده اند و بعد ایشان را با نویسندگان و ادیبان خوب و ارزشمند مقایسه کرده اند و بعد ایشان را کوبیده اند زمین. در حالی که می بایست ایشان را درهمان حد یک روزنامه نگار نگاه کرد و بعد نظر داد. به عنوان نمونه آقای نادان عزیز گفته که "به ارتباط آقايان رضا سيدحسيني، رضا براهني، محمود دولت آبادي، هوشنگ گلشيري، احمد شاملو، و اميرحسن چهلتن، و غيره با نويسندگان خارجي نگاه كنيد. " آیا ارتباط سعید کمالی دهقان با نویسندگان خارجی از نوع ارتباط مثلا شاملو است؟ دوما دیگرانی که نظر داده اند و باسواد هم هستند بهتر است که ایشان را برای بهبود کارهایش و بهبود خطی که انتخاب کرده اند با توجه به اینکه ایشان هنوز جوان است و فرصت برای اصلاح و پیشرفت بسیار دارند راهنمایی بفرمایند. بنده هم مثل همه این دوستان از وجود رانت و پارتی و غیره در همه جای این مملکت آگاهم ولی بی شک و تردید بگویم چون من شناخت کاملی از آقای سعید کمالی دهقان دارم به همه عزیزان عرض می کنم که ایشان جز پشت کار و عشق خودش در این کار هیچ شخص دیگری یاریش نداده و خوشبختانه از هیچ طریقی با هیچ رانتی ارتباط نداره. در مورد اینکه چرا آقای پور محسن با ایشان مصاحبه کرده اند فکر کنم برای اینه که از طرف رادیو زمانه وبلاگ سعید کمالی دهقان بهترین وبلاگ ادبی سال 86 فارسی و برندن تندیس قورباقه طلایی شده بود، این کار را کرده اند و خوب این طبیعیه که وقتی یک نفر از طرف یک جایی برنده باشه بهانه خوبی برای مصاحبه هم فراهم میشه.حال شاید بپرسید که چرا وبلاگ ایشون برنده شده و معیارشون در مورد این انتخاب چیه؟ که خوب اینو باید رادیو زمانه پاسخ بده. در آخر تکه شعر کوچگی از شاعر معاصر یادآور می شم شاید برای کج اندیشان راهنمایی باشه.
"چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید"
"از اینهمه سموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی ماندو رنگ نسترن"
از دبير محترم سايت تقاضا دارم در هر صفحه حداقل يكي دو لينك در مورد موضوع آن صفحه بگذارند تا آن موضوع قابل پيگيري بيشتر باشد .
-- s o ، Jul 1, 2008آقای نادان، شما به خودتان که با ماسک ظاهر شده اید این اجازه را می دهید که همه خوانندگان را بیمار روانی و دیکتاتور معرفی کنید، مگر همین کاری نیست که شما دارید توی بخش کامنتدانی رادیو زمانه انجام می دهید؟
-- همایون ، Jul 1, 2008آقای هموطن شاعر پیشه، شما کی هستید که ما روی نظرتان حساب کنیم و سرکار عالی را گارانتی بی پارتی بودن سعید کمالی دهقان به حساب بیاوریم؟
می خواستم نظر ندهم ولی واقعیتش اینست که خودتان بهتر می دانید که نوابغ و استعدادها در ایران کشته و له می شوند و جوجک های رژیم باد و گنده می گردند/ وگرنه با چه حسابی روزنامه های گاردین و لوموند و بی بی سی این جوان را به عنوان سخنگوی غیررسمی دولت در دفتر خود می پذیرند؟ و چه طوری است که این بچه زبان حرف زدن بلد نیست ولی با بزرگترین نویسندگان دنیا مصاحبه می کند؟
واقعیتش اینست که کسان دیگری این کارها را انجام می دهند و به اسم ایشان می گذارند و یک ندای غیبی همیشه از ایشان حمایت می کند.
مسخره کرده اید ملت را!
آقای جامی لطفن سانسورم نکن
این آقای برادری یک ساعت کنفرانس داد، نیم ساعت شاهرخ تندرو صالح برایمان فلان شعر گفت دو کلمه هم از بنده بشنوید.
نوشتن در روزنامه گاردين مگر با رانت ممکن است؟ کمی منصف باشيم. ضمنا تسلط آقای دهقان به زبان فرانسه فوق العاده است. با آرزوی موفقيتهای بيشتر برای ايشان.
-- آزاده ، Jul 2, 2008قبل از هر چیز، ممنونم آقای پورمحسن به خاطر این گفتوگو.. نخست اینکه من همیشه به خود سعید کمالی دهقان گفتهام که در راهی که او در آن پا گذاشته، بیشتر از تمجید و تشکر، حسادت وجود داره. طبیعیه که وقتی یکنفر، یک جوونی رو میبینه با تنها ۲۳ سال سن که به زبان فرانسه و انگلیسی آنقدر مسلطه که بتونه مصاحبه بکنه و برای نشریات بزرگ دنیا مطلب بنویسه به تنهایی عامل بزرگیه برای حسادت کردن. طبیعیه و به همین خاطر دیدن این حسادتها چندان تعجببرانگیز نیست
-- مریم مهتدی ، Jul 2, 2008و اینجا سعید باید پختگی به خرج بده و از شنیدن یا خواندن حرفهای حسودها دلسرد نشه. نکتهی دیگه اینکه تسلط داشتن به مکالمه و نوشتن و خیلی چیزهای دیگه توی زبان انگلیسی دلیل بر این نیست که یک نفر بتونه با نویسندههای بزرگ دنیا گفتوگوهای چالشی بکنه. پس ایرادی نمیشه به سعید گرفت که چرا مثلاً فلان مباحث مهم رو تو مصاحبه با یوسا مطرح نکرده! که با این وجود من فکر میکنم مصاحبههای خوب و با کیفیتی بودند. نکتهی بعدی اینکه توی همین ایران خودمون، برای مصاحبه با یه نویسندهی مشهور که مصاحبهکننده رو نمیشناسه، باید از سفارش ِ دیگران استفاده کرد.
طبیعت کار اینه! چه برسه به گفتو گو با نویسندههای بزرگ دنیا که مثل ایرانیها نیستند و در راه ادبیات امرار معاش میکنند و درگیر هستند و مدیر برنامه دارند! حالا فرض کنیم اصلاً سعید کمالی دهقان از رابطه و سفارش استفاده کرده برای گفتوگو با مثلاً دیوید لینچ! جای ایرادگیری باید خوشحال بود که یه روزنامهنگار جوون توی ایران روابطی داره که میتونه با استفاده از اونها با آدمهای بزرگ تو عرصه ادبیات و سینما ارتباط برقرار کنه! نکتههای دیگری هم هستند...
اما خوشحالم که سعید با این تواناییهایی که داره، آدم متواضعی است و امیدوارم به حسادتها اهمیت نده و کارش رو ادامه بده که قطعاً جای پیشرفت بسیار داره.
و بهتره فراموش نکنیم که زیاد بودن پارتی و پارتی بازی تو ایران و رانت بازی های مرسوم باعث شده که «کافر همه را به کیش خود پندارد» و فکر کنیم که گاردین و گاردینها هم خونهی خاله هستند که با رانت و پارتی بشه براشون کار کرد. اگر تو این مملکت سر کار رفتن پسرخاله مهمتر از کیفیت ِ کاری هست که پسرخاله قراره انجام بده، تو کشورهای پیشرفتهی دنیا کیفیت مهمتر از خالهبازیه!
ـ مصاحبهگر: چرا در ابتدا به سراغ فرماليستهاي روس رفتيد و تاثير اين كار بر نظريهي ادبي شما چه بود؟
ـ مصاحبهشونده: من كه نظريهي ادبي ندارم. براي همين نميفهمم كه چنين چيزي چگونه ميتواند بر من و آثارم تاثير گذاشته باشد. ...
ـ مصاحبهگر: شما را به همراه «رولان بارت» و «ژرارد ژنت» از سردمداران نظريهي ساختارگرايي ادبي ميدانند، چرا اين موضوع را قبول نداريد و ميگوييد «من كه نظريهي ادبي ندارم؟»
ـ مصاحبهشونده: من نظريهي ادبي ندارم چون «مِتُد ساختگرا» تنها وسيلهاي بود براي فراگيري خوانش بهتر يك متن در مطالعهي ادبي.
ـ مصاحبهگر: نقد سينمايي سالهاي هشتاد بيشتر يك نقد فرماليستي بوده و نام شما هم بعنوان تئوريسين اين شيوهي نقد در اين حوزه مطرح است. اين جريان را ميشناسيد؟
ـ مصاحبهشونده: چه جالب! [مي خندد] .نه، نمي شناسم و حتا نميدانم كه چه موضوعي است.
اينها تعدادي از پرسشهاي آقاي سعيد كمالي دهقان از يك منتقد ادبي اروپايي است. در اين سوال، آيا ردي از آشنايي با ادبيات اروپايي و يا ايراني ديده مي شود؟ پاسخهاي محترمانهي مصاحبهشونده، نشاندهندهي احترام ميهمان به ميزبان است. مصاحبه در تهران انجام شده و متن كامل آن را در بلاگ آقاي دهقان بخوانيد
-- نهريني ، Jul 3, 2008انسانهاي كوچك دنيا را هم كوچك ميبينند، اين آقا سعيد ما كه بنده چندماهي است افتخار اشنايي ايشون رو دارم در نوع خودش پديده اييه منتها ما در ايران آنقدر عادت كرده ايم به كارهاي سطحي و كوته بينانه كه اگر يكي بيايد و كمي از چارچوبهاي مرسوم پا فراتر بگذارد يا متهم به رانت خواري ميشود يا تبديل به يك بت.
-- جواد علي پور ، Jul 6, 2008با عرض سلام خدمت همایون عزیز، اولا خدمتتان عرض کنم که من هیچ کس نیستم جز یک هموطن ساده ( ما آن پشه هم نیستیم) دوما اگر دنبال گارانتی و اثبات موضوعاتی از این دست میگردی جاش اینجا نیست( البته در ضمن خدمتت بگم که برای نداشتن چیزی نمیشه دلیل و مدرک ارائه کرد ولی فکر کنم برای داشتنش میشه دلیل و مدرک ارائه کرد)، ولی یک راه ساده اینه که به شخص مورد نظرت نزدیک بشی، باهاش رفاقت کنی و یا اینکه تحقیق کنی، و حق با تو هست چون با گفتن امثال من و یا حتی یک شخص مهم و بقول معروف یک" آدم حسابی " چیزی اثبات نمیشه. در مورد مطلب دومت که گفتی "نوابغ و استعدادها در ایران کشته و له می شوند" تا حدودی درسته ولی خوب می دونی نوابغ حسابشون با آدمهای معمولی فرق می کنه(البته در مورد اینکه بتونیم سعید کمالی دهقان رو نابغه بنامیم و یا حساب کنیم بحث نمی کنم)، چون اگه قرار بود اونها هم مثل منو تو به راحتی تسلیم مشکلات بشن و کم بیارن و از وسط راهی که طی می کنند به جاده خاکی بزنن خوب دیگه نابغه نمی شدن. اونها همیشه با استفاده از پشت کار و فکر و طبیعتا مبارزه به اهدافشون می رسن. و اصلا وقتی به اهداف بزرگشون می رسند ما به اونها میگیم نابغه.
-- هموطن ، Jul 9, 2008بعدشم شما خودتون می برید و می دوزید ، یعنی خودتون اول میگید که ایشون وابستس و بعد هم نتیجه میگیرید که سخنگوی غیر رسمی دولت ایران هم هست. اولا فکر میکنم از موضوع صحبت خارج شدید چون تا حالا بحث بر سر خبرنگاری ادبی و ادبیات و نویسندگی و ... بود چطور شد که شما یک دفعه یک همچین نتیجه خلاقانه ای رو گرفتید. در ضمن فکر میکنم شما اصلا مطالب ایشون رو در روزنامه های یاد شده نخوندید و گرنه همچه حرفی رو نمی زدید. در ادامه فرموده بودید که "چه طوری است که این بچه زبان حرف زدن بلد نیست ولی با بزرگترین نویسندگان دنیا مصاحبه می کند؟". خدا وکیلی چند دقیقه با اقای کمالی دهقان صحبت کردی خصوصا در مورد ادبیات و به این نتیجه توهین آمیزت رسیدی، حداقل اینو تنها از توی مصاحبه هاش می تونستی بفهمی. در ضمن تا اونجایی که من میدونم سعید برای همه مصاحبه هاش سند معتبر ( تاییدیه کتبی از خود مصاحبه شونده هاش) داره برای یک همچه روزی که نه فقط افرادی مثل شما که از روی بد بینی اینجوری صحبت میکنند که برای روزنامه های معتبری مثل همونهایی که نام بردی و روزنامه های داخلی.
در آخر از دوستانی که نظر می دهند خواهشمندم که با بدو بیراه گفتن و تهمت و افترا زدن بیشتر از این پرده از چهره های خود بر ندارند که به قول شاعر "
گر دایره کوزه ز گوهر سازند
از کوزه همان برون تراود که در اوست"
دوما اگر اهل منطق و دلیل هستند با مراجعه به موضوعات و مطالب سعید کمالی دهقان بحثهای سازنده و مفید هم برای ما و هم برای اهل معرفت و هم برای سعید کمالی دهقان ارائه دهید.
با تشکر
عضو کوچکی از جامعه ایرانی، هموطن
سعید یکی از دانشجویان موفق دانشکده مهندسی راه آهن .. ماشینهای ریلی می باشد . که کارهای فرهنگی او باعث افتخار دانشکده مهندسی راه آهن .. ماشینهای ریلی می باشد . بدون شک در دانشگاه علم و صنعت ایران او یکی از برجسته ترین نویسندگان می باشد .
در پایان برای سعید آرزوی موفقیت دارم
داود یونسیان
-- داود یونسیان .. دانشکده مهندسی راه آهن ، Feb 26, 2009