خانه > مجتبا پورمحسن > ادبیات > «من داستاننویسِ شکمسیرها هستم» | |||
«من داستاننویسِ شکمسیرها هستم»مجتبا پورمحسن
امسال زندگی مطابق خواستهی نویسندهای پیش رفته که با اولین مجموعه داستانش تمام جایزههای ادبی را درو کرد. امیر حسین خورشیدفر، نویسندهی کتاب «زندگی مطابق خواستهی تو پیش میرود» امسال جایزهی بنیاد گلشیری، روزی روزگاری، مهرگان و گام اول را دریافت کرده و کاندیدای دریافت چند جایزهی دیگر هم شد. کتاب او در بین نامزدهای جایزه کتاب سال هم هست. خورشیدفر در گفت و گو با رادیو زمانه از کتابش و موفقیتهایش میگوید:
آقای خورشیدفر، کارتان را با نوشتن برای نوجوانان شروع کردید؛ نه؟ من چهار کتاب دارم که به دلایلی به اسم کتاب کودک چاپ شد؛ ولی من آنها را به عنوان داستان کودک ننوشتم. چه طور؟ لطفا توضیح بیشتری بدهید. این کتابها را در سال ۸۰ نشر ماهریز چاپ کرد و به خاطر اینکه نشر ماهریز، نشری بود که بیشتر روی کتابهای تجسمی کار میکرد و یا یک برنامهای راه انداخته بودند به اسم «ادبیات به اضافه تصویر» که شروع کردند یک سری متنهای داستانی بزرگسال را با تصویر کار کردند؛ از جمله «کوراوغلو»ی صمد بهرنگی و یکی دو تا از مجموعه داستانهای ساعدی را. در واقع داستانهای من هم قرار بود یک چنین مجموعهای شود. منتها چون قصهها حجمشان کم بود و فرم کتابها هم مقداری غیرمتعارف بود، وقتی به ارشاد رفت گفتند کتابی که تصویرسازی دارد، اصولاً در بخش کودک بررسی میشود و آن موقع هم چون احساس کردیم ممکن است حساسیتهایی روی تصویرها و یا مضمون کتابها باشد، فکر کردیم برای کودک مناسبتر است و در بخش کودک بررسی شود. بعد هم که منتشر شد به عنوان کتاب کودک شناخته شد. یک مقدار هم سخت بود که با آن همه شکل و شمایل و تصویرسازی، بخواهیم به عنوان کتاب بزرگسال راجع به آن صحبت کنیم. ولی نه، من تجربه داستان نوجوانان را اصلاً هیچ وقت نداشتم. امسال اسم کتاب شما در فهرست نهایی همهی جایزهها بود؛ چه دولتی و چه غیردولتی. کلا فکر میکنم سال خیلی خوبی داشتید؟ بله. از نظر جایزه، سال خوبی بود و عجیب هم به نظر میآمد. انتظارش را داشتید؟ راستش فکر میکردم وقتی که در جایزهی «روزی روزگاری» کاندیدا و برگزیده شد، احتمال میدادم که کاندیدای جوایز دیگر هم هستم. ولی برنده شدن را نه؛ چون من بقیهی کتابهای ۸۵ را نخوانده بودم. برای همین هم انتظارش را نداشتم. به نظر خودتان عجیب نیست که نام کتاب شما در فهرست کاندیداهای کتاب سال قرار دارد؟ چون معمولاً در این جایزه، صدای گفتمان رسمی مورد توجه قرار میگیرد، فکر کنم خیلی عجیب است که داستانهای شما که تلخ هم هستند، در فهرست نهایی این جایزه است. چرا؛ عجیب است؛ هم کتاب من و هم رمان آقای الهی و حتی کتاب خانم کهباسی؛ این سه تا واقعاً عجیب است. ولی از طرفی من فکر میکنم شاید یک سیاستی هست که به این آثار لااقل در حد نامزدی توجهی شود. دلیل دیگری هم دارد. من چون برندهی جایزهی گام اول شدم که جایزهی دولتی بود، دیدم که داوران آن جایزه - که دوست ندارند اسمی از آنها برده شود و من هم چیزی نمیگویم - خودشان دوست دارند کمی مستقل عمل کنند و نتیجهاش این شد که چهار تا کاندیدای آن جایزه هم در جایزه گام اول و هم در جوایز خصوصی کاندیدا بودند. اگر موافق باشید بپردازیم به خود کتاب. زبان داستانهای کتاب خیلی ساده است؛ تقریباً در داستانها اتفاق خاصی نمیافتد. آیا این زبان ساده به خاطر همین بیاتفاقی است یا نه، اصلاً به بازیهای زبانی در نثر اعتقادی ندارید؟ زبان هم به نظرم، مانند دیگر عناصر داستان یک ابزار است. در یک داستان، بسته به موضوع و حال و هوا ممکن است لازم باشد که زبان برجسته شود و در داستانی دیگر ممکن است که نیاز نباشد زبان خودش را نشان دهد. به نظر من در اکثر این قصهها - نه همهشان - زبان، عنصر اصلی و پایهی داستان نبوده و بهتر بود که کمی نامرئیتر باشد. ولی به بازی زبانی بیاعتقاد نیستم که کلاً بخواهم ردش کنم؛ منتها در این کتاب لزومی نمیدیدم و البته شکل افراطیاش را هم دوست ندارم. اصولاً من داستاننویسی که به شکل افراطی فکر کار زبانی باشد، نیستم. داستانِ «یک تکه ابر واقعی» یکی از تلخترین داستانهای کتابت است. اگر چه هیچ اتفاق خاصی نمیافتد، ولی به نظر میرسد داستان در واقع نمایش همین رنجِ بیاتفاقی است؟ ولی فکر میکنم در همین داستان که شما اشاره میکنید، اتفاق وجود دارد؛ منتها اتفاق دارد به شکل بطنی و درونی میشود؛ اما نه کنشی اصلی که در داستان نقطهی عطفش باشد. ولی من به هیچ وجه بیاعتقاد به اتفاق نیستم. اگر در این داستانها از اینها استفاده نکردم، به این خاطر نیست که اعتقادی به این عناصر ندارم؛ به داستان پرماجرا، یا اتفاق یا کنش. فکر کنم که حالا کار بعدی نشان دهد که من سراغ آن جور چیزها هم خواهم رفت. این داستانها قرار بود یک مجموعه هماهنگ باشد و این فرمی باشد. این داستانها این جوری هستند؛ به هر حال در بعضیهایشان بیشتر و در بعضیها کمتر است. ولی اگر هر عنصر داستانی به جای خودش استفاده شود، حتماً نتیجهی خوبی میدهد. نه، منظورم این بود که کلاً در داستانهایتان ماجرا اهمیت زیادی ندارد. بله، قصههای این مجموعه همین طور است و دقیقاً بیانگر همین سلیقه است. ولی با وجود اینکه ماجرا در داستان نیست - حالا دستکم همان اندازه که تلاش کردم و بضاعتم بود - باعث نشده که فاش شود که داستان چیزی کم دارد. یعنی هر جا احساس شده، من اشتباه کردهام؛ طبیعتا قرار بر این نبوده که اینچنین شود. بله، این بیاتفاقی که میگویید، در داستانها احتمالاً یک مقدار از حد گذشته است. واقعاً هم یک مقدار برای مخاطب زجرآور است؟ زجرآور؟ شاید ... نمیدانم. من کسانی را دیدهام که به طور ویژه همین داستان را دوست دارند. ولی نه، شاید هم بوده. من هم این داستان را دوست دارم؛ ولی زجرآور است. خلاصه زجر دلچسبی بوده، نمیدانم.
اکثر داستانهای این کتاب در فضای شهری اتفاق میافتد و دغدغههای طبقهی متوسط در آن مورد توجه قرار گرفته، یک سری از منتقدین گفتهاند نویسندههایی که این جور کتابها را مینویسند، از سر شکمسیری مینویسند و دغدغهی طبقهی آسیبپذیر را ندارند. شما با این حرف موافقید؟ نه. بگذارید من این طوری بگویم، جوابم این است: «مگر شکمسیرها داستاننویس نمیخواهند؟» من داستاننویس شکمسیری هستم که برای شکمسیرها مینویسم. من برداشتی از تعهد برای ادبیات دارم که فکر میکنم در این داستانها نمود دارد و آن این است که نمایش واقعگرایانهی شکافها و حیات یک طبقه، یک نوع ادبیات متعهد است که شاید شناختش، به امروزیتر فکر کردن احتیاج داشته باشد. شاید به خاطر این است که در کشور ما هنوز نوشتن از فقیرها یک جور فضیلت محسوب میشود؟ آره احتمالاً؛ دقیقاً راست میگویید. و در یکی دو سال اخیر یک مقدار بحثش دارد داغتر میشود. متأسفانه خیلی هم عوامانه به این ماجرا توجه میشود. یعنی من مواردی دیدم که خیلی داستانهای ضعیفی بودند و فقط مضمونشان به مضامین مورد علاقه این دوستان نزدیک بوده، فقر بود و مسایلی نظیر این، اصلاً نویسنده، دیگر کیفیت داستان یادش رفته است. نمیدانم؛ ما به همه جور داستان احتیاج داریم. به داستانِ فقیران احتیاج داریم؛ به داستانِ اقلیمی هم احتیاج داریم. ولی من نویسندهی آن نوع داستان و ژانر نیستم. فکر میکنم الان دغدغهها هم عوض شده است، یعنی دغدغهی یک عدهای واقعاً پر کردن شکم نیست. همین انفعال خودش یک جور مشکل است؛ یک جور دغدغه است. بله، درست میگویید. میدانید داستان نوشتن راجع به مضمونهای اجتماعی ای نقدر رو، طبیعتاً دیگر به آن شیوههای دهههای ۴۰ و ۵۰، واقعاً به درد نمیخورد. حقیقتا نه داستان خوبی از آن در میآید؛ نه اینکه داستاننویس میتواند منشاء تأثیر باشد. متأسفانه، فکر میکنم همینطور باشد. با وجودی که این همه راجع به تعهدات و این مسایل صحبت میشود، هنوز داستان خوبی از لابهلای چنین گرایشی در این چند ساله ندیدم. یک نکتهای را هم میخواستم دربارهی داستانِ «همسایه» بپرسم. یک جور کششِ جنسی بین زنهای این داستان وجود دارد؛ نه؟ بله، این برداشت را میتوان کرد. حالا این برداشت من است یا واقعاْ وجود دارد؟ من همهی منظورهای دیگر را که بتوان از آن برداشت کرد، داشتم. کتابتان خیلی مورد استقبال واقع شد چه از طرف جایزهها، چه از طرف منتقدین. خودتان فکر میکنید مخاطبی که بگوید مثلاً این کتاب جایزه برده، من بروم بگیرم و بخوانم، این کتاب مورد پسندش خواهد بود؟ مخاطبِ یک داستان کوتاه، نسبت به مخاطب رمان، مخاطب خاصتر و کوچکتری است. فکر نمیکنم درصد زیادی از آنهایی را که خوانندهی داستانهای کوتاه هستند، ناامید کند و مثلاً طرف کتاب را یک طرفی پرت کند و بگوید پولم هدر رفت. فکر میکنم این به عنوان ادعای شخصی من قبل از مواجهه با مخاطب نیست؛ بلکه استنباط من این است که برای مخاطب داستان کوتاه ایرانی، که داستان کوتاه فارسی هم میخواند و فقط ترجمه نمیخواند و با فضای ادبی ایران آشنا است و داستان مرا با دیگر داستانهای ایرانی میسنجد، حالا نه به شکل حرفهای، در حد معمول و متوسطْ میتواند مخاطب را راضی کند. الان چه کتابی در دست انتشار دارید؟ الان دارم دو تا داستان بلند مینویسم؛ چون دارم همزمان مینویسم و به هر دو تا هم نمیرسم. یعنی کارِ هر دو نسبت به برنامهای که داشتم، عقبتر است. یکیاش را حالا حالاها نمیخواهم چاپ کنم، کمی تجربی است و شاید احتیاج دارد که من شناختهتر باشم تا این داستان خوانده شود و یکیاش هم احتمالاً سال آینده منتشر میشود. صحبتهایی با ناشر کردهام؛ ولی احتمالا فکر میکنم دوست ندارد اسمش را بگویم. داستان بلند یا رمان؟ اتفاقاً من اصرار دارم اینها داستان بلند هستند. حتی شاید حجمشان از خیلی از رمانهایی که دارند منتشر میشوند، بیشتر باشد؛ ولی من حالا تلاش میکنم که در جلد و یا جایی درج شود که اینها داستان بلند هستند. این داستان بلند هم یک جورهایی دردسرساز است چون مثلاً در جایزهها، رمان بلند را معلوم نیست که رمان حساب کنند یا داستان بلند؛ منتقدین هم احتمالاً به این خواهند پرداخت که آیا کتاب رمان است یا داستان بلند. این به ضرر کتاب تمام نمیشود؟ بله، فکر میکنم درست میگویید. امسال هم مثلاً دو سه نفر دربارهی این ماجرا نوشتند و گفتند. شاید در آینده هم یک فکری در مورد این مساله ولی جایزه فعلاً بس است.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
«شكم سيري» و كار در روزنامه اعتماد؟ بابا تو ديگه كي هستي!
-- يك روزنامهنگار ، Jan 2, 2008دهنش درد نكند كه بدون ادا و اطوار مي گويد كه براي شكم سير ها مي نويسد و دليلش را هم آورده ولي با بردن يكي دو جايزه اين اظهار لحيه ها كه در زمينه داستان هاي اجتماعي كه تا كنون كاري در خور عرضه نشده است كمي بزرگتر از حد و وزن ايشان است و من شما را به اظهار نظر يكي از خوانندگان به مقاله هفته گذشه جنابعالي آقاي محسن پور ( بررسي كتاب "ها" ) حواله مي دهم.
-- مزدك بامدادان ، Jan 3, 2008http://gerash.wordpress.com/2008/06/26/khorshidfarkhorshidfar
-- محمد خواجهپور ، Jun 26, 2008خواندنی بود. در اینجا نظرم را نوشتهام