خانه > مجتبا پورمحسن > ادبیات > مهندسی نثر | |||
مهندسی نثرمجتبا پورمحسن«ها کردن» سومین مجموعه داستان پیمان هوشمندزاده است. البته اگر بخواهیم کتاب «حذف به قرینهی مستی» را که بهصورت دستنویس منتشر شده در نظر نگیریم. روی جلد کتاب، نوشته شده: «مجموعه داستان پیوسته» یعنی قرار است چهار داستان کتاب بهعنوان یک داستان خوانده شوند. دغدغههای طبقهی متوسط اینچنین شد که رمانها و داستانهای کوتاه لبریز شد از زندگی آپارتمانی، بوقهای متعدد ماشینها در خیابانهای تهران و احتمالا پخش موزیکهای خارجی در سکوت مصنوعی بین زن و شوهرهای طبقهی متوسط. اما چه در آن دوره که طبقهی پایین جامعه نقشآفرینان اصلی داستانها بودند و چه وقتی آپارتماننشینها، سوژهی داستانها، کمتر نویسندگان از بُعد فرهنگی به شخصیتها پرداختند. چیزی که باعث شکلگیری طبقات اجتماعی میشود، بیشکلی فرهنگی است که نشانگر جدال با مناسبات فرهنگی اجتماعی پیشین است. یکی از مهمترین ویژگیهای چهار داستان «ها کردن»، خلق بیشکلی فرهنگی جامعه ایرانی است که باعث بهوجود آمدن طبقهی متوسط شکننده شده است. شخصیتهای اصلی داستانهای هوشمندزاده زبان پریشانی دارند. آنها زندگی خود را در تقابل با «غیر» تعریف میکنند. به عبارت دیگر آنها از واقعیتهای بغرنج زندگیشان میگریزند و به رویاهایشان پناه میبرند. خالیبندیهای شخصیت اصلی داستان «ها کردن» دربارهی ملاقات عاشقانه با دخترها با عنوانی که خودش میپسندد، یعنی «منشی»، نمونهای از این گسست رویابافانه از زندگی گذشته است. همچنانکه زندگی طبقهی متوسط محصول زندگی مدرن است، آشفتگیهای احساسی و خلاءهای روانی ناشی از آن نیز در هیأت تقابل «ثنویت»هایی است که جای مدلهای قبلی را گرفتهاند. در داستان اول آهنگ «سوسن» در مقابل آهنگ «چینی» یا «ژاپنی»، کلاسهای رقص یا اروبیک که جای هیاهوهای طبیعی خانوادگی قرار گرفته، نهایتاً منجر به این میشود که مرد، نوعی زندگی مجازی را آغاز کند. این بازی مبارزهی درونی او با اتفاقاتی است که پیرامونش میافتد. ترجیعبند «عوض میکنم» استعارهای است از انسانی که با پریشانی محض، ریموت کنترل را دستش گرفته و میکوشد با عوض کردن شبکههای مختلف زندگیاش به موقعیتی قابل تحمل برسد. اما تعویض مداوم وجوه زندگی او، مخاطب را با وضعیتی روبهرو میسازد که برجستهترین ویژگیاش بیهویتی فرهنگی است که اتفاقاً شرایطی است که خیلی هم «ویژه» نیست و مسألهی اکثریت حال حاضر است.
همانندسازی زندگی در بازی یکی از پاراگرافهای داستان اینگونه آغاز میشود: «نباید کسی را الکی بکشم. حتی یک تیر هم نباید خطا کنم. همه چیز باید حساب شده باشد، وگرنه حتماً جایی گیر میافتم. اسلحه را عوض میکنم و همانطور سینه خیز دوباره خودم را میرسانم لب پشت بام....» راوی مشغول بازی کامپیوتری است اما این روایت به زندگی واقعی پیوند زده میشود: «در چمدان را باز میکند و یک دفعه میایستد. لباسها دانه دانه از توی چمدان میپرند بیرون و میآیند....» اما درست یک پاراگراف بعد راوی تکلیف خودش را با «فیروز خان» روشن میکند. فیروز خان به گفتهی راوی، «یک مانیتور شانزده اینچ صفحهتخت است و یک کیبورد بینظیر....» راوی اعتراف میکند حریف، همیشه میبرد: «شاید فقط یک بار در مرحلهی هفتم برده باشمش. بازیهای جنگی را عالی بازی میکند. البته زرنگیهای خودش را دارد؛ اما کاری از دست ما بر نمیآید. مثلاً هیچوقت نفرش را زودتر از تو انتخاب نمیکند یا اینکه هیچ وقت تیرهایش تمام نمیشود....» داستان نثر راوی سرگشته و پریشان «ها کردن» با همه چیز درگیر است؛ با زندگی خودش، با فرش و بوی کباب همسایهها و حتی با اتفاقات خیالی خودش و ملاقاتهای رویابافانه با منشیهای فرضی در طبقات متعدد برج. این درگیری همانطور که گفته شد با پریشانی نثر نویسنده ملموستر میشود. اما به نظر میرسد نویسندهی کتاب به تواناییهای نثر خود اعتماد کافی ندارد. وگرنه دلیلی نداشت که در داستان «هاکردن»، نویسنده بخواهد با کم کردن «رئالیته»ی اثر، ریتم ایجاد کند. نثر طناز نویسنده بهطور طبیعی ریتم مناسبی را برای اثر ایجاد کرده است و کم کردن واقعگرایی داستان و گذاشتن بار داستان بر دوش پرستویی استعاری، به کل کار لطمه زده است. با این وجود «ها کردن» تلاشی موفق برای خلق داستان طبقهی متوسطی است که با چالش فرهنگی رو بهروست. چالشی که زبان را پریشان کرده است.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
نقد خوب و روشنگري بود از آقاي پورمحسن. يکي از ويژگي هاي دلنشين نوشته هاي ايشان آن است که فاقد ادا اصول هاي به اصطلاح «تئوريک» است و سعي نمي کند مدهاي روشنفکرانهء نقد ادبي را ــ که آماتورها معمولا به طور باسمه اي و به زور روي موضوع خود پياده مي کنند ــ به کار ببرد. سعي منتقد بيشتر برآن است که به خود نوشته و جهان حسي و عاطفي درون آن نزديک شود و آن را براي خواننده بازآفريني کند، و اين کار با خواندن نزديک، دقيق، باريک بين، و همدلانهء خود متن ميسر است، نه با معلومات عمومي ِ خارج از متن مورد بررسي. با اين شيوه، خواننده اي مثل من که کتاب مورد بررسي را نخوانده، به مضمون و دنياي کتاب نزديک مي شود و کنجکاو خواندن آن اثر. او مجبور نيست در کلاف افاضات شبه روشنفکرانه و عبارات نامفهوم و متظاهرانهء يک منتقد ناشي، سردرگم شود.
-- Abdee Kalantari ، Dec 27, 2007.
پرسشي که اينجا براي من مطرح شد مفهوم «بي شکلي فرهنگي» بود. منظور چيست؟ آيا قرار است طبقهء متوسط (که خود مفهوم بسيار وسيع و ولنگ و وازي است و به خودي خود روشنگر چيز مشخصي نيست) «فرهنگ باشکل» داشته باشد؟ يا اصولاً فرض بر اين است که طبقهء متوسط هميشه و در همه جا در ميان ارزش های گذشته و حال، و شکل هاي زندگي و عادات قديم و جديد، معلق است؟ آيا منتقد، نزد خود يک فرهنگ منسجم و «باشکل» براي طبقهء متوسط فرض گرفته است که نمونهء ايراني اين طبقه نصيبي از آن نبرده؟ باشکلي و بي شکلي يک «فرهنگ» چگونه تعريف مي شود و پس از تعريف، اهميت آن در چيست، چرا ما بايد نسبت به آن حساس باشيم؟ شايد اين پيش فرض ها دربارهء «طبقهء متوسط»، «طبقهء محروم»، «خرده بورژوازي»، «قشر روشنفکر» و نظاير آنها، خود کليشه هاي تکراري و غير روشنگري باشند که منتقد خوب بايد از آنها پرهيز کند. /// عبدی کلانتری
Thanks for a good review but could ou please note where and when the book is published. A Serious review requires basic information of the book. thanks
-- بدون نام ، Dec 29, 2007آقاي پورمحسن
-- شهاب شهيدي ، Dec 31, 2007شرط ورود به هر موضوعي اطلاع و اشراف به آن موضوع است و اين همان چشم اسفنديار ريويو شما ميباشد(به حتم به تفاوت بين نقد ادبي و ريويو آگاه هستيد).
شما گفته ايد نويسندگاني كه به طبقات زحمتكش جامعه پرداخته اند به خاطر ديد سياه و سفيدشان اثر ماندگاري در زمينه اجتماعي به خاطر ديد ايدئولوژيكشان خلق نكرده اند .
اول اين كه گفته است كه هر كس كه داستان اجتماعي نوشت ديد ايدئولوژيك دارد؟ نويسندگان مطرح ما به بيشتر به شاخكهاي حساس شان ميبالند تا فلان عقيده.
دوم اينكه شما " داستان يك شهر" و "همسايه ها"ي احمد محمود يا "جاي خالي سلوچ" دولت آبادي كه به طبقه كارگر و دهقان اين مملكت پرداخته اند را كار ماندگاري نميدانيد؟ و از اين نمونه ها چه بسيار است ليك چشم ديدن و حوصله خواندن ميخواهد.
مثال ديگر داستانهاي "آذر ماه آخر پائيز" ابراهيم گلستان و يا برخي از بهترين كار هاي هدايت و ساعدي ميباشد.
براي اطلاع شما عرض ميكنم كه نثر نوين ايران و پشتبند آن داستان نويسي مدرن ايران پس از انقلاب مشروطيت و تبديل رعيت به مردم با نگرش به زندگي اكثزيت مردم اين كشور نسج گرفت.
اميد كه شماپس از اين در دام كلي گوئيهاي اين چنيني نيفتيد كه من آن مقدمه را سخت گمراه كننده يافتم.
یک نوشته ادبی نباید بزاری؟
-- بدون نام ، Feb 11, 2008سلام.با كسب اجازه از شما من متن مهندسي نثر/براي كتاب ها كردن/رو با ذكر نام نويسنده آقاي مجتبا پور محسن و عكس تان را در ادامه مطلب/در وبلاگم /كانون ادبيات/گذاشتم.آدرس وبلاگم:htp://www.mc-dastan.blogfa.com
-- نورالهدي نيره ، Mar 14, 2008