خانه > مجتبا پورمحسن > ادبیات > «بعد از براهنی، همه پرت گفتند» خانه > مجتبا پورمحسن > گفتگو > «بعد از براهنی، همه پرت گفتند» | |||
«بعد از براهنی، همه پرت گفتند»مجتبا پورمحسنعلی نگهبان، شاعر و محقق ایرانی مقیم ونکوور کانادا معتقد است که شاعران ایرانی به جای «چه گفتن» و یا «چگونه گفتن»، به «چرا گفتن» بیندیشند. نگهبان دو تحقیق در زمینهی شعر ایران پیش و پس از انقلاب، و خاستگاه شعرِ «زبان» انجام داده است. کتابهای او در ایران اجازهی چاپ نداشتهاند اما مقالات او در نشریات متعدد کانادایی به چاپ رسیده است. علی نگهبان در گفتوگو با رادیو زمانه از شعر دهه هفتاد و چالشهای شعر زبانمحور میگوید:
چه طور از یک جریان شعری به جریان شعری دیگری میرسیم؟ چگونه جریانی افول و چریانی ظهور میکند؟ اما در بارهی چگونگی برآمدن جریانهای گونهگون، یکی این است که در هر دورهای یک جریان مسلط و چندین جریان فرعی و حاشیهای در جامعه وجود دارند. دیر یا زود جریان مسلط به دلیلهای گوناگون قدرتش را از دست میدهد و به حاشیه میرود. این دگرگونی میتواند در اثر تحولات اجتماعی باشد، مانند انقلاب، جنگ، مصیبتهای همهگیر یا تغییرهای چشمگیر در ساختها و نهادهای اجتماعی. بنابراین جریان مسلط به حاشیه رانده میشود. قانون قدرت اما اجازه نمیدهد که همهی جریانها به شکلی هموزن در کنار هم ببالند. خلأ به وجود آمده به ناگزیر باید به طریقی پر شود. در اینجاست که هر جامعهای ویژگیهای خاص خودش را بروز میدهد و در صورتبندی جریان ادبی نوین، آن را به کار میبندد. در جامعهی آلمان و فرانسه پس از جنگ جهانی اول، داداییستها جریان خود را- که هر چه بود، در اصالت آن شکی نمیتوان کرد- شکل دادند. در آمریکای در گیر جنگ ویتنام، جریان شعر زبان - محور پا گرفت که باز هم از دل خود آن جامعه بود. در ایران پس از انقلاب و جنگ هم شعر دههی هفتاد شکل گرفت. ریشه زبان محوری دههی هفتاد در کجاست؟ چقدر این جریان خودجوش و اصیل بوده؟ شناسنامهاش چیست؟ پرسش سر راستتر شاید این باشد که جریانهای ادبی معاصر ما تا چه حد ریشه در تجربهی مستقیم زندگی اجتماعی یا فردیمان دارند؟ در این مورد باید گفت که تقریباً هیچ. چرا؟ چون ریشه در ایدئولوژی خاصی ندارند؟ مگر میشود شعر هر دوران بازتابی از جامعه نباشد؟ شاید این زبان پریشی هم متاثر از واقعیتهای اجتماعی باشد؟ شاید راحتتر بشود جواب داد اگر بپرسیم که ریشهی زبان-محوری دههی هفتاد و هشتاد در چه نیست. به روشنی می توان گفت که ریشهی این جریان در هر کجا باشد، در دریافت و تجربهی فردی پیروانش نیست. کار ادبی و هنری که نمیتواند یک کار گروهی باشد. کار هنری، کار فردی است. اما در عمل، کاری که نشان از تجربهی خصوصی فردی یا اجتماعی آفرینندهاش داشته باشد کم می بینیم. پیداست که آنچه در این جریان یا هر جریان همسان کنندهای غایب است، همان اصالت است. اگر اصالت در کار باشد که نمیتواند جریان-محور باشد. هر دو نفری که مثل هم بنویسند، بالاخره یکی از روی دست دیگری نوشته است. در مورد جریان شعر زبان-محور ایرانی که دیگر قضیهی یکی دو نفر نیست. کل کار یک پیروی از جریان شعری امریکایی بود که در اواخر دههی شصت و اوایل دههی هفتاد میلادی به نام شعر زبان L=A=N=G=U=A=G=E رواج پیدا کرده بود. این جریان خود شاخهای از جریانهای پست مدرن در شعر امریکایی بود و از دل آن چند تا شاعر قابل اعتنا در آمد. کار آنها اما هر چه بود، از خودشان بود. عاریهای نبود. نظریهپردازان ما حرفهایشان را از آنجا گرفتهاند و هیچ وقت هم نامی از آن نبردهاند. این در واقع هم دروغگویی است، هم کلاهبرداری. بر چه اساسی درباره موضوع به این مهمی رای به تصادفی بودن میدهید؟ چرا براساس تجربه فردی نیست؟ من باور ندارم که تمام شاعران دهه هفتاد مثل هم شعر نوشتهاند. اصالت به نظر معیار خوبی نیست. خیلی الگو محور است. به نظر شما در عصر حاضر هنوز هم دم زدن از اصالت و محبوس کردن شعر درچارچوبی از این واژه منطقی است؟ فکر میکنید با این نگاه سلبی بتوان شعر یک دوره را بررسی کرد؟ در هر دوره هزاران نفر شعر مینویسند و فقط بیست سی نفر شعر خوب مینویسند. با یک نگاه سلبی و با استناد به شعر آن طیف سیاهی لشکر میتوان هر جریانی را نفی کرد؟ اصلاً معیار اصالت در جهان معاصر چیست؟ آیا در این جهان میتوان بر طبل اصالت کوبید؟ توجه داشته باشید که جریانات بنیادگرایانه فرهنگی، اجتماعی و سیاسی معاصر با پناه بردن به اصالت و تلقی آنارشیستی یا فاشیستی از این وضعیت پدید آمدهاند. من به روشنی از اصالت فردی حرف زدهام. اصالت فردی از بنیان با جریانسازی و جریانگرایی ناسازگار است. آنچه شما میگویید به ایدئولوژیگرایی مربوط میشود، نه به اصالت و فردیت. این جریانسازی است که وقتی با سیاست و فرهنگسازی عامیانه همراه شود فاجعهبار میشود. نشانهی تمایلهای بیمارگونهی یکسانکنندگی و هژمونیخواهی است از یک سو. از سوی دیگر، نشانهی بیاعتمادی به خویش و لرزان بودن و شکل نگرفتن شخصیت فردی است. گمان میکنم که این یک مشکل اساسی در جامعهی ما باشد. من میگویم چرا این همه شاعرهای ما خودشان نیستند. شما با خواندن کدام یک از این همه شعرها میتوانید بگویید که گویندهی آن چه کاره بوده است؟ کدام شعر امضای شخصی شاعرش را باز میتاباند؟ به شعر هر دوره که نگاه میکنی، می بینی همه بازتاب دهندهی همان شخصیت مد روز آن دوره شدهاند. یک باره همه می شوند شاعران شکست، زانوی غم به بغل می گیرند و تو گویی که مادرزاد شکست خورده به دنیا آمدهاند. بعد یکباره همه چیز عوض میشود، و مملکتی که تا چند سال پیش همهی شاعرانش ناتو خورده و از پشت خنجر خورده بودند، ناگهان پر میشود از قهرمانان و شیر آهنکوب مردان و عبدوهای جط و از این حرفها. چندی نمیگذرد که عرفان کلمه و گنجشک محض و صلح و عشق همه گیر می شود و نه تنها شاعران، که پلیسها هم اهل دل میشوند. زمانی دیگر اتفاق در زبان رخ میدهد، تو گویی که همهی شاعران مملکت اهورایی با لکنت زبان و زبان پریشی مادرزادی به این مرز پر گهر پرتاب شدهاند. مساله این است، شعر یعنی یک کار فردی. کدام یک از این همه شاعران با شعرشان کمترین نسبت وجودی دارند؟ کدام شعر، به جز چند کار انگشت شمار، نقبی به دنیای روانی، جسمی، خانوادگی، یا اجتماعی شاعرش میزند؟ از کدام یک از این شعرها میتوان فهمید که شاعر ناتوانی جسمی یا جنسی داشته؟ که پدرش اذیتش میکرده؟ که در جوانی دزدی کرده؟ که شوهرش با زن دیگری روی هم ریخته؟ که شاعر از تاریکی میترسیده؟ اصلا فرض کنید که نظرات مورد اقبال شاعران امروز عاریهای باشد. آنوقت حتما دلیلی اجتماعی انها را به برگزیدن این نظر به جای آن نظر واداشته است. اینطور نیست؟ به گمانم گونهای جزمیت در تعریف شما از نظریه وجود دارد . مگر میشود دقیقا گفت کینزبرگ و بیتها تحت تاثیر هیچ نظریهای نبودهاند و یا شاعران امروز تحت تاثیر فلان نظریهی مشخص هستند؟ باز هم با این فرض شما همراه میشوم که این اتفاق افتاد ه است. یعنی شاعران از واقعیتهای اجتماعی غافل مانده و تحت تاثیر نظریهای وارداتی هستند. در مقابل چرا شعری که تن به این تحول نداده هم با استقبال مواجه نمیشود؟ موضوع استقبال از شعر بحث دیگری است و از پایه متفاوت با آن چیزی که ما حرفش را میزنیم. استقبال از شعر بر میگردد به مشخصه های دیگر فرهنگی جامعه که باید در سپهری دیگر بررسی شود. اما من می توانم خوشبین باشم که اگر شعر اصیل باشد، جامعه توجه بیشتری بکند. بسته به فرهنگ عمومی جامعه است. ولی اگر سخن از دل فرد برون آید، میتوانیم امیدوار باشیم که بر دلِ جامعه هم بنشیند. در جامعهی ما خیلی ازاین حرف ها را به دلیل سانسور حتا نمیشود مطرح کرد. این است که صحبت کردن از نبودِ استقبال از شعر اصیل شاید هنوز زود باشد. فکر نمیکنید که ریشه اصلی این بدبینی نسبت به شعر زبان-محور، توقع نابجایی است که از کارکرد شعر وجود دارد؟ فکر نمیکنم در هیچ جای دنیا الان شعر مدیوم غالب باشد. در فرهنگ ما همیشه به شکل انتزاعی سراغ نظریه پردازی ادبی رفتهاند. مسالهی ما در مشکلات شعرمان، صرفاً ادبی نیست. مساله این است که ما زندگی فردی خودمان را جدی نمیگیریم. مساله های فردیمان گیرمان نمی شوند. وگرنه ما خودمان کم مساله نداریم. براهنی شاید از معدود کسانی باشد که تلاش کرد زندگی خود را سرودی کند. گرچه نوشته های او در بارهی آنچه که ممنوع شدن زبان مادری و مجبور شدن به زندگی در زبان مسلط با او کرده است جای تأمل ژرفتری داشت، اما هر چه بود، مسالهی او بود. مسالهای فردی بود. چه چیزی باعث شد که این بشود مسالهی آن همه آدم؟ تازه همان حرف براهنی هم در میانِ سر و صداهای نظریهگرایی، بد تعبیر شد. تنها نقلقولهای خارجی را از توی آن در آوردند و از توان انداختندش. مفسران براهنی بیآنکه پژوهش چندانی در کار او و در ریشههای برآمدن آن بکنند، تنها چند جملهی او را در صدها مقاله با تخیلهای خود آمیختند و همه چیز را لوث کردند. به نام براهنی یک نسخهی فرمولیِ ساده شده را رواج دادند. پس به نظر شما بعد از براهنی همه پرت و پلا گفتهاند؟ این چرایی بنیادین پیش از آن که خواننده را درگیر کند، بایستی بیخ گلوی نویسنده را گرفته باشد. باید دست به قلم بردن ناگزیرترین چارهی کار باشد. اگر فرد میتواند مشکلش را از راه دیگری حل کند، چه لزومی دارد که به آن همه پشتک و وارو زدن در زبان بپردازد. من به شخصه با خواندن بسیاری از آن گونه شعرهایی که بحثش را میکنیم حس میکنم که آنها به جای نوشتن میتوانستهاند کار دیگری بکنند. آن شاعر بیچاره اگر میتوانست یک سری به کازینو بزند، یا برود در جنگل قدم بزند یا مثلاً با شوهر عمهاش از چیزی گله کند مشکلش حل میشد. لزومی نداشت که خودش و دیگران را به زحمت بیندازد. شاید اگر جامعهی بازتر و فرهنگِ پذیرندهتری داشتیم این بحثها پیش نمیآمد.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
آقای پورمحسن عزیز،
-- مراد ، Dec 8, 2007با سپاس از گزارش و گفتگوی تفکربرانگیزتان، باید بگویم عنوان گزارش در تضاد کامل با محتوا و همین طور گفته ی صریح و مشخص آقای نگهبان در همین گفتگو هست.
کلی و خالی بندانه بود. برای خود و بقیه شفای عاجل آرزو دارم.
-- برنارد ، Dec 8, 2007مصاحبه ی محشری بود. اینهمه وضوح و دقت فکر را باید به دارنده اش تبریک گفت. البته من فکر می کنم که انتقاد های آقای نگهبان دامن براهنی و نوشته هایش را هم می گیرد. او بود که به ما نگفت که تیوری هایش را از کجا آورده و تازه کار خودش هم بیشتر بر مبنای همان تیوری ها بود.
چیز دیگری که این مصاحبه را جالب میکند این است که حرف های آقای نگهبان فقط مربوط به شعر و ادبیات نمی شود. نااصیل بودن ما در همه چیزمان هویداست. مگر در سیاست یا اقتصاد یا مبارزه اصالت داریم که در شعر و ادبیات داشته باشیم؟! حرف های ایشان محدوده ی وسیعی را در بر می گیرد.
-- حمید نیکنام ، Dec 8, 2007باز هم دست مریزاد!
نظریات خوب ولی کلی گویانه است. خوب است که مقاله ی که وعده ی نوشتن ان را داده اند، انتشار دهند تا دیده شود که مفهم اصالت به چه صورتی به عنوان یک عامل تیوریزه شده است. البته خوب است که رابطه ی آفرینش شعر و هستی مادی و معنوی یک شاعر را توضیح دهند تا از کلی گویی بیرون آییم.
-- خالد ، Dec 8, 2007دو جمله آخر ايشان مصداق دو كلمه حرف حساب است حتا اگر بسياري از داعيه داران و مريد طلبان را خوش نيايد.
-- شهاب ، Dec 8, 2007آقای نگهبان
-- حسن کثیری ، Dec 8, 2007شما که خودتان از اعاظم پشت پرده ی جریان شعر و ادبیات زبان محور بودید. چه شد که به باورهای قدیمی پشت کردید و در محضر استاد خنجر به دست ظاهر شدید؟ خنجر به دست برای پشت استاد. خنجر به دست برای پشت ما!
خواندن اين مصاحبه را بايد به همهي كساني كه در قالب شعر زبان پريش، كار ميكنند توصيه كرد. اين مصاحبه، در خود نكتههاي زيادي دارد. البته اهميت مصاحبهشونده بود كه اين مصاحبه را مهم كرده، وگرنه مصاحبهگر حرف خاصي براي گفتن يا پرسيدن نداشته
-- بدون نام ، Dec 8, 2007متاسفم که وقت گذاشتم و این کلی گوییهای بی معنی را خواندم. هرچه ما بیشتر از واقعیت دور میشویم، بیشتر توهماتمان را با اصطلاحات توخالی نامگذاری میکنیم.
-- آذر ، Dec 9, 2007آذر
"کتابهای او در ایران اجازهی چاپ نداشتهاند" یعنی چه؟ یعنی حالا دارند؟ اصلا چرا اجازه ی چاپ ندارند/نداشتند. آقای ژورنالیست ایرانی، روشنتر جمله هایت را بنویس تا در خواننده شک و شبهه ی بیجا ایجاد نشود.
-- بدون نام ، Dec 9, 2007با سلام
-- آرمان ايراني ، Dec 9, 2007اينكه در مصاحبه تاكيد شده، براهني متاثر از تجربهي فردي دوزبانگي خودش، به خصوص زبان ممنوع مادري، به شعر زبانپريش روي آورده، حرف درستي است. شايد بهتر بود گفته شود كه براهني سعي كرده، زبانپريشي ذاتي خودش را در شعر، به يك امر استعلايي بدل كند. اما در عين حال بايد يادآوري كرد كه اين مسئله، يك روال انتقادي در شعر براهني است. يعني آنجا كه براهني ميكوشد اين تكنيك را به تمام شعرهاي خودش، قبل از ظلالله و خود آن و بعد تسري بدهد امري خندهدار است. براهني تلاشي زيادي كرده كه شعري معنيگرا بگويد، و همچنان كه اغلب شاعران و منتقدان اعتقاد دارند، در اين تلاش ناموفق بود. او در روايت اول طلا در مس، منتقدي رسالتگرا، و تعهدگرا است، و حتي مثلث تكنيكي تشبيه/ استعاره/ تصوير را در جهت تعهد شاعرانه ميخواهد. و از همين زاويه به نقد شعرهاي رويايي، سپهري، آتشي و ... ميپردازد. از ديد او نادرپور با آنكه تصويرگر بزرگي است، چون در بحث تعهد ميلنگد، موفق نيست.
جالبتر اينكه براهني در آغاز دههي شصت، در كيميا و خاك نيز، همچنان شاعري معناگرا و تعهدگرا ست. او حتي از تجربهي خاك به عنوان جزء لازمه تعهد ادبي ياد ميكند. در حالي كه در همان دوره، و دو سالي قبل از آن، شفيعي كدكني با الهام از شكلگرايان روسي نزديك به مكتب پراك، از صورتگرايي سخن گفته، و شعر را حادثهاي در زبان ناميده است. براهني تا پايان دهه شصت با اين ديدگاه در تعارض بود.
بنابراين، قابل پذيرش نيست كه براهني شعرهاي خودش را در جهت تثبيت تجربهاي كه باختين پيش روي او نهاده معرفي كند. چون چنين خودآگاهي در كار براهني نبود. او حتي از شعرهاي خودش هم چنين تفسيري نداشت. در ميانهي دههي هفتاد براهني پوست انداخت. و نه در پايان دهه شصت. در حالي كه سعي كرد، شعر دف را هم در قالب تئوري زبانپريشي معرفي كند. اين مسئله نبايد از ديد منتقدان شعر معاصر پنهان بماند كه شعر دف، شعري دستور سيتزانه و چندآوايي نيست. تعبيرهاي براهني از بيقرار كردن زبان هم، وارونه خواني ديدگاه باختين است. باختين هرگز از چندصدايي در شعر سخني نگفته كه با شعرهاي دستورستيز براهني و امثال او جور در بيايد.
تلاش براهني براي اينكه عدم مهارت ذاتي در زبان فارسي را به هنر بلاغي تبديل كند، هرگاه به عنوان تعمد در دستورستيزي معرفي شود، امري ناصادقانه و غير ادبي است. من تلاش براهني را با آگاهي از نثر ادبي او كه همواره غير فارسي بوده است، قابل ستايش ميدانم. براهني بالاخره توانست برخوردي شاعرانه از زبان را در ساخت زبان ناهنجار فارسي با نحو تركي تجربه كند. اما شاگردان و پيروان و مدعيان شعر دستورستيز چه ميتوانند بگويند وقتي چند تكنيك سادهي دستورستيز را به جاي تجربهي چندزباني (زبانپريش از ديد ياكوبسون) قالب ميكنند؟
شعر مدعيان وطني زبانپريش، در سطح بلاغي متاثر از صور خيال كلاسيك مانده، و ابتر است. حتي خود براهني هم در سطح تركيبسازي ناتوان است، و پشتهم نشيني واژگانش، از سطح شعر شاعران پيش از نيما فراتر نميرود. قدرت زباني براهني در خلق استعاره است كه آنهم تصور ميكنم بيشتر متاثر از ناتواني او در كاربرد صحيح زبان فارسي است. نيما هم به اين مسئله دچار بود و عدم مهارت او در كاربرد بهداشتي زبان فارسي، او را در قدرت استعاره پردازي چيره ساخت. اين نكتهاي كه ياكوبسون به تفصيل روشن ساخته كه زبان پريشي كاربرد استعاري زبان را قوت ميبخشد.
تصور ميكنم اگر به اين نكات توجه كنيم، درك روشنتري از كار براهني، دلايل طرح نظريه دستورستيزي از سوي او، جانشيني چندزباني به جاي چندآوايي در كار او، و ... خواهيم داشت و از همين چشمانداز ميتوانيم نگاه سنجشگذارانهاي داشته باشيم به تجربههاي تكنيكي پيروان دستورستيز كه خواسته يا ناخواسته دنبالهرو براهنياند.
لينك نگارنده:
http://diydaary.blogfa.com
in gune matalebe tahghighi dar jame-y ma kam ast omid-varam agay Negahban bishitar bari ma az nasr ham benevisand.
-- zibashisheh@yahoo.it ، Dec 9, 2007به نظر من اگر به زمینه ی اجتماعی شعرگویی زبان توجه کنید سرنخ مفیدی در مورد مومنتوم پشت این جریان به دست می آید:
-- فرهاد ، Dec 9, 2007بیان خویشتن آزادی می خواهد یا شجاعت. در فضای اختناق و نزد مردمی که دیگر از "دردسر" و "حماسه" خسته شده اند، و به دنبال قدری فراغت و بازیگوشی هستند، در جایی که کلیشه و دروغ جای حقیقت را گرفته، شاعر جوان پا در لجن اجتماع مانده، به نظریه هایی علاقمند می شود که زبان را فقط به خاطر خود زبان می خواهند. اگر در خیابان نمی شود بازیگوشی کرد، در زبان که می شود. چه پاتوقی بی دردسرتر از خود زبان؟ در افتادن با خود قدرت هزینه ی گزاف دارد، اما می شود "بازتولید قدرت در زبان" را به بازی گرفت.
تا زماني كه آقاي براهني در ايران بود به شدت نان را به نرخ روز ميل ميكرد، به قول خودش گروه خونش به روشنفكري نمي خورد، براي خواندن شعرهايش هم عجيب محتاج به آب مي شويد تا به گلوي ذهنتان آسيبي نرسد، براهني اگر شاعر بود، ناگذير در يادها مي ماند و نيازي به من و شما نبود.
-- آينه ، Dec 9, 2007من از این آقاهه خوشم نیومد!! ببخشین
-- سارا ، Dec 9, 2007مصاحبه بسیار خوبی بود. می توانم بگویم نگاه تازه ای در خود داشت. گرچه مدام حس می شد که مصاحبه گر می خواهد به نوعی هرد مصاحبه شونده را گیر بیندازد یا از او اعتراف بگیرد، اما نکته خوبش چالش برانگیز بودنش بود... به هر حال ممنون... با تجربه کوتاهی که از فضاهای شعری-ادبی داشته ام، احساس می کنم تحلیل ها خیلی بی تعصب و خوب بودند....مرسی
-- یگانه ، Dec 9, 2007آقای نگهبان
شما احتمالا من را یادتان نمی آید. بنده در سال 2003 در جمعی خدمتتان رسیدم و حرف هایی چند در مورد شعر و ادبیات رد و بدل کردیم. اولا بگویم که همان وقع هم شما را آدم پری یافتم که هم نظریه های ادبی را می شناخت و هم فلسفه می دانست. این مصاحبه تان را هم با دقت خواندم و به نظرم به نکته های بسیار جالبی اشاره کرده بودید. اما من هنوز یک سوال دارم و آن اینست که چطور می شود از فرهنگی که سکوت را نمی شناسد و برایش زحمت کشیدن به معنی نوچه گی و عمل به دستورات استاد است (حالا فرق نمی کند که این استاد براهنی باشد یا دریدا!) اصلن انتظار داشت که اتفاقات به قول شما تصادفی یی مثل شعر زبان محور نیفتد؟! شعر زبان محور برآمد منطقی فرهنگ ماست. همان طور که شعر حجم و قبل از آن شعر متعهد بودند. فرهنگی که نیندیشد باید هر روز به یک نفر سواری بدهد!
باختین و شکولوفسکی و دریدا بهانه اند. ما باید سواری مان را بدهیم و در نهایت فرقی نمی کند که به که!
با درود و سپاس برای این گفتگو
-- بیژن سالور ، Dec 10, 2007رفیقمان واقعا پست مدرن استند. اول ده را میچاپند بعد کدخدا را میبینند و نان قرض میدهند.
اما این کداخدا را که میگویید بدش فهمیده اند، خودش فهمیده چه میگوید؟ در موخره «میعاد با پروانه ها» مدعی هزار نوبازی است آنهم بزور یک دوجین اسم خلایق جابزنید. اما همان چیزهایی را گفتیدند که حجمیها و موجیها سه چهار دهه قبل گفته بودند و ردشده بودند.
مشکل اصلی اینجاست که در محیط بحرانزده ما منتقد جدی و متخصص نیست. داستان نویس و شاعر نقد نویس هم هستند. 24 بازیکن در زمین داریم 24 داور. یا مثل دلاکهای قدیم هم سر میتراشند هم دندان میکشند هم ختنه میکنند و حجامت هم چاقو تیز میکنند. یارو قصه مینویسد تشاعر هم مینماید نقد هم مینویسد تئوری جات هم میصادرد کارگاه هم میزند پا بدهد یک دو جا سردبیر هم هست و نیست جریان هم راه میاندازد قطب هم میشود و کدخدا. جای آن آل احمد ورپریده را هم میخواهد. خدایشان بیامرزاد و میراثشان بر باد بادا.
-- سیما ، Dec 10, 2007