خانه > مجتبا پورمحسن > پرونده ما و غرب > باید مواجهه با غرب را واسازی کنیم | |||
باید مواجهه با غرب را واسازی کنیممجتبا پورمحسنوقتی از امیرهوشنگ افتخاریراد خواستم رزومهای از خودش را برایم بفرستد، متن کوتاهی فرستاد که در عین تلخی، جالب به نظر میرسد. او مینویسد: «من برای امرار معاش مثل بسیاری دیگر کارهای مختلفی کردم—البته مشروع!!—از کار در دکهی روزنامهفروشی گرفته تا پرسشنامه پرکردن در قطار و فاکتورنویسی قطعات ماشین و کار در کارگاه و هزار مزخرف دیگر. بعد در کارخانه و بعد استعفا از همه چیز و نوشتن و همین. روزنامهنگاری برای من تنها وسیلهی امرار معاش است نه هدف بدین اعتبار هم چندان دلچسبم نیست و عجالتاً به آن مشغولم. و البته نزدیکترین کاری است به نوشتن. پس خودم را روزنامهنگار نمی دانم.» امیرهوشنگ افتخاریراد دبیر سرویس اندیشه روزنامهی اعتماد است. او چند کتاب هم ترجمه کرده که مشهورترینش «بخشایش و جهان وطنی» نوشتهی ژاک دریدا است. «شعر چگونه ساخته میشود» نوشتهی ولادیمیر مایاکوفسکی و « گزیدهی آثار مارکس» از دیگر آثاری است که افتخاریراد ترجمه کرده است. او «اروس و تمدن» نوشتهی هربرت مارکوزه را هم در دست ترجمه دارد. گفتوگوی رادیوزمانه را با امیرهوشنگ افتخاریراد دربارهی رابطهی ما و غرب را بخوانید. از اينجا بشنويد. در مورد مواجههی ما با غرب مقداری مازاد حرف زده شده، چون در این دویست، سیصد سال اخیر همانطور که میدانید ما با سه پارادایم در این زمینه مواجه بودهایم. در این سه پارادایم میتوانم مواجههی ما با غرب را تبیین کنم و به خاطر اینکه بیشتر وقتتان گرفته نشود به جزئیات این قضیه اشاره نمیکنم. فقط همین قدر میگویم که قبل از مشروطه این نوع مواجهه با غرب همیشه وجود داشته و دقیقا تکرار شده و امروز هم تقریبا به یک دور باطل رسیدهایم و به بن بست خوردهایم. یک پارادایم این بود که ما با یک جهانی مواجه شدیم، جهان معاصر که غرب است و در واقع ما هم ضلع این تمدن غرب قرار گرفتیم. پارادایم دیگر این بود که ما باید یک جور سنتزی ایجاد کنیم بین آن چیزی که هستیم و آنچه که در جهان معاصر یا در غرب دارد میگذرد و پارادایم سوم این بود که ما اساسا نیازی به جهان معاصر نداریم و به طور مستقل و خود اتکا و متکی بر منابع و سنت خودمان میتوانیم زندگی معاصر خودمان را شکل بدهیم و در طی این دویست، سیصد سال هر کدام از این پارادایمها در یک دورهای مسلط بوده بر پارادایمهای دیگر یا در کنار هم حرکت کردند منتها آن چیزی که امروزه ما با آن طرف هستیم این است که هر سه این پارادایمها به نوعی در حد امتیاز و توقعی که در نظر پردازی خودشان داشتند ناکام مانده و خیلی موفق نبوده، حالا هر کدام البته ممکن است به یک موفقیتهایی دست پیدا کرده باشند ولی در کل ما با یک بن بست طرف شدیم و دفاع کردن از هر کدام از این پارادایمها باز برمیگردد به این مازاد حرف زدن دربارهی روابط پارادایمها. حالا اینجا ممکن است یک مسالهای پیش بیاید اگر ما بخواهیم این پرسش کلیشهای را برای خودمان طرح کنیم که غرب کیست؟ یا اینکه ما که هستیم و یا اینکه آیا ما میتوانیم غرب را به عنوان یک کل پیوسته در نظر بگیریم یا خودمان را حتی میتوانیم به عنوان یک کل پیوسته در نظر بگیریم؟ همین باز از مسائلی است که باید همچنان به آن پرداخته شود و حتی این مواجهه با غرب باید مورد واسازی قرار بگیرد چون اگر قرار باشد که ما هر کدام همچنان از این پارادایمها دفاع کنیم خب، این دور باطل را تکرار خواهیم کرد بنابراین پرسش باز به نظر من معطوف میشود به این که ما تا چه حد بتوانیم این قضیهی مواجهه با غرب را واسازی کنیم. پس فکر میکنید پارادایم غرب در مقابل ما چیست؟ من فکر میکنم ما همچنان نیاز داریم که این را در خودمان مورد توجه قرار بدهیم. در غرب در قرن هجدهم و نوزدهم، مساله شرقشناسی شکل گرفت. خب طبعا شرق هم برای آنها یک ابژهای بود که مورد تحقیق قرار میدادند و بعضی اوقات هم تحقیر. این مسائل همی در دهه شصت یا هفتاد میلادی از طرف شرقشناسان قبل از ادوارد سعید مورد نقد قرار گرفته و شرقشناسی هم امروزه به یک مرحلهی دیگر وارد شده ولی من فکر میکنم که ما باید باز همچنان به مساله از این سو نگاه کنیم که در همان سه پارادایم یک چیزهایی خلط شده؛ از جمله مساله خود سنت، که عدهی بیشماری سنت را اساسا برابر دین گرفتند که به نظر من یکی از اشتباهات است که در هر کدام از این سه پارادایم هم اتفاق افتاده است. اینکه میگویم باید یک جوری مورد واسازی یا نگاه ساختارشکنانه قرار بگیرد به این دلیل است که ما در قضیهی دین و سنت باید ببینیم دین در واقع جزیی از سنت است نه تمام سنت و حتی یک مرحله بیشتر هم بخواهیم به این قضیه نگاه کنیم به نظر من تاریخ ما، تاریخ غفلت از متافیزیک ایرانی است و وقتی صحبت از متافیزیک میکنیم، منظورم ماوراءالطبیعه نیست یک مفهومی که این هم همچنان باید مورد تعمق بیشتری قرار بگیرد اگر ما بتوانیم پرسشمان را معطوف کنیم به پرسش از متافیزیک ایرانی، آن موقع میتوانیم با طرح پرسشهای دیگری، از این بنبست یا دور باطل خارج شویم. آقای افتخاریراد، شما فکر نمیکنید در نگاه غربیها به ما دین نقش اساسی دارد؟ یعنی آنها ایران را، هویت ایرانی را معطوف به دین کردند اگرچه ما یکی از دینیترین حکومتها را در خاورمیانه داریم اما فکر میکنم هویت مردم ایران، تفاوت زیادی با هویت دیگر مردم منطقه خاورمیانه داشته باشد و به آن شکلی که مثلا یک عربستانی دینی است یک ایرانی دینی نیست نه اینکه دینی نیست شکل دیگری از دین را به هر حال تجربه میکند. این فکر نمیکنید مشکل شناخت غرب از ما باشد؟ من فکر میکنم آنها هم دچار سوءتفاهم شدند. یک مقدار بگذارید از زاویهی دیگری به این قضیه نگاه بکنیم. ما اساسا اگر بخواهیم که یکی از اصول موضوعه را تعریف کنیم، میگوییم یکی از اصول موضوعه، برای اینکه ما نمیتوانیم غرب را به عنوان یک غرب، یک غرب شناخته شده مورد شناسایی قرار بدهیم. یکی از این اصول موضوعه غرب یعنی در واقع همین مدرنیته، مساله فاصله گرفتن است. ببینید وقتی که غرب به این مرحله میرسد که باید فاصله بگیرد، فاصله از هر چیزی که ما بخواهیم اسمش را بگذاریم در آن چیزی که جملهی خیلی معروف کانت است که میگوید خروج از نابالغی، اگر ما این را مدنظر قرار دهیم دارای دو ویژگی خواهد بود؛ یکی ویژگی استعمارگری که ما در واقع در بطن موضوع این را شاهد هستیم و یکی هم ویژگی رهاییبخشی . یعنی یک جور جمع نقیضین اینها اتفاق افتاده که در واقع محال هم نیست. حالا از این نظر غربیها، نسبت به ما یک وجه استعمارگری را در چند سده اخیر داشتند بنابراین وقتی که آنها میخواهند شرق یا ما را به عنوان یک هویت شناخته شده مورد بررسی و یا حتی حمله قرار دهند، طبیعی است که همهی این هویت را تقلیل دهند به یک مفهوم دیگر. خب اینجا هم آنها دچار اشتباه شدهاند و هم ما خودمان در این زمینه کوتاهی کردهایم. به نظر شما الان ما نیازمند شناخت بیشتری از غرب نیستیم، مایی که میگویم منظور هویت ایرانی است چون فکر میکنم بهرغم نگاه مثبتی که در ظاهر ایرانیها به غرب دارند اما همچنان غرب برایشان تابویی است که با همان سنتی که شما فرمودید در تناقض است؟ من فکر میکنم ما همچنان نسبت به غرب یک جور میل و امتناع داریم یعنی از یک سو همچنان میل داریم که غرب را بشناسیم و مثل جهان معاصر زندگی بکنیم ولی از سوی دیگر امتناع هم داریم شاید این قضیه برگردد به همان وجه دوگانه فاصله گرفتن مدرنیته. گفتم یک وجهش استعماری است و یک وجهش رهاییبخشی. اما شناخت غرب به نظر من معطوف طرح همین پرسش از متافیزیک ایرانی است یعنی تا زمانی که این اتفاق نیفتد ما نمیتوانیم با روشهای پوزیتیویستی و یا نظریههای اجتماعی مشکلاتمان را لینکوار طرح بکنیم و آن وقت درصدد حل اینها برآییم. خب ما در یکصد سالهی اخیر شاهد این قضیه بودیم؛ بعضیها میگفتند با ورود تکنیک و تکنولوژی در ایران مشکلمان حل خواهد شد و امروز میبینیم که واقعا حل نشده، بنابراین شناخت از غرب به نظرم معطوف به همان پرسش اصلی است که ما باید از خودمان بپرسیم و البته متوجه باشیم که یک نگاه دیگر هم میتوانیم به این قضیه داشته باشیم و آن هم این است که غرب به عنوان یک تجربه بشری است یعنی ما چندان شاید مجاز نباشیم دایما در هر مرحلهای یک خط فاصله بین خود و غرب بکشیم و غرب هم یک تجربهی بشری است و احیانا ما هم ادامهی آن تجربهی بشری هستیم.در هر حال همهی ما روی یک زمین داریم میچرخیم پس اگر قرار است چیزی به نام شناخت غرب اتفاق بیفتد پرسشی است که ما باید از خودمان صورت بدهیم. یک پرسشی که در طول تاریخ ما هم از آن غفلت شده است. به نظر شما مسالهی ایرانیها و غربیها خیلی پیچیده است؟ من فکر میکنم الان این رابطه به مرحلهی حادی رسیده است. یعنی آن طور که یک عدهای معتقد بودند که یازده سپتامبر تاریخ را به دو شقه تقسیم کرده، من فکر میکنم که این وضعیت به مرحلهی خیلی حادی رسیده است به این جهت که یک سوی دنیا در واقع همان غرب است و همچنان بر مدرنیتهی خودش پافشاری میکند. یک سوی دیگر هم احساس تحقیر میکند و ما نمیتوانیم از این چشم پوشی کنیم یا انکارش کنیم ما نمیتوانیم انکار کنیم که همچنان هشتاد درصد ثروت جهان دارد در بیست درصد از منطقه جغرافیایی جهان تخلیه میشود و اگر که غرب و یا بخشهایی از غرب دچار رفاه بیشتر یا مازاد رفاه شدند به این دلیل است که یک سوی دیگر دنیا دچار مازاد فقر شده، بنابراین من فکر میکنم زمانی رسیده که سنتزی بین شرق یا ما و غرب اتفاق بیفتد سنتزی که جهان را تبدیل به جهنم بکند و آن زمانی است که در واقع هم ما نگاه متکبرانهای داشته باشیم به غربیها و هم غربیها به ما، اگر به این مرحله برسیم حالتهای تهاجمی یا متخاصمانه رقیقتر خواهد شد و اگر نرسیم که به نظر میآید امروز که وضعیت خیلی خطرناکتر شده، خب هیچ بعید هم نیست جهان معاصر ما در آیندهی نه چندان نزدیک تبدیل به جهنمی شود. گمان نمیکنید تقلیل ارتباط غرب و شرق (که من امتناع میکنم از به کار بردن این جمله و ترجیح میدهم بگویم غرب و ایران) به مسالهی عدالت و تعادل و ثروت و فقر اشتباه باشد؟ چون ما تجربهای مثل مالزی را داریم که چنین بحرانی را مثلا با غرب ندارد. من فکر میکنم همچنان یک واقعیتی وجود دارد. ببینید این قضیه مقایسه کردن یک مقدار ساده است من میفهمم که اساسا چیزی به نام امپریالیزم و چیزی به نام استعمارگری و اینها دورهاش گذشته و حرف زدن از این مفاهیم عبث است. به کار بردن لااقل این واژهها یک مقدار عبث خواهد بود. اما این به معنی تعمیم بخشیدن به این قضیه نیست یعنی ما نمیتوانیم قایل بشویم به اینکه یک سمت دنیا دارد با رفاه بیشتری نسبت به سمت دیگر زندگی میکند. آیا ما باید بگوییم که این اختلاف رفاه وجود ندارد؟بنابراین ما باید مساله را از جای دیگری طرح کنیم. خب من فکر میکنم این مقداری واقعیت را مخدوش خواهد کرد ولی من دارم میگویم ما باید متوجه باشیم که نگاه متخاصمانه را چگونه رقیق کنیم، این نکتهای است که هم غرب و هم ما باید به یک نقطهی اشتراک در این قضیه برسیم وگرنه خب طبعا همین قضیه ادامه پیدا میکند. شما فکر میکنید که اگر فرض ما این باشد که اساسا ما آن اختلاف رفاه یا اختلاف غرب و ایران یا غرب و خاورمیانه یا همین دو صورتی را که داریم از آن صحبت میکنیم تحت هر نامی که باشد اگر بخواهیم از این اختلاف چشم پوشی کنیم باز این مساله همچنان ما را دچار دردسر خواهد کرد. اما اینکه بتوانیم هم به این قضیه نگاه کنیم و هم پرسشی را متناسب با جهان معاصر خودمان طرح بکنیم که این پرسش هم اتفاقا در ادامه همان تجربهی بشر غربی باید صورت بگیرد اینکه به آن انتقاد میکنید به این قضیه برمیگردد که ما نیاز به جهان معاصر نداریم و به عنوان یک ملت خود اتکا و کاملا متکی به صنایع خودش میتواند زندگی معاصر خودش را پیش ببرد. خب این نگاه، نگاهی است که برمیگردد به آن ایرادی که شما میگیرید اما اگر به عنوان یک تجربهی بشری به غرب نگاه کنیم من فکر میکنم صورت مساله به گونه دیگری مطرح بشود. ---------------------------------
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|