خانه > مجتبا پورمحسن > ادبیات > ابوتراب خسروی: ادبيات ما بايد متصل به گذشته باشد | |||
ابوتراب خسروی: ادبيات ما بايد متصل به گذشته باشدمجتبا پورمحسنابوتراب خسروی مثل هيچكس نمینويسد. البته كه اكثر نويسندهها مثل ديگران نمینويسند. اما شيوهی نگارش خسروی خيلي منحصر به فرد است. میشود گفت تلفيقی از نثر قديم و جديد شاكلهی كارهای اين نويسندهی51 ساله را به وجود میآورد. اولين مجموعه داستان ابوتراب خسروی با نام «هاويه» در سال 1370 منتشر شد و انتشار كتاب بعدی او هفت سال طول كشيد. «ديوان سومنات» مورد توجه قرار گرفت. اما دو سال بعد ابوتراب خسروی با رمان «اسفار كاتبان» برندهی جايزهی مهرگان ادب شد. رمان بعدی او «رود راوي» هم موفق بود و در سال 79 برندهی بهترين رمان در دورهی چهارم جايزهی هوشنگ گلشيريی شد.
والله اين رمان قسمت اعظمش نوشته شده، كارهای جزئی ديگر مانده كه نياز به زمان دارد تا مقداری رويش تعمق شود و كار ، حسابشده و كامل ارائه شود. مضاف به اينكه در شرايط فعلی با توجه به تنگناهايی كه در مسألهی چاپ و نشر وجود دارد، ترجيح میدهم كه صبر کنم تا قضايای چاپ و نشر تعديل شود. خب طبيعتاً آن زمان كتابم را ارائه میدهم. در مورد اين مشكلاتی كه برای قضيهی چاپ و نشر پيش آمده، فكر نمیكنيد اينكه برخی از نويسندگان مثل شما كارهاشان را به دست نشر نسپارند عقبنشينی حساب میشود؟ چارهای نيست يعنی اينكه ما با شرايطی مواجه میشويم كه طبيعتاً دلخواه كسی كه كار خلاقه میكند نيست. ما خودمان را جزء عناصر فرهنگی میدانيم و بيشتر مسألهی ما، مسألهی فرهنگ و ادبيات و اين قضاياست و در انتظار اين هستيم كه شرايطی ايجاد شود كه به راحتی بتوانيم با مخاطبمان تماس بگيريم. اين وضعيت آرزوی ماست و حالا كی اين وضعيت تحقق پيدا میكند، اين ديگر دست شرايط روزگار است. در انتظار خواهيم بود ولی فیالواقع كاری هم نمیتوانيم بكنيم شايد سكوت كردن و در خلوت كار كردن، بهترين كار باشد. آقای خسروی شما كارتان را با مجموعهی داستان شروع كرديد خيلیها داستانهای ديوان سومنات را خيلی دوست دارند منتها مدتهاست كه ديگر داستان كوتاه منتشر نمیكنيد. داستان كوتاه را كنار گذاشتيد؟ نه . طبيعتاً من كار كوتاه هم انجام میدهم منتها به نظرم رمان عرصهی وسيعتری دارد گويی كه كار به مراتب دشوارتر است مثل يك پروژه است. وقتی كه رمانی را مینويسيد در واقع روی كوتاهمدت نمیتوانيد حساب كنيد و بايد در طول زمان با آن متن زندگی كنيد تا كاری حاصل شود كه شدت تأثير داشته باشد. به همين خاطر اصرار من اين است كه ادبياتی كه میخواهم ارائه دهم از طريق رمان باشد تا فراگيرتر باشد و تأثير بيشتری بگذارد. ولی به طور كلی داستان كوتاه هم كار میكنم و يحتمل همزمان با ارائهی رمان، مجموعهی كوتاهی هم خواهم داد به نام كتاب «ويران» كه مجموعه كارهای اين چند سالهام است. دقيقاً در سالهايی كه ادبيات ايران به سمت ادبيات آپارتمانی يا آشپزخانهای پيش میرفت شما كتابهايی را منتشر كرديد كه نثر عجيبی داشت. نثر كلاسيكی كه گاهی اوقات با نثر امروزی قاطی میشد، چه طور شد كه به اين نوع نثر روی آورديد؟ ببينيد من اعتقاد دارم كه ادبيات ما بايد متصل با گذشته باشد. برعكس خيلیها كه فكر میكنند ما در واقع رمان و داستان كوتاهمان را از غرب گرفتيم—گويی كه اين حرف درست هم است—ما شديداً نوع ادبی رمان و داستان كوتاه را تحت تأثير از غرب گرفتيم ولی سنت روايت ما در ادبيات فارسی به يك سنت هزارساله میرسد و انواع شبيه به داستانهای كوتاه و رمان را داشتهايم. البته رمان و داستان كوتاه حاصل دورهی مدرن است و مشخصاتی دارد كه ما نمیتوانيم بگوييم كه متون گذشتهی ما مثلاً داستان كوتاه و رمان بوده، ولی سنت روايت ما، سنت كتابت ما، سنت قصهگويی ما در گذشته در واقع دال بر اين است كه ما همانند غرب، از نظر روايت گذشتهی درخشانی داشتيم. شاهد من متون روايی است كه از گذشته داشتيم مثل فرج بعد از شدت، تاريخ بيهقی، و تفاسيری كه حالا به بهانهی تفاسیر مذهبی، نويسنده اصرار داشته كه آن خصلت قصهگويیاش و قصهپردازيش را ايجاد كند. بنابراين ما به اصطلاح در فرهنگ مكتوبمان سابقهی روايت بسيار قویای داريم و صرفاً تحت تأثير ادبيات غرب نبوديم گويی اينكه تحتتاثير هم بوديم. ولی سنت روايی قویای هم داشتيم. اين مطلبی كه گفتيد درست است اما من جوابم را نگرفتم. من میخواهم بدانم كه آقای ابوتراب خسروی چه طور شد كه احساس كرد در شرايط حاضر لازم است كه از نثر كلاسيك استفاده كند؟ در واقع من به اين فكر كردم كه اگر ما بخواهيم داستان بنويسيم، رمان بنويسيم، رمانی بنويسيم كه خصايل فرهنگی خودمان را داشته باشد و در واقع اگر میخواهيم عناصر فرهنگ بومیمان در آن باشد بايد آن زيبايیشناسی خاص فرهنگ ايرانی را در آن ايجاد كنيم و آن خصلتهای فرهنگی خودمان را در رمان بياوريم. مثالی میزنم. ما در فرهنگ خودمان مثلا قاليبافی داريم، كاشیكاری داريم، نگارگری را داریم، همان مينياتوری را كه به قول معروف ايرانیاش چون آن نوع خصلت فرهنگ بومی را به خودش گرفته میگويند نگارگری. ما در گذشته اين هنرها را داشتيم كه روح واحدی در اينها بوده و آن روح به اعتقاد من، روح عرفان ايرانی است كه این خصلت فرهنگ بومی ما در تمام وجوه هنری قابل مشاهده است حالا يا شعر ايرانی، يا جاهای دیگر. آقای خسروی علاقهی شما به فرهنگ ايران، بسيار قابل تقدير است اما میخواستم بدانم كه آيا اين نثر سنگين، سخت و دشواری كه شما انتخاب میكنيد برای بازگويی مكان و فضای امروز و پرسپكتيو امروز كاربرد دارد؟ من نمیگويم كه مثلاً اگر بخواهم داستان اين زمانی بنويسیم با اين لحن بنويسیم. اين بسيار سادهانگارانه خواهد بود که ما بگوييم میخواهيم رمان ايرانی و داستان ايرانی بنويسيم و اين لحن فاخر و آركاييك را به كار ببريم، نه. آن نوع زيباشناسی خاص ايرانی تنها با نثر و لحن ايجاد نمیشود. ولی خب طبيعتاً وقتی كه شما میخواهيد يكسری وقايع داستانی را بازسازی كنيد كه مثلا در پانصد سال پيش رخ داده، نوع لحن و نثر امروزی آن قضايا را بر نمیتابد مثلا اگر شما اسفار کاتبان را خوانده باشيد آن واقعهی دربار شاه منصور با نثر و لحن امروزی قابل ارائه نيست. در واقع آن نثر و لحن بخشی از فضاسازی و بخشی از ايجاد فضا و مكان است. مسأله اينجاست كه ضرورت اينكه آن قضيهی منصور توی كتاب بيايد چيست؟ مثالی برای شما میزنم من دوست هنرمندی داشتم كه در مورد كتابهای شما با او صحبت میكردم میگفت من آن بخشهايی از كتاب را كه نثر دشواری داشت نخواندم ورق زدم چون اصلاً حوصلهی خواندنشان را نداشتم. من میخواستم بدانم آيا اين حوصله وجود دارد برای مخاطب امروز كه با آن نثر ارتباط برقرار كند؟ در واقع نويسنده دنبال مخاطبی از جنس خودش میگردد و خوانندهای كه خب طبيعتاً نتواند با متن من ارتباط برقرار كند، خوانندهی من نيست. من البته هيچ انتقادی هم به او ندارم ولی در واقع ایدهآل بعضی از مخاطبين ما، آن خصلت آسانگير بودن كار است كه میخواهند متن را مثل راحتالحلقوم بخورند. عين متنی كه در روزنامه به راحتی میخوانند و نيازی به تعمق ندارد. در واقع جنس ادبيات، با جنس نثر روزنامهای متفاوت است. من مطمئن هستم اين قبيل خوانندگان واكنششان در مقابل هر متنی كه نياز به تفكر داشته باشد همين خواهد بود چرا كه ادبيات را بيشتر از روی تفنن میخوانند و نمیخواهند با متن ارتباط برقرار كنند. من يك جايی گفتم وقتی كه يك متنی حسابشده نوشته شود در واقع گاهی با يك ساختار هوشمندی شباهت پيدا میكند كه خوانندهای كه با آن سنخيت ندارد را به خودش راه نمیدهد و درهای خودش را به روی خوانندهی سادهپسند میبندد. من به رمان اينگونه نگاه نمیكنم. اشكالی ندارد كه رمان وسيلهای برای تفنن باشد. ولی بيشتر به رمان و داستان كوتاه به عنوان وسيلهای برای درك و مفاهمه نگاه میكنم، یک نوع ادبی كه عاملی باشد برای مفاهمه مابين نويسنده و خواننده، تا در تجربهای كه در متن ايجاد میشود شريك شوند. پس در آثار شما زبان و زمان اصلاً مستقل نيستند؟ من توضيحی به شما میدهم. اساساً ادبيات، آنجايی كه میخواهد يك حرف كلی بزند يك حرفی را بزند كه حاصل كار است رو به تمثيل میآورد. در حال حاضر كارهای بزرگ ادبی، رمانهای بزرگ، داستانهای كوتاه بزرگ به گونهای بدل به تمثيل میشوند. الان مثلاً ما به عنوان يك شاخصه آثار كافكا را كه نگاه میكنيم اغلب به يك تمثيل بدل میشوند. خب حالا برای ايجاد اين تمثيل اين واحد شناخت، اين واحد درك و مفاهمه، برای من مهم نيست كه حتماً از ابزار گذشته استفاده كنم. ببينيد من يك مثالی میزنم. در سينمای ما بخشی به نام نمای ويژه است كه مثلاً با لباسها و با دكور و قسعلیهذا، فضای آن مكان مورد روايت سينماگر را بازسازی میكنند. ما در ادبيات داستانی، ابزاری به جز كلمه نداريم و آن لحن و نثری را كه نويسنده ايجاد میكند در واقع همان نمای ويژه است. وقتی كه ما در ادبيات ابزاری به جز كلمه نداريم ناگزيريم كه با لحن و نثر آن فضا را ايجاد كنيم. فضای تاريخی مثلاً دربار شاه منصور در رمان كوچك من، اسفار کاتبان در واقع به زعم خودم همان نمايی ويژه است و من با مخاطبين بسيار جوانی مواجه شدم كه در عين جوانیشان با متن ارتباط گرفتند. اگر اين طور حساب كنيم هر وقت كه میخواهيم به گذشته برويم و تمثيلی از گذشته را بيان بكنيم بايد با زبان همان دوره صحبت كنيم. اگر اين طور باشد ممكن است يك رمان سرشار از اين رفتوآمدهای زبانی باشد. درست است؟ نه، هر نويسنده راه خودش را دارد، راهی را كه من رفتم دليلی ندارد كه همهی نويسندهها بروند. من در مورد خود شما صحبت میكنم. هر نويسنده منش و خصلت خاص خودش را دارد. تكنيك خودش را دارد. طبيعتاً من به لحن و نثری كه توی ادبياتم به كار میبرم به عنوان يك تكنيك نگاه میكنم. تكنيكی كه بتواند آن فضايی را كه در ذهن ايجاد كردم را بر صفحه كاغذ بازسازی كند. حالا، يكی از اهداف نويسنده ايجاد آن توهمی است كه در ذهن دارد و میخواهد آن فضا و مكان را در آن شرايط القا كند و اين بخشی از بازسازی مكان و زمان رمانش است. در ملكان عذاب هم از همين زبان استفاده میكنيد؟ من در حقيقت يك سهگانه دارم، تريلوژی. ولی نه به شكل كلاسيكش. من اينطور فكر كردم كه ما در تاريخ سياسی و فرهنگیمان در واقع سه عامل درگير كننده داشتيم كه هميشه زندگی ما را تحت تأثير قرار داده. يكی مسألهی قداستگرايی بوده، يكی مسألهی فرقهگرايی بوده و يكی مسألهی خرافهبوده. ما در طول تاريخمان مواجه میشويم با فرقههايی كه طبق ارتباط خاصی شكل میگيرند و بعد از آن قداست ايجاد میشود. اين قداست نهايتاً به خرافه كشيده میشود و اين جا مدام در تاريخ ما تكرار شده است. يعنی شما قبل از اسلام، كه ما با مانویها و مزدکیان و گروههای شبيه به اين مواجه میشويم تا بعد از اسلام كه سفيدجامگان و سياهجامگانو بعد فرقههای بسيار زيادی بوجود آمدند و آخرين فرقهای كه ما داشتيم مثلا بهائيت بود كه همين الگو را دنبال كردند. اول براساس تفكر و طرز تلقی خاصی گروهی را ايجاد كردند يكی قطب شد و يكی رئيس شد. اين قطب، قديس شد و قداستگرايی مورد حرمت اعضای فرقه قرار گرفت و بعد به خرافه كشيده شد و به قول معروف مسير اپورتیونيستی را طی كرد.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
آرشیو ماهانه
|