تاریخ انتشار: ۲۲ مهر ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
برنامه‌ی به روایت- شماره‌ی ١٩٨
مجموعه داستان، نوشته‌ی میترا الیاتی

کافه پری دریایی

شهرنوش‌ پارسی‌پور‬
http://www.shahrnushparsipur.com

میترا الیاتی متولد فروردین سال ١٣٢٩، فعالیت ادبی خود را از سال ١٣٥٤ با چاپ شعر آغاز کرد. از سال ١٣٧٥ به داستان نویسی روی آورد. با نوشتن مجموعه داستان «مادمازل کتی» که به چاپ چهارم رسید و جایزه‌ای نصیب خود کرد وارد عرصه‌ی داستان‌نویسی شد. داستان «شمعدانی‌های او»، در جشنواره‌ی داستان‌های مینی‌مالیستی در خرم‌آباد مورد تقدیر قرار گرفت. او در عین حال بنیانگذار و سردبیر وب‌گاه «جن و پری» است.

Download it Here!

«نرد» داستان دوم این مجموعه موضوع جالبی دارد. زن ایرانی با مردی امریکایی ازدواج کرده، اما ازدواج منجر به طلاق شده است. حالا پدر دختر برای ملاقات با او به امریکا آمده است. زن از شوهر سابق خواسته است در مدت حضور پدر در آمریکا در نقش شوهر ظاهر شود تا پدر رنج نبرد. بدین‌ترتیب پدر و داماد به طور دائم با یکدیگر نرد بازی می‌کنند و در هیجان مدام به سر می‌برند، اما این بازی حد و حدودی دارد. ازدواج شکسته است و ترمیم آن ممکن نیست.

«بالابر» داستان دو تا کارگر پیر و جوان است که مسیر زندگی‌شان دارد از هم جدا می‌شود. شاگرد جوان همسری برگزیده و بسیار امکان دارد که بتواند مهاجرت کند. اوستای پیر دارد تنها می‌شود و اندوهگین است. این داستان نیز شتابزده نوشته شده است.«آسمان خیس» یک ملودرام خانوادگی ست. خودکشی و شرایط زندگی در تهران «زیر باران» ماجرای کودکی است که میان پدر و مادرش که از یکدیگر جدا شده‌اند گیر کرده است.

بچه ناراضی است و رنج می‌برد. «نامه به یک دوست قدیمی»، شرح ماجرای دو دوست است که رقیب عشقی یکدیگر شده‌اند. به بخشی از این داستان توجه کنید:

«ناتاشای عزیزم، نمی‌دانی چقدر دلم برای آن خاله زنک‌بازی‌های نوجوانی‌مان تنگ شده! با تو نشستن و لغز این و آن را گفتن و پته‌ها را به آب دادن! کافی بود یک سوژه دست‌مان بیفتد، دیگر ول کن نبودیم. آنقدر می‌گفتیم که از چانه می‌افتادیم. از قضا همه یک‌جورهائی برای‌مان سوژه بودند. از شاگرد هیز بقالی محله بگیر تا دبیر کج و کوله‌ی احساساتی‌مان که تا دختر خوشگلی از کنارش رد می‌شد، یکی از شعرهای بند تنبانی‌اش را بلند بلند می‌خواند. کاش هنوز هم همان روزها بود و سر هیچ و پوچ هر و کرمان هوا می‌رفت.

راستش را بگویم آن روز که تو را با محسن توی بازارچه تجریش گرم خرید و بگو و بخند دیدم، اول یکه خوردم. از تو توقع نداشتم که نزدیک‌ترین و قدیمی‌ترین دوستم بودی و هستی. خودم را گوشه‌ای پنهان کردم تا چشم‌تان به من نیفتد. از دور دنبال‌تان کردم. وقتی بالاخره سوار ماشین شدید میدان را دور زدید و رفتید، احساس دیگری داشتم. حالا باید گذشته از سرنوشت خودم، برای سرنوشت تو هم گریه می‌کردم...»

این قطعه هم روش نوشتاری میترا الیاتی را نشان می‌دهد و هم نوع پی‌رنگ‌های داستانی او را ویژگی می‌بخشد. این نویسنده علاقه دارد در لحظه‌های اوج خواننده‌اش را غافلگیر کند. درست به همین علت همیشه یک اوج داستانی را می‌نویسد. اما ایجاد اوج کار مشکلی‌ست. از این روی نویسنده ناگهان و در میان راه داستانش را رها می‌کند. «حالت» داستان‌های میترا الیاتی گریزپایانه است. از این روی در خاطر خواننده محفوظ باقی نمی‌ماند.

او در عین حال کوشش دارد در سبک‌های مختلفی داستان بنویسد، اما همیشه در آخر کار روشن است که داستان‌ها محصول کار یک نفر است.نکته‌ی دیگری که باید در اینجا بدان توجه داشت حالتی نوین در ادبیات فارسی است. نویسندگان هرچه را که می‌نویسند به سرعت به دست چاپ می‌دهند. در این مقطع ار زمان ما رودررو با کتاب‌های بسیار کم حجم هشتاد تا صد و بیست صفحه هستیم.

نویسندگان اغلب این کتاب‌ها زنان هستند. این خود نمایشگر نوعی حالت روان‌شناختی است. فشار روانی که بر دوش زنان ایرانی سنگینی می‌کند و تمایل غریب آنان به این که کار خارق عادتی انجام داده و از زیر بار این فشار خلاص شوند باعث شده است که بخش قابل ملاحظه‌ای از زنان ایران به نوشتن روی آورند. نوشتن اما کار مشکلی‌ست و با عرق‌ریزان روحی توام است. البته این بدان معنا نیست که افراد نباید بنویسند.

برعکس این روشن است که هر انسانی قادر است حداقل یک کتاب خوب در زندگی‌اش بنویسد. این نکته قابل ذکر است که در حالی که زنان ایرانی می‌کوشند بنویسند و یا کار خارق عادتی انجام دهند زنان کرد و افغان دست به خودسوزی می‌زنند. دوران سه هزارساله‌ی پدرسالاری در مقطع پایانی خود قرار دارد و زنان برمبنای فرمانی همگانی و جمعی به میدان آمده‌اند. «بیان خود» حالتی‌ست که همه دچار آن شده‌اند.

همه می‌خواهند بگویند که در طول تاریخ و در زندگی شخصی چه بر سر آنها رفته است، اما اغلب دچار حالت «گنگ خواب‌دیده» هستند. از آن جایی که سانسور در حد خفقان‌آوری عمل می‌کند، و از آن جایی که چند آقای بامزه و واجد شرایط تمام هیکل تاریخی خود را روی زنان ایران انداخته‌اند تا آنها تکان نخورند و «حجاب» را حفظ کنند ابن مسئله جابه‌جایی قدرت ظاهراً کند انجام می‌شود.

یکی از آنها را به یاد می‌آورم که در طی مقاله‌ای اعلام می‌کرد که علت این هیاهو و بلبشوی فعلی شورت تنگی است که زنان و مردان معاصر به تن می‌کنند که باعث می‌شود همه در حالت تنش باقی بمانند.به هرحال چند مسئله باهم ترکیب شده است: یکی حالت دسته‌ای از زنان و مردان سنت‌گراست که تحمل هیچ تحولی را ندارند. حتی آزادی برای خودشان را برنمی‌تابند.

دوم حالت عجله و شتاب زنان و مردانی است که تمام حضور خود را به میدان پرتاب کرده‌اند تا تحول را شتاب بخشند. چنین است که کشور پر شده است از اشعار نوینی که بسیار از منطق شعری دور هستند و در همان حال ادبیات داستانی که با شتاب نوشته می‌شود و در حجم کم عرضه می‌شود. جهت اطلاع این دو دسته هنرمندان باید گفت تاریخ معلم بسیار سرسختی است و بی‌رحمانه آثار ادبی عرضه شده را غربال می‌کند.

در این بحث البته نگاه من متوجه بررسی کیفی آثار میترا الیاتی نیست. بلکه صرفاً کتاب او را بهانه کرده‌ام تا این بحث را اندکی باز کنم. به هرحال آخرین داستان این مجموعه، پس از ذکر مرثیه‌ای برای نازنین نظام شهیدی که در جوانی از دنیا رفته است، داستانی به نام «کافه پری دریائی» است؛ ماجرای بستن کافه پری دریائی که آخرین کافه‌ی شهر محسوب می‌شود. لات‌ها ریخته‌اند تا بساط موسیو را به هم بریزند. اینها همان لات‌هایی هستند که مشتریان دائمی کافه محسوب می‌شدند.

راوی داستان قصد دارد مجسمه ی پری دریایی را نجات دهد، اما نمی‌تواند، چون لات‌ها جام او را شکسته‌اند. این داستان نیز به طور شفاف حالت روانی مردم ایران را که نوستالژیای کافه دارند روشن می‌کند. آنها می‌خواهند در جایی بنشینند، شرابی بخورند و به رقص نگاه کنند و به موسیقی گوش بدهند. همه‌ی اینها از آنان دریغ شده است، و همه مجبورند در مکان‌های در بسته و مخفی گرد هم آیند. بدون شک جامعه‌ای که دائم دروغ بگوید دچار آفت خواهد شد و من بسیار خوشحالم که آفت عاقبت به جان همان کسانی خواهد افتاد که موجب آن بوده‌اند.

مجموعه داستان‌های «کافه پری دریایی» آخرین کتاب میترا الیاتی است که در این برنامه مورد بررسی قرار می‌گیرد. این کتاب کم حجم از مجموعه‌ی هشت داستان شکل گرفته. «رفاقت»، نخستین داستان این مجموعه است. سال‌ها پیش مردی در اثر خوردن مشروب الکلی دست‌ساخت کور شده است. او همسری دارد که میدان رقابت را میان او و دوستش شاهرخ باز کرده است. داستان تند و شتابزده نوشته شده و ارتباط اصلی باز نشده باقی می‌ماند.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)